کانال پَرنیــ🍁ـــان
169 subscribers
9.32K photos
1.59K videos
23 files
147 links
📚 شعر من آتش پنهان من است
روز و شب شعله کشـد در جانم
#فریدون_مشیرے

🌹رسالـت ما حفظ آثار و نشر اشعار اصلے از ادبیات کهن و معــاصر و صیانت از نام شاعر است.🌹

🍃کانال اصلی پرنیان🍃

🌹آنـــا🌹
Download Telegram
۱.گلهای غربت_هایده
@bazmemusighi
🍃🌸ناب‌ترین‌ ترانه‌های قدیمے در پرنیان 🌸🍃

@parniyaneh💐
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بسیاری از ما انسان هایی قوی هستیم…

اما گهگاهی دلمان می خواهد کسی دستمان را بگیرد و بگوید: همه چیز درست خواهد شد



@parniyan💐
قشنگترین واژه ها را امشب
به ستاره ها سپرده ام
تا شب بخیرهایت را
برای من بیاورند...

#شبتون_بخیر
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‌‌  


🌺🍃🌴
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
وقت است که ساقی سرِ مِی بگشاید
مطرب ره چنگ و دم نِی بگشاید!

تا روی چو خورشیدِ تو نَبْوَد به صبوح
کارم به کلیدِ صبح کِی بگشاید!

عطار

صبح همه‌ی عزیزان پرنیان دلپذیر🍃


@parniyan💐
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هر که گرگش را در اندازد به خاک
رفته رفته می شود انسان پاک

آنکه با گرگش مدارا می کند
خلق و خوی گرگ پیدا می کند

و آن که از گرگش خورد هر دم شکست
گرچه انسان می نماید، گرگ هست!

در جوانی جان گرگت را بگیر
وای اگر این گرگ گردد با تو پیر


👤فریدون مشیری

📖 @parniyaneh💐
تنهایی یک انتخاب نیست، تنهایی تنبیه کسانی‌ست که زیادی می‌فهمند. – آلبر کامو

تنهایی گاهی تنبیه زیاد فهمیدنه؛ وقتی نمی‌تونی مثل بقیه ساده ببینی و بگذری.
اما شاید این تنهایی هدیه‌ای باشه برای عمق، رشد، و پیدا کردن آدم‌های واقعی.


@parniyaneh💐
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم
قضای عهد ماضی را شبی دستی برافشانم

چنانت دوست می‌دارم که گر روزی فراق افتد
تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم

دلم صد بار می‌گوید که چشم از فتنه بر هم نه
دگر ره دیده می‌افتد بر آن بالای فتّانم

تو را در بوستان باید که پیش سرو بنشینی
و گر نه باغبان گوید که دیگر سرو ننشانم

رفیقانم سفر کردند هر یاری به اقصایی
خلاف من که بگرفته است دامن در مغیلانم

به دریایی درافتادم که پایانش نمی‌بینم
کسی را پنجه افکندم که درمانش نمی‌دانم

فراقم سخت می‌آید ولیکن صبر می‌باید
که گر بگریزم از سختی رفیق سست پیمانم

مپرسم دوش چون بودی به تاریکی و تنهایی
شب هجرم چه می‌پرسی که روز وصل حیرانم

شبان آهسته می‌نالم مگر دردم نهان ماند
به گوش هر که در عالم رسید آواز پنهانم

دمی با دوست در خلوت به از صد سال در عشرت
من آزادی نمی‌خواهم که با یوسف به زندانم

من آن مرغ سخندانم که در خاکم رود صورت
هنوز آواز می‌آید به معنی از گلستانم
 

#حضرت_سعدی
@parniyan💐
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM