کتابخانه من 📚
2.47K subscribers
355 photos
6 videos
105 files
140 links
یک فنجان کتاب و انرژی

مهمان ما باشید💐🌹
Download Telegram
📝🌸

در اولین برخوردها با آموزه ای در حوزه خودشناسی که میگفت به رنجها لبخند بزن ، غرق در احساسی چندش آور میشدم .
لبخند زدن به رنجها ؟
این نگاه برای من زیادی رمانتیک بنظر میرسید.
نوعی لوس بازی مضحک که شخصی بطرزی احمقانه ، خودش را به نفهمی میزند و به رنج ، لبخند میزند.
با خودم کلنجار میرفتم ، شاید اگر کاری از دستم برمیامد ، دیگر لبخندی در کار نبود ، با همه توانم ، منبع رنج را که شاید شخص خاصی باشد ، مجازات میکردم و خودم را از سر ناتوانی درگیر لبخندی مضحک نمیکردم.
فکری همیشگی مرا در بر میگرفت که لبخند به رنج ، جز دروغ نیست ، کاری از دستت برنمیاید و لبخند نزنی چه کنی ، چاره ای نداری جز اینکه نفرتت را پشت لبخندی دروغین ، پنهان کنی.
زمانی گذشت.
مدتها بود که قضاوت دیگران ، بی اهمیت شده بود ، اینکه در ذهن دیگری چگونه باشم ، اهمیتی نداشت .
به مصاف خویش رفتم .
من بودم و تماشای بی تفاوت افکارم ، احساس و نگرش در مسیر گذشت زمان و پختگی و بلوغ ، خدای من ، منبع تمامی رنجها ، خودم بودم .
زمان گذشت ، من بودم و افکاری که از ذهنم میگذشتند و نگرشی به زندگی که ریشه تمام رنجها بود.
افکارم آنچنان در نظرم ، مزخرف هستند که اولین کسی هستم که پی به مضحک بودنشان برده ام.
افکاری که زاینده رنج من بودند.
افکار من ، خودِ رنج بودند .
به افکارم خندیدم و ناخودآگاه به رنج لبخند زدم.
اینبار لبخندی نه از سر اجبار و سفارش دیگران که از درک حماقتها و مسخره بودن افکارم ، شکفته بود.
چیزی مهم نیست ، جدیت احمقانه ام ناپدید شد .
خدا هست ، تو هستی رفیق ، فقط زندگی کن و نجنگ ، لبخند بزن .
شعور شاید ، همین لبخند به حماقتهایم بود...

به قلم
#کوروش_رهبرزاد 🖋


📚 @MyBookShelf1