#فرهنگی_هنری
#باشاعران_شهرستان_بهار
#مهدی_طراوتی_توانا
مادری دارم که او
هست مانند نبات
هست شیرینی ولی
نیست درقید حیات
اب وجارو میکند
اوحیاط خانه را
یانوازش می کند
شاخک پروانه را
یاد او شیرین تر از
هرچه کندوی عسل
درتمام خانه ها
نام او ضرب المثل
بوی او در خانه و
مادرم در خانه نیست
نیست در قید حیات
معنی این جمله چیست ؟
💠 @neshateshahr
#باشاعران_شهرستان_بهار
#مهدی_طراوتی_توانا
مادری دارم که او
هست مانند نبات
هست شیرینی ولی
نیست درقید حیات
اب وجارو میکند
اوحیاط خانه را
یانوازش می کند
شاخک پروانه را
یاد او شیرین تر از
هرچه کندوی عسل
درتمام خانه ها
نام او ضرب المثل
بوی او در خانه و
مادرم در خانه نیست
نیست در قید حیات
معنی این جمله چیست ؟
💠 @neshateshahr
#فرهنگی_هنری
#سعید_جلیلی_هنرمند
امروز در مسیر رفتنم به محل کارصحنه ی عجیبی دیدم. دور میدان اصلی شهر، سگی داشت به گربه ای کمک می کرد تا از سطل زباله تکه گوشتی که لای استخوان مانده بود را جداکند.پس از کمک، گربه از سگ تشکر کرد. سگ خداحافظی کرد و دور شد. گربه گوشت را با خود به گوشه ای برد و به یک توله سگ چلاق داد . توله سگ از گربه تشکر کرد. گربه از توله خداحافظی کرد و دور شد. توله سگ گوشتی را که آماده ی خوردن بود به گوشه ای دیگر برد و به گربه ای که زمین گیرشده بود داد. گربه سرش را چرخاند و موشی را صدا زد. موش تکه گوشت را به دهان گرفت و رفت سراغ سگی که به گربه کمک کرده بود تا آن گوشت را از استخوان جدا کند. سگ،موش را ورانداز کرد. موش قبل از این که سگ از خجالت آب شود از آنجا دور شد. سگ تکه گوشت را برد سر سفره ای که سگ ها ، گربه ها وموش ها دورش نشسته ومنتظر بودند.
داستان را می خواستم این گونه تمام کنم اما دیدم همه جایش پر شده از سگ وگربه وموش. گفتم یک انسان هم کاش به جمعشان اضافه شود. ذهنم را مرور کردم و دیدم هر کسی از هر طیف یا گروهی را به داستان اضافه کنم باعث اعتراض خواهد شد.
مثلا اگر یک آدم چاق را اضافه کنم
خواهند گفت حتما نویسنده می خواسته بگوید جامعه ی مابی حساب وکتاب است. اگرمی خواستم از یک آدم لاغر استفاده کنم حتما می گفتند که: نویسنده می خواسته سیاهنمایی کند و جامعه را بد نشان دهد. یااگر می خواستم آدمی را بیاورم که مثلا شغلش وزیر یا وکیل است، آن موقع متهم می شدم به این که نویسندهای غرض ورز هستم ومی خواهم امنیت ملی را به خطر بندازم. یا اگر آدمی را به داستان اضافه می کردم که معلم بود، می گفتند:
-آهان،این یارو نویسندهه یه چیزیش می شه ها. میخواد بگه تو جامعه ی ما معلما با این که باید همه کاره باشن اما هیچ کاره ان وحقوقشون نمیرسه که حتی نیم کیلو گوشت بخرن.
آنگاه دنبال من می آمدند و از در خانه و در تاریکی شب سوار می کردند و معلوم نبود از کجا سر در میآودرم.
در نهایت با خودم قرار گذاشتم که داستانم را در همان جا تمام کنم که سگ بزرگ تکه گوشت را می ورد تا سر سفره بیاندازد و...
💠 @neshateshahr
#سعید_جلیلی_هنرمند
امروز در مسیر رفتنم به محل کارصحنه ی عجیبی دیدم. دور میدان اصلی شهر، سگی داشت به گربه ای کمک می کرد تا از سطل زباله تکه گوشتی که لای استخوان مانده بود را جداکند.پس از کمک، گربه از سگ تشکر کرد. سگ خداحافظی کرد و دور شد. گربه گوشت را با خود به گوشه ای برد و به یک توله سگ چلاق داد . توله سگ از گربه تشکر کرد. گربه از توله خداحافظی کرد و دور شد. توله سگ گوشتی را که آماده ی خوردن بود به گوشه ای دیگر برد و به گربه ای که زمین گیرشده بود داد. گربه سرش را چرخاند و موشی را صدا زد. موش تکه گوشت را به دهان گرفت و رفت سراغ سگی که به گربه کمک کرده بود تا آن گوشت را از استخوان جدا کند. سگ،موش را ورانداز کرد. موش قبل از این که سگ از خجالت آب شود از آنجا دور شد. سگ تکه گوشت را برد سر سفره ای که سگ ها ، گربه ها وموش ها دورش نشسته ومنتظر بودند.
داستان را می خواستم این گونه تمام کنم اما دیدم همه جایش پر شده از سگ وگربه وموش. گفتم یک انسان هم کاش به جمعشان اضافه شود. ذهنم را مرور کردم و دیدم هر کسی از هر طیف یا گروهی را به داستان اضافه کنم باعث اعتراض خواهد شد.
مثلا اگر یک آدم چاق را اضافه کنم
خواهند گفت حتما نویسنده می خواسته بگوید جامعه ی مابی حساب وکتاب است. اگرمی خواستم از یک آدم لاغر استفاده کنم حتما می گفتند که: نویسنده می خواسته سیاهنمایی کند و جامعه را بد نشان دهد. یااگر می خواستم آدمی را بیاورم که مثلا شغلش وزیر یا وکیل است، آن موقع متهم می شدم به این که نویسندهای غرض ورز هستم ومی خواهم امنیت ملی را به خطر بندازم. یا اگر آدمی را به داستان اضافه می کردم که معلم بود، می گفتند:
-آهان،این یارو نویسندهه یه چیزیش می شه ها. میخواد بگه تو جامعه ی ما معلما با این که باید همه کاره باشن اما هیچ کاره ان وحقوقشون نمیرسه که حتی نیم کیلو گوشت بخرن.
آنگاه دنبال من می آمدند و از در خانه و در تاریکی شب سوار می کردند و معلوم نبود از کجا سر در میآودرم.
در نهایت با خودم قرار گذاشتم که داستانم را در همان جا تمام کنم که سگ بزرگ تکه گوشت را می ورد تا سر سفره بیاندازد و...
💠 @neshateshahr