کتابخانه عمومی
1 subscriber
29 photos
1 video
1 link
One-menits stady

کانالی برای افزایش سرانه مطالعه در کشور عزیزمان ایران

#یک_دقیقه_مطالعه

#یک_دقیقه_برای_خودم
Download Telegram
#هر_صبح #يك_جرعه_كتاب

مرد جوانی، از دانشگاه فارغ التحصیل شد. ماه ها بود كه ماشین اسپرت زیبایی، پشت شیشه‏‌های یك نمایشگاه به سختی توجه‌اش را جلب كرده‌بود و از ته دل آرزو می‌كرد كه روزی صاحب آن ماشین شود.

مرد جوان، از پدرش خواسته‌بود كه برای هدیه فارغ التحصیلی، آن ماشین را برایش بخرد. او می‌دانست كه پدر توانایی خرید آن را دارد.

بلأخره روز فارغ التحصیلی فرا رسید و پدرش او را به اتاق مطالعه خصوصی‌اش فراخواند و به او گفت: من از داشتن پسر خوبی مثل تو بی نهایت مغرور و شاد هستم و تو را بیش از هر كس دیگری در این دنیا دوست دارم.

سپس یك جعبه به دست او داد. پسر، كنجكاو ولی ناامید، جعبه را گشود و در آن یك انجیل زیبا، كه روی آن نام او طلاكوب شده بود، یافت. با عصبانیت فریادی بر سر پدر كشید و گفت: با تمام مال و دارایی كه داری، یك انجیل به من می‌دهی؟ كتاب مقدس را روی میز گذاشت و پدر را برای همیشه ترك كرد.

سال‌ها گذشت و مرد جوان در كار و تجارت موفق شد. خانه زیبایی داشت و خانواده‌ای فوق العاده.

یك روز به این فكر افتاد كه پدرش، حتمن خیلی پیر شده و باید سری به او بزند. از روز فارغ التحصیلی دیگر او را ندیده بود. اما قبل از اینكه اقدامی بكند، تلگرامی به دستش رسید كه خبر فوت پدر در آن بود و حاكی از این بود كه پدر، تمام اموال خود را به او بخشیده است. بنابراین لازم بود فوراً خود را به خانه برساند و به امور رسیدگی نماید.

هنگامی كه به خانه پدر رسید، در قلبش احساس غم و پشیمانی كرد. اوراق و كاغذهای مهم پدر را گشت و آنها را بررسی نمود و در آنجا، همان انجیل قدیمی را باز یافت. در حالی‌كه اشك می‌ریخت انجیل را باز كرد و صفحات آن را ورق زد و كلید یك ماشین را پشت جلد آن پیدا كرد. در كنار آن، یك کارت با نام همان نمایشگاه كه ماشین مورد نظر او را داشت، وجود داشت. روی کارت تاریخ روز فارغ التحصیلی‌اش بود و روی آن نوشته شده بود: تمام مبلغ پرداخت شده است.

#پائولو_كوئليو
@public_Librarytop