.:: شهید محمد اتابه ::.
167 subscribers
5.88K photos
914 videos
88 files
1.98K links
🌷 شهید مدافع حرم محمد اتابه 🌷

🔺شهادت 1395/8/9

🌹پیج اینستاگرام:
Instagram.com/Shahidatabe

🌹کانال تلگرام:
Telegram.me/Shahidatabe

🌹سایت رسمی:
Www.ShahidAtabe.ir

📱ارتباط با خادم کانال:
@Shahid_Atabe

#شهید_اتابه

🌻تحت نظارت خانواده شهید🌻
Download Telegram
🔆 #پندانه

دعا کنیم فقط خدا دستمان را بگیرد

🔹دختری می‌خواست با پدرش از یک پل چوبی رد شود.

🔸پدر به دخترش گفت:
دخترم! دست من را بگیر تا از پل رد شویم.

🔹دختر رو به پدر کرد و گفت:
من دست شما را نمی‌گیرم، شما دست مرا بگیر.

🔸پدر گفت:
چرا؟ چه فرقی می‌کند؟ مهم این است که دستم را بگیری و باهم رد شویم.

🔹دختر گفت:
فرقش این است که اگر من دست شما را بگیرم، ممکن است هر لحظه دستتان را رها کنم، اما اگر شما دست مرا بگیری، هرگز آن را رها نخواهی کرد!

🔸این دقیقا مانند داستان رابطه ما با خداوند است؛
هرگاه ما دست او را بگیریم، ممکن است با هر غفلت و ناآگاهی دستش را رها کنیم، اما اگر از او بخواهیم دست ما را بگیرد، هرگز دستمان را رها نخواهد کرد!

🔹و این یعنی عشق...





🌷 @ShahidAtabe 🌷

دانلود اپلیکیشن شهید👇👇👇
https://cafebazaar.ir/app/ir.shahid.atabe
🔆 #پندانه

ذهنت را آرام کن

🔹کشاورزى ساعت گرانبهایش را در انبار علوفه گم کرد. هرچه جست‌وجو کرد، آن را نيافت.

🔸از چند کودک کمک خواست و گفت:
هرکس آن را پيدا کند، جايزه می‌گيرد.

🔹کودکان گشتند اما ساعت پيدا نشد. تا اینکه پسرکى به‌تنهايى درون انبار رفت و بعد از مدتى به‌همراه ساعت از انبار خارج شد.

🔸کشاورز متحير از او پرسيد:
چگونه موفق شدى؟

🔹کودک گفت:
من کار زيادى نکردم، فقط آرام روى زمين نشستم و در سکوت کامل گوش دادم تا صداى تيک‌تاک ساعت را شنيدم. به سمتش حرکت کردم و آن را يافتم.

🔸حل مشکلات، نیازمند یک ذهن آرام است...





🌷 @ShahidAtabe 🌷

دانلود اپلیکیشن شهید👇👇👇
https://cafebazaar.ir/app/ir.shahid.atabe
🔆 #پندانه

چه‌کسی را سرکاروان زندگی‌ات قرار داده‌ای؟

دیده‌ور صاحب بصیرتی در کاروانی از حله به شام برای تجارت در حرکت بود.

کاروان چون به موصل رسید، سرکاروان از موصل پنبه خرید تا در شام بفروشد، چون خبر داشت پنبه در شام چند برابر موصل قیمت دارد‌.

سرکاروان به اهل کاروان توصیه کرد پنبه بخرید که چند برابر قیمت در شام بفروشید و سود کلان برید.

مرد صاحب بصیرت به‌جای پنبه، بار گندم خرید تا در شام به سود شرعی‌اش بفروشد. به جوانی در کاروان برخورد که بر خرد آن صاحب بصیرت خرده گرفت و ملامتش کرد.

کاروان چون راه افتاد، شب را در کاروان‌سرایی که کنارش گورستانی بود، بار برای استراحت بر زمین نهاد.

مرد دیده‌ور آن جوان را با خود به گورستان برد. در ورودی گورستان ایستادند و با اشاره به اهل قبور به پسر جوان گفت:
«در کاروان دنیا، زندگان پشت‌سر زندگان قدم برمی‌دارند تا گم نشوند و سود کنند؛ ولی در کاروان آخرت، زندگان باید پشت‌سر مردگان قدم بردارند.

این اهل قبور، سرکاروان زندگی من در دنیا هستند و من همیشه در تجارت دنیا می‌نگرم که این سرکاروان‌ها در دنیا چه خریده‌اند یا چه نخریده‌اند که سود کرده‌اند.»

روزی کاروان دنیای ما، به منزلمان در شهرمان بازخواهد گشت، ولی کاروان اهل قبور را به منزل خود در دنیا هرگز بازگشتی نیست.

پس سعی کن در زندگی دنیا، سرکاروان خود را مردگان و اهل قبور قرار دهی، نه زندگان طمع‌کار دنیا و غافل!



🌷 @ShahidAtabe 🌷

دانلود اپلیکیشن شهید👇👇👇
https://cafebazaar.ir/app/ir.shahid.atabe
🔆 #پندانه

برای حل هر مشکلی اول ببین آیا آن مشکل واقعا وجود دارد

🔹پادشاهی می‌خواست نخست‌وزیرش را انتخاب کند. چهار اندیشمند بزرگ کشور فراخوانده شدند. آنان را در اتاقی قرار دادند.

🔸پادشاه به آنان گفت:
درِ اتاق به روی شما بسته خواهد شد. قفل اتاق، قفلی معمولی نیست و با یک جدول ریاضی باز خواهد شد. تا زمانی که آن جدول را حل نکنید، نخواهید توانست قفل را باز کنید.

🔹اگر بتوانید مسئله را حل کنید می‌توانید در را باز کنید و بیرون بیایید و بعد من از بین شما یکی را برای نخست‌وزیری انتخاب می‌کنم.

🔸پادشاه بیرون رفت و در را بست. سه تن از آن چهار مرد بلافاصله شروع به کار کردند. اعدادی روی قفل نوشته شده بود. آنان اعداد را نوشتند و با آن اعداد، شروع به کار کردند.

🔹نفر چهارم با چشمان بسته فقط گوشه‌ای نشسته بود و کاری نمی‌کرد. آن سه نفر فکر کردند که او دیوانه است.

🔸پس از مدتی او برخاست، به طرف در رفت و آن را هل داد. در باز شد و بیرون رفت! آن سه تن پیوسته مشغول کار بودند. حتی ندیدند چه اتفاقی افتاد که نفر چهارم از اتاق بیرون رفت!

🔹وقتی پادشاه با این شخص به اتاق بازگشت، گفت:
کار را بس کنید. آزمون پایان یافته و من نخست‌وزیرم را انتخاب کردم.

🔸آنان نتوانستند باور کنند و پرسیدند:
چه اتفاقی افتاد؟ او کاری نمی‌کرد و فقط گوشه‌ای نشسته بود. چگونه توانست مسئله را حل کند؟

🔹مرد گفت:
مسئله‌ای در کار نبود. من فقط نشستم و نخستین سؤال و نکته اساسی این بود که آیا قفل بسته شده یا نه؟ فقط در سکوت مراقبه کردم.

🔸به خودم گفتم «از کجا شروع کنم؟» نخستین چیزی که هر انسان هوشمندی خواهد پرسید این است که آیا واقعأ مسئله‌ای وجود دارد؟ چگونه می‌توان آن را حل کرد؟

🔹اگر سعی کنی آن را حل کنی تا بی‌نهایت به قهقرا خواهی رفت و هرگز از آن بیرون نخواهی آمد. پس من فقط رفتم که ببینم آیا در، واقعا قفل است یا نه و دیدم قفل باز است.

🔸پادشاه گفت:
آری، کلک در همین بود. در قفل نبود. قفل باز بود. من منتظر بودم که یکی از شما پرسش واقعی را بپرسد، ولی شما شروع به حل آن کردید. در همین جا نکته را از دست دادید.

🔹اگر تمام عمرتان هم روی آن کار می‌کردید، نمی‌توانستید آن را حل کنید. این مرد، می‌داند که چگونه در یک موقعیت، هوشیار باشد. پرسش درست را او مطرح کرد.




🌷 @ShahidAtabe 🌷

دانلود اپلیکیشن شهید👇👇👇
https://cafebazaar.ir/app/ir.shahid.atabe
🔆 #پندانه

برای حل هر مشکلی اول ببین آیا آن مشکل واقعا وجود دارد

🔹پادشاهی می‌خواست نخست‌وزیرش را انتخاب کند. چهار اندیشمند بزرگ کشور فراخوانده شدند. آنان را در اتاقی قرار دادند.

🔸پادشاه به آنان گفت:
درِ اتاق به روی شما بسته خواهد شد. قفل اتاق، قفلی معمولی نیست و با یک جدول ریاضی باز خواهد شد. تا زمانی که آن جدول را حل نکنید، نخواهید توانست قفل را باز کنید.

🔹اگر بتوانید مسئله را حل کنید می‌توانید در را باز کنید و بیرون بیایید و بعد من از بین شما یکی را برای نخست‌وزیری انتخاب می‌کنم.

🔸پادشاه بیرون رفت و در را بست. سه تن از آن چهار مرد بلافاصله شروع به کار کردند. اعدادی روی قفل نوشته شده بود. آنان اعداد را نوشتند و با آن اعداد، شروع به کار کردند.

🔹نفر چهارم با چشمان بسته فقط گوشه‌ای نشسته بود و کاری نمی‌کرد. آن سه نفر فکر کردند که او دیوانه است.

🔸پس از مدتی او برخاست، به طرف در رفت و آن را هل داد. در باز شد و بیرون رفت! آن سه تن پیوسته مشغول کار بودند. حتی ندیدند چه اتفاقی افتاد که نفر چهارم از اتاق بیرون رفت!

🔹وقتی پادشاه با این شخص به اتاق بازگشت، گفت:
کار را بس کنید. آزمون پایان یافته و من نخست‌وزیرم را انتخاب کردم.

🔸آنان نتوانستند باور کنند و پرسیدند:
چه اتفاقی افتاد؟ او کاری نمی‌کرد و فقط گوشه‌ای نشسته بود. چگونه توانست مسئله را حل کند؟

🔹مرد گفت:
مسئله‌ای در کار نبود. من فقط نشستم و نخستین سؤال و نکته اساسی این بود که آیا قفل بسته شده یا نه؟ فقط در سکوت مراقبه کردم.

🔸به خودم گفتم «از کجا شروع کنم؟» نخستین چیزی که هر انسان هوشمندی خواهد پرسید این است که آیا واقعأ مسئله‌ای وجود دارد؟ چگونه می‌توان آن را حل کرد؟

🔹اگر سعی کنی آن را حل کنی تا بی‌نهایت به قهقرا خواهی رفت و هرگز از آن بیرون نخواهی آمد. پس من فقط رفتم که ببینم آیا در، واقعا قفل است یا نه و دیدم قفل باز است.

🔸پادشاه گفت:
آری، کلک در همین بود. در قفل نبود. قفل باز بود. من منتظر بودم که یکی از شما پرسش واقعی را بپرسد، ولی شما شروع به حل آن کردید. در همین جا نکته را از دست دادید.

🔹اگر تمام عمرتان هم روی آن کار می‌کردید، نمی‌توانستید آن را حل کنید. این مرد، می‌داند که چگونه در یک موقعیت، هوشیار باشد. پرسش درست را او مطرح کرد.





🌷 @ShahidAtabe 🌷

دانلود اپلیکیشن شهید👇👇👇
https://cafebazaar.ir/app/ir.shahid.atabe
🔆 #پندانه

فرزندان، میهمانان زندگی‌ات هستند

🔹ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ:
ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﺍﻩ ﺗﺮﺑﯿﺖ‌ﮐﺮﺩﻥ ﭼﯿﺴﺖ؟

🔸ﮔﻔﺖ:
ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﺜﻞ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﮐﻦ!

🔹ﮔﻔﺘﻢ:
ﭼﮕﻮﻧﻪ؟

🔸ﮔﻔﺖ:
ﻭﻗﺘﯽ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺗﻮ ﻣﯿﻬﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ، ﺑﻪ ﺍﻭ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ می‌گذاری. ﺣﺎﻟﺶ ﺭﺍ می‌پرسی. ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺑﺮﮔﺸﺖ، ﺍول ﺳﺮﺍﻍ ﮐﯿﻒ ﻭ ﻧﻤﺮﺍﺕ ﺍﻭ نمی‌روی. ﺩﺭ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺑﺎ ﻧﻮﻉ ﻏﺬﺍ ﻧﻈﺮﺵ ﺭﺍ می‌پرسی. ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺯﻣﺎﻥ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻥ ﺑﺎ ﺍﻭ ﻣﺸﻮﺭﺕ می‌کنی. ﻧﺰﺩ ﺍﻭ ﺑﺎ ﻫﻤﺴﺮﺕ ﺩﻋﻮﺍ نمی‌کنی.

🔹ﺑﺪﺍﻥ ﮐﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺗﻮ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﻫﺮﺩﻭ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺗﻮ ﻣﯿﻬﻤﺎﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﯾﮑﯽ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﻭ ﺁﻥ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ.

🔸ﮐﺎﻓﯽﺳﺖ ﺑﺪﺍﻧﯽ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ، ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻣﯽ‌ﺁﻓﺮﯾﻨﺪ، ﻧﻪ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﺎﻟﮑﯿﺖ.






🌷 @ShahidAtabe 🌷

دانلود اپلیکیشن شهید👇👇👇
https://cafebazaar.ir/app/ir.shahid.atabe
🔆 #پندانه

مواظب قضاوت‌هایمان باشیم

🔹اگر دیدی فرزند کسی منحرف شده است، پیش‌داوری نکن. خانواده‌اش را مسخره و متهم به بدتربيت‌کردن فرزندانشان نکن، چراکه نوح (علیه‌السلام) با مشکل فرزند و همسرش مواجه بود، در حالی که مشهور به صفی‌‌الله بود.

🔸کسی را که از قومش اخراج کرده‌اند، مسخره مکن و نگو بی‌ارزش و بی‌جایگاه است، چراکه ابراهیم (علیه‌السلام) را راندند، در حالی که مشهور به خلیل‌الله بود.

🔹زندان‌رفته و زندانی را مسخره نکن، چراکه يوسف (علیه‌السلام) سال‌ها زندان بود، در حالی که مشهور به صدیق‌الله بود.

🔸ثروتمند ورشکسته و بی‌پول را مسخره نکن، چراکه ايوب (علیه‌السلام) بعد از غنا، مفلس و بی‌چیز شد، در حالی که مشهور به نبی‌الله بود.

🔹شغل و حرفه دیگران را تمسخر نکن، چراکه لقمان (علیه‌السلام) نجار، خیاط و چوپان بود، در حالی که خداوند در قرآن مجید به حکيم‌بودن او اذعان دارد.‌‌

🔸کسی را که همه به او ناسزا می‌گویند و از او به بدی یاد می‌کنند، مسخره نکن و نگو که وضعيت شبهه‌برانگیزی دارد، چراکه به حضرت محمد (صلی‌الله علیه وآله) ساحر، مجنون و دیوانه می‌گفتند، در حالی که حبیب‌الله بود.

🔹پس دیگران را پیش‌داوری و مسخره نکنیم و حسن‌ظن به دیگران داشته باشیم.




🌷 @ShahidAtabe 🌷

دانلود اپلیکیشن شهید👇👇👇
https://cafebazaar.ir/app/ir.shahid.atabe
🔆 #پندانه

مشکل امروزت رو به‌چشم مشکل پنج‌سالگی‌ات ببین

🔹عروسکی که در پنج‌سالگی خراب شد و کلی غصه‌اش را خوردیم، در ۱۰سالگی دیگر اصلا مهم نیست.

🔸نمره امتحانی که در دبیرستان کم شدیم و آنقدر به‌خاطرش اشک ریختیم و روزگارمان را تلخ کرد، در دوران دانشگاه هیچ اهمیتی ندارد و کلا فراموش شده است.

🔹آدمی که در اولین سال دانشگاه آنقدر به‌خاطرش غصه خوردیم و اشک ریختیم و بعد فهمیدیم ارزشش را نداشته و دنیایمان ویران شد، در ۳۰سالگی تبدیل به غباری از یک خاطره دور دور دور شده که حتی ناراحتمان هم نمی‌کند.

🔸چکی که برای پاس‌کردنش در ۳۰سالگی آنقدر استرس و بی‌خوابی کشیدیم، در ۴۰سالگی یک کاغذپارهٔ بی‌ارزش و فراموش‌شده است.

🔹پس یقین داشته باش که مشکل امروزت، آنقدرها هم که فکر می‌کنی بزرگ نیست. این یکی هم حل می‌شود، می‌گذرد و تمام می‌شود.

🔸غصه‌خوردن برای این یکی هم همان‌قدر احمقانه است که در ۳۰سالگی برای خراب‌شدن عروسک پنج‌سالگی‌ات غصه بخوری!

🔹شک نکن که همه مشکلات، همان عروسک پنج‌سالگی است.




🌷 @ShahidAtabe 🌷

دانلود اپلیکیشن شهید👇👇👇
https://cafebazaar.ir/app/ir.shahid.atabe
🔆 #پندانه

فرزندان، میهمانان زندگی‌ات هستند

🔹ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ:
ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﺍﻩ ﺗﺮﺑﯿﺖ‌ﮐﺮﺩﻥ ﭼﯿﺴﺖ؟

🔸ﮔﻔﺖ:
ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﺜﻞ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﮐﻦ!

🔹ﮔﻔﺘﻢ:
ﭼﮕﻮﻧﻪ؟

🔸ﮔﻔﺖ:
ﻭﻗﺘﯽ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺗﻮ ﻣﯿﻬﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ، ﺑﻪ ﺍﻭ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ می‌گذاری. ﺣﺎﻟﺶ ﺭﺍ می‌پرسی. ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺑﺮﮔﺸﺖ، ﺍول ﺳﺮﺍﻍ ﮐﯿﻒ ﻭ ﻧﻤﺮﺍﺕ ﺍﻭ نمی‌روی. ﺩﺭ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺑﺎ ﻧﻮﻉ ﻏﺬﺍ ﻧﻈﺮﺵ ﺭﺍ می‌پرسی. ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺯﻣﺎﻥ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻥ ﺑﺎ ﺍﻭ ﻣﺸﻮﺭﺕ می‌کنی. ﻧﺰﺩ ﺍﻭ ﺑﺎ ﻫﻤﺴﺮﺕ ﺩﻋﻮﺍ نمی‌کنی.

🔹ﺑﺪﺍﻥ ﮐﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺗﻮ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﻫﺮﺩﻭ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺗﻮ ﻣﯿﻬﻤﺎﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﯾﮑﯽ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﻭ ﺁﻥ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ.

🔸ﮐﺎﻓﯽﺳﺖ ﺑﺪﺍﻧﯽ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ، ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻣﯽ‌ﺁﻓﺮﯾﻨﺪ، ﻧﻪ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﺎﻟﮑﯿﺖ.





🌷 @ShahidAtabe 🌷

دانلود اپلیکیشن شهید👇👇👇
https://cafebazaar.ir/app/ir.shahid.atabe
🔆 #پندانه

اصل و فرع اعمالت را بشناس

🔹روزی کشتی بزرگی در نزدیکی جزیره‌ای به صخره‌ای اصابت کرد و غرق شد.

🔸مسافران کشتی مدت یک ماه مجبور شدند در آن جزیره زندگی کنند تا یک کشتی گذری آنان را دید و نجاتشان داد‌.

🔹در آن جزیره، آنان میوه‌های سرخ‌رنگی را می‌خوردند که هسته‌های بزرگی داشت.

🔸زمان سوارشدن به کشتی، برخی از آن‌ها قدری از میوه‌ها را همراه خود به کشتی بردند و چون به وطن رسیدند، متوجه شدند هستۀ آن میوه‌ها بسیار خوردنی‌تر از خود میوه‌ها بود و در اصل میوۀ اصلی، هسته‌ بود که آن را دور می‌ریختند.

🔹گاهی ما هم در اعمال صالح خود، اصل آن را تباه می‌سازیم و از دنیا آنچه را که باید برداریم، می‌گذاریم و آنچه را که باید بگذاریم، برمی‌داریم.




🌷 @ShahidAtabe 🌷

دانلود اپلیکیشن شهید👇👇👇
https://cafebazaar.ir/app/ir.shahid.atabe
🔆 #پندانه

صدقه دهید چون کفن بدون جیب است

🔹مردی داشت گوسفندی را از کامیون پایین می‌آورد تا آن را برای روز عید، قربانی کند.

🔸گوسفند از دست مرد جدا شد و فرار کرد. مرد شروع کرد به دنبال‌کردن گوسفند تا اینکه گوسفند وارد خانه یتیمان فقیری شد.

🔹عادت مادرشان این بود که هر روز کنار در می‌ایستاد و منتظر می‌ماند تا کسی غذا و صدقه‌ای را برایشان بگذارد و او هم بردارد. همسایه‌ها هم به آن عادت کرده بودند.

🔸هنگامی که گوسفند وارد حیاط شد، مادر یتیمان بیرون آمد و نگاه کرد. ناگهان همسایه‌شان ابومحمد را دید که خسته و کوفته کنار در ایستاده.

🔹زن گفت:
ابومحمد! خداوند صدقه‌ات را قبول کند.

🔸او خیال کرد که مرد گوسفند را به‌عنوان صدقه برای یتیمان آورده.

🔹مرد هم نتوانست چیزی بگوید، جز اینکه گفت:
خدا قبول کند، خواهرم! مرا به‌خاطر کم‌کاری و کوتاهی در حق یتیمانت ببخش.

🔸بعد مرد رو به قبله کرد و گفت:
خدایا ازم قبول کن.

🔹روز بعد مرد بیرون رفت تا گوسفند دیگری را بخرد و قربانی کند.

🔸کامیونی پر از گوسفند دید که ایستاده. گوسفندی چاق و چنبه‌تر از گوسفند قبلی انتخاب کرد.

🔹فروشنده گفت:
بگیر و قبول کن و دیگر باهم منازعه نکنیم.

🔸مرد گوسفند را برد و سوار ماشین کرد. برگشت تا قیمتش را حساب کند.

🔹فروشنده گفت:
این گوسفند مجانی است و دلیلش هم این است که امسال خداوند بچه‌گوسفندان زیادی به من ارزانی کرد. نذر کردم اگر گوسفندان زیادی داشتم به اولین مشتری که به او گوسفند بفروشم، هدیه باشد. پس این نصیب توست.





🌷 @ShahidAtabe 🌷

دانلود اپلیکیشن شهید👇👇👇
https://cafebazaar.ir/app/ir.shahid.atabe
🔆 #پندانه

معرفت دُر گرانی‌ست

🔹رفتم یه سوپرمارکت مجهز که تخم‌مرغ بخرم.

🔸فروشنده گفت:
نداریم، روبه‌رویی داره.

🔹گفتم:
چرا خودتون نمیارید؟

🔸گفت:
بعضی چیزا رو نیاوردیم تا صاحب مغازه روبه‌رویی که یه پیرمرد مُسنه هم کاسبی کنه!




🌷 @ShahidAtabe 🌷

دانلود اپلیکیشن شهید👇👇👇
https://cafebazaar.ir/app/ir.shahid.atabe
🔆 #پندانه

برای رسیدن به معبود، باید خودت را بشکنی

🔹ﭼﻮﭘﺎنی ﺑﻴﭽﺎﺭﻩ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﻛﺸﺖ ﻛﻪ ﺑﺰ ﭼﺎﻻک ﺍﺯ ﺟﻮی ﺁﺏ بپرد، نشد که نشد.

🔸ﺍﻭ میﺩﺍﻧﺴﺖ ﭘﺮﻳﺪﻥ ﺍﻳﻦ ﺑﺰ ﺍﺯ ﺟﻮی ﺁﺏ ﻫﻤﺎﻥ، ﻭ ﭘﺮﻳﺪﻥ یک ﮔﻠﻪ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻭ ﺑﺰ ﺑﻪ‌ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺁﻥ ﻫﻤﺎﻥ.

🔹ﻋﺮﺽ ﺟﻮی ﺁﺏ ﻗﺪﺭی ﻧﺒﻮﺩ ﻛﻪ ﺣﻴﻮﺍنی ﭼﻮﻥ ﺍﻭ ﻧﺘﻮﺍﻧﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﮕﺬﺭد. ﻧﻪ ﭼﻮبی ﻛﻪ ﺑﺮ ﺗﻦ ﻭ ﺑﺪﻧﺶ می‌ﺯﺩ، ﺳﻮﺩی ﺑﺨﺸﻴﺪ ﻭ ﻧﻪ ﻓﺮﻳﺎﺩﻫﺎی ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺑﺨﺖﺑﺮﮔﺸﺘﻪ.

🔸ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﺩﻧﻴﺎﺩﻳﺪﻩﺍی ﺍﺯ ﺁﻥﺟﺎ میﮔﺬﺷﺖ. ﻭقتی ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺭﺍ ﺩﻳﺪ، ﭘﻴﺶﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﻣﻦ ﭼﺎﺭﻩ ﻛﺎﺭ ﺭﺍ میﺩﺍﻧﻢ.

🔹سپس ﭼﻮﺏ‌ﺩستی ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﻮی ﺁﺏ ﻓﺮﻭﺑﺮﺩ ﻭ ﺁﺏ ﺯﻻﻝ ﺟﻮی ﺭﺍ ﮔِﻞﺁﻟﻮﺩ ﻛﺮﺩ. ﺑﺰ ﺑﻪﻣﺤﺾ ﺁﻧﻜﻪ ﺁﺏ ﺟﻮی ﺭﺍ ﺩﻳﺪ، ﺍﺯ ﺳﺮ ﺁﻥ ﭘﺮﻳﺪ ﻭ ﺩﺭ پی ﺍﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﮔﻠﻪ ﭘﺮﻳﺪند.

🔸ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻣﺎﺕ ﻭ ﻣﺒﻬﻮﺕ ﻣﺎﻧﺪ. ﺍﻳﻦ ﭼﻪ ﻛﺎﺭی ﺑﻮﺩ ﻭ ﭼﻪ ﺗﺄﺛﻴﺮی ﺩﺍﺷﺖ؟

🔹ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﻛﻪ ﺁﺛﺎﺭ ﺑﻬﺖ ﻭ ﺣﻴﺮﺕ ﺭﺍ ﺩﺭ ﭼﻬﺮﻩ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺟﻮﺍﻥ میﺩﻳﺪ، ﮔﻔﺖ:
تعجبی ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﺗﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﻮی ﺁﺏ میﺩﻳﺪ، ﺣﺎﺿﺮ ﻧﺒﻮﺩ ﭘﺎ ﺭﻭی ﺧﻮﻳﺶ ﺑﮕﺬﺍﺭﺩ. ﺁﺏ ﺭﺍ ﻛﻪ ﮔِﻞ ﻛﺮﺩﻡ، ﺩﻳﮕﺮ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﻧﺪﻳﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺟﻮی ﭘﺮﻳﺪ.

🔸ﭼﻪ ﺳﺨﺖ ﺍﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﺷﮑﺴﺘﻦ ﻭ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﮔﺬﺷﺘﻦ ﻭ ﭘﺮﯾﺪﻥ ﺗﺎ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﻣﻌﺒﻮﺩ ﻭ ﻣﻌﺸﻮﻕ.

▫️ﺭﻗﺺ ﺁﻧﺠﺎ ﮐﻦ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺸﮑﻨﯽ
▫️ﭘﻨﺒﻪ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺭﯾﺶ ﺷﻬﻮﺕ ﺑﺮﮐﻨﯽ

▫️ﺭﻗﺺ ﻭ ﺟﻮﻻﻥ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﮐﻨﻨﺪ
▫️ﺭﻗﺺ ﺍﻧﺪﺭ ﺧﻮﻥ ﺧﻮﺩ ﻣﺮﺩﺍﻥ کنند


🌷 @ShahidAtabe 🌷

دانلود اپلیکیشن شهید👇👇👇
https://cafebazaar.ir/app/ir.shahid.atabe
🔆 #پندانه

آنچه را ذخیره کرده‌ای، به دست سارق ایام مسپار

مردی مزرعه‌ای آفتابگردان کاشت و محصولش را در چند گونی ریخت و در انبار خانه‌اش ذخیره کرد تا نزدیک عید گران‌تر شود و آن‌ها را بفروشد.

دزدی شب به انباری او زد و تمام آفتابگردان‌ها را برد و در ته یکی از گونی‌ها، کمی از آفتابگردان‌ها را رها کرد.

او دست نوشته‌ای به این مضمون گذاشت:
«زحمت یک‌ساله‌ات برای من بود. این مقدار را هم گذاشتم، یک موقع نبری مصرفشان کنی. برو کشت کن سال بعد همین موقع باز در خدمتم!»

در روایت آمده است:
«هر روز فرشته‌ای بین زمین و آسمان ندا می‌دهد؛ ای مردم بسازید برای ویران شدن، و بزایید برای مردن، و بگذارید دنیا را و بگذرید از مال دنیا برای بردن.»

هرساله جمع می‌کنیم و دزدِ نفس با خوردن و خوابیدن؛ تمام زحماتمان را از ما می‌گیرد و می‌دزدد و ما آسوده برای سالِ بعد کار می‌کنیم و دو دستی نتیجۀ زحمات و تلاشمان را تحویل سارق ایام می‌دهیم و روزِ مرگ، می‌بینیم چیزی برای خودمان باقی نگذاشته‌ایم و دریغ از هیچ انفاق و بخشش و عمل صالحی!




🌷 @ShahidAtabe 🌷

دانلود اپلیکیشن شهید👇👇👇
https://cafebazaar.ir/app/ir.shahid.atabe
🌸#پندانه

⚠️ مرگ را فراموش نکنید ⚠️

آیت الله شهید دستغیب: بزرگترین علاج امراض دل و هواهای نفسانی، یاد مرگ است.اگر کسی این حقیقت، یعنی یاد مرگ را که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام سفارش می‌فرماید فراموش نکند،راه را برای اصلاح خود باز کرده است.

شب که به خانه میروی، این را فراموش نکن که شاید صبح جنازه ات را از در خانه بیرون بردند!!! و صبح که از خانه بیرون می‌آیی، فراموش نکن که ممکن است دیگر به خانه برنگردی.

✔️اگر یاد مرگ همیشه در ذهن ما باشد،
حسد،
بخل،
حرص،
نفاق،
کینه،
وسواس
و غفلت دیگر برای چه

من که معلوم نیست فردا باشم یا نه چرا برای مال دنیا حرص بزنم، چرا برای هیچ و پوچ خودم و دیگران را ناراحت نمایم.


🌷 @ShahidAtabe 🌷

دانلود اپلیکیشن شهید👇👇👇
https://cafebazaar.ir/app/ir.shahid.atabe
🔆 #پندانه

آنچه برای ما اتفاق می‌افتد، نتیجه اعمال خودمان است

🔹عارف نامداری در بازار راه می‌رفت که مردی از پشت‌سر، بر گردن او نواخت.

🔸به‌ناگاه متوجه شد که او فلان عارف بزرگ و نامدار است. بسیار ناراحت شد و به دست‌وپای او افتاد.

🔹عارف گفت:
من همان لحظه که بر گردنم زدی تو را حلال کردم. آنچه تو زدی، تو نبودی. من ساعتی پیش او را (خدا) ندیدم و معصیت او کردم و تو نیز مرا ندیدی و معصیت بر من کردی.

🔸اگر من ساعتی پیش او را (خدا) دیده و معصیتش نکرده بودم، تو نیز مرا می‌دیدی و به اشتباه بر گردن من نمی‌زدی.

👤 حضرت علی (علیه‌السلام) می‌فرمایند:

🔺تَوَقُّوا الذُّنوبَ، فما مِن بَلِيَّةٍ و لا نَقصِ رِزقٍ إلاّ بذنبٍ، حتّى الخَدشِ و الكَبوَةِ و المُصيبَةِ؛
از گناهان دورى كنيد؛ زيرا هيچ بليّه‌اى رخ ندهد و هيچ رزقى كم نشود، مگر به سبب گناهى، حتى خراش برداشتن و به سر در آمدن و مصيبت.

📚 بحار الأنوار، ج۴۷، ص۳۵٠



🌷 @ShahidAtabe 🌷

دانلود اپلیکیشن شهید👇👇👇
https://cafebazaar.ir/app/ir.shahid.atabe
🔅 #پندانه

فرزندت را همچون فرزند همسایه بزرگ کن

🔹ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ:
ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﺍﻩ ﺗﺮﺑﯿﺖ فرزند ﭼﯿﺴﺖ؟

🔸ﮔﻔﺖ:
ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﺜﻞ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﮐﻦ!

🔹ﮔﻔﺘﻢ:
ﭼﮕﻮﻧﻪ؟

🔸ﮔﻔﺖ:
ﻭﻗﺘﯽ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺗﻮ ﻣﯿﻬﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ، ﺑﻪ ﺍﻭ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ می‌گذاری. ﺣﺎﻟﺶ ﺭﺍ می‌پرسی. ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺳﺮﺍﻍ ﮐﯿﻒ ﻭ ﻧﻤﺮﺍﺕ ﺍﻭ نمی‌روی.

🔹ﺩﺭ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺑﺎ ﻧﻮﻉ ﻏﺬﺍ ﻧﻈﺮﺵ ﺭﺍ می‌پرسی. ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺯﻣﺎﻥ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻥ ﺑﺎ ﺍﻭ ﻣﺸﻮﺭﺕ می‌کنی. ﻧﻈﺮ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﻣﻮﺍﻗﻊ ﺟﻮﯾﺎ می‌شوی. ﻧﺰﺩ ﺍﻭ ﺑﺎ ﻫﻤﺴﺮﺕ ﺩﻋﻮﺍ نمی‌کنی.

🔸ﺑﺪﺍﻥ ﮐﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺗﻮ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ
ﺗﻮ ﻣﯿﻬﻤﺎﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﯾﮑﯽ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﻭ ﺁﻥ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ.

🔹ﻓﻘﻂ ﮐﺎﻓﯽﺳﺖ ﺑﺪﺍﻧﯽ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ، ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻣﯽ‌ﺁﻓﺮﯾﻨﺪ ﻧﻪ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﺎﻟﮑﯿﺖ.




🌷 @ShahidAtabe 🌷

دانلود اپلیکیشن شهید👇👇👇
https://cafebazaar.ir/app/ir.shahid.atabe
🔅#پندانه

✍️ حکمت ندانستن بعضی از مسائل!

🔹مردی به پیامبر خدا، حضرت سلیمان، مراجعه کرد و گفت:
ای پیامبر! می‌خواهم به من زبان یکی از حیوانات را یاد دهی.

🔸سلیمان گفت:
تحمل آن را نداری.

🔹اما مرد اصرار کرد. سلیمان پرسید:
کدام زبان؟

🔸جواب داد:
زبان گربه‌ها!

🔹سلیمان در گوش او دمید و عملا زبان گربه‌ها را آموخت. روزی دید دو گربه با هم سخن می‌گفتند.

🔸یکی گفت:
غذایی نداری که دارم از گرسنگی می‌میرم!

🔹دومی گفت:
نه، اما در این خانه خروسی هست که فردا می‌میرد، آن‌گاه آن را می‌خوریم.

🔸مرد شنید و گفت:
به خدا نمی‌گذارم خروسم را بخورید.

🔹و آن را فروخت! گربه آمد و از دیگری پرسید:
آیا خروس مرد؟

🔸گفت:
نه، صاحبش فروختش. اما گوسفند نر آن‌ها خواهد مرد و آن را خواهیم خورد.

🔹صاحب منزل باز هم شنید و رفت گوسفند را فروخت.

🔸گربه گرسنه آمد و پرسید:
آیا گوسفند مرد؟

🔹گفت:
نه! صاحبش آن را فروخت. اما صاحبخانه خواهد مُرد و غذایی برای تسلی‌دهندگان خواهند گذاشت و ما هم از آن می‌خوریم!

🔸مرد شنید و به‌شدت برآشفت. نزد پیامبر رفت و گفت:
گربه‌ها می‌گویند امروز خواهم مرد! خواهش می‌کنم کاری بکن!

🔻پیامبر پاسخ داد:
خداوند خواست خروس را فدای تو کند اما آن را فروختی، سپس گوسفند را فدای تو کرد آن را هم فروختی، پس خود را برای وصیت و کفن و دفن آماده کن.

💢خداوند الطاف مخفی دارد، ما انسان‌ها آن را درک نمی‌کنیم. او بلا را از ما دور می‌کند، و ما با نادانی خود آن را بازپس می‌خواهیم!

💢گاهی خدا با یک ضرر مالی می‌خواهد مالمان را فدای جان خودمان یا فرزندانمان کند، ولی ما نمی‌دانیم و ناشکری می‌کنیم.

💢چه خوب است در هر بلایی خدا را شکر کنیم. چه‌بسا بلای بزرگ‌تری در انتظار ما بوده است و خدا آن را دفع کرده است.



🌷 @ShahidAtabe 🌷

دانلود اپلیکیشن شهید👇👇👇
https://cafebazaar.ir/app/ir.shahid.atabe
🔆 #پندانه

به حکمت خدا اعتماد کن

🔹در بيمارستان‌ها وقت شام و ناهار، غذاها خيلی متفاوت است.

🔸به يک نفر سوپ، چلوكباب و دسر می‌دهند. به يکی فقط سوپ می‌دهند، به يک نفر حتی سوپ هم نمی‌دهند و می‌گويند فقط آب بخور. به دیگری می‌گويند كه حتی آب هم نخور.

🔹جالب است كه هيچ‌كدام از اين بيماران اعتراض ندارند. زيرا آن‌ها پذيرفته‌اند كسی كه اين تشخيص‌ها را داده، طبيب است و آن كسی كه طبيب است حكيم است.

🔸پس اگر خدا به كسی كم داده يا زياد داده، شما گله و شكوه نكنيد كه چرا به او بيشتر داده‌ای و به من كمتر.

🔹اين كارها روی حساب و حكمت است.



🌷 @ShahidAtabe 🌷

دانلود اپلیکیشن شهید👇👇👇
https://cafebazaar.ir/app/ir.shahid.atabe
🔆#پندانه

بازی زندگی یک بازی انفرادی‌ست

🔹هیچ‌کس جز خود آدمی چیزی به خود نمی‌دهد و هیچ‌کس جز خود آدمی چیزی را از خود دریغ نمی‌دارد.

🔸تنها راهزنی که دار و ندار آدمی را به یغما می‌برد، اندیشه‌های منفی اوست!

🔹تردیدها، ترس‌ها، نفرت‌ها و حسرت‌ها، دشمنان انسان در درون خود اوست.

🔸ترس توست که شیر را درنده می‌کند، بر شیر بتاز تا ناپدید شود.

🔹بازی زندگی یک بازی انفرادی‌ست؛ اگر خودتان عوض شوید، همه اوضاع و شرایط عوض خواهد شد.


🌷 @ShahidAtabe 🌷

دانلود اپلیکیشن شهید👇👇👇
https://cafebazaar.ir/app/ir.shahid.atabe