کالج زبان "راشد" IELTS
2.09K subscribers
5.5K photos
1.17K videos
202 files
1.7K links
۲۹ سال سابقه درخشان آموزشی در حوزه زبان های خارجه
برگزاری دوره های تخصصی IELTS & TTC, TESOL همراه با مشاوه تخصصی و ارائه مدرک بین اللملی

۷ شعبه فعال در نقاط مختلف شهر مشهد
دارای گواهی نامه ISO9001:2015
☎️تلفن شعبه مرکزی احمد آباد:
05138431150
Download Telegram
📒یک #داستان کوتاه #انگلیسی بخونید

لطفا اول سعی کنید بدون نگاه کردن به ترجمه خودتون مفهوم داستان رو درک کنید..

A man called home to his wife and said, "Honey I have been asked to go fishing up in Canada with my boss & several of his Friends.
We'll be gone for a week. This is a good opportunity for me to get that Promotion I'v been wanting, so could you please pack enough Clothes for a week and set out
my rod and fishing box, we're Leaving From the office & I will swing by the house to pick my things up" "Oh! Please pack my new blue silk pajamas."
The wife thinks this sounds a bit fishy but being the good wife she is, did exactly what her husband asked.
The following Weekend he came home a little tired but otherwise looking good.
The wife welcomed him home and asked if he caught many fish?
He said, "Yes! Lots of Salmon, some Bluegill, and a few Swordfish. But why didn't you pack my new blue silk pajamas like I asked you to Do?"
You'll love the answer...
The wife replied, "I did. They're in your fishing box....."

@Rashedjavan
مردی باهمسرش در خانه تماس گرفت و گفت:"عزیزم ازمن خواسته شده که با رئیس و چند تا از دوستانش برای ماهیگیری به کانادابرویم"
ما به مدت یک هفته آنجا خواهیم بود.این فرصت خوبی است تا ارتقائ شغلی که منتظرش بودم بگیرم بنابراین لطفا لباس های کافی برای یک هفته برایم بردار و وسایل ماهیگیری مرا هم آماده کن
ما از اداره حرکت خواهیم کرد و من سر راه وسایلم را از خانه برخواهم داشت ، راستی اون لباس های راحتی ابریشمی آبی رنگم را هم بردار
زن با خودش فکر کرد که این مساله یک کمی غیرطبیعی است اما بخاطر این که نشان دهد همسر خوبی است دقیقا کارهایی را که همسرش خواسته بود انجام داد..
هفته بعد مرد به خانه آمد ، یک کمی خسته به نظر می رسید اما ظاهرش خوب ومرتب بود.
همسرش به او خوش آمد گفت و از او پرسید که آیا او ماهی گرفته است یا نه؟
مرد گفت :"بله تعداد زیادی ماهی قزل آلا،چند تایی ماهی فلس آبی و چند تا هم اره ماهی گرفتیم . اما چرا اون لباس راحتی هایی که گفته بودم برایم نگذاشتی؟"
جواب زن خیلی جالب بود...
زن جواب داد: لباس های راحتی رو توی جعبه وسایل ماهیگیریت گذاشته بودم.

#داستان #انگلیسی
📒یک #داستان کوتاه #انگلیسی بخونید

لطفا اول سعی کنید بدون نگاه کردن به ترجمه خودتون مفهوم داستان رو درک کنید..

The Loan
Two friends, Sam and Mike, were riding on a bus. Suddenly the bus stopped and bandits got on. The bandits began robbing the passengers. They were taking the passengers’ jewelry and watches. They were taking all their money, too. Sam opened his wallet and took out twenty dollars. He gave the twenty dollars to Mike. “Why are you giving me this money?” Mike asked. “Last week I didn’t have any money, and you loaned me twenty dollars, remember?” sam said. “Yes, I remember,” Mike said. “I’m paying you back,” Sam said.

@Rashedjavan
قرض
دو دوست به نام های سام و مایک در حال مسافرت در اتوبوس بودند. ناگهان اتوبوس توقف کرد و یک دسته راهزن وارد اتوبوس شدند. راهزنان شروع به غارت کردن مسافران کردند. آن ها شروع به گرفتن ساعت و اشیاء قیمتی مسافران کردند. ضمنا تمام پول های مسافران را نیز از آن ها می گرفتند. سام کیف پول خود را باز نمود و بیست دلار از آن بیرون آورد. او این بیست دلار را به مایک داد. مایک پرسید: «چرا این پول را به من می دهی؟» سام جواب داد: «یادت می آید هفته گذشته وقتی من پول نداشتم تو به من بیست دلار قرض دادی؟» مایک گفت: «بله، یادم هست.» سام گفت: «من دارم پولت را پس می دهم.»
#داستان #انگلیسی
📒یک #داستان کوتاه #انگلیسی بخونید

لطفا اول سعی کنید بدون نگاه کردن به ترجمه خودتون مفهوم داستان رو درک کنید..

One summer day, when tourists were lining up to enter a stately house, an old gentleman whispered to the person behind him, “Take a look at the little fellow in front of me with the poodle cut and the blue jeans. Is it a boy or a girl!?” “It’s a girl,” came the angry answer. “I ought to know. She’s my daughter.” “Forgive me, sir!” apologized the old fellow. “I never dreamed you were her father.” “I’m not,” said the parent with blue jeans. “I’m her
mother!”

@Rashedjavan
یک روز تابستانی، وقتی جهانگردان برای وارد شدن به یک خانه با شکوه صف کشیده بودند، یک آقای مسن به آرامی به نفر پشت سر خود گفت: «یک نگاه به کودکی که جلوی من ایستاده و موهایش را مثل سگ های پشمالو آرایش کرده و شلوار جین آبی پوشیده بینداز. معلوم نیست که دختر است یا پسر؟!» شخص مقابل خشمگینانه جواب داد: «آن بچه دختر است. معلوم است که من باید این را بدانم که او دختر است! چون او دختر خود من است.» شخص مسن برای معذرت خواهی گفت: «لطفا مرا ببخشید آقای محترم! من حتی تصورش را هم نمی کردم که شما پدر آن بچه باشید.» شخص عصبانی که شلوار جین آبی هم پوشیده بود گفت: «نه نیستم! من مادر او هستم!»

#داستان #انگلیسی
📒یک #داستان کوتاه #انگلیسی بخونید

لطفا اول سعی کنید بدون نگاه کردن به ترجمه خودتون مفهوم داستان رو درک کنید..

There once was a little boy who had a bad temper. His father gave him a bag of nails and told him that every time he lost his temper, he must hammer a nail into the back of the fence.
The first day, the boy had driven 37 nails into the fence. Over the next few weeks, as he learned to control his anger, the number of nails hammered daily gradually dwindled down.
He discovered it was easier to hold his temper than to drive those nails into the fence.
Finally the day came when the boy didn’t lose his temper at all. He told his father about it and the father suggested that the boy now pull out one nail for each day that he was able to hold his temper. The days passed and the boy was finally able to tell his father that all the nails were gone.
The father took his son by the hand and led him to the fence. He said, “You have done well, my son, but look at the holes in the fence. The fence will never be the same. When you say things in anger, they leave a scar just like this one.
You can put a knife in a man and draw it out. It won’t matter how many times you say I’m sorry the wound is still there. A verbal wound is as bad as a physical one.”

@Rashedjavan
زمانی ،پسربچه ای بود که رفتار بدی داشت.پدرش به او کیفی پر از میخ داد و گفت هرگاه رفتار بدی انجام داد،باید میخی را به دیوار فروکند.
روز اول پسربچه،37 میخ وارد دیوارکرد.در طول هفته های بعد،وقتی یادگرفت بر رفتارش کنترل کند،تعداد میخ هایی که به دیوار میکوبید به تدریج کمتر شد.
او فهمید که کنترل رفتار، از کوبیدن میخ به دیوار آسانتر است.
سرانجام روزی رسید که پسر رفتارش را به کلی کنترل کرد. این موضوع را به پدرش گفت و پدر پیشنهاد کرد اکنون هر روزی که رفتارش را کنترل کند، میخی را بیرون بکشد.روزها گذشت و پسرک سرانجام به پدرش گفت که تمام میخ ها را بیرون کشیده.پدر دست پسرش را گرفت و سمت دیوار برد.پدر گفت: تو خوب شده ای اما به این سوراخهای دیوار نگاه کن.دیوار شبیه اولش نیست.وقتی چیزی را با عصبانیت بیان می کنی،آنها سوراخی مثل این ایجاد می کنند. تو میتوانی فردی را چاقو بزنی و آنرا دربیاوری . مهم نیست که چقدر از این کار ،اظهار تاسف کنی.آن جراحت همچنان باقی می ماند.ایجاد یک زخم بیانی(رفتار بد)،به بدی یک زخم و جراحت فیزیکی است.
#داستان #انگلیسی
📒یک #داستان کوتاه #انگلیسی بخونید

لطفا اول سعی کنید بدون نگاه کردن به ترجمه خودتون مفهوم داستان رو درک کنید..

A man checked into a hotel. There was a computer in his room so he decided to send an e-mail to his wife. However he accidentally typed a wrong e-mail address and without realizing his error he sent the e-mail.
Meanwhile….Somewhere in Houston a widow had just returned from her husband’s funeral. The widow decided to check her e-mail expecting condolence messages from relatives and friends.After reading the first message she fainted. The widow’s son rushed into the room found his mother on the floor and saw the computer screen which read:
To: My Loving Wife
Subject: I’ve Reached
Date: 2 May 2006
I know you’re surprised to hear from me. They have computers here and we are allowed to send e-mails to loved ones. I’ve just reached and have been checked in. I see that everything has been prepared for your arrival tomorrow. Looking forward to seeing you TOMORROW!
Your loving hubby.
@Rashedjavan
مردی اتاق هتلی را تحویل گرفت .در اتاقش کامپیوتری بود،بنابراین تصمیم گرفت ایمیلی به همسرش بفرستد.ولی بطور تصادفی ایمیل را به آدرس اشتباه فرستاد و بدون اینکه متوجه اشتباهش شود،ایمیل را فرستاد.
با این وجود..جایی در هوستون ،بیوه ای از مراسم خاکسپاری شوهرش بازگشته بود.زن بیوه تصمیم گرفت ایمیلش را به این خاطر که پیامهای همدردی اقوام و دوستانش را بخواند،چک کند. پس از خواندن اولین پیام،از هوش رفت.پسرش به اتاق آمد و مادرش را کف اتاق دید و از صفحه کامپیوتر این را خواند:
به: همسر دوست داشتنی ام
موضوع: من رسیدم
تاریخ: دوم می 2006
میدانم از اینکه خبری از من داشته باشی خوشحال می شوی.آنها اینجا کامپیوتر داشتند و ما اجازه داریم به آنهایی که دوستشان داریم ایمیل بدهیم.من تازه رسیدم و اتاق را تحویل گرفته ام.می بینم که همه چیز آماده شده که فردا برسی.به امید دیدنت، فردا
شوهر دوستدارت

#داستان #انگلیسی
پیرمرد و ویسکی
هری وقتی که چراغ قرمز شد ماشین خود را نگه داشت و با ماشین دیگری برخورد کرد. هری پرید بیرون و به پیش آن رفت. داخل ماشین یک پیرمرد بود. او ترسیده بود و به هری گفت: چه کار می کنی؟ نزدیک بود منو بکشی!
هری جواب داد: بله؛ من متاسفم. او یک بطری از داخل ماشینش آورد و گفت: کمی از این را بنوش و این حال تو را بهتر می کند. او مقداری ویسکی به آن مرد داد و پیرمرد آن را نوشید، اما دوباه فریاد زد: نزدیک بود تو منو بکشی!
هری یک بطری دیگر هم به او داد و پیرمرد مقدار زیادی ویسکی نوشید. سپس لبخند زد و به هری گفت: متشکرم،احساس می کنم بهتر شدم، اما چرا تو نمی نوشی؟
هری جواب داد: خوب، من الان ویسکی نمی خوام. من قصد دارم بروم آنجا بنشینم و منتظر پلیس بمانم.

#داستان #انگلیسی
📒یک #داستان کوتاه #انگلیسی بخونید

لطفا اول سعی کنید بدون نگاه کردن به ترجمه خودتون مفهوم داستان رو درک کنید..

Captain & fisherman
The cautious captain of a small ship had to go along a coast with which he was unfamiliar , so he tried to find a qualified pilot to guide him. He went ashore in one of the small ports where his ship stopped, and a local fisherman pretended that he was one because he needed some money. The captain took him on board and let him tell him where to steer the ship. After half an hour the captain began to suspect that the fisherman did not really know what he was doing or where he was going so he said to him,' are you sure you are a qualified pilot? 'Oh, yes' answered the fisherman .'I know every rock on this part of the coast.' Suddenly there was a terrible tearing sound from under the ship. At once the fisherman added," and that's one of them."

@Rashedjavan
ناخدا و ماهیگیر
ناخدای هوشیار یک کشتی کوچک مجبور بود در امتداد ساحل دریایی که نمی شناخت حرکت کند، بنابراین او تلاش کرد تا یک ناخدای آشنا به آنجا برای راهنمایی پیدا کند. او کنار یکی از بندرهای کوچکی که کشتی اش توقف کرد ایستاد؛ و یک ماهیگیر محلی چون به پول احتیاج داشت طوری وانمود کرد که یک راننده کشتی ماهر است. ناخدا او را سوار کشتی کرد و به او اجازه داد تا بگوید کشتی را به کجا براند.
بعد از نیم ساعت ناخدا گمان کرد که ماهیگیر واقعا نمی داند چه کار دارد می کند یا به کجا می رود پس به او گفت: "آیا تو مطمئنی که ناخدای ماهر هستی؟"
ماهیگیر جواب داد:"بله." "من هر سنگ این بندر از کنار دریا را می شناسم." ناگهان صدای پاره شدن از زیر کشتی آمد. سرانجام ماهیگیر افزود:"و آن هست یکی از آن سنگ ها."
#انگلیسی #داستان
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#داستان #عربی جوجه اردک زشت

🦆🦆🦆🦆🦆🦆🦆🦆🦆🦆
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#داستان دوبله فارسی جوجه اردک زشت

🦆🦆🦆🦆🦆🦆🦆🦆🦆🦆
📒یک #داستان کوتاه #انگلیسی بخونید

لطفا اول سعی کنید بدون نگاه کردن به ترجمه خودتون مفهوم داستان رو درک کنید..

Busy

Are you busy? Do you lead a busy life? It seems we get busier and busier in our lives. I hate being busy. I’d much rather have nothing to do. Being busy makes me stressed and I end up making mistakes or forgetting something. Who’s the busiest person you know? I bet he or she is really stressed. The busy people I know are always looking ahead to their next holiday… and then in their holiday they are busy doing other things. I think we busy ourselves with too many things. We need to learn to relax and take things slowly. Even at work we have to look busy, even if we’re not. When the boss comes, we tell our friends, “Look busy!” That’s silly. It would be great if the word ‘busy’ disappeared from the English language.
@Rashedjavan
آیا سرتون شلوغه و مشغولید؟آیا زندگی پرمشغله ای رو می گذرونید؟؟به نظر می رسه که زندگی هامون داره پرمشغله تر و پرمشغله تر می شه. من از این که سرم شلوغ باشه متنفرم. ترجیح می دم کاری برای انجام نداشته باشم. مشغله داشتن منو استرسی می کنه و در نهایت منجر میشه یه سری اشتباهات مرتکب بشم یا بعضی چیزارو فراموش کنم. پرمشغله ترین فردی که میشناسید کیه؟شرط می بندم او واقعاً استرسی باشه. مردم پرمشغله ای که من می شناسم همیشه در انتظار تعطیلی بعدی شون هستند و بعدش حتی تو روز تعطیلشونم مشغول انجام کارهای دیگه هستند. به گمونم ما خودمون رو با خیلی چیزا مشغول می کنیم. باید یاد بگیریم کمی به خودمون استراحت داده و کارها رو شل بگیریم. حتی موقعی که سر کار هستیم مجبوریم مشغول و پرمشغله به نظر بیاییم، حتی اگه واقعاً اینجوری نباشیم. زمانی که مدیر میاد سر وقتمون، به دوستامون میگیم،" خودتون رو مشغول نشون بدید!" واقعاً احمقانه ست. عالی میشد اگه لغت "پرمشغله" از زبان انگلیسی محو می شد.

#داستان #انگلیسی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#فرانسوی #داستان
Histoire De Noël : La Légende du Sapin (dessin animé en Français)

🎅🎄

بچه ها انیمیشن به همراه متن فرانسه است.

🆔@rashedjavan
🔴Www.rashed.ir