یک جوانه کوچک در ذهنت
کافی است تا درختی تنومند
با ریشههایِ جاودانه در
زندگیات خلق کند؛
به ندایِ درونت گوش کن
و امروز قاصدکِ
رویاهایت را به پرواز در بیاور...
سلام صبح یکشنبه بخیر
روزتون خوش بی غصه روزگار
💐💐
کافی است تا درختی تنومند
با ریشههایِ جاودانه در
زندگیات خلق کند؛
به ندایِ درونت گوش کن
و امروز قاصدکِ
رویاهایت را به پرواز در بیاور...
سلام صبح یکشنبه بخیر
روزتون خوش بی غصه روزگار
💐💐
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
جنگ برنده نداره...
ما از خونه زندگیمون دفاع میکنیم...
ما از خونه زندگیمون دفاع میکنیم...
📚باید به امید، وفادار ماند!
در دل این شبهای تار، آنجا که سیاهیِ اندوه چنگ انداخته بر هستی مان، و به قول ویلیام شکسپیر: "الهه جنگ به شتاب از دوزخ برخاسته و خروش برمیآورد: "تنابندهای را اَمان نیست" و سپس بند از سگانِ جنگ میگشاید."
نجوایی از امید، جان میگیرد. به قول محمود دولتآبادی، «روزگار همیشه بر یک قرار نمیماند.» و از دوردستِ خزانزدهٔ کلات، زمزمه میکند: "قرار نیست که همیشه اینگونه بماند. صبر کن، این نیز بگذرد."
احمد محمود، با آن صلابت همیشگی، یادآور میشود: "باید ریشهها را محکم کرد. باید به انتظار نشست، و از دلِ این سیاهی، جوانه زد."
آه، شاملو! شاعرِ زخمخوردهٔ آزادی، چه زیبا سرود: "درد را میشود درمان کرد، اما زخمِ سکوت را نه." پس بگذارید فریادمان، آوار شود بر سرِ این شبِ سیاه، و امید، چون خورشیدی، از پسِ آن سر برآورد.
داستایوفسکی، آن روحِ شکنجهشده، نجوا میکند: "آدمی به امید زنده است. حتی اگر آن امید، سرابی بیش نباشد." بگذارید این سراب، ما را به سوی فردا بکشاند.
چخوف، طبیبِ روحهای خسته، میگوید: "همهچیز میگذرد، این غمها، این جنگها، این تلخیها." بگذارید گذرِ زمان، التیامبخشِ زخمهایمان باشد.
کامو، آن یاغیِ سرکش، فریاد میزند: "باید عصیان کرد! باید در برابر این پوچی، ایستاد!" بگذارید عصیانِ ما، چراغی باشد در این شبِ تار.
یالوم، روانکاوِ روحهای سرگردان، میگوید: "زندگی، انتخابیست بین امید و ناامیدی." پس بیایید انتخاب کنیم که امیدوار باشیم، حتی در دلِ این سیاهیِ مطلق.
تولستوی، با آن نگاهِ نافذش، میگوید: "عشق، تنها سلاحِ ماست." عشق به زندگی، عشق به انسان، عشق به فردایی بهتر. بگذارید عشق، ما را از این گردابِ درد، نجات دهد.
مارکز، جادوگرِ کلمات، وعده میدهد: "هیچ دردی، جاودانه نیست. روزی، این زخمها التیام مییابند، و ما دوباره خواهیم خندید."
دیکنز، راویِ رنجهای بشری، میگوید: "هر پایانی، آغازی نو است. بگذارید این پایان، نویدبخشِ فردایی روشنتر باشد."
عباس معروفی، با آن قلمِ شوریدهاش، میگوید: "باید دوباره ساخت، دوباره رقصید، دوباره عاشق شد." بگذارید دوباره جوانه بزنیم، از دلِ خاکسترِ این جنگ.
موراکامی، آن مسافرِ سرزمینِ عجایب، میگوید: "در دلِ هر تاریکی، نوری پنهان است. باید آن نور را یافت، حتی اگر به بهایِ جانمان تمام شود."
و رومن گاری، با آن لبخندِ تلخاش، میگوید: "زندگی، یک شوخیِ بزرگ است. پس بیایید به این شوخی بخندیم، و به امید، چنگ بزنیم."
روزگاری ناظم حکمت سرود: "ما زمستان دیگری، سپری خواهیم کرد. با عصیان بزرگی که درون ماست و تنها چیزی که گرم مان نگه می دارد، آتش مقدس امیدواری است."
پس بگذارید این کلمات، چون مرهمی، بر زخمهایمان بنشیند. بگذارید امید، چون فانوسی، راهمان را روشن کند. بگذارید با هم، به سوی فردایی روشنتر، گام برداریم.
بگذار امید، مرهمی باشد بر زخمهایمان. بگذار امید، نوری باشد در تاریکیهایمان. بگذار امید، ما را به سوی فردایی روشنتر، هدایت کند.
باید در برابر سختیها ایستاد و به امید، وفادار ماند.
@parniyaneh💐
در دل این شبهای تار، آنجا که سیاهیِ اندوه چنگ انداخته بر هستی مان، و به قول ویلیام شکسپیر: "الهه جنگ به شتاب از دوزخ برخاسته و خروش برمیآورد: "تنابندهای را اَمان نیست" و سپس بند از سگانِ جنگ میگشاید."
نجوایی از امید، جان میگیرد. به قول محمود دولتآبادی، «روزگار همیشه بر یک قرار نمیماند.» و از دوردستِ خزانزدهٔ کلات، زمزمه میکند: "قرار نیست که همیشه اینگونه بماند. صبر کن، این نیز بگذرد."
احمد محمود، با آن صلابت همیشگی، یادآور میشود: "باید ریشهها را محکم کرد. باید به انتظار نشست، و از دلِ این سیاهی، جوانه زد."
آه، شاملو! شاعرِ زخمخوردهٔ آزادی، چه زیبا سرود: "درد را میشود درمان کرد، اما زخمِ سکوت را نه." پس بگذارید فریادمان، آوار شود بر سرِ این شبِ سیاه، و امید، چون خورشیدی، از پسِ آن سر برآورد.
داستایوفسکی، آن روحِ شکنجهشده، نجوا میکند: "آدمی به امید زنده است. حتی اگر آن امید، سرابی بیش نباشد." بگذارید این سراب، ما را به سوی فردا بکشاند.
چخوف، طبیبِ روحهای خسته، میگوید: "همهچیز میگذرد، این غمها، این جنگها، این تلخیها." بگذارید گذرِ زمان، التیامبخشِ زخمهایمان باشد.
کامو، آن یاغیِ سرکش، فریاد میزند: "باید عصیان کرد! باید در برابر این پوچی، ایستاد!" بگذارید عصیانِ ما، چراغی باشد در این شبِ تار.
یالوم، روانکاوِ روحهای سرگردان، میگوید: "زندگی، انتخابیست بین امید و ناامیدی." پس بیایید انتخاب کنیم که امیدوار باشیم، حتی در دلِ این سیاهیِ مطلق.
تولستوی، با آن نگاهِ نافذش، میگوید: "عشق، تنها سلاحِ ماست." عشق به زندگی، عشق به انسان، عشق به فردایی بهتر. بگذارید عشق، ما را از این گردابِ درد، نجات دهد.
مارکز، جادوگرِ کلمات، وعده میدهد: "هیچ دردی، جاودانه نیست. روزی، این زخمها التیام مییابند، و ما دوباره خواهیم خندید."
دیکنز، راویِ رنجهای بشری، میگوید: "هر پایانی، آغازی نو است. بگذارید این پایان، نویدبخشِ فردایی روشنتر باشد."
عباس معروفی، با آن قلمِ شوریدهاش، میگوید: "باید دوباره ساخت، دوباره رقصید، دوباره عاشق شد." بگذارید دوباره جوانه بزنیم، از دلِ خاکسترِ این جنگ.
موراکامی، آن مسافرِ سرزمینِ عجایب، میگوید: "در دلِ هر تاریکی، نوری پنهان است. باید آن نور را یافت، حتی اگر به بهایِ جانمان تمام شود."
و رومن گاری، با آن لبخندِ تلخاش، میگوید: "زندگی، یک شوخیِ بزرگ است. پس بیایید به این شوخی بخندیم، و به امید، چنگ بزنیم."
روزگاری ناظم حکمت سرود: "ما زمستان دیگری، سپری خواهیم کرد. با عصیان بزرگی که درون ماست و تنها چیزی که گرم مان نگه می دارد، آتش مقدس امیدواری است."
پس بگذارید این کلمات، چون مرهمی، بر زخمهایمان بنشیند. بگذارید امید، چون فانوسی، راهمان را روشن کند. بگذارید با هم، به سوی فردایی روشنتر، گام برداریم.
بگذار امید، مرهمی باشد بر زخمهایمان. بگذار امید، نوری باشد در تاریکیهایمان. بگذار امید، ما را به سوی فردایی روشنتر، هدایت کند.
باید در برابر سختیها ایستاد و به امید، وفادار ماند.
@parniyaneh💐
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
انقدر جناب کاکاوند قشنگ شعر میخونه آدم دلش میخواد
هر ویدیو رو هزار بار ببینه 🫠
هر ویدیو رو هزار بار ببینه 🫠
📚 جهان اسیر حاکمان مشنگ!!!
در دههی شصت که در شهر جیرفت دانش آموز دورهی دبیرستان و عاشق سینه چاک ماه نامهی وزین و پربار "آدینه" بودم (یادش به خیر) مصاحبهی جالبی خواندم از احمد شاملو شاعر و نویسنده برجسته کشورمان که هنوز تکتک واژههای آن را ازحفظم. جناب شاملو در آن مصاحبه گفته بود:
"بگذارید یک حکم کُلی صادر کنم و آب پاکی را روی دستتان بریزم: همهی خودکامههای روزگار دیوانه بودهاند. دانش روانشناسی به راحتی میتواند این نکته را ثابت کند. و اگر بخواهم به حکم خود شمول بیشتری بدهم، باید آن را به این صورت اصلاح کنم که خودکامههای تاریخ، از دَم یکچیزیشان میشده: همهشان از دم مشنگ بودهاند و در بیشترشان مشنگی تا حد وصول به مقام عالی دیوانهی زنجیری پیش میرفته. یعنی دور و بریها آنقدر دور و برشان موسموس کرده و نابغهی عظیمالشأن و داهی کبیر چپانشان کردهاند که یواشیواش امر به خودِ حریفان مشتبه شده و آخر سریها دیگر یابو ورشان داشته است که پسر آفتاب، یا پسر خدا، یا نطفهی مار، یا پسر شمشیر و... هستند."
متاسفانه تاریخ جهان پر است از توحّش و سنگدلیِ حاکمان مشنگی که در جنگها در حینِ تکّهپارهکردنِ مردم و سربازان، از خوردنِ کبابِ بریان لذّت میبردند.
جهان به مجلس مستان بی خرد ماند
که در شکنجه بود هر کسی که هشیار است
@parniyaneh💐
در دههی شصت که در شهر جیرفت دانش آموز دورهی دبیرستان و عاشق سینه چاک ماه نامهی وزین و پربار "آدینه" بودم (یادش به خیر) مصاحبهی جالبی خواندم از احمد شاملو شاعر و نویسنده برجسته کشورمان که هنوز تکتک واژههای آن را ازحفظم. جناب شاملو در آن مصاحبه گفته بود:
"بگذارید یک حکم کُلی صادر کنم و آب پاکی را روی دستتان بریزم: همهی خودکامههای روزگار دیوانه بودهاند. دانش روانشناسی به راحتی میتواند این نکته را ثابت کند. و اگر بخواهم به حکم خود شمول بیشتری بدهم، باید آن را به این صورت اصلاح کنم که خودکامههای تاریخ، از دَم یکچیزیشان میشده: همهشان از دم مشنگ بودهاند و در بیشترشان مشنگی تا حد وصول به مقام عالی دیوانهی زنجیری پیش میرفته. یعنی دور و بریها آنقدر دور و برشان موسموس کرده و نابغهی عظیمالشأن و داهی کبیر چپانشان کردهاند که یواشیواش امر به خودِ حریفان مشتبه شده و آخر سریها دیگر یابو ورشان داشته است که پسر آفتاب، یا پسر خدا، یا نطفهی مار، یا پسر شمشیر و... هستند."
متاسفانه تاریخ جهان پر است از توحّش و سنگدلیِ حاکمان مشنگی که در جنگها در حینِ تکّهپارهکردنِ مردم و سربازان، از خوردنِ کبابِ بریان لذّت میبردند.
جهان به مجلس مستان بی خرد ماند
که در شکنجه بود هر کسی که هشیار است
@parniyaneh💐
قانون 3-3-3 و توصیههای کاربردی
اضطراب میتواند هر لحظه به شما آسیب برساند، شما را از واقعیت بیرون بیاورد و در گردابی از افکاری پر تنش فرو ببرد. اما یک راه آسان برای بازگشت سریع به زمان حال وجود دارد -
روش اجرای قانون 3-3-3
1. 3 چیزی را که در حال حاضر میبینید نام ببرید. به عنوان مثال: کتاب، پنجره، فنجان.
2. 3 صدایی را که در این لحظه میشنوید شناسایی کنید. این میتواند صدای تیک تاک ساعت، سر و صدای ماشینهای بیرون از خانه یا آواز پرندگان باشد.
3. 3 قسمت از بدن خود را حرکت دهید. مثلا، انگشتان پا را تکان دهید، مچ دست یا سر خود را بچرخانید.
انجام این تمرین بسیار ساده مانند لنگر انداختن در لحظه حال است
و به مغز خود یادآوری میکنید که در حال حاضر در امنیت و آرامش هستید.
اگر این تمرین را به طور منظم در برنامه روزانه خود بگنجانید، به زودی تبدیل به ابزار قابل اعتمادی برای بازگشت سریع شما به آرامش در هر شرایطی خواهد شد.
@parniyaneh💐
اضطراب میتواند هر لحظه به شما آسیب برساند، شما را از واقعیت بیرون بیاورد و در گردابی از افکاری پر تنش فرو ببرد. اما یک راه آسان برای بازگشت سریع به زمان حال وجود دارد -
روش اجرای قانون 3-3-3
1. 3 چیزی را که در حال حاضر میبینید نام ببرید. به عنوان مثال: کتاب، پنجره، فنجان.
2. 3 صدایی را که در این لحظه میشنوید شناسایی کنید. این میتواند صدای تیک تاک ساعت، سر و صدای ماشینهای بیرون از خانه یا آواز پرندگان باشد.
3. 3 قسمت از بدن خود را حرکت دهید. مثلا، انگشتان پا را تکان دهید، مچ دست یا سر خود را بچرخانید.
انجام این تمرین بسیار ساده مانند لنگر انداختن در لحظه حال است
و به مغز خود یادآوری میکنید که در حال حاضر در امنیت و آرامش هستید.
اگر این تمرین را به طور منظم در برنامه روزانه خود بگنجانید، به زودی تبدیل به ابزار قابل اعتمادی برای بازگشت سریع شما به آرامش در هر شرایطی خواهد شد.
@parniyaneh💐