Forwarded from کانال پَرنیــ🍁ـــان
سلام
اگر از کمند عشقت بروم کجا گریزم
که خلاص بی توبند است وحیات بی تو زندان
@parniyaneh💐
اگرم نمیپسندی مدهم به دست دشمن
که من از تو برنگردم به جفای ناپسندان
اگر از کمند عشقت بروم کجا گریزم
که خلاص بی توبند است وحیات بی تو زندان
@parniyaneh💐
اگرم نمیپسندی مدهم به دست دشمن
که من از تو برنگردم به جفای ناپسندان
Forwarded from کانال پَرنیــ🍁ـــان
قبل از پاسخ دادن به سوالات دیگران
مدتی سکوت کن
تا پاسخ بهتری بیابی
سکوتت
در خاطر هیچکس نخواهد ماند؛
اما پاسخ ات را
همیشه به خاطر خواهند سپرد
مدتی سکوت کن
تا پاسخ بهتری بیابی
سکوتت
در خاطر هیچکس نخواهد ماند؛
اما پاسخ ات را
همیشه به خاطر خواهند سپرد
هزینههای پنهان زندگی
هزینه دیسیپلین، لذت است.
هزینه متفاوت بودن، تنهایی است.
هزينه التيام، مواجه است.
هزینه نور داشتن، سوختن در تاریکی است.
هزینه خودت بودن، قضاوت شدن است.
هزینه خواستن، رنج کشیدن است.
هزینه نه نگفتن، ترک شدن است.
هزینه عشق ورزیدن، آسیب پذیری است.
هزینه جلو رفتن، جا گذاشتن بعضیهاست.
هزینه رهایی، بریدن است.
هزینه آگاهی، درد است.
@parniyaneh💐
هزینه دیسیپلین، لذت است.
هزینه متفاوت بودن، تنهایی است.
هزينه التيام، مواجه است.
هزینه نور داشتن، سوختن در تاریکی است.
هزینه خودت بودن، قضاوت شدن است.
هزینه خواستن، رنج کشیدن است.
هزینه نه نگفتن، ترک شدن است.
هزینه عشق ورزیدن، آسیب پذیری است.
هزینه جلو رفتن، جا گذاشتن بعضیهاست.
هزینه رهایی، بریدن است.
هزینه آگاهی، درد است.
@parniyaneh💐
معین _ قسم نخور
@tanehayeghadimi
معین
قسم نخور به جونم
که بی قسم میدونم
نور ستاره ی تو
رفته از آسمونم...
🍃🌸نابترین ترانههای قدیمے در پرنیان 🌸🍃
@parniyaneh💐
قسم نخور به جونم
که بی قسم میدونم
نور ستاره ی تو
رفته از آسمونم...
🍃🌸نابترین ترانههای قدیمے در پرنیان 🌸🍃
@parniyaneh💐
مست مستم ساقیا
گلپایگانی
خلق این اثر گرانبها در سال۱۳۳۹
مست مستم ساقیا دستم بگیر
تا نیفتادم ز پا دستم بگیر
آواز استاد گلپا
پیانو مرتضی خان محجوبی
🍃🌸نابترین ترانههای قدیمے در پرنیان 🌸🍃
@parniyaneh💐
مست مستم ساقیا دستم بگیر
تا نیفتادم ز پا دستم بگیر
آواز استاد گلپا
پیانو مرتضی خان محجوبی
🍃🌸نابترین ترانههای قدیمے در پرنیان 🌸🍃
@parniyaneh💐
مرداد، ماه درگذشت احمد شاملو غول زیبای ادبیات معاصر ایران گرامی باد.
او یگانه ای بود که زایشِ دوباره یِ چون اویی بختی بلند می خواهد. این دُردانه یِ مجسّمِ شعرِ معاصرِ ایران و جهان یکی از ماندگارترین شاعرانِ قرنِ ماست!
سال ها قبل احمد شاملو در پاسخ به پرسش خبرنگاری که از او پرسیده بود؛ چرا در شرایطی که در ایران وضعیت بسیار سختی دارید، شیشه های خانه تان دائم شکسته می شود، هر روز تهدید می شوید و بدترین برخوردها با شما می شود، و در مقابل خارج از ایران شرایط بسیار خوبی برای شما مهیاست، از ایران مهاجرت نمی کنید؟ گفته بود:
"من اینجایی هستم. چراغم در این خانه میسوزد. آبم در این کوزه ایاز میخورد و نانم در این سفره است."
یادش مانا...
او یگانه ای بود که زایشِ دوباره یِ چون اویی بختی بلند می خواهد. این دُردانه یِ مجسّمِ شعرِ معاصرِ ایران و جهان یکی از ماندگارترین شاعرانِ قرنِ ماست!
سال ها قبل احمد شاملو در پاسخ به پرسش خبرنگاری که از او پرسیده بود؛ چرا در شرایطی که در ایران وضعیت بسیار سختی دارید، شیشه های خانه تان دائم شکسته می شود، هر روز تهدید می شوید و بدترین برخوردها با شما می شود، و در مقابل خارج از ایران شرایط بسیار خوبی برای شما مهیاست، از ایران مهاجرت نمی کنید؟ گفته بود:
"من اینجایی هستم. چراغم در این خانه میسوزد. آبم در این کوزه ایاز میخورد و نانم در این سفره است."
یادش مانا...
اینجاست که دو پادشاه در یک اقلیم می گنجند.
احمد شاملو و محمود دولت آبادی دو غولِ زیبای ادبیات ایران.
رنجِ دانستن دمار از جان انسان میکشد،
خوش بهحال بیخیالان،
جاهلان،
خوش باوران...
@parniyaneh💐
احمد شاملو و محمود دولت آبادی دو غولِ زیبای ادبیات ایران.
رنجِ دانستن دمار از جان انسان میکشد،
خوش بهحال بیخیالان،
جاهلان،
خوش باوران...
@parniyaneh💐
📚در هراس از مردگان
احمد شاملو در مرداد ماه ۱۳۷۹ درگذشت.
شکوه تشییع پیکرش، حالا پس از ۲۵ سال، هنوز با من است.
خلقی خروشان از پیاش روان بود، سرودخوانان و دستافشان.
کجا به عزا میمانست؟
تشییع پیکر نبود، جشن جاودانگی بود.
سنگ گور شاملو را چندین و چند نوبت شکستند.
هربار سنگی نو تدارک میشود، باز چکش و مته و کلنگ میآورند و سنگ را میشکنند.
گمانم خودش از آن زیر به ریششان میخندد و با تماشای شلوارهای خاکی و عرق روان از تخت پیشانی و ریخت مفلوکشان تفریح هم میکند؛
چهبسا شعری هم بسراید دنبالۀ:
«از بوق یک دوچرخهسوار الاغ پست
شاعر ز جای جست و مدادش نوکش شکست!»
اما من دوست دارم تَرَک بر گور شاملو بماند.
کاش سنگ شکستۀ گور او هرگز عوض نمیشد و از این پس هم، اگر بشکند، دیگر عوض نشود.
آن تَرَک گویاتر و گیراتر از صد بارگاه مقرنس و دستگاه مطلاست که بر گور چون اویی بنا کنند.
آن تَرَک لبهای گشودۀ تاریخی است که او و ما در آن زیستیم.
چرا باید محو یا ترمیمش کنیم؟
چه نشانهای روشنتر از این شکاف بماند برای آیندگان؟
ضد تاریخ نیست، که خود تاریخ است.
گور کسی چون او باید نشانهای داشته باشد از زندگیاش، از راه و مرامش، از جبروت نامش، بلندای شعرش و حکایت روزگار پردردش.
و چه نشانهای محرزتر از ردّ تیشه؟
اگر به توس رفته باشید رد دستانی را بر بنای مقبرۀ فردوسی میبینید که، پس از انفجار نور، در کار سیاه کردن روی خود و نوشتههای روی بنا بودهاند.
این سیاه کاری خود بخشی از تاریخ است.
آیندگان باید ببینند و بپرسند چهکسانی و چرا چنین کردند، و جواب بشنوند که یکی داستان است پر آب چشم.
ما در پراکندگی نشانها و بینشانها معنا مییابیم، و اعتبار ما به سردرها و عمارتها و امارتها نبوده است هرگز.
مباد روزی که بر گورهای ما مرمرها و گرانیتهایی را بچسبانند که از کنترات پسر حاجی و داماد سیّد به پهنۀ گورستان راه کشیده است.
مباد که دستۀ دلقکهایشان با ساز و بوق بر گور ما مارشهای ملکوتی بنوازند و خواب جاودانگیمان را برآشوبند.
نه، گور ما گندمزار ماست، کندوستان ماست با نان گرم و شعر عسل.
ماییم که از خاک بر افلاک رساندیم.
تمام بود ما بر نبود بوده است:
از لب دوختۀ فرخی صدا شنیدهایم،
از پیچیدن باد در بندهای خالی نی مثنوی سرودهایم.
ماییم که کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردهایم.
این بار اگر سنگش را بشکنند، آبادش نکنیم.
بگذاریم گورش مستی فزاید.
بگذاریم این شکستگی برای ما و این ورشکستگی برای آنان بماند.
@parniyaneh💐
احمد شاملو در مرداد ماه ۱۳۷۹ درگذشت.
شکوه تشییع پیکرش، حالا پس از ۲۵ سال، هنوز با من است.
خلقی خروشان از پیاش روان بود، سرودخوانان و دستافشان.
کجا به عزا میمانست؟
تشییع پیکر نبود، جشن جاودانگی بود.
سنگ گور شاملو را چندین و چند نوبت شکستند.
هربار سنگی نو تدارک میشود، باز چکش و مته و کلنگ میآورند و سنگ را میشکنند.
گمانم خودش از آن زیر به ریششان میخندد و با تماشای شلوارهای خاکی و عرق روان از تخت پیشانی و ریخت مفلوکشان تفریح هم میکند؛
چهبسا شعری هم بسراید دنبالۀ:
«از بوق یک دوچرخهسوار الاغ پست
شاعر ز جای جست و مدادش نوکش شکست!»
اما من دوست دارم تَرَک بر گور شاملو بماند.
کاش سنگ شکستۀ گور او هرگز عوض نمیشد و از این پس هم، اگر بشکند، دیگر عوض نشود.
آن تَرَک گویاتر و گیراتر از صد بارگاه مقرنس و دستگاه مطلاست که بر گور چون اویی بنا کنند.
آن تَرَک لبهای گشودۀ تاریخی است که او و ما در آن زیستیم.
چرا باید محو یا ترمیمش کنیم؟
چه نشانهای روشنتر از این شکاف بماند برای آیندگان؟
ضد تاریخ نیست، که خود تاریخ است.
گور کسی چون او باید نشانهای داشته باشد از زندگیاش، از راه و مرامش، از جبروت نامش، بلندای شعرش و حکایت روزگار پردردش.
و چه نشانهای محرزتر از ردّ تیشه؟
اگر به توس رفته باشید رد دستانی را بر بنای مقبرۀ فردوسی میبینید که، پس از انفجار نور، در کار سیاه کردن روی خود و نوشتههای روی بنا بودهاند.
این سیاه کاری خود بخشی از تاریخ است.
آیندگان باید ببینند و بپرسند چهکسانی و چرا چنین کردند، و جواب بشنوند که یکی داستان است پر آب چشم.
ما در پراکندگی نشانها و بینشانها معنا مییابیم، و اعتبار ما به سردرها و عمارتها و امارتها نبوده است هرگز.
مباد روزی که بر گورهای ما مرمرها و گرانیتهایی را بچسبانند که از کنترات پسر حاجی و داماد سیّد به پهنۀ گورستان راه کشیده است.
مباد که دستۀ دلقکهایشان با ساز و بوق بر گور ما مارشهای ملکوتی بنوازند و خواب جاودانگیمان را برآشوبند.
نه، گور ما گندمزار ماست، کندوستان ماست با نان گرم و شعر عسل.
ماییم که از خاک بر افلاک رساندیم.
تمام بود ما بر نبود بوده است:
از لب دوختۀ فرخی صدا شنیدهایم،
از پیچیدن باد در بندهای خالی نی مثنوی سرودهایم.
ماییم که کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردهایم.
این بار اگر سنگش را بشکنند، آبادش نکنیم.
بگذاریم گورش مستی فزاید.
بگذاریم این شکستگی برای ما و این ورشکستگی برای آنان بماند.
@parniyaneh💐
📚داستان من و شعر شاملو
کلاس سوم دبستان در مدرسه "پهلوی" شهر جیرفت که بعدها به "وحدت" تغییر نام یافت، درس میخواندم. یک روز پاییزی که برگهای زرد حیاط مدرسه زیر پامون قرچقرچ میکردن. فصلنامه پیک دانش آموزی بین بچههای مدرسه توزیع شد. پیکی که پر بود از مطالب جذاب و خواندنی.
خانم پارسا با یه لبخند پر ذوق گفت: «بچهها، هر کدومتون که این شعر قشنگ از احمد شاملو رو حفظ کنه، یه ۲۰ پیش من داره!»
از همون لحظه شروع کردم به حفظ کردن شعر.
زنگ آخر وقتی خانم پارسا آمد سرکلاس، گفتم: خانم اجازه؛ من شعر "دخترای ننه دریا" رو حفظ کردم.
خانم پارسا با تعجب گفت؛ به این زودی!؟ گفتم بله. بخونم؟
با لبخند گفت؛ اگه حفظ کردی، بخون.
شروع کردم بلند خوندن:
"یکی بود یکی نبود
جز خدا هیچی نبود
زیر این طاق کبود
نه ستاره
نه سرود.
عمو صحرا تپلی
با دو تا لپ گُلی
پا و دستش کوچولو
ریش و روحش دو قلو
چپقش خالی و سرد
دلکش دریای درد
در باغو بسه بود
دم باغ نشسه بود:
«عمو صحرا ! پسرات کو؟»
- لب دریان پسرام.
دخترای ننه دریا رو خاطر خوان پسرام!
طفلیا تنگ غلاغ پر، پا کشون
خسته و مرده، میان
از سر مزرعه شون.
تن شون خستهی کار
دلشون مردهی زار
دساشون پینه ترک
لباساشون نمدک
پاهاشون لخت و پتی
کج کلاشون نمدی،
میشینن با دل تنگ
لب دریا سر سنگ.
طفلیا شب تا سحر گریه کنون
خوابو از چشم به در دوخته شون پس میرونن
توی دریای نمور
میریزن اشکای شور"
و....
واژهها انگار پروانه بودن، تو دلم بالبال میزدن! ریتمش مثل لالاییها مادرم بود، پر از آهنگ و رنگ. حس میکردم خودم اونجا کنار عمو صحرا نشستم.
خانم پارسا که چشاش برق میزد، گفت: «آفرین، چقدر قشنگ میخونی، انگار شاعرش خودتی!»
همون لحظه قلبم یه جورایی تپید. انگار شاملو با اون شعر زیبا دستمو گرفت و برد به یه دنیای جادویی. از اون روز، هر کتاب شعری میدیدم، دنبال اسم احمد شاملو میگشتم. اون شعر ساده، منو عاشق شعر و دنیای پر رمز و رازش کرد!
@parniyaneh💐
کلاس سوم دبستان در مدرسه "پهلوی" شهر جیرفت که بعدها به "وحدت" تغییر نام یافت، درس میخواندم. یک روز پاییزی که برگهای زرد حیاط مدرسه زیر پامون قرچقرچ میکردن. فصلنامه پیک دانش آموزی بین بچههای مدرسه توزیع شد. پیکی که پر بود از مطالب جذاب و خواندنی.
خانم پارسا با یه لبخند پر ذوق گفت: «بچهها، هر کدومتون که این شعر قشنگ از احمد شاملو رو حفظ کنه، یه ۲۰ پیش من داره!»
از همون لحظه شروع کردم به حفظ کردن شعر.
زنگ آخر وقتی خانم پارسا آمد سرکلاس، گفتم: خانم اجازه؛ من شعر "دخترای ننه دریا" رو حفظ کردم.
خانم پارسا با تعجب گفت؛ به این زودی!؟ گفتم بله. بخونم؟
با لبخند گفت؛ اگه حفظ کردی، بخون.
شروع کردم بلند خوندن:
"یکی بود یکی نبود
جز خدا هیچی نبود
زیر این طاق کبود
نه ستاره
نه سرود.
عمو صحرا تپلی
با دو تا لپ گُلی
پا و دستش کوچولو
ریش و روحش دو قلو
چپقش خالی و سرد
دلکش دریای درد
در باغو بسه بود
دم باغ نشسه بود:
«عمو صحرا ! پسرات کو؟»
- لب دریان پسرام.
دخترای ننه دریا رو خاطر خوان پسرام!
طفلیا تنگ غلاغ پر، پا کشون
خسته و مرده، میان
از سر مزرعه شون.
تن شون خستهی کار
دلشون مردهی زار
دساشون پینه ترک
لباساشون نمدک
پاهاشون لخت و پتی
کج کلاشون نمدی،
میشینن با دل تنگ
لب دریا سر سنگ.
طفلیا شب تا سحر گریه کنون
خوابو از چشم به در دوخته شون پس میرونن
توی دریای نمور
میریزن اشکای شور"
و....
واژهها انگار پروانه بودن، تو دلم بالبال میزدن! ریتمش مثل لالاییها مادرم بود، پر از آهنگ و رنگ. حس میکردم خودم اونجا کنار عمو صحرا نشستم.
خانم پارسا که چشاش برق میزد، گفت: «آفرین، چقدر قشنگ میخونی، انگار شاعرش خودتی!»
همون لحظه قلبم یه جورایی تپید. انگار شاملو با اون شعر زیبا دستمو گرفت و برد به یه دنیای جادویی. از اون روز، هر کتاب شعری میدیدم، دنبال اسم احمد شاملو میگشتم. اون شعر ساده، منو عاشق شعر و دنیای پر رمز و رازش کرد!
@parniyaneh💐
با رستمِ شاهنامه بیشتر آشنا شویم:
رستم نماد یک ایرانی راستین است
با سلامت زندگی کرد
درستکار بود
شجاع بود
آزادی خواه بود
همه خوبی ها را برای مردم می خواست
آزمند نبود
هرگز دروغ نمی گفت
دیگران را در اولویت قرار میداد
حافظ جان و مال ملت ایران بود
دادگر بود و عدالت دوست...
جهان پهلوانی که در هیچ یک از اساطیر جهان مشابهی ندارد!
اما افسوس که:
"دیگه از شهرِ سرود
تکسواری نمیاد
دیگه مهتاب نمیاد
کرمِ شبتاب نمیاد
برکت از کومه رفت
رستم از شانومه رفت
رو زمین وقتی که دیب دنیارو پُرخون میکنه
سوارِ رخشِ قشنگش دیگه میدون نمیاد"
احمد شاملو
@parniyaneh💐
رستم نماد یک ایرانی راستین است
با سلامت زندگی کرد
درستکار بود
شجاع بود
آزادی خواه بود
همه خوبی ها را برای مردم می خواست
آزمند نبود
هرگز دروغ نمی گفت
دیگران را در اولویت قرار میداد
حافظ جان و مال ملت ایران بود
دادگر بود و عدالت دوست...
جهان پهلوانی که در هیچ یک از اساطیر جهان مشابهی ندارد!
اما افسوس که:
"دیگه از شهرِ سرود
تکسواری نمیاد
دیگه مهتاب نمیاد
کرمِ شبتاب نمیاد
برکت از کومه رفت
رستم از شانومه رفت
رو زمین وقتی که دیب دنیارو پُرخون میکنه
سوارِ رخشِ قشنگش دیگه میدون نمیاد"
احمد شاملو
@parniyaneh💐
گذری بر شبانه
داریوش
از صدا افتاده تار و کمونچه
مرده میبرن کوچه به کوچه
شعر: احمد شاملو
ترانه یی نایاب از داریوش
🍃🌸نابترین ترانههای قدیمے در پرنیان 🌸🍃
@parniyaneh💐
مرده میبرن کوچه به کوچه
شعر: احمد شاملو
ترانه یی نایاب از داریوش
🍃🌸نابترین ترانههای قدیمے در پرنیان 🌸🍃
@parniyaneh💐
ناصر مسعودی آلا تی تی
@navayegollha
💿ترانه:آ لا تی تی
🎙️خواننده: ناصر مسعودی
🎵آهنگساز: محلی گیلانی
🎶تنظیم: مرتضی حنانه
📜شعر: سروش گیلانی
🍃🌸نابترین ترانههای قدیمے در پرنیان 🌸🍃
@parniyaneh💐
🎙️خواننده: ناصر مسعودی
🎵آهنگساز: محلی گیلانی
🎶تنظیم: مرتضی حنانه
📜شعر: سروش گیلانی
🍃🌸نابترین ترانههای قدیمے در پرنیان 🌸🍃
@parniyaneh💐