🍁🍁🍁
#بازي های #کودکی هر کدام حکمتی داشت:
🍁لی لی : تمرین تعادل در زندگی
🍁زوووو:تمرین روزهای نفس گیر زندگی
🍁آلاکلنگ:دیدن بالا و پایین دنیا
🍁سرسره:تمرین سخت بالا رفتن و راحت پایین آمدن
🍁هفت سنگ:تمرین نشانه گرفتن به هدف
🍁وسطی:تمرین همیشه در وسط میدان بودن
🍁گل یا پوچ:دقت در انتخاب
🍁خاله بازی: آیین مهمانداری
🍁یه قول دو قل : مشکلات اگر مانند سنگ سخت باشد یکی یکی از پس آن برمی آیی
🍁یادش بخیر...
اون روزا یاد گرفتن #زندگی چه ساده بود...
✅ @neshateshahr
#بازي های #کودکی هر کدام حکمتی داشت:
🍁لی لی : تمرین تعادل در زندگی
🍁زوووو:تمرین روزهای نفس گیر زندگی
🍁آلاکلنگ:دیدن بالا و پایین دنیا
🍁سرسره:تمرین سخت بالا رفتن و راحت پایین آمدن
🍁هفت سنگ:تمرین نشانه گرفتن به هدف
🍁وسطی:تمرین همیشه در وسط میدان بودن
🍁گل یا پوچ:دقت در انتخاب
🍁خاله بازی: آیین مهمانداری
🍁یه قول دو قل : مشکلات اگر مانند سنگ سخت باشد یکی یکی از پس آن برمی آیی
🍁یادش بخیر...
اون روزا یاد گرفتن #زندگی چه ساده بود...
✅ @neshateshahr
#گزارش
#قسمت_اول
❇️ گزارشی تکان دهنده از #دخترانی که در #کودکی #عروس میشوند
🔹به گزارش نشاط شهر به نقل از ایران، سارا چند ماهی است 12 ساله شده. قرار بود امسال کلاس هشتمی شود، اما شوهرش اجازه نداد مدرسه برود. همسر 25 سالهاش به او گفت شرایط مدرسه رفتن ندارد و او در جواب فقط سکوت کرد. سارا روسری سیاه رنگش را دور سر بسته. پوست سفید با چشمان سبز رنگ دارد؛ وقتی با من حرف میزند، بیشتر چشمانش را به زمین میدوزد. کم حرف است و با جملات خیلی کوتاه پاسخم را میدهد. صورتش پر از معصومیت کودکی است که هنوز چیز زیادی از زندگی نمیداند.
👈اگر انتخاب با خودت بود، دوست داشتی درس بخوانی یا ازدواج کنی؟
🔸درس بخوانم.
👈دوست داری لباس عروس بپوشی؟
🔸نه اصلاً دوست ندارم.
👈پس چه چیز ازدواج برایت جالب است؟
🔸هیچی اش برام جالب نیست، هیچی ازدواج.
🔹در شهر مهاجران هستم. شهری کوچک در 40 کیلومتری همدان در سمت شرقی بخش لالجین. تقریباً پیش هر کدام از اهالی اش که مینشینی، از این مسأله شهرشان حرف میزنند. ازدواج در سن پایین. رسم یا فرهنگی که بیچاره شان کرده و جلوی پیشرفتشان را گرفته. اصلاً یک جوری در سطح استان، شهر کوچکشان با این رسم معروف شده. از عضو شورای شهر تا زن و مرد میگویند کاش اتفاقی بیفتد که از این رسم نجات پیدا کنند. میگویند در این سالها باز وضعیت کمی بهتر شده قبلاً که سن ازدواج 8-7 سالگی بود و این روزها به 12 و 13 سال رسیده.
🔹ساعت حدود سه بعدازظهر است و شهر تقریباً خالی از جمعیت. مهاجران، به خاطر پل تاریخی اش به نام «خانم» معروف است. از کنار شهرداری و آتشنشانی کوچک شهر عبور میکنم. سارا، مادر و خاله اش را در خانه شان میبینم. در انتهای یکی از بن بستهای شهر مهاجران. سه نسل از یک خانواده که قربانی ازدواج در کودکی اند.
🔹شوهر سارا 25 ساله و مثل اغلب اهالی اینجا کشاورز است. اهالی یا کشاورزند یا در تولید خیارشور فعالیت میکنند. شهر پر است از کارگاههای خیارشورزنی و دبه هایش. همان ها که به خاطر بی آبی بیشترشان در حال تعطیلی است. همان طور که اغلب کشاورزان هم به خاطر بی آبی از کار بیکار می شوند. مادر سارا 29 ساله است. او با بغض درباه ازدواج دخترش حرف میزند و اینکه میداند آخر و عاقبت خوبی ندارد اما مجبور بوده. هم شوهرش اصرار به ازدواج دخترک داشته هم اینجا رسم است دختر را در این سن و سال شوهر دهند ولی میداند دخترش خوشبخت نمی شود، مگر دختر خواهرش خوشبخت شد.
🔹مریم، خاله سارا دخترش را در 11 سالگی شوهر داده. شوهر دختر شیشه ای شد و دخترک در 15 سالگی طلاق گرفت الان تهران پیش مادربزرگش زندگی میکند. مریم خودش هم در 13 سالگی ازدواج کرده.
👈مریم تو چرا دخترت را 11 سالگی شوهر دادی؟
🔸اشتباه کردم. الان خیلی پشیمانم. خودم هم 24 سالگی بیوه شدم. نمیدانم چه در سر ما پدر و مادرها میگذرد! حالا که 12-11 ساله ها تمام شده اند، افتادیم به جان هشت ساله ها و 9 ساله ها. فرهنگمان شده دست خودمان نیست. انگار این فرهنگ دست از سرمان برنمیداره. ما اصلاً برای دختر ارزشی قائل نیستیم. یکی خودم ببین چه بلایی سر دختر خودم آورده ام. دخترم 16 سالگی طلاق گرفت به فکر خودکشی افتاد. حالا که دو ساله طلاق گرفته، میخواهد ادامه تحصیل بدهد میرود مدرسه بزرگترها.
👈چرا در مهاجران این همه دخترها زود ازدواج میکنند؟
🔸فقط دخترها زود ازدواج نمیکنند، پسرها هم همین هستند. اما دخترها بدترند به همه بگو اینجا در حق زنها ظلم میکنند، این زنده به گور کردن بچه هاست. چطور پسر 25 ساله میآید با دختر 12-11 ساله؟ تازه اولش افتخار هم می کنند ولی بعد پشیمان می شوند. خیلی ها از روی چشم و هم چشمی دخترهایشان را زود شوهر می دهند.
🔹سارا با دست هایش بازی میکند. دخترک 12 ساله ای که سردرگمی را در چشمانش می توان خواند. در سکوت به حرف های مادر و خاله اش گوش میدهد. نمیدانم در سر دخترک چه میگذرد. دختری که نتوانسته و نمیتواند سرنوشت متفاوتی برای خودش رقم بزند.
👈سارا این حرفها نمیترساندت؟
🔸نمیدونم.
👈شوهرت را دوست داری؟
🔸نمیدونم.
👈رو به مادر و خاله اش میپرسم، یعنی الان باید بچه دار هم بشود؟
🔸مادرش سکوت میکند، اما خاله اش جواب میدهد: «آره دیگه این هم دو روز دیگه مادر شوهر و مادرزن میشه.»
👈دوباره از سارا میپرسم،چه چیز ازدواج برایت جالب است؟
🔸هیچی ازدواج.
👈خونه جدا داشتن؟
🔸نه.
👈اصلاً آشپزی بلدی، خانه داری؟
🔸نه، من دوست دارم درس بخوانم.
👈همکلاسهایت هم همین طورند؟ همه زود ازدواج میکنند؟
🔸آره همین جوری کم شدیم، همه ازدواج میکنند. بعضیها شوق و ذوق دارند اما من ندارم.
👈الان کلاستان چند نفره شده، خبر داری؟
🔸آره از 25 نفر شدیم 4 نفر. 21 نفر دیگه امسال نرفتن مدرسه.
👈یعنی کلاس نهم مدرسه شما چهار نفره است؟
🔸بله ولی من دوست دارم کتاب جدید داشته باشم و باز بروم مدرسه.
ادامه گزارش👇👇👇
http://neshateshahr.ir/post/8082
#گزارش
#قسمت_اول
❇️ گزارشی تکان دهنده از #دخترانی که در #کودکی #عروس میشوند
🔹به گزارش نشاط شهر به نقل از ایران، سارا چند ماهی است 12 ساله شده. قرار بود امسال کلاس هشتمی شود، اما شوهرش اجازه نداد مدرسه برود. همسر 25 سالهاش به او گفت شرایط مدرسه رفتن ندارد و او در جواب فقط سکوت کرد. سارا روسری سیاه رنگش را دور سر بسته. پوست سفید با چشمان سبز رنگ دارد؛ وقتی با من حرف میزند، بیشتر چشمانش را به زمین میدوزد. کم حرف است و با جملات خیلی کوتاه پاسخم را میدهد. صورتش پر از معصومیت کودکی است که هنوز چیز زیادی از زندگی نمیداند.
👈اگر انتخاب با خودت بود، دوست داشتی درس بخوانی یا ازدواج کنی؟
🔸درس بخوانم.
👈دوست داری لباس عروس بپوشی؟
🔸نه اصلاً دوست ندارم.
👈پس چه چیز ازدواج برایت جالب است؟
🔸هیچی اش برام جالب نیست، هیچی ازدواج.
🔹در شهر مهاجران هستم. شهری کوچک در 40 کیلومتری همدان در سمت شرقی بخش لالجین. تقریباً پیش هر کدام از اهالی اش که مینشینی، از این مسأله شهرشان حرف میزنند. ازدواج در سن پایین. رسم یا فرهنگی که بیچاره شان کرده و جلوی پیشرفتشان را گرفته. اصلاً یک جوری در سطح استان، شهر کوچکشان با این رسم معروف شده. از عضو شورای شهر تا زن و مرد میگویند کاش اتفاقی بیفتد که از این رسم نجات پیدا کنند. میگویند در این سالها باز وضعیت کمی بهتر شده قبلاً که سن ازدواج 8-7 سالگی بود و این روزها به 12 و 13 سال رسیده.
🔹ساعت حدود سه بعدازظهر است و شهر تقریباً خالی از جمعیت. مهاجران، به خاطر پل تاریخی اش به نام «خانم» معروف است. از کنار شهرداری و آتشنشانی کوچک شهر عبور میکنم. سارا، مادر و خاله اش را در خانه شان میبینم. در انتهای یکی از بن بستهای شهر مهاجران. سه نسل از یک خانواده که قربانی ازدواج در کودکی اند.
🔹شوهر سارا 25 ساله و مثل اغلب اهالی اینجا کشاورز است. اهالی یا کشاورزند یا در تولید خیارشور فعالیت میکنند. شهر پر است از کارگاههای خیارشورزنی و دبه هایش. همان ها که به خاطر بی آبی بیشترشان در حال تعطیلی است. همان طور که اغلب کشاورزان هم به خاطر بی آبی از کار بیکار می شوند. مادر سارا 29 ساله است. او با بغض درباه ازدواج دخترش حرف میزند و اینکه میداند آخر و عاقبت خوبی ندارد اما مجبور بوده. هم شوهرش اصرار به ازدواج دخترک داشته هم اینجا رسم است دختر را در این سن و سال شوهر دهند ولی میداند دخترش خوشبخت نمی شود، مگر دختر خواهرش خوشبخت شد.
🔹مریم، خاله سارا دخترش را در 11 سالگی شوهر داده. شوهر دختر شیشه ای شد و دخترک در 15 سالگی طلاق گرفت الان تهران پیش مادربزرگش زندگی میکند. مریم خودش هم در 13 سالگی ازدواج کرده.
👈مریم تو چرا دخترت را 11 سالگی شوهر دادی؟
🔸اشتباه کردم. الان خیلی پشیمانم. خودم هم 24 سالگی بیوه شدم. نمیدانم چه در سر ما پدر و مادرها میگذرد! حالا که 12-11 ساله ها تمام شده اند، افتادیم به جان هشت ساله ها و 9 ساله ها. فرهنگمان شده دست خودمان نیست. انگار این فرهنگ دست از سرمان برنمیداره. ما اصلاً برای دختر ارزشی قائل نیستیم. یکی خودم ببین چه بلایی سر دختر خودم آورده ام. دخترم 16 سالگی طلاق گرفت به فکر خودکشی افتاد. حالا که دو ساله طلاق گرفته، میخواهد ادامه تحصیل بدهد میرود مدرسه بزرگترها.
👈چرا در مهاجران این همه دخترها زود ازدواج میکنند؟
🔸فقط دخترها زود ازدواج نمیکنند، پسرها هم همین هستند. اما دخترها بدترند به همه بگو اینجا در حق زنها ظلم میکنند، این زنده به گور کردن بچه هاست. چطور پسر 25 ساله میآید با دختر 12-11 ساله؟ تازه اولش افتخار هم می کنند ولی بعد پشیمان می شوند. خیلی ها از روی چشم و هم چشمی دخترهایشان را زود شوهر می دهند.
🔹سارا با دست هایش بازی میکند. دخترک 12 ساله ای که سردرگمی را در چشمانش می توان خواند. در سکوت به حرف های مادر و خاله اش گوش میدهد. نمیدانم در سر دخترک چه میگذرد. دختری که نتوانسته و نمیتواند سرنوشت متفاوتی برای خودش رقم بزند.
👈سارا این حرفها نمیترساندت؟
🔸نمیدونم.
👈شوهرت را دوست داری؟
🔸نمیدونم.
👈رو به مادر و خاله اش میپرسم، یعنی الان باید بچه دار هم بشود؟
🔸مادرش سکوت میکند، اما خاله اش جواب میدهد: «آره دیگه این هم دو روز دیگه مادر شوهر و مادرزن میشه.»
👈دوباره از سارا میپرسم،چه چیز ازدواج برایت جالب است؟
🔸هیچی ازدواج.
👈خونه جدا داشتن؟
🔸نه.
👈اصلاً آشپزی بلدی، خانه داری؟
🔸نه، من دوست دارم درس بخوانم.
👈همکلاسهایت هم همین طورند؟ همه زود ازدواج میکنند؟
🔸آره همین جوری کم شدیم، همه ازدواج میکنند. بعضیها شوق و ذوق دارند اما من ندارم.
👈الان کلاستان چند نفره شده، خبر داری؟
🔸آره از 25 نفر شدیم 4 نفر. 21 نفر دیگه امسال نرفتن مدرسه.
👈یعنی کلاس نهم مدرسه شما چهار نفره است؟
🔸بله ولی من دوست دارم کتاب جدید داشته باشم و باز بروم مدرسه.
ادامه گزارش👇👇👇
http://neshateshahr.ir/post/8082