دست نوشته #شهيد_محسن_حججي در دوران سربازي براي يكي از دوستان هم خدمتي اش
https://tttttt.me/joinchat/AAAAAD7oCQ0uK10QWczvwg
https://tttttt.me/joinchat/AAAAAD7oCQ0uK10QWczvwg
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥🌹 باز هم دعاي #مادر اثر كرد...
💠 يك ايران در انتظار #شهيد_حججي
@ShahidAtabe
https://tttttt.me/joinchat/AAAAAD7oCQ0uK10QWczvwg
💠 يك ايران در انتظار #شهيد_حججي
@ShahidAtabe
https://tttttt.me/joinchat/AAAAAD7oCQ0uK10QWczvwg
ای رفیق داری میری کربلا به سلامت
شهید حسین معز غلامی
🎤گوش بدید
‼️ويژه جاماندگان اربعين😓
🖤نواى #شهيد_حسين_معز_غلامى🖤
💔اى رفيق دارى ميرى كربلا به سلامت💔
لینک عضویت👇
https://tttttt.me/joinchat/AAAAAD7oCQ1YOCcnKcUORQ
‼️ويژه جاماندگان اربعين😓
🖤نواى #شهيد_حسين_معز_غلامى🖤
💔اى رفيق دارى ميرى كربلا به سلامت💔
لینک عضویت👇
https://tttttt.me/joinchat/AAAAAD7oCQ1YOCcnKcUORQ
🚨 #فـــــوری
🔺 پیکر مطهر #شهيد_مدافع_حرم «سید احسان میرسیار» بعد از گذشت دوسال از زمان شهادت شناسايی شد.
🛑 پیکر شهید به زودی به میهن بازخواهد گشت.
🌷 @ShahidAtabe 🌷
🔺 پیکر مطهر #شهيد_مدافع_حرم «سید احسان میرسیار» بعد از گذشت دوسال از زمان شهادت شناسايی شد.
🛑 پیکر شهید به زودی به میهن بازخواهد گشت.
🌷 @ShahidAtabe 🌷
يک نمونه از تأثيرات مداحی #شهيد_علمدار
دو تا برادر بودند که ب ظاهر هيأتي نبودند- وبه قول بعضي ها - آن تيپی ... اين دو شيفته ي سيد شده بودند و به خاطر دوستي با سيد واره هيأت شدند. يک روز مادر اينها شک مي کند که چرا شبها دير به خانه ميآيند؟!. یک شب دنبال آنها راه ميافتد ، مي بيند پسرهايش رفتند داخل يک زيرزمین، اين خانم هم پشت در مينشيند و گوش مي دهد؛ متوجه مي شود از زير زمين، صداي مداحي ميآيد. بعد از تمام شدن مراسم، مادر متوجه مي شود فرزندانش مشغول نماز شده اند. با ديدن اين صحنه، مادر هم تحت تأثير قرار مي گيرد و او هم به اين راه کشيد مي شود خود سيد بعدها تعريف کرد که اين دوتا برادر يک شب آمدند، گفتند: سيد! مادر ما مي خواهد شما را ببيند. رفتم ديدم خانمي است چادري؛ گفت: آقا سيد! شما من را که نماز نمي خواندم، نماز خوان کردي! چادر به سر نمي کردم، چادري کرديد! ما هر چه داريم! از شما داريم. اين خانم بعدها تعريف کرد که سيد به من گفت: من هر چه دارم از اين فرزندان شما دارم! اينها معلم اخلاق من هستند!
بعد از شهادت سيد بنده خدايي به من مي گفت: مطلبي را مي خواهم به شما بگويم؛ يک روز غروب، داشتم با موتور از خيابان رد مي شدم؛ سيد را در پياده رو ديدم؛ باران هم مي باريد؛ گفتم: بروم سيد را هم سوار کنم؛ بعد با خودم گفتم من با اين شلوار لي و اين وضعيت ريش و سيبيل. دوباره گفتم: هر چه بادا باد! ايستادم و گفتم: سيد! يا علي! مي توانم برسانمت! سيد گفت: خوشحال مي شوم!
در بين راه با خودم گفتم: خدايا! وضعيت ظاهري من با سيد شباهتي به هم ندارند. به همين خاطر گفتم: سيد! ببخشيد ما اينطوري هستيم!
سيد نگاهي کرد و گفت: تو از من هم بهتري!
شادی روح پاکشون صلوات 🍃🌹🍃
🌷 @shahidAtabe 🌷
دو تا برادر بودند که ب ظاهر هيأتي نبودند- وبه قول بعضي ها - آن تيپی ... اين دو شيفته ي سيد شده بودند و به خاطر دوستي با سيد واره هيأت شدند. يک روز مادر اينها شک مي کند که چرا شبها دير به خانه ميآيند؟!. یک شب دنبال آنها راه ميافتد ، مي بيند پسرهايش رفتند داخل يک زيرزمین، اين خانم هم پشت در مينشيند و گوش مي دهد؛ متوجه مي شود از زير زمين، صداي مداحي ميآيد. بعد از تمام شدن مراسم، مادر متوجه مي شود فرزندانش مشغول نماز شده اند. با ديدن اين صحنه، مادر هم تحت تأثير قرار مي گيرد و او هم به اين راه کشيد مي شود خود سيد بعدها تعريف کرد که اين دوتا برادر يک شب آمدند، گفتند: سيد! مادر ما مي خواهد شما را ببيند. رفتم ديدم خانمي است چادري؛ گفت: آقا سيد! شما من را که نماز نمي خواندم، نماز خوان کردي! چادر به سر نمي کردم، چادري کرديد! ما هر چه داريم! از شما داريم. اين خانم بعدها تعريف کرد که سيد به من گفت: من هر چه دارم از اين فرزندان شما دارم! اينها معلم اخلاق من هستند!
بعد از شهادت سيد بنده خدايي به من مي گفت: مطلبي را مي خواهم به شما بگويم؛ يک روز غروب، داشتم با موتور از خيابان رد مي شدم؛ سيد را در پياده رو ديدم؛ باران هم مي باريد؛ گفتم: بروم سيد را هم سوار کنم؛ بعد با خودم گفتم من با اين شلوار لي و اين وضعيت ريش و سيبيل. دوباره گفتم: هر چه بادا باد! ايستادم و گفتم: سيد! يا علي! مي توانم برسانمت! سيد گفت: خوشحال مي شوم!
در بين راه با خودم گفتم: خدايا! وضعيت ظاهري من با سيد شباهتي به هم ندارند. به همين خاطر گفتم: سيد! ببخشيد ما اينطوري هستيم!
سيد نگاهي کرد و گفت: تو از من هم بهتري!
شادی روح پاکشون صلوات 🍃🌹🍃
🌷 @shahidAtabe 🌷
شب قبل از عمليات محرم، #شهيد_مهدي_سامع تا بعد از نيمه شب به شناسايي رفته بود و دير وقت خسته و كوفته برگشت و به خواب رفت.
بچه ها كه براي نماز شب بيدار شده بودند، او را بيدار نكردند، چون خسته بود و شب بعد هم بايد در عمليات شركت مي كرد.
صبح كه براي نماز بيدار شد، با ناراحتي گفت: «مگر سفارش نكرده بودم مرا براي نماز بيدار كنيد؟» وقتي دليلش را خواستند، آه سردي كشيد و گفت: «افسوس! شب آخر عمرم نماز شبم قضا شد»
فردا شب سامع به خيل شهيدان محرم پيوست.
راوی : حميد باقری
شادی روح پاکشون صلوات 🍃🌹🍃
🌷 @shahidAtabe 🌷
بچه ها كه براي نماز شب بيدار شده بودند، او را بيدار نكردند، چون خسته بود و شب بعد هم بايد در عمليات شركت مي كرد.
صبح كه براي نماز بيدار شد، با ناراحتي گفت: «مگر سفارش نكرده بودم مرا براي نماز بيدار كنيد؟» وقتي دليلش را خواستند، آه سردي كشيد و گفت: «افسوس! شب آخر عمرم نماز شبم قضا شد»
فردا شب سامع به خيل شهيدان محرم پيوست.
راوی : حميد باقری
شادی روح پاکشون صلوات 🍃🌹🍃
🌷 @shahidAtabe 🌷
#یا_حق
دانشجويان عجيب شيفتهاش ميشدند
#شهيد_پازوكی چهره شادابی داشت و خوشرو و خوشبرخورد بود..
بعدها كه آقا مجيد در ميان جوانان خصوصاً دانشجويان ميرفت، عجيب اين دانشجويان را شيفته خود ميكرد.
با چهره شاداب و خندان خود و برخورد اخلاقی كه داشت بسيار محبت جوانان را جلب ميكرد.
#شهید_مجید_پازوکی
#شهیدمجیدپازوکی
#لاله_های_خونین
#تفحص
#جستجوگر_نور
🌷 @shahidAtabe 🌷
دانشجويان عجيب شيفتهاش ميشدند
#شهيد_پازوكی چهره شادابی داشت و خوشرو و خوشبرخورد بود..
بعدها كه آقا مجيد در ميان جوانان خصوصاً دانشجويان ميرفت، عجيب اين دانشجويان را شيفته خود ميكرد.
با چهره شاداب و خندان خود و برخورد اخلاقی كه داشت بسيار محبت جوانان را جلب ميكرد.
#شهید_مجید_پازوکی
#شهیدمجیدپازوکی
#لاله_های_خونین
#تفحص
#جستجوگر_نور
🌷 @shahidAtabe 🌷
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
روزی عکسی را آورد و به من داد و گفت : مادر! میخواستم بزرگش کنم، ولی وقت نشد، پيش خودت باشد
عکس را گرفتم و روی تاقچه گذاشتم
يک روز که دور هم نشسته بوديم، ديديم عکس ناصر خود به خود از روی تاقچه افتاد، دلم هُری ريخت، حس عجيبی بہ من دست داد.
بعدها فهميدم که ناصر درست در همان موقع که عکسش بر زمين افتاد، شهيد شده است
راوی : مادرِ #شهيد_ناصر_نجار_رسولی
شادی روح پاکشون صلوات 🍃🌹🍃
🌷 @shahidAtabe 🌷
روزی عکسی را آورد و به من داد و گفت : مادر! میخواستم بزرگش کنم، ولی وقت نشد، پيش خودت باشد
عکس را گرفتم و روی تاقچه گذاشتم
يک روز که دور هم نشسته بوديم، ديديم عکس ناصر خود به خود از روی تاقچه افتاد، دلم هُری ريخت، حس عجيبی بہ من دست داد.
بعدها فهميدم که ناصر درست در همان موقع که عکسش بر زمين افتاد، شهيد شده است
راوی : مادرِ #شهيد_ناصر_نجار_رسولی
شادی روح پاکشون صلوات 🍃🌹🍃
🌷 @shahidAtabe 🌷
نزديكى مقر يك چاله كنده بود اسمش را گذاشته بود: #چاله_دعا
عكس رفقايش را چسبانده بود به ديوارهايش هر وقت دلش مى گرفت و خسته مى شد مى رفت توى آن گريه مى كرد دعا مى خواند
#شهيد #مجيد_پازوكى
🌷 @ShahidAtabe 🌷
دانلود اپلیکیشن شهید👇👇👇
https://cafebazaar.ir/app/ir.shahid.atabe
عكس رفقايش را چسبانده بود به ديوارهايش هر وقت دلش مى گرفت و خسته مى شد مى رفت توى آن گريه مى كرد دعا مى خواند
#شهيد #مجيد_پازوكى
🌷 @ShahidAtabe 🌷
دانلود اپلیکیشن شهید👇👇👇
https://cafebazaar.ir/app/ir.shahid.atabe