Forwarded from دانشنامه کیو کَست•Qcast
🐍😱 مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید میترسد
💠 این ضربالمثل معروف به این معناست که کسی که تجربهای تلخ یا آسیبدیده از چیزی داشته، پس از آن از هر چیزی که حتی شبیه آن باشد، هراس دارد.
📌 تجربههای تلخ گذشته باعث میشوند که نسبت به موارد مشابه حساستر و محتاطتر عمل کنیم. این جمله در فرهنگ ایرانی به ترس از تجربههای بد و تأثیر آنها بر رفتار و واکنشهای ما اشاره دارد.
🔮| @qcast_mag
#ضرب_المثل #حکایت #تجربه #زندگی
💠 این ضربالمثل معروف به این معناست که کسی که تجربهای تلخ یا آسیبدیده از چیزی داشته، پس از آن از هر چیزی که حتی شبیه آن باشد، هراس دارد.
📌 تجربههای تلخ گذشته باعث میشوند که نسبت به موارد مشابه حساستر و محتاطتر عمل کنیم. این جمله در فرهنگ ایرانی به ترس از تجربههای بد و تأثیر آنها بر رفتار و واکنشهای ما اشاره دارد.
🔮| @qcast_mag
#ضرب_المثل #حکایت #تجربه #زندگی
Forwarded from دانشنامه کیو کَست•Qcast
#حکایت
پادشاهی با غلامی عَجَمی در کشتی نشست و غلام، دیگر دریا را ندیده بود و محنتِ کشتی نیازموده. گریه و زاری درنهاد و لرزه بر اندامش اوفتاد. چندانکه ملاطفت کردند آرام نمیگرفت و عیشِ مَلِک از او مُنَغَّص¹ بود. چاره ندانستند. حکیمی در آن کشتی بود، ملک را گفت: اگر فرمان دهی، من او را به طریقی خامُش گردانم. گفت: غایتِ لطف و کرم باشد.
بفرمود تا غلام به دریا انداختند. باری چند غوطه خورد، مویَش گرفتند و پیشِ کشتی آوردند. به دو دست در سُکّانِ کشتی آویخت. چون برآمد به گوشهای بنشست و قرار یافت. ملک را عجب آمد؛ پرسید: در این چه حکمت بود؟ گفت: از اوّل محنتِ غرقه شدن ناچشیده بود و قدرِ سلامتِ کشتی نمیدانست. همچنین قدرِ عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید.
ای سیر تو را نانِ جُوین خوش ننماید
معشوقِ من است آنکه به نزدیکِ تو زشت است
حورانِ بهشتی را دوزخ بوَد اَعراف
از دوزخیان پُرس که اَعراف بهشت است
فرق است میانِ آن که یارش در بر
تا آن که دو چشمِ انتظارش بر در
گلستان سعدی
۱) ناگوار، ناخوش، مکدّر
🔮| @qcast_mag
پادشاهی با غلامی عَجَمی در کشتی نشست و غلام، دیگر دریا را ندیده بود و محنتِ کشتی نیازموده. گریه و زاری درنهاد و لرزه بر اندامش اوفتاد. چندانکه ملاطفت کردند آرام نمیگرفت و عیشِ مَلِک از او مُنَغَّص¹ بود. چاره ندانستند. حکیمی در آن کشتی بود، ملک را گفت: اگر فرمان دهی، من او را به طریقی خامُش گردانم. گفت: غایتِ لطف و کرم باشد.
بفرمود تا غلام به دریا انداختند. باری چند غوطه خورد، مویَش گرفتند و پیشِ کشتی آوردند. به دو دست در سُکّانِ کشتی آویخت. چون برآمد به گوشهای بنشست و قرار یافت. ملک را عجب آمد؛ پرسید: در این چه حکمت بود؟ گفت: از اوّل محنتِ غرقه شدن ناچشیده بود و قدرِ سلامتِ کشتی نمیدانست. همچنین قدرِ عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید.
ای سیر تو را نانِ جُوین خوش ننماید
معشوقِ من است آنکه به نزدیکِ تو زشت است
حورانِ بهشتی را دوزخ بوَد اَعراف
از دوزخیان پُرس که اَعراف بهشت است
فرق است میانِ آن که یارش در بر
تا آن که دو چشمِ انتظارش بر در
گلستان سعدی
۱) ناگوار، ناخوش، مکدّر
🔮| @qcast_mag
Forwarded from دانشنامه کیو کَست•Qcast
#حکایت
🔰 کلید عشق حقیقی
یک روز، حکیمباشی دهکده متوجه شد که یکی از جوانان، به شدت به دنبال جلب عشق کسی است.
حکیم به او گفت: «ای پسر، عشق را طلب مکن، چرا که اینگونه هرگز به آن دست نخواهی یافت.»
جوان پرسید: «چرا، استاد؟»
حکیم لبخندی زد و پاسخ داد: «وقتی فردی ناشناس و ناخوانده به در خانهات کوبیده و فریاد میزند که او را راه بدهی، تو چه میکنی؟»
جوان با اطمینان گفت: «در را محکمتر میبندم.»
حکیم سرش را تکان داد و گفت: «پس بدان که درهای قلب دیگران را نیز نمیتوان با زور گشود. باید مهمانی مطلوب شوی، تا قلبها خود به رویت باز شوند.»
او افزود: «کافی است مردم را دوست داشته باشی. عشق، حتی اگر کوچک باشد، کلیدی است که میتواند هر قلبی را باز کند، به شرطی که آن عشق حقیقی باشد، نه ساختگی.»
حکیم ادامه داد: «از گلهای باغچه درس بگیر. آنها به دنبال زنبورها نمیدوند؛ بلکه با ارائه شهدشان، آنها را جذب میکنند. عشق نیز همان شهدی است که دلها را به سوی تو میکشاند.»
🔮| @qcast_mag
#داستان_کوتاه ❤️ #روانشناسی #حکایت
🔰 کلید عشق حقیقی
یک روز، حکیمباشی دهکده متوجه شد که یکی از جوانان، به شدت به دنبال جلب عشق کسی است.
حکیم به او گفت: «ای پسر، عشق را طلب مکن، چرا که اینگونه هرگز به آن دست نخواهی یافت.»
جوان پرسید: «چرا، استاد؟»
حکیم لبخندی زد و پاسخ داد: «وقتی فردی ناشناس و ناخوانده به در خانهات کوبیده و فریاد میزند که او را راه بدهی، تو چه میکنی؟»
جوان با اطمینان گفت: «در را محکمتر میبندم.»
حکیم سرش را تکان داد و گفت: «پس بدان که درهای قلب دیگران را نیز نمیتوان با زور گشود. باید مهمانی مطلوب شوی، تا قلبها خود به رویت باز شوند.»
او افزود: «کافی است مردم را دوست داشته باشی. عشق، حتی اگر کوچک باشد، کلیدی است که میتواند هر قلبی را باز کند، به شرطی که آن عشق حقیقی باشد، نه ساختگی.»
حکیم ادامه داد: «از گلهای باغچه درس بگیر. آنها به دنبال زنبورها نمیدوند؛ بلکه با ارائه شهدشان، آنها را جذب میکنند. عشق نیز همان شهدی است که دلها را به سوی تو میکشاند.»
🔮| @qcast_mag
#داستان_کوتاه ❤️ #روانشناسی #حکایت
Forwarded from دانشنامه کیو کَست•Qcast
#حکایت
🔰 بذر نیکی و پلیدی
روزی شاگردان نزد حکیمی خردمند آمدند و از او پرسیدند: «چرا تمایلات ناپسند بهراحتی در دل انسان ریشه میزنند، ولی پرورش خوبیها، سخت و اغلب ناپایدار است؟» 🤔
حکیم پرسید: «اگر دانهای سالم را زیر آفتاب بگذارید و دانهای ناسالم را در خاک دفن کنید، چه میشود؟» 🌞🌱
شاگردان پاسخ دادند: «دانهی سالم که در خاک نباشد، خشک میشود. اما دانهی ناسالم که در خاک پنهان شود، جوانه میزند، هرچند ساقهای لاغر و میوهای کمبار به بار میآورد.»
حکیم لبخندی زد و گفت: «این همان چیزی است که برای انسانها هم رخ میدهد. آنها خوبیهایشان را در برابر چشم همگان فریاد میزنند و با این کار، آنها را از بین میبرند. اما بدیها و خطاهایشان را در دلهایشان پنهان میکنند و از نگاه دیگران دور نگه میدارند. این خطاها مانند دانهای که در خاک پنهان شده، ریشه میدوانند و درون آدمی را آرامآرام ویران میکنند.»
سپس اضافه کرد: «برای داشتن یک قلب پاک، باید برعکس عمل کنید؛ بدیها را در نور آشکار سازید تا از بین بروند و نیکیها را در دل پرورش دهید تا ریشههایشان قوی و ماندگار شود.» 🌟
🔮| @qcast_mag
🔰 بذر نیکی و پلیدی
روزی شاگردان نزد حکیمی خردمند آمدند و از او پرسیدند: «چرا تمایلات ناپسند بهراحتی در دل انسان ریشه میزنند، ولی پرورش خوبیها، سخت و اغلب ناپایدار است؟» 🤔
حکیم پرسید: «اگر دانهای سالم را زیر آفتاب بگذارید و دانهای ناسالم را در خاک دفن کنید، چه میشود؟» 🌞🌱
شاگردان پاسخ دادند: «دانهی سالم که در خاک نباشد، خشک میشود. اما دانهی ناسالم که در خاک پنهان شود، جوانه میزند، هرچند ساقهای لاغر و میوهای کمبار به بار میآورد.»
حکیم لبخندی زد و گفت: «این همان چیزی است که برای انسانها هم رخ میدهد. آنها خوبیهایشان را در برابر چشم همگان فریاد میزنند و با این کار، آنها را از بین میبرند. اما بدیها و خطاهایشان را در دلهایشان پنهان میکنند و از نگاه دیگران دور نگه میدارند. این خطاها مانند دانهای که در خاک پنهان شده، ریشه میدوانند و درون آدمی را آرامآرام ویران میکنند.»
سپس اضافه کرد: «برای داشتن یک قلب پاک، باید برعکس عمل کنید؛ بدیها را در نور آشکار سازید تا از بین بروند و نیکیها را در دل پرورش دهید تا ریشههایشان قوی و ماندگار شود.» 🌟
🔮| @qcast_mag
#حکایت
🔰کاریابی با نماز اول وقت
🔸یکی از کارمندان عالی رتبه شهرداری نقل کرد که: «به علتی مرا از شهرداری اخراج نمودند. رفتم خدمت حاج شیخ حسنعلی نخودکی، ایشان فرمودند: «نمازهایت را اول وقت بخوان، چهل روز دیگر کارت درست میشود.»
🔸مدت یک ماه گذشت اثری ظاهر نشد مجدداً مراجعه کردم فرمودند: «گفتم چهل روز دیگر.»
🔸هر چه فکر کردم آثاری و امیدی در ظاهر نبود روز چهلم در خیابان نزدیک یک قهوهخانه نشسته بودم.
🔸شهردار سابق مشهد آقای محمدعلی روشن با درشکه از آن محل عبور میکرد بلند شده سلام کردم. درشکه را نگاه داشت پرسید چرا این جا نشستهای مگر کاری نداری؟ شرح حال خود را گفتم.
🔸گفت با من بیا. با ایشان سوار درشکه شدم، رفتیم به استانداری و فوری دستور داد رفع اتهام از من کرده مرا به خدمت برگرداندند و درست قبل از ظهر چهلمین روزی که مرحوم حاج شیخ فرموده بودند حکم اعاده به خدمت مرا داده و مشغول کار شدم.»
🔹نشان از بی نشانها، حکایت ۹۵
@shahre_man
🔰کاریابی با نماز اول وقت
🔸یکی از کارمندان عالی رتبه شهرداری نقل کرد که: «به علتی مرا از شهرداری اخراج نمودند. رفتم خدمت حاج شیخ حسنعلی نخودکی، ایشان فرمودند: «نمازهایت را اول وقت بخوان، چهل روز دیگر کارت درست میشود.»
🔸مدت یک ماه گذشت اثری ظاهر نشد مجدداً مراجعه کردم فرمودند: «گفتم چهل روز دیگر.»
🔸هر چه فکر کردم آثاری و امیدی در ظاهر نبود روز چهلم در خیابان نزدیک یک قهوهخانه نشسته بودم.
🔸شهردار سابق مشهد آقای محمدعلی روشن با درشکه از آن محل عبور میکرد بلند شده سلام کردم. درشکه را نگاه داشت پرسید چرا این جا نشستهای مگر کاری نداری؟ شرح حال خود را گفتم.
🔸گفت با من بیا. با ایشان سوار درشکه شدم، رفتیم به استانداری و فوری دستور داد رفع اتهام از من کرده مرا به خدمت برگرداندند و درست قبل از ظهر چهلمین روزی که مرحوم حاج شیخ فرموده بودند حکم اعاده به خدمت مرا داده و مشغول کار شدم.»
🔹نشان از بی نشانها، حکایت ۹۵
@shahre_man
#حکایت
🔰 وزیری كه هر اتفاقی میافتاد، میگفت: خیراست!
🔸 روزی دست پادشاه در سنگلاخ ها گیر كرد و مجبور شدند انگشتش را قطع كنند، وزیر در صحنه حاضر بود و گفت: خیر است؛ پادشاه از درد به خود میپیچید، از رفتار وزیر عصبی شد، او را به زندان انداخت.
🔸 یک سال بعد پادشاه كه برای شكار به كوه رفته بود، در دام قبیله ای گرفتار شد كه بنا بر اعتقادات خود، هر سال یک نفر را كه دینش با آن ها مختلف بود، سر میبریدند و لازمه اعدام آن شخص این بود كه بدنش سالم باشد...وقتی دیدند اسیر، یكی از انگشتانش قطع شده، وی را رها كردند. آنجا بود كه پادشاه به یاد حرف وزیر افتاد كه زمان قطع انگشتش گفته بود: خیر است!
🔸پادشاه دستور آزادی وزیر را داد ؛وقتی وزیر آزاد شد و ماجرای اسارت پادشاه را از زبان او شنید، گفت: خیر است! پادشاه گفت: دیگر چرا؟؟
🔹وزیر گفت: از این جهت خیر است كه اگر مرا به زندان نینداخته بودی و زمان اسارت به همراهت بودم، مرا به جای تو اعدام می كردند ...
@shahre_man
🔰 وزیری كه هر اتفاقی میافتاد، میگفت: خیراست!
🔸 روزی دست پادشاه در سنگلاخ ها گیر كرد و مجبور شدند انگشتش را قطع كنند، وزیر در صحنه حاضر بود و گفت: خیر است؛ پادشاه از درد به خود میپیچید، از رفتار وزیر عصبی شد، او را به زندان انداخت.
🔸 یک سال بعد پادشاه كه برای شكار به كوه رفته بود، در دام قبیله ای گرفتار شد كه بنا بر اعتقادات خود، هر سال یک نفر را كه دینش با آن ها مختلف بود، سر میبریدند و لازمه اعدام آن شخص این بود كه بدنش سالم باشد...وقتی دیدند اسیر، یكی از انگشتانش قطع شده، وی را رها كردند. آنجا بود كه پادشاه به یاد حرف وزیر افتاد كه زمان قطع انگشتش گفته بود: خیر است!
🔸پادشاه دستور آزادی وزیر را داد ؛وقتی وزیر آزاد شد و ماجرای اسارت پادشاه را از زبان او شنید، گفت: خیر است! پادشاه گفت: دیگر چرا؟؟
🔹وزیر گفت: از این جهت خیر است كه اگر مرا به زندان نینداخته بودی و زمان اسارت به همراهت بودم، مرا به جای تو اعدام می كردند ...
@shahre_man
#حکایت
🔰قدیمی ها میگفتند...
🔹لباس مرد، تمیز بودن زن را نشان میدهد.
لباس زن، غیرت مرد را نشان می دهد.
لباس دختر، اخلاق مادر را نشان میدهد و لباس پسر، تربیت مادر را نشان میدهد.
🔹رحمت خداوند بر پدر و مادرمان که
در تربیت ما نقش داشتەاند.
آنها خواندن و نوشتن بلد نبودند،
اما در دانش گفتار، تسلّط داشتند.
🔹آنها ادب را نمیخواندند،
اما ادب را به ما یاد دادند.
آنها قوانین طبیعت و علوم زیستی را
مطالعه نکردەاند، اما هنر زندگی را به ما آموختند.
🔹آنها یک کتاب دربارۀ روابط مطالعه نکردەاند، اما رفتار و احترام را به ما آموختند.
🔹آنها در دین تحصیل نکردند،
اما معنای ایمان را به ما آموختند.
آنها کتاب برنامەریزی را نخواندەاند،
اما دور اندیشی را به ما آموختند.
آنها به ما یاد دادند كه به دیگران،
چگونه احترام بگذاریم ....
@shahre_man
🔰قدیمی ها میگفتند...
🔹لباس مرد، تمیز بودن زن را نشان میدهد.
لباس زن، غیرت مرد را نشان می دهد.
لباس دختر، اخلاق مادر را نشان میدهد و لباس پسر، تربیت مادر را نشان میدهد.
🔹رحمت خداوند بر پدر و مادرمان که
در تربیت ما نقش داشتەاند.
آنها خواندن و نوشتن بلد نبودند،
اما در دانش گفتار، تسلّط داشتند.
🔹آنها ادب را نمیخواندند،
اما ادب را به ما یاد دادند.
آنها قوانین طبیعت و علوم زیستی را
مطالعه نکردەاند، اما هنر زندگی را به ما آموختند.
🔹آنها یک کتاب دربارۀ روابط مطالعه نکردەاند، اما رفتار و احترام را به ما آموختند.
🔹آنها در دین تحصیل نکردند،
اما معنای ایمان را به ما آموختند.
آنها کتاب برنامەریزی را نخواندەاند،
اما دور اندیشی را به ما آموختند.
آنها به ما یاد دادند كه به دیگران،
چگونه احترام بگذاریم ....
@shahre_man
#حکایت
🔰صداقت
روزی دو مسيحی خسته و تشنه در بيابان گم شدند ناگهان از دور مسجدی را ديدند.
ديويد به استيو گفت: به مسجد كه رسيديم من ميگويم نامم محمد است تو بگو نامم علی است.
استيو گفت: من به خاطر آب نامم را عوض نميكنم.
به مسجد رسيدند. عارفی دانا در مسجد بود ، گفت نامتان چيست؟ يكی گفت نامم استيو است و ديگری گفت نامم محمد است و دو روز هست که در صحرا سرگردان شده ایم و راه را گم کرده ایم و اکنون بسیار تشنه و گرسنه هستیم.
شیخ گفت: سریعاً برای استيو آب و غذا بياوريد..
و محمد ، چون ماه رمضان است بايد تا افطار صبر کنی!
صداقت تنها راه میانبر و بدون چاله ، به سمت موفقیت است!
@shahre_man
🔰صداقت
روزی دو مسيحی خسته و تشنه در بيابان گم شدند ناگهان از دور مسجدی را ديدند.
ديويد به استيو گفت: به مسجد كه رسيديم من ميگويم نامم محمد است تو بگو نامم علی است.
استيو گفت: من به خاطر آب نامم را عوض نميكنم.
به مسجد رسيدند. عارفی دانا در مسجد بود ، گفت نامتان چيست؟ يكی گفت نامم استيو است و ديگری گفت نامم محمد است و دو روز هست که در صحرا سرگردان شده ایم و راه را گم کرده ایم و اکنون بسیار تشنه و گرسنه هستیم.
شیخ گفت: سریعاً برای استيو آب و غذا بياوريد..
و محمد ، چون ماه رمضان است بايد تا افطار صبر کنی!
صداقت تنها راه میانبر و بدون چاله ، به سمت موفقیت است!
@shahre_man
#حکایت
🔰مرد فقیری بود
که همسرش کره می ساخت...
زن کره ها را به صورت
دایره های یک کیلویی می ساخت
و مرد آنرا به یکی از بقالی های شهر
میفروخت و مایحتاج خانه را میخرید
روزی مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد
و آنها را وزن کرد
وزن هر کره ۹۰۰ گرم بود
او عصبانی شد و به مرد فقیر گفت
دیگر از تو کره نمیخرم
تو کره را به عنوان یک کیلو به من میفروختی
در حالی که وزن آن ۹۰۰ گرم است
مرد فقیر سرش را پایین انداخت و گفت
ما وزنه ترازو نداریم به همین خاطر
یک کیلو شکر از شما خریدیم
و آن را به عنوان وزنه
روی ترازو قرار میدادیم!!!
به قول مولانا
موی بشکافی به عیب دیگران
چو به عیب خود رسی کوری از آن
@shahre_man
🔰مرد فقیری بود
که همسرش کره می ساخت...
زن کره ها را به صورت
دایره های یک کیلویی می ساخت
و مرد آنرا به یکی از بقالی های شهر
میفروخت و مایحتاج خانه را میخرید
روزی مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد
و آنها را وزن کرد
وزن هر کره ۹۰۰ گرم بود
او عصبانی شد و به مرد فقیر گفت
دیگر از تو کره نمیخرم
تو کره را به عنوان یک کیلو به من میفروختی
در حالی که وزن آن ۹۰۰ گرم است
مرد فقیر سرش را پایین انداخت و گفت
ما وزنه ترازو نداریم به همین خاطر
یک کیلو شکر از شما خریدیم
و آن را به عنوان وزنه
روی ترازو قرار میدادیم!!!
به قول مولانا
موی بشکافی به عیب دیگران
چو به عیب خود رسی کوری از آن
@shahre_man
#حکایت
ﻣﺮﺩﯼ ﺩﺭ ﺳﻦ ٧٠ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﺩﭼﺎﺭ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺩﺭ ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﺪﺕ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﻗﺎﺩﺭ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﻥ ﻧﺒﻮﺩ .
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﺑﻪ ﺩﮐﺘﺮ ﻭ ﻣﺼﺮﻑ ﺩارو ، ﺩﮐﺘﺮ ﺑﻪ
ﺍﻭ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ ﻋﻤﻞ ﺟﺮﺍﺣﯽ ﺩﺍﺩ و ﻣﺮﺩ ﻣﻮﺍﻓﻘﺖ ﮐﺮﺩ ...
ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻣﺮﺧﺺ ﺷﺪﻥ ﺍﺯ بیمارستان ، برگ تسویه حساب ﺭﺍ به پیرمرد ﺩﺍﺩن تا هزینه ی جراحی را بپردازد .
پیرﻣﺮﺩ همینکه برگه را گرفت ؛ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔتن ﻣﺎ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﯿﻢ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺗﺨﻔﯿﻒ ﺑﺪﻫﯿﻢ ﻭﻟﯽ ﻣﺮﺩ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩ .
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﮔﻔتن ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﯿﻢ ﻣﺨﺎﺭﺝ ﺭﺍ ﻗﺴﻄﯽ بگیریم
ﻭﻟﯽ ﻣﺮﺩ ﮔﺮﯾﻪ ﺍﺵ ﺷﺪﯾﺪﺗﺮ ﺷﺪ
ﻣﺘﻌﺠﺐ ﺷﺪندﮔﻔتند ﭘﺪﺭﺟﺎﻥ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﯼ تو را ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﺩ
نمیتوانی هزینه را ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﯼ
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ : ﻧﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﺩ ﺑﻠﮑﻪ
ﺍﯾﻨﺴﺖ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ٧٠ ﺳﺎﻝ به من ﻧﻌﻤﺖ ﺑﯿﻨﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﻋﻄﺎ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻫﯿﭻ برگه تسویه حسابی ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻠﺶ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﻧﻔﺮﺳﺘﺎﺩ .
ﭼﻘﺪﺭ ﮐﺮﯾﻢ ﺍﺳﺖ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﻡ ﮐﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻧﻌﻤﺎﺕ ﺭﺍ به ﻣﺎ ﺍﺭﺯﺍﻧﯽ داده ﻭ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻠﺶ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻫﺪ جز اینکه با او باشیم ...
ﻭﻟﯽ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﻣﺎ ﻗﺪﺭ ﺁﻥ ﻧﻌﻤﺎﺕ ﺭﺍ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﯿﻢ ﻭ ﺷﮑﺮﺵ ﺭﺍ به جا
نمی آوریم ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺁﻥ ﻧﻌﻤﺖ ﺭﺍ از دست بدهیم .
@shahre_man
ﻣﺮﺩﯼ ﺩﺭ ﺳﻦ ٧٠ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﺩﭼﺎﺭ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺩﺭ ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﺪﺕ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﻗﺎﺩﺭ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﻥ ﻧﺒﻮﺩ .
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﺑﻪ ﺩﮐﺘﺮ ﻭ ﻣﺼﺮﻑ ﺩارو ، ﺩﮐﺘﺮ ﺑﻪ
ﺍﻭ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ ﻋﻤﻞ ﺟﺮﺍﺣﯽ ﺩﺍﺩ و ﻣﺮﺩ ﻣﻮﺍﻓﻘﺖ ﮐﺮﺩ ...
ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻣﺮﺧﺺ ﺷﺪﻥ ﺍﺯ بیمارستان ، برگ تسویه حساب ﺭﺍ به پیرمرد ﺩﺍﺩن تا هزینه ی جراحی را بپردازد .
پیرﻣﺮﺩ همینکه برگه را گرفت ؛ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔتن ﻣﺎ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﯿﻢ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺗﺨﻔﯿﻒ ﺑﺪﻫﯿﻢ ﻭﻟﯽ ﻣﺮﺩ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩ .
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﮔﻔتن ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﯿﻢ ﻣﺨﺎﺭﺝ ﺭﺍ ﻗﺴﻄﯽ بگیریم
ﻭﻟﯽ ﻣﺮﺩ ﮔﺮﯾﻪ ﺍﺵ ﺷﺪﯾﺪﺗﺮ ﺷﺪ
ﻣﺘﻌﺠﺐ ﺷﺪندﮔﻔتند ﭘﺪﺭﺟﺎﻥ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﯼ تو را ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﺩ
نمیتوانی هزینه را ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﯼ
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ : ﻧﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﺩ ﺑﻠﮑﻪ
ﺍﯾﻨﺴﺖ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ٧٠ ﺳﺎﻝ به من ﻧﻌﻤﺖ ﺑﯿﻨﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﻋﻄﺎ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻫﯿﭻ برگه تسویه حسابی ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻠﺶ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﻧﻔﺮﺳﺘﺎﺩ .
ﭼﻘﺪﺭ ﮐﺮﯾﻢ ﺍﺳﺖ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﻡ ﮐﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻧﻌﻤﺎﺕ ﺭﺍ به ﻣﺎ ﺍﺭﺯﺍﻧﯽ داده ﻭ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻠﺶ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻫﺪ جز اینکه با او باشیم ...
ﻭﻟﯽ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﻣﺎ ﻗﺪﺭ ﺁﻥ ﻧﻌﻤﺎﺕ ﺭﺍ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﯿﻢ ﻭ ﺷﮑﺮﺵ ﺭﺍ به جا
نمی آوریم ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺁﻥ ﻧﻌﻤﺖ ﺭﺍ از دست بدهیم .
@shahre_man
#حکایت
✍ زنی که صاحب فرزند نمی شد پیش پیامبر زمانش میرود و میگوید از خدا فرزندی صالح برایم بخواه.
🤲 پیامبر وقتی دعا میکند و وحی میرسد او را بدون فرزند خلق کردم.
🖌 زن میگوید خدا رحیم است و میرود.
🖌 سال بعد باز تکرار میشود و باز وحی می آید که او فرزندی ندارد زن اینبار نیز به آسمان نگاه میکند و میرود.
🖌 سال سوم پیامبر وقتی زن را با کودکی در آغوش میبیند.
🖌 با تعجب از خدا میپرسد : بارالها ، چگونه کودکی دارد او که بدون فرزند خلق شده بود!؟
🖌 وحی میرسد : هر بار گفتم فرزندی نخواهد داشت ، او باور نکرد و مرا رحیم خواند. رحمتم بر سرنوشتش پیشی گرفت.
☘ با دعا سرنوشت تغییر میکند. از رحمت الهی ناامید نشوید آنقدر به درگاهی الهی بزنید تا در باز شود.
🙏شبتان پر از آرامش
@shahre_man
✍ زنی که صاحب فرزند نمی شد پیش پیامبر زمانش میرود و میگوید از خدا فرزندی صالح برایم بخواه.
🤲 پیامبر وقتی دعا میکند و وحی میرسد او را بدون فرزند خلق کردم.
🖌 زن میگوید خدا رحیم است و میرود.
🖌 سال بعد باز تکرار میشود و باز وحی می آید که او فرزندی ندارد زن اینبار نیز به آسمان نگاه میکند و میرود.
🖌 سال سوم پیامبر وقتی زن را با کودکی در آغوش میبیند.
🖌 با تعجب از خدا میپرسد : بارالها ، چگونه کودکی دارد او که بدون فرزند خلق شده بود!؟
🖌 وحی میرسد : هر بار گفتم فرزندی نخواهد داشت ، او باور نکرد و مرا رحیم خواند. رحمتم بر سرنوشتش پیشی گرفت.
☘ با دعا سرنوشت تغییر میکند. از رحمت الهی ناامید نشوید آنقدر به درگاهی الهی بزنید تا در باز شود.
🙏شبتان پر از آرامش
@shahre_man
#حکایت
🔰این حکایت را باید سر لوحه زندگیمان قرار دهیم:
به ملانصرالدین گفتند آش بردن
گفت : به من چه؟!
گفتند آخه خونه شما بردن،
گفت : به شما چه؟؟
یاد بگیریم در زندگی و کار دیگران
تجسس نکنیم
@shahre_man
🔰این حکایت را باید سر لوحه زندگیمان قرار دهیم:
به ملانصرالدین گفتند آش بردن
گفت : به من چه؟!
گفتند آخه خونه شما بردن،
گفت : به شما چه؟؟
یاد بگیریم در زندگی و کار دیگران
تجسس نکنیم
@shahre_man