پیرپیران یاری
2.6K subscribers
1.31K photos
1.46K videos
277 files
321 links
لطفا عکس📷 فیلم 🎥 و متن های خود را به آی دی مدیر کانال ارسال کنید تا در کانال به اسم خودتان ثبت شود.

جبارصیدی

آی دی @saydi1356



ما را در اینستاگرام دنبال کنید👇

http://Instagram.com/pirpiranyari_۱۱۰

لینک کانال:👈https://tttttt.me/pirpiran
Download Telegram
#داستان_سایل_و_قشمشاه

#بخش_اول

مرد فقیر و تنگدستی در زندگی سختی و رنجهای بسیاری متحمل شده بود.
روزی که بسیار نا امید و سرگردان گشته بود از خداوند درخواست کمک کرده و میخواهد که زودتر از این همه رنج و بدهی خلاصی و نجات پیدا کند .

به ناگاه مولا علی در مقابل وی ظاهر می شود و به او می گوید ای سایل من مولا علی هستم و می توانم در حل مشکل به تو کمک نمایم.

مرد فقیر که در دفتر از وی به نام سایل یاد شده است خطاب به مولا می گوید : تو چگونه میخواهی مرا کمک کنی ؟
مولا میگوید من را ببر و به پادشاه بربر که دقیانوس نام دارد بفروش و به وی بگو این برده من و قشمشاه نام اوست دارای توانایی های زیادی است و هر کار غیر ممکنی را میتواند انجام دهد اگر وزن او به من طلا و جواهر بدهید او را به شما میفروشم.

سایل چنین میکند و قشمشاه را به نزد دقیانوس پادشاه برده و پیشنهاد فروش وی را به دقیانوس می دهد.

دقیانوس که بسیار ثروتمند است بلافاصله می پذیرد و دستور می دهدکه قشم شاه را وزن کنندو هم وزن وی به سایل طلا و جواهرات بدهند.
اما وقتی قشم شاه را در یک سر ترازو می گذارند و سر دیگر ترازو را طلا و جواهر میگذارند در عین ناباوری متوجه میشوند که اگر تمام خزانه و دارایی دقیانوس را هم سر ترازو بگذارند از هم، هم وزن قشم شاه نمیشود.

در این موقع قشمشاه تنها یک لنگه کفش خود را در یک سوی ترازو می گذارد آنگاه میبیند تمام ثروت و دارایی دقیانوس تنها به اندازه یک لنگه کفش قشم شاه است.
دفتر درویش ذوالفقار میفرماید :

💐 ذوالفقار نه عشق کسی منازو
💐 پی سایل نیا ویش نه ترازو

پادشاه بربر هم برای سنجش توانایی و قدرت قشم شاه و امتحان او چند کار را به دی محول می کند و دستور می دهد که قشم شاه آنها را باید انجام دهد .

یکی از ماموریت های او بستن تنگه یا دره بربر است.
قشم شاه هم که خود مولا علی است برای بستن دره بربر راهی می گردد در کنار دره گله ای مشغول چراست و چوپان آن گله هم بنیامین است .

قشم شاه به بنیامین امر میکند که گله را بدوشید .
بنیامین در جواب قشم شاه می گوید اینها گله نر هستند چگونه آنها را بدوشم؟
قشم شاه میگوید : من به تو میگویم بدوش ، پس بدوشید.
وقتی بنیامین برای دوشیدن به زیر شکم آنها دست می برد همه آنها به اذن حق توسط بنیامین دوشیده شده و شیر می دهند.

قشم شاه دست مبارک خود را در شیر میگذارد آنی شیر به پنیر تبدیل میشود و با پنیر تنگه یا دره بربر را میبندد.

در این رابطه دفتر میفرماید :

💐 شیرم ماسیا بی و پنیری

باز دفتر می فرماید :

💐 چهار انگشت قاطی مایه شیر من

وقتی قشمشاه اولین ماموریت خود را با موفقیت به پایان رسانید دقیانوس دومین ماموریت را به دی محول می کند
ادامه دارد . . .

گرفته شده از:دالاهویار

حتماًعضوشوعالیه👇

@pirpiran @pirpiran
👎1
#آسید_براکه_و_فارغ_کرماشانی

#بخش_اول

🌹دور صاحبن حیدر سفید پوش
🌹علمی سوزن او یانه خاموش

🌹فارغ راسین واز کردم روپوش
🌹حلقە حیــدری کردنم و گوش

دوخط کلام فوق ازدفتر درویش فارغ کرماشانی(نصراله) یکی از چهلتن آسید براکه است کە در این دو خط فارغ میفرماید دور و یا دورە صاحبکاری میرحیدر حیدری فرا رسیدە است.

🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃

اسم واقعی آسید براکه « سید میر حیدر حیدری» بودە و وی به پادشاه سفید پوش نیز معروف بودە است. القاب دفتری دیگری همچون قاصد و …. نیز دارد.

میفرماید: پرچم و عَلَم او در تکیه حیدری(یانه و منزل خاموش) سبز و برقرار گردیدە است. فارغ مسیرراستی را پیشە گرفتە و ظلمت تن و جسم(فانی) را سپری کردە، بینای باطنی شدە و حال حلقە بندگی میر حیدر حیدری به گوش کردە و در جم چهلتنی وی هستم.

فارغ مرمو:

🌹نصراله هرگز تنگی ندم پیت
🌹ورنه روی راستی مواچم پریت

نصراله فردی است از یک خانوادە کرماشانی، روزی مادرش چند کیسه گندم به وی دادە و می گوید که آنها را ببر و در آسیاب شهر قرمسین (کرمانشاه کنونی) آسیاب کرده و کیسه های آسیاب شده یا آرد را برگردان .

🌹فارغ در دفتر مبارکش میفرماید:

اصل قرمسین بطن سر جوشیم ( ئەسل قرمسین بەتن سەرجوشیم). او بدین گونه اصالت و زادگاه خود را کرماشان یا همان قرمسین قدیم بازگو میکند.

🍃🌿🍃🌿🍃🌿

بهرحال فارغ کیسه های گندم را سوار بر شتر کرده و راهی آسیاب قرمسین ( کرمانشاه کنونی) می شود. در بین راه به گروهی بچه که در حال بازی کردن هستند برخورد می کند. زمانی که از بین بچه ها گذر می کند، ناگهان هوا طوفانی می شود طوری که جایی قابل دیدن نیست.
نصراله چشمهایش را بسته و بلافاصلە افسار شتر خود را محکم می گیرد و زمانی که طوفان و گرد و غبار تمام می شود، چشم های خود را باز می کند خود را در جایی دیگری می بیند که برای او نا شناخته است.

حالا او در نزدیکی روستای مقدس تویشامی در جای که معروف به جلوگیره است قرار دارد.


گرفته شده ازکانال دالاهویار

حتماًعضوشوعالیه👇

@pirpiran @pirpiran