این افکار تو هستند که مسیر زندگیت را تعیین می کنن.غیر ممکن است که منفی فکر کنی و منفی عمل کنی، ولی نتیجه مثبت بگیری. مراقب افکارت باش..
@mthi_jazebe
@mthi_jazebe
🌺🍃
گناه
عیسی مسیح می دانست که هر مرض ناشی از گناه است.به همین دلیل پس از اینکه جذامی را شفا بخشید به او اندرز داد که برود ودیگر گناه نکند.
وگرنه بلایی بزرگتر بر سرش خواهد آمد.
پس روح یا (ذهن نیمه هشیار)آدمی برای شفای دائم باید از برف سفیدتر شود واستاد ماوراءالطبیعه همواره ژرفای مسئله را می کاود تا به علت ذهنی مرض پی ببرد.
@mthi_jazebe
گناه
عیسی مسیح می دانست که هر مرض ناشی از گناه است.به همین دلیل پس از اینکه جذامی را شفا بخشید به او اندرز داد که برود ودیگر گناه نکند.
وگرنه بلایی بزرگتر بر سرش خواهد آمد.
پس روح یا (ذهن نیمه هشیار)آدمی برای شفای دائم باید از برف سفیدتر شود واستاد ماوراءالطبیعه همواره ژرفای مسئله را می کاود تا به علت ذهنی مرض پی ببرد.
@mthi_jazebe
🌺🍃
داستان(فالگیر و دعانویس و جهل مردم)
📕در تاریخ آمده است در سال 1264 هجری قمری، یعنی درست در حدود 166 سال پیش نخستین برنامهی دولت ایران برای واكسیناسیون به فرمان امیركبیر آغاز شد. در آن برنامه، كودكان و نوجوانانی ایرانی را آبلهكوبی میكردند. اما چند روز پس از آغاز آبلهكوبی به امیر كبیر خبر رسید كه مردم از روی ناآگاهی نمیخواهند واكسن بزنند! بهویژه كه چند تن از فالگیرها و دعانویسها در شهر شایعه كرده اند كه واكسن زدن باعث راه یافتن جن به خون انسان میشود هنگامی كه خبر رسید پنج نفر به علت ابتلا به بیماری آبله جان باختهاند، امیر بیدرنگ فرمان داد هر كسی كه حاضر نشود آبله بكوبد باید پنج تومان به صندوق دولت جریمه بپردازد. شاید او تصور می كرد كه با این فرمان همه مردم آبله میكوبند.
اما نفوذ سخن دعانویسها و نادانی مردم بیش از آن بود كه فرمان امیر را بپذیرند. شماری كه پول كافی داشتند، پنج تومان را پرداختند و از آبلهكوبی سرباز زدند. شماری دیگر هنگام مراجعه مأموران در آب انبارها پنهان میشدند یا از شهر بیرون میرفتند روز بیست و هشتم ماه ربیع الاول به امیر اطلاع دادند كه در همهی شهر تهران و روستاهای پیرامون آن فقط سیصد و سی نفر آبله كوبیدهاند.
در همان روز، پاره دوزی را كه فرزندش از بیماری آبله مرده بود، به نزد او آوردند. امیر به جسد كودك نگریست و آنگاه گفت: ما كه برای نجات بچههایتان آبلهكوب فرستادیم. پیرمرد با اندوه فراوان گفت: حضرت امیر، به من گفته بودند كه اگر بچه را آبله بكوبیم جن زده میشود. امیر فریاد كشید: وای از جهل و نادانی، حالا، گذشته از اینكه فرزندت را از دست دادهای باید پنج تومان هم جریمه بدهی. پیرمرد با التماس گفت: باور كنید كه هیچ ندارم. امیركبیر دست در جیب خود كرد و پنج تومان به او داد و سپس گفت: حكم برنمیگردد، این پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز چند دقیقه دیگر، بقالی را آوردند كه فرزند او نیز از آبله مرده بود.
این بار امیركبیر دیگر نتوانست تحمل كند. روی صندلی نشست و با حالی زار شروع به گریستن كرد. در آن هنگام میرزا آقاخان وارد شد. او در كمتر زمانی امیركبیر را در حال گریستن دیده بود. علت را پرسید و ملازمان امیر گفتند كه دو كودك شیرخوار پاره دوز و بقالی از بیماری آبله مردهاند. میرزا آقاخان با شگفتی گفت: عجب، من تصور میكردم كه میرزا احمدخان، پسر امیر، مرده است كه او این چنین هایهای میگرید. سپس، به امیر نزدیك شد و گفت: گریستن، آن هم به این گونه، برای دو بچهی شیرخوار بقال و چقال در شأن شما نیست. امیر سر برداشت و با خشم به او نگریست، آنچنان كه میرزا آقاخان از ترس بر خود لرزید. امیر اشكهایش را پاك كرد و گفت: خاموش باش. تا زمانی كه ما سرپرستی این ملت را بر عهده داریم، مسئول مرگشان ما هستیم.
میرزا آقاخان آهسته گفت: ولی اینان خود در اثر جهل آبله نكوبیدهاند. امیر با صدای رسا گفت: و مسئول جهلشان نیز ما هستیم. اگر ما در هر روستا و كوچه و خیابانی مدرسه بسازیم و كتابخانه ایجاد كنیم، دعانویسها بساطشان را جمع میكنند. تمام ایرانیها اولاد حقیقی من هستند و من از این میگریم كه چرا این مردم باید این قدر جاهل باشند كه در اثر نكوبیدن آبله بمیرند.
@mthi_jazebe
داستان(فالگیر و دعانویس و جهل مردم)
📕در تاریخ آمده است در سال 1264 هجری قمری، یعنی درست در حدود 166 سال پیش نخستین برنامهی دولت ایران برای واكسیناسیون به فرمان امیركبیر آغاز شد. در آن برنامه، كودكان و نوجوانانی ایرانی را آبلهكوبی میكردند. اما چند روز پس از آغاز آبلهكوبی به امیر كبیر خبر رسید كه مردم از روی ناآگاهی نمیخواهند واكسن بزنند! بهویژه كه چند تن از فالگیرها و دعانویسها در شهر شایعه كرده اند كه واكسن زدن باعث راه یافتن جن به خون انسان میشود هنگامی كه خبر رسید پنج نفر به علت ابتلا به بیماری آبله جان باختهاند، امیر بیدرنگ فرمان داد هر كسی كه حاضر نشود آبله بكوبد باید پنج تومان به صندوق دولت جریمه بپردازد. شاید او تصور می كرد كه با این فرمان همه مردم آبله میكوبند.
اما نفوذ سخن دعانویسها و نادانی مردم بیش از آن بود كه فرمان امیر را بپذیرند. شماری كه پول كافی داشتند، پنج تومان را پرداختند و از آبلهكوبی سرباز زدند. شماری دیگر هنگام مراجعه مأموران در آب انبارها پنهان میشدند یا از شهر بیرون میرفتند روز بیست و هشتم ماه ربیع الاول به امیر اطلاع دادند كه در همهی شهر تهران و روستاهای پیرامون آن فقط سیصد و سی نفر آبله كوبیدهاند.
در همان روز، پاره دوزی را كه فرزندش از بیماری آبله مرده بود، به نزد او آوردند. امیر به جسد كودك نگریست و آنگاه گفت: ما كه برای نجات بچههایتان آبلهكوب فرستادیم. پیرمرد با اندوه فراوان گفت: حضرت امیر، به من گفته بودند كه اگر بچه را آبله بكوبیم جن زده میشود. امیر فریاد كشید: وای از جهل و نادانی، حالا، گذشته از اینكه فرزندت را از دست دادهای باید پنج تومان هم جریمه بدهی. پیرمرد با التماس گفت: باور كنید كه هیچ ندارم. امیركبیر دست در جیب خود كرد و پنج تومان به او داد و سپس گفت: حكم برنمیگردد، این پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز چند دقیقه دیگر، بقالی را آوردند كه فرزند او نیز از آبله مرده بود.
این بار امیركبیر دیگر نتوانست تحمل كند. روی صندلی نشست و با حالی زار شروع به گریستن كرد. در آن هنگام میرزا آقاخان وارد شد. او در كمتر زمانی امیركبیر را در حال گریستن دیده بود. علت را پرسید و ملازمان امیر گفتند كه دو كودك شیرخوار پاره دوز و بقالی از بیماری آبله مردهاند. میرزا آقاخان با شگفتی گفت: عجب، من تصور میكردم كه میرزا احمدخان، پسر امیر، مرده است كه او این چنین هایهای میگرید. سپس، به امیر نزدیك شد و گفت: گریستن، آن هم به این گونه، برای دو بچهی شیرخوار بقال و چقال در شأن شما نیست. امیر سر برداشت و با خشم به او نگریست، آنچنان كه میرزا آقاخان از ترس بر خود لرزید. امیر اشكهایش را پاك كرد و گفت: خاموش باش. تا زمانی كه ما سرپرستی این ملت را بر عهده داریم، مسئول مرگشان ما هستیم.
میرزا آقاخان آهسته گفت: ولی اینان خود در اثر جهل آبله نكوبیدهاند. امیر با صدای رسا گفت: و مسئول جهلشان نیز ما هستیم. اگر ما در هر روستا و كوچه و خیابانی مدرسه بسازیم و كتابخانه ایجاد كنیم، دعانویسها بساطشان را جمع میكنند. تمام ایرانیها اولاد حقیقی من هستند و من از این میگریم كه چرا این مردم باید این قدر جاهل باشند كه در اثر نكوبیدن آبله بمیرند.
@mthi_jazebe
آدم های منفی به پیچ و خم جاده می اندیشند
و آدم های مثبت به زیبایی های طول جاده…
عاقبت هر دو ممکن است به مقصد برسند،
اما یکی با حسرت و دیگری با لذت!
@mthi_jazebe
و آدم های مثبت به زیبایی های طول جاده…
عاقبت هر دو ممکن است به مقصد برسند،
اما یکی با حسرت و دیگری با لذت!
@mthi_jazebe
تو قدرت تغییر هر چیزی را داری زیرا تنها کسی هستی که افکار خودت را انتخاب میکنی و تنها کسی که احساسات خودت را در می یابی!
@mthi_jazebe
@mthi_jazebe
❣باخودت تکرار کن
عشق الهی از طریق من تجلی میکند و همه آنچه را که برای خوشبختی و تکمیل زندگیم لازم است هم اکنون به سوی من میکشاند.
@mthi_jazebe
عشق الهی از طریق من تجلی میکند و همه آنچه را که برای خوشبختی و تکمیل زندگیم لازم است هم اکنون به سوی من میکشاند.
@mthi_jazebe
🌺🍃
داستان(ذهن ثروتمند و ذهن فقیر)
📕در کشور چین، دو مرد روستایی می خواستند برای یافتن شغل به شهر بروند. یکی از آن ها می خواست به شانگهای برود و دیگری به پکن.
اما در سالن انتظار قطار، آنان برنامه خود را تغییر دادند زیرا مردم می گفتند که شانگهایی ها خیلی زرنگ هستند و حتی از غریبه هایی که از آنان آدرس می پرسند پول می گیرند اما پکنی ها ساده لوح هستند و اگر کسی را گرسنه ببینند نه تنها غذا، بلکه پوشاک به او می دهند.
فردی كه می خواست به شانگهای برود با خود فكر كرد: «پكن جای بهتری است، كسی در آن شهر پول نداشته باشد، باز هم گرسنه نمی ماند. با خود گفت خوب شد سوار قطار نشدم و گرنه به گودالی از آتش می افتادم.»
فردی كه می خواست به پكن برود پنداشت كه شانگهای برای من بهتر است، حتی راهنمایی دیگران نیز سود دارد، خوب شد سوار قطار نشدم، در غیر این صورت فرصت ثروتمند شدن را از دست می دادم.
هر دو نفر در باجه بلیت فروشی، بلیت هایشان را با هم عوض كردند. فردی كه قصد داشت به پكن برود بلیت شانگهای را گرفت و كسی كه می خواست به شانگهای برود بلیت پكن را به دست آورد.
نفر اول وارد پكن شد.
متوجه شد كه پكن واقعا شهر خوبی است.
ظرف یك ماه اول هیچ كاری نكرد. همچنین گرسنه نبود.
در بانك ها آب برای نوشیدن و در فروشگاه های بزرگ شیرینی های تبلیغاتی را كه مشتریها می توانستند بدون پرداخت پول بخورند، می خورد.
فردی كه به شانگهای رفته بود، متوجه شد كه شانگهای واقعا شهر خوبی است هر كاری در این شهر حتی راهنمایی مردم و غیره سود آور است.
فهمید كه اگر فكر خوبی پیدا شود و با زحمت اجرا گردد، پول بیشتری به دست خواهد آمد.
او سپس به كار گل و خاك روی آورد. پس از مدتی آشنایی با این كار، 10 كیف حاوی از شن و برگ های درختان را بارگیری كرده و آن را «خاك گلدان» نامید و به شهروندان شانگهایی كه به پرورش گل علاقه داشتند فروخت.
در روز 50 یوان سود برد و با ادامه این كار در عرض یك سال در شهر بزرگ شانگهای یك مغازه باز كرد. او سپس كشف جدیدی كرد؛ تابلوی مجلل بعضی از ساختمان های تجاری كثیف بود. متوجه شد كه شركت ها فقط به دنبال شستشوی عمارت هستند و تابلو ها را نمی شویند.
از این فرصت استفاده كرد. نردبان، سطل آب و پارچه كهنه خرید و یك شركت كوچك شستشوی تابلو افتتاح كرد.
شركت او اكنون 150 كارگر دارد و فعالیت آن از شانگهای به شهرهای هانگجو و ننجینگ توسعه یافته است.
او اخیرا برای بازاریابی با قطار به پكن سفر كرد.
در ایستگاه راه آهن، آدم ولگردی را دید كه از او بطری خالی می خواست. هنگام دادن بطری، چهره كسی را كه پنج سال پیش بلیط قطار را با او عوض كرده بود به یاد آورد.
@mthi_jazebe
داستان(ذهن ثروتمند و ذهن فقیر)
📕در کشور چین، دو مرد روستایی می خواستند برای یافتن شغل به شهر بروند. یکی از آن ها می خواست به شانگهای برود و دیگری به پکن.
اما در سالن انتظار قطار، آنان برنامه خود را تغییر دادند زیرا مردم می گفتند که شانگهایی ها خیلی زرنگ هستند و حتی از غریبه هایی که از آنان آدرس می پرسند پول می گیرند اما پکنی ها ساده لوح هستند و اگر کسی را گرسنه ببینند نه تنها غذا، بلکه پوشاک به او می دهند.
فردی كه می خواست به شانگهای برود با خود فكر كرد: «پكن جای بهتری است، كسی در آن شهر پول نداشته باشد، باز هم گرسنه نمی ماند. با خود گفت خوب شد سوار قطار نشدم و گرنه به گودالی از آتش می افتادم.»
فردی كه می خواست به پكن برود پنداشت كه شانگهای برای من بهتر است، حتی راهنمایی دیگران نیز سود دارد، خوب شد سوار قطار نشدم، در غیر این صورت فرصت ثروتمند شدن را از دست می دادم.
هر دو نفر در باجه بلیت فروشی، بلیت هایشان را با هم عوض كردند. فردی كه قصد داشت به پكن برود بلیت شانگهای را گرفت و كسی كه می خواست به شانگهای برود بلیت پكن را به دست آورد.
نفر اول وارد پكن شد.
متوجه شد كه پكن واقعا شهر خوبی است.
ظرف یك ماه اول هیچ كاری نكرد. همچنین گرسنه نبود.
در بانك ها آب برای نوشیدن و در فروشگاه های بزرگ شیرینی های تبلیغاتی را كه مشتریها می توانستند بدون پرداخت پول بخورند، می خورد.
فردی كه به شانگهای رفته بود، متوجه شد كه شانگهای واقعا شهر خوبی است هر كاری در این شهر حتی راهنمایی مردم و غیره سود آور است.
فهمید كه اگر فكر خوبی پیدا شود و با زحمت اجرا گردد، پول بیشتری به دست خواهد آمد.
او سپس به كار گل و خاك روی آورد. پس از مدتی آشنایی با این كار، 10 كیف حاوی از شن و برگ های درختان را بارگیری كرده و آن را «خاك گلدان» نامید و به شهروندان شانگهایی كه به پرورش گل علاقه داشتند فروخت.
در روز 50 یوان سود برد و با ادامه این كار در عرض یك سال در شهر بزرگ شانگهای یك مغازه باز كرد. او سپس كشف جدیدی كرد؛ تابلوی مجلل بعضی از ساختمان های تجاری كثیف بود. متوجه شد كه شركت ها فقط به دنبال شستشوی عمارت هستند و تابلو ها را نمی شویند.
از این فرصت استفاده كرد. نردبان، سطل آب و پارچه كهنه خرید و یك شركت كوچك شستشوی تابلو افتتاح كرد.
شركت او اكنون 150 كارگر دارد و فعالیت آن از شانگهای به شهرهای هانگجو و ننجینگ توسعه یافته است.
او اخیرا برای بازاریابی با قطار به پكن سفر كرد.
در ایستگاه راه آهن، آدم ولگردی را دید كه از او بطری خالی می خواست. هنگام دادن بطری، چهره كسی را كه پنج سال پیش بلیط قطار را با او عوض كرده بود به یاد آورد.
@mthi_jazebe
بهترین های وجودت را اهدا کن.عشق را اهدا کن چون این مغناطیسی است برای تمام ثروتهای دنیا و زندگی ات غنی تر می شود و هدفت برآورده میشود
@mthi_jazebe
@mthi_jazebe
🌺🍃
تمرينهای افزايش اعتماد به نفس
١ـ هميشه در رديفهای جلو بنشيند
۲ـ نگاه كردن به چشمان ديگران را تمرين كنيد.
عدم نگاه به ديگران دو معنا دارد:
الف: احساس گناه در برابر او
ب:احساس ضعف وناتواني در برابر او
۲ـ سرعت راه رفتنتان را ۲۵% تندتر كنيد، حركات بدن نتيجه واكنش ذهن است. آدمهای با اعتماد به نفس راه رفتنشان كمی شبيه به دويدن است، انگار به جای مهمی ميروند و يا كار مهمی دارند.
اين تكنيك را بكار ببريد تا نگرش محيط خارجی نسبت به شما تغيير كند.
۴ ـ بلند و جدی حرف بزنيد.
۵ـ هنگام دست دادن جدی باشيد.
۶ـ در جمع نظر بدهيد.
۷ـ خندان باشيد، لبخند شما بهترين دارو برای كمبود اعتماد به نفس و یا نداشتن حرف برای مشارکت در صحبت های گروهی است.
@mthi_jazebe
تمرينهای افزايش اعتماد به نفس
١ـ هميشه در رديفهای جلو بنشيند
۲ـ نگاه كردن به چشمان ديگران را تمرين كنيد.
عدم نگاه به ديگران دو معنا دارد:
الف: احساس گناه در برابر او
ب:احساس ضعف وناتواني در برابر او
۲ـ سرعت راه رفتنتان را ۲۵% تندتر كنيد، حركات بدن نتيجه واكنش ذهن است. آدمهای با اعتماد به نفس راه رفتنشان كمی شبيه به دويدن است، انگار به جای مهمی ميروند و يا كار مهمی دارند.
اين تكنيك را بكار ببريد تا نگرش محيط خارجی نسبت به شما تغيير كند.
۴ ـ بلند و جدی حرف بزنيد.
۵ـ هنگام دست دادن جدی باشيد.
۶ـ در جمع نظر بدهيد.
۷ـ خندان باشيد، لبخند شما بهترين دارو برای كمبود اعتماد به نفس و یا نداشتن حرف برای مشارکت در صحبت های گروهی است.
@mthi_jazebe
🌺🍃
شفاي بيماريها با عشق الهي
هر بيماري علت روحي و دروني اي دارد. در درمان همه ي بيماريها " طلبيدن عشق الهي " و ايجاد عشق در درون و دوست داشتن خود چاره ساز است.
حتي در بيماريهاي لا علاج! در يك آمار گيري گفته شد كه شست و دو درصد از بيماران سرطاني، كساني هستند كه عزيزي را از دست داده اند يا دچار اندوه شديد و افسردگي و ياسي مفرط شده اند.
سرطان را "مرض اضطراب " خوانده اند. سرگذشت بيماران سرطاني نشان مي دهد كه در دوره اي از زندگي خود، احساس نگراني و كمبود محبت كرده اند. ناخود آگاه اينقدر اين احساسات و عواطف را در خود نگه داشته اند كه به تلخي و ذهني ايراد گير و چه بسا نفرت و انزجار تبديل شده و در نهايت مبتلا به سرطان شده اند.
مردي بازرگان كه بيماري دردناكي داشت، شنيد كه مي تواند محبت را خود در درون تامين كند و با برون فرستادن عشق درون، و با بر زبان آوردن كلام محبت آميز درباره ي اعضاي بدنش خود را شفا بدهد.او كه همه ي روشهاي درماني را آزموده و به نتيجه نرسيده بود، هر روز دستش را بر موضع درد گذاشت و تكرار كرد : " من دوستت دارم! " و در مدت كوتاهي درد ناپديد شد.
کاترین_پاندر_راز
@mthi_jazebe
شفاي بيماريها با عشق الهي
هر بيماري علت روحي و دروني اي دارد. در درمان همه ي بيماريها " طلبيدن عشق الهي " و ايجاد عشق در درون و دوست داشتن خود چاره ساز است.
حتي در بيماريهاي لا علاج! در يك آمار گيري گفته شد كه شست و دو درصد از بيماران سرطاني، كساني هستند كه عزيزي را از دست داده اند يا دچار اندوه شديد و افسردگي و ياسي مفرط شده اند.
سرطان را "مرض اضطراب " خوانده اند. سرگذشت بيماران سرطاني نشان مي دهد كه در دوره اي از زندگي خود، احساس نگراني و كمبود محبت كرده اند. ناخود آگاه اينقدر اين احساسات و عواطف را در خود نگه داشته اند كه به تلخي و ذهني ايراد گير و چه بسا نفرت و انزجار تبديل شده و در نهايت مبتلا به سرطان شده اند.
مردي بازرگان كه بيماري دردناكي داشت، شنيد كه مي تواند محبت را خود در درون تامين كند و با برون فرستادن عشق درون، و با بر زبان آوردن كلام محبت آميز درباره ي اعضاي بدنش خود را شفا بدهد.او كه همه ي روشهاي درماني را آزموده و به نتيجه نرسيده بود، هر روز دستش را بر موضع درد گذاشت و تكرار كرد : " من دوستت دارم! " و در مدت كوتاهي درد ناپديد شد.
کاترین_پاندر_راز
@mthi_jazebe
هیچوقت نذار کسی بهت بگه نمیتونی کاری بکنی، حتی من
تو یه رویا داری که باید حفظش کنی
مردم نمیتونن خیلی کارارو بکنن و میخوان تو هم نتونی
اگه چیزی رو میخوای بایدتا آخرش بری
@mthi_jazebe
تو یه رویا داری که باید حفظش کنی
مردم نمیتونن خیلی کارارو بکنن و میخوان تو هم نتونی
اگه چیزی رو میخوای بایدتا آخرش بری
@mthi_jazebe
آدمها مثل کتابند!
از روی بعضیها باید مشق نوشت و آموخت
از روی بعضیها بایدجریمه نوشت و عبرت گرفت
بعضیها را بایدنخوانده کنارگذاشت
و بعضیها را باید چندبار خواند تا معنیشان را فهمید
@mthi_jazebe
از روی بعضیها باید مشق نوشت و آموخت
از روی بعضیها بایدجریمه نوشت و عبرت گرفت
بعضیها را بایدنخوانده کنارگذاشت
و بعضیها را باید چندبار خواند تا معنیشان را فهمید
@mthi_jazebe
🌺🍃
از کلمات مثبت استفاده کنید
هنگامی که افکار خود را روی آنچه که می خواهید متمرکز می کنید و به این کار ادامه می دهید آنگاه توسط قوی ترین نیروی موجود در کاینات آنچه را که خواسته اید به سوی خود جذب می کنید.
قانون جذب به کلمات "نه"، "نمی خواهم"، و غیره واکنش نشان نمی دهد. وقتی که کلمات منفی را بیان می کنید قانون جذب آنها را درخواست مثبت شما تلقی می کند. پس اگر می خواهید شاهد رویدادهای خوب باشید بهتر است از کلمات مثبت استفاده کنید.
مثلا وقتی می گویید: " نمی خواهم چیزی روی لباسم بریزم " قانون جذب آن را به این صورت دریافت می کند: " می خواهم چیزی روی لباسم بریزم "
وقتی می گویید: " نمی خواهم موهایم بد کوتاه شود" دریافت می کند: " می خواهم موهایم بد کوتاه شود " وقتی می گویید: " نمی خواهم دیر برسم " دریافت می کند: " می خواهم دیر برسم " و...
راندا برن_راز
@mthi_jazebe
از کلمات مثبت استفاده کنید
هنگامی که افکار خود را روی آنچه که می خواهید متمرکز می کنید و به این کار ادامه می دهید آنگاه توسط قوی ترین نیروی موجود در کاینات آنچه را که خواسته اید به سوی خود جذب می کنید.
قانون جذب به کلمات "نه"، "نمی خواهم"، و غیره واکنش نشان نمی دهد. وقتی که کلمات منفی را بیان می کنید قانون جذب آنها را درخواست مثبت شما تلقی می کند. پس اگر می خواهید شاهد رویدادهای خوب باشید بهتر است از کلمات مثبت استفاده کنید.
مثلا وقتی می گویید: " نمی خواهم چیزی روی لباسم بریزم " قانون جذب آن را به این صورت دریافت می کند: " می خواهم چیزی روی لباسم بریزم "
وقتی می گویید: " نمی خواهم موهایم بد کوتاه شود" دریافت می کند: " می خواهم موهایم بد کوتاه شود " وقتی می گویید: " نمی خواهم دیر برسم " دریافت می کند: " می خواهم دیر برسم " و...
راندا برن_راز
@mthi_jazebe
از ته دل بخندید، خنده شفای دردها و غذای روح است.
و بهعلاوه خندیدن به این معناست که به کودک درونتان اجازه میدهید تا ظاهر شود.
@mthi_jazebe
و بهعلاوه خندیدن به این معناست که به کودک درونتان اجازه میدهید تا ظاهر شود.
@mthi_jazebe
ناجی
اثر #سیلوانو_مِلو
هرکس بهشت این دنیا را
برایتان جهنم کرده، مجبور است متقاعدتان کند که بهشت جای دیگری است.
کارل_پوپر
@mthi_jazebe
اثر #سیلوانو_مِلو
هرکس بهشت این دنیا را
برایتان جهنم کرده، مجبور است متقاعدتان کند که بهشت جای دیگری است.
کارل_پوپر
@mthi_jazebe
Love people...
without needing them,
What God does to you.
آدم ها را بدون اینکه
به وجودشان نیاز داشته باشی ،
دوست بدار ...
کاری که خدا با تو میکند
@mthi_jazebe
without needing them,
What God does to you.
آدم ها را بدون اینکه
به وجودشان نیاز داشته باشی ،
دوست بدار ...
کاری که خدا با تو میکند
@mthi_jazebe