یک فنجان شعر داغ
161 subscribers
106 photos
246 videos
34 links
A.R Taghizadeh_samar
Download Telegram
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
آخرین شعر ناتمام بود

مرگ پشت پنجره ایستاد

نگاه کرد

لبخند زد

قلم سرخ _ واژه ها سیاهپوش

دستها آلوده به خون دفتر

فردا روزنامه ها خواهند نوشت

علت مرگ

چشمهای تو بود

#علیرضا_تقی_زاده_ثمر
#یک_فنجان_شعر_داغ


@shere110
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
یک بار دیگر حواسم را پرت میکند

موهای پریشانت

فرو میروم در حسی

شبیه

دوست داشتن

دوباره جنگ چشم و دل است

و من مثل همیشه

مات نگاهت

جهانم را بر خلاف جهت عقربه های ساعت کوک میکنم

دوباره دیوانه وار شعر می نویسم

دوباره دیوانه وار .....


اما نه

من با خودم عهد بستم

که دیگر دیوانه وار عاشق نشوم

قول داده ام به خودم

پرواز هیچ پرستویی حواسم را پرت نکند


#علیرضا_تقی_زاده_ثمر
#یک_فنجان_شعر_داغ

@shere110
آه .... در شهر درندشت و شلوغ
که فرو رفته در آشوب و فساد
کوچه ها پر شده از لشکر تزویر و دروغ
و در این تاریکی
مردمانی همه ، سرد و بی روح
چشمهایی ، همه هیز و هرزه
مردمانی مغرور
بد زبانند و پی لابی ، با این و آن
زده اند چوب حراجی به جان و ناموس
وای این شهر چقدر تاریک است

و در این شهر درندشت و شلوغ
در میان سرما
اینجا
کودکی کز کرده
دست و پایش سرد است
آنجا
دختری فال فروش
دست هایش لرزان
منتظر مانده که یک رهگذر بارانی
بخرد فال از او
آنطرف
طفل شیر خواره یک مادر غمگین ، تنها ، بیکس
که در آغوش مادر ،
سخت می لرزد و از شیره جان مینوشد

در هیاهوی همین شهر شلوغ
ایستگاه اتوبوس
دختری ناز که با هفت قلم آرایش
اما ... گرسنه ، غمگین ، بی پول
چشم او منتظر رهگذری
که به او هدیه دهد آرامش
چشم در چشم همه رهگذران می دوزد
غافل از نقشه ی یک مرد دغلباز
پی او می رود و وای ...
دخترک در پی نان است ... همین

اف بر این شهر شلوغ
پسری عاشق شد
او که از مدرسه و درس
ولی فارغ شد
پی کار است ولی
بی کار و بی پول
تیتر روزنامه ی عصر :
" مادری ....
با ضربه چاقوی پسر کشته شده "
عشق عاشق کش او
انتخابی بین : پول و عشق و مادر
جسدی مانده ولی
روی دست یک شهر

وای .... در شهر درندشت و شلوغ
عشق خاموش شده
عشق ها کمرنگ اند
عشق با نفرت و تزویر
همسایه شده
شهر در سایه ی افسرده ی تاریکی شب
پنهان است ...

و در این شهر شلوغ
اما...
باز هم خوبی هست
شک نکن در این شهر
چشم ها محجوب اند
قلب ها پاک ، و پر از مهر و وفاست
خانه های مردم
روشن از شعله ی فانوس امید
مهربانی و صمیمیت و عشق است هنوز
در نبرد بی امان مابین پول و عشق
مطمئن باش که پیروز نهایی عشق است


و اینک ، تو بگو
که در این شهر شلوغ
پشت کدام پنجره ایستاده ای ؟؟؟

#شهر_شلوغ
#علیرضا_تقی_زاده_ثمر
#یک_فنجان_شعر_داغ


@shere110
نمی شود در سایه نشست و خورشید را باور کرد
زندگی یک بازی دلچسب و پر هیجانی است که برای لذت بردن حتما باید وسط زمین بازی باشی . تماشاگر بودن و بیننده بودن این بازی هیچ لذت و هیجانی ندارد
باید نفس کم بیاوری در فرازهای زندگی تا معنای نفس راحت کشیدن را درک کنی در نشیب ها
مگر می شود در حصار دیوارها ماند معنای آزادی را فهمید

زندگی یک بازی برد برد است به شرط اینکه فقط حاشیه ها رو فراموش کنی بر ترس ها غلبه کنی خودت را باور کنی و با تمام وجود بازی کنی

من برنده این بازی خواهم بود حتی اگر به هدف ها و ایده آل های مورد نظرم فائق نشوم

من برنده هستم چرا که بازیگر این بازی هستم
پس اگر میخواهی برنده باشی سکوی تماشاگری را فراموش کن
برو وسط زمین زندگی و هر طوری که می توانی بازی کن
«« فقط بازی کن »»

#علیرضا_تقی_زاده_ثمر
#یک_فنجان_شعر_داغ


@shere110
شاید دنیا یک دروغ بزرگ باشد
اما چگونه
چشمهایت را باور نکنم !؟
،،،،،،،،،،
کوچک می شود دلتنگیهایم
در ارتفاع
اما دردناکتر
وقتی رفته ام از جهانت
وتو جامانده ای در چشمهایم
،،،،،،،،،
حالا تو نیستی
ومن باید
نقاشی کنم
تورا
در آغوش تنهاییم
،،،،،،،،
مثل یک برگ
دست در دست شاخه
در انتظار طلوع دوباره ات
من آخرین بازمانده
از حمله زمستانم
،،،،،،،،،،،،،
پاییز عاشقی و باران پاییزی و هوای بارانی
دلبری میکنند
از واژه های باکره
که اندوخته بودم برای غزل چشم ها و مثنوی موهایت
،،،،،،،،،،،،
پنج شنبه ها
چقدر دلتنگ می شوم
کسی یادم نمی کند
من سالهاست پای نگاه آخرت پوسیده ام


#علیرضا_تقی_زاده_ثمر
#یک_فنجان_شعر_داغ


@shere110☕️
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
شبیه یک فاجعه بود
وقتی زیر نور چشمهایت
گم شدم جایی در حوالی آغوشت
و این اندوه بزرگ فرو برد مرا
در دهان یک رویا
که نقش بسته بود تصویر من
در حصار آغوش یک زن
قدم به قدم دور می شدی تو....
و من نفس به نفس بوسه به بوسه غرق می شدم در حسرتی بزرگ
برگرد
برگرد و دستهایم را بگیر و بیرون بکش مرا از میان این کابوس دردناک

#علیرضا_تقی_زاده_ثمر
#یک_فنجان_شعر_داغ

@shere110
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
پ/ن

پات سگ اسکاتلندی اصیل و نازپرورده‌ای است. تشابه زیادی میان چشم‌های او و چشم‌های انسان وجود دارد. پات همچون موجودی که «در ته چشم‌های او یک روح انسانی دیده می‌شود» توصیف شده‌است. او حتی به گوشت‌خواری اجدادش عادت نداشته و بوی شیربرنج و خاطرهٔ شیر مادرش را ترجیح می‌دهد. پات دلش برای گرما، آرامش، و امنیت دوران کودکی تنگ شده‌است.

روزی پات به همراه صاحبش برای کاری به شهر ورامین می‌رود. پس از این‌که او بوی سگی ماده را احساس می‌کند به دنبال این سگ ماده رفته و از صاحبش جدا می‌شود. در نهایت پس از ناتوانی در یافتن صاحبش و کتک‌خوردن و شکنجه‌های بسیاری که از جانب مردم به وی روا داشته شده بود، تا جان در بدن داشت به دنبال اتومبیل فردی که به وی کمی غذا داده بود، دویده و در نهایت از فرط خستگی و شکستگی روانش، و همچنین از فرط اذیت و آزار، از پای افتاده و جان می‌دهد. داستان، شرح امیدها و هراس‌های اوست در حالی که قساوت و ظلم بی‌رحمانه‌ای را تحمل می‌کند. در پایان، سه کلاغ برای درآوردن چشم‌های میشی پات بالای سر او پرواز می‌کنند.
#سگ_ولگرد. ( #صادق_هدایت )

#علیرضا_تقی_زاده_ثمر
#یک_فنجان_شعر_داغ

@shere110
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
نمیدانم کجای این قصه راست بود و کجایش دروغ
اصلاً نمی‌دانم کلاغ قصه به خانه رسید یا نه چه اهمیتی دارد این قصه از دهان چه کسی روایت شده باشد
اما من لحظه به لحظه این قصه را با تمام وجود حس کرده ام
با غم هایش اشک ریخته ام و با شادی هایش خندیده ام
وقتی قصه به پایان رسید تازه فهمیدم که زندگی هم یک قصه است
قصه ای پر غصه در میان یک شهر پر هیاهو که مرا پابند خودش کرده است
من هرروز دست دردهایم را می‌گیرم و خیابان های شلوغ شهر را گز می کنم
بی آنکه کسی حالم را بپرسد
کسی نمی پرسد دلت را کجا جا گذاشته ای یا چرا چشمهایت بارانی است
این مردم هیچ صدایی را نمی شنوند
چطور می‌توانم از دلتنگی بگویم که حالا سایه به سایه ی من هر روز و هر شب همراه و همبسترم شده است
آنقدر خسته ام که توان بازگشت ندارم
امشب رختخوابم را کنار پل ری پهن می‌کنم فردا اگر دلتنگی و سرما حریفم نشدند برایت مهربان تر خواهم نوشت

#خاطرات_کارتن_خوابی
#علیرضا_تقی_زاده_ثمر
#یک_فنجان_شعر_داغ

@shere110
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
نمی شود در سایه نشست و خورشید را باور کرد زندگی یک بازی دلچسب و پر هیجانی است که برای لذت بردن حتما باید وسط زمین بازی باشی . تماشاگر بودن و بیننده بودن این بازی هیچ لذت و هیجانی ندارد
باید نفس کم بیاوری در فرازهای زندگی تا معنای نفس راحت کشیدن را درک کنی در نشیب ها
مگر می شود در حصار دیوارها ماند معنای آزادی را فهمید

زندگی یک بازی برد برد است به شرط اینکه فقط حاشیه ها رو فراموش کنی بر ترس ها غلبه کنی خودت را باور کنی و با تمام وجود بازی کنی

من برنده این بازی خواهم بود حتی اگر به هدف ها و ایده آل های مورد نظرم فائق نشوم

من برنده این بازی هستم چرا که من بازیگر این بازی هستم
پس اگر میخواهی برنده باشی سکوی تماشاگری را فراموش کن برو وسط زمین زندگی و هر طوری که می توانی بازی کن فقط بازی کن

#علیرضا_تقی_زاده_ثمر
#یک_فنجان_شعر_داغ

@shere110☕️