کورم میکند
گرچه بیاشکیِ چشمانام، صبورم میکند
عاقبت این چشمهی خشکیده، کورم میکند
هرچه میکوشم نگیرد واژگانام طعمِ تلخ-
شِعرِ عاصی در تَبِ هَذیان، تَنورم میکند
لعنت و نفرین بهآن روزِ سیاهِ بیکسی-
بسکه در تکرارِ تکرارش، مرورم میکند
زندگی با چِندِشِ چرکینهی شبدرشبی-
زنده در یخزارِ بیمهری، بهگورم میکند
رنگِ بیشرمی گرفته چشمِ شومِ روزگار-
بس غبارِ مُرده بر فَرقِ غُرورَم میکند
رازِ بودن یا نبودن را نفهمیدم، که بَد-
ِ فلسفه، تنها افاده با شعورم میکند
بهتر آن باشد تورا با دل بجویم، تا که ذهن-
در بزنگاهِ تَعَقُل، لُخت و عورم میکند
بَعدِ هر چالش چه میمانَد برایم، جُز جنون؟-
بسکه هر بیراهه را، راهِ عبورم میکند
چشمهی اشکم اگر گاهی نجوشد، لاجَرَم-
ِ بُغضِ تُندَرزایِ دردِ کُهنه، کورم میکند
✍ #محمد_دهقان
💟 @ShamimYaas
گرچه بیاشکیِ چشمانام، صبورم میکند
عاقبت این چشمهی خشکیده، کورم میکند
هرچه میکوشم نگیرد واژگانام طعمِ تلخ-
شِعرِ عاصی در تَبِ هَذیان، تَنورم میکند
لعنت و نفرین بهآن روزِ سیاهِ بیکسی-
بسکه در تکرارِ تکرارش، مرورم میکند
زندگی با چِندِشِ چرکینهی شبدرشبی-
زنده در یخزارِ بیمهری، بهگورم میکند
رنگِ بیشرمی گرفته چشمِ شومِ روزگار-
بس غبارِ مُرده بر فَرقِ غُرورَم میکند
رازِ بودن یا نبودن را نفهمیدم، که بَد-
ِ فلسفه، تنها افاده با شعورم میکند
بهتر آن باشد تورا با دل بجویم، تا که ذهن-
در بزنگاهِ تَعَقُل، لُخت و عورم میکند
بَعدِ هر چالش چه میمانَد برایم، جُز جنون؟-
بسکه هر بیراهه را، راهِ عبورم میکند
چشمهی اشکم اگر گاهی نجوشد، لاجَرَم-
ِ بُغضِ تُندَرزایِ دردِ کُهنه، کورم میکند
✍ #محمد_دهقان
💟 @ShamimYaas
شبِ دلگیر
بیا پایان بده ای دل، شبِ سردِ زمستان را
کسی جز تو نمیخوانَد، سرودِ نوبهاران را
نمیخواند در این خانه، کسی آهنگِ نوشینی
گرفته بغضِ بیذوقی، گلویِ خُشکِ یاران را
نشسته کودکِ عُریان، میانِ کوچه سرگردان
و میگیرد از این ماتم، غمی توفنده کیهان را
دلام در شورهزارِ غم، میانِ خون تَرَک برداشت
نمیخوانَد خدا دیگر، سرودِ نابِ باران را
خزیده در غرورستان، گرفته آینه در دست
نمیفهمد خُروشِ خُفتهی خونینِ توفان را
ربوده آزِ فرعونی، نشاطِ بینوایان را
وَ بر فوجِ شکمکیشان، گشوده خوانِ الوان را
فشرده پنجهی شوماش، گلوگاهِ سَحَرجو را
نمیداند که میزاید، سَحَر خورشیدِ تابان را
نمیجوید دلِ خسته، رهاییِ بهاران را
چو میبیند فرارویاش، شبِ دلگیرِ زندان را
گرفته شهرِ سَرخورده، هوایِ سردِ یخبندان
نمیبخشد چرا پایان، خدا فصلِ زمستان را؟
✍ #محمد_دهقان
💟 @ShamimYaas
بیا پایان بده ای دل، شبِ سردِ زمستان را
کسی جز تو نمیخوانَد، سرودِ نوبهاران را
نمیخواند در این خانه، کسی آهنگِ نوشینی
گرفته بغضِ بیذوقی، گلویِ خُشکِ یاران را
نشسته کودکِ عُریان، میانِ کوچه سرگردان
و میگیرد از این ماتم، غمی توفنده کیهان را
دلام در شورهزارِ غم، میانِ خون تَرَک برداشت
نمیخوانَد خدا دیگر، سرودِ نابِ باران را
خزیده در غرورستان، گرفته آینه در دست
نمیفهمد خُروشِ خُفتهی خونینِ توفان را
ربوده آزِ فرعونی، نشاطِ بینوایان را
وَ بر فوجِ شکمکیشان، گشوده خوانِ الوان را
فشرده پنجهی شوماش، گلوگاهِ سَحَرجو را
نمیداند که میزاید، سَحَر خورشیدِ تابان را
نمیجوید دلِ خسته، رهاییِ بهاران را
چو میبیند فرارویاش، شبِ دلگیرِ زندان را
گرفته شهرِ سَرخورده، هوایِ سردِ یخبندان
نمیبخشد چرا پایان، خدا فصلِ زمستان را؟
✍ #محمد_دهقان
💟 @ShamimYaas