🌻 #تکرار_کن_و_بنویس_خدایا_شکرت
عشق در حال آمدن است
شادی در حال آمدن است
ثروت در حال آمدن است فراوانی در حال آمدن استجابت دعاها در حال آمدن است
هدایای الهی در حال آمدن است تغییرات بزرگ در حال آمدن است روزهای خوب در حال آمدن است خبرهای خوب در حال آمدن است
خدایا شکرت....
@Mthi_jazebe
عشق در حال آمدن است
شادی در حال آمدن است
ثروت در حال آمدن است فراوانی در حال آمدن استجابت دعاها در حال آمدن است
هدایای الهی در حال آمدن است تغییرات بزرگ در حال آمدن است روزهای خوب در حال آمدن است خبرهای خوب در حال آمدن است
خدایا شکرت....
@Mthi_jazebe
👈جول اوستین:
امروز میخواهم از انتخاب ایمان به جای ترس صحبت کنم. در طول روز ما یک انتخاب داریم که
یا باور داشته باشیم که خداوند قادر است،
باور داشته باشیم که حواسش به ما هست،
باور داشته باشیم که چیزهایی برایمان نگه داشته است و
یا میتونیم نگران باشیم و انتظار بدترین ها را داشته باشیم،
ترس داشته باشیم که از پس زندگی برمیاییم یا نه.
می شنوم که مردم می گویند :
میترسم که شغلم را از دست بدهم،
میترسم که این ازدواج پایدار نمونه،
یا این که میترسم فرزندم با افراد غلطی ارتباط داشته باشه، آن ها متوجه نمی شوند که در حال انتخاب ترس به جای ایمان هستند.
ترس و ایمان در یک چیز مشترک هستند: هر دو از ما می خواهند باور داشته باشیم اتفاقی قرار هست بیفتد که ما نمیدانیم.
ترس می گویید اتفاق های منفی را باور کن، اون دردی که داری همان مریضی هست که مادربزرگت به خاطرش مرد، احتمالا برای تو هم اتفاق خواهد افتاد. اما ایمان می گوید: آن مریضی دایمی نیست و فقط موقتی اینجاست. ترس می گوید کسب و کار خوب نیست، درمانده خواهی شد، ایمان می گوید خدا روزی رسان است و همه ی نیازهایت را برطرف خواهد کرد. ترس می گوید خیلی سختی ها کشیدی و هیچ وقت شاد نخواهی بود. ایمان می گوید بهترین روزهای زندگیت را در پیش داری.
نکته اینجاست: چیزی که روش تمرکز می کنیم، چیزی هست که ریشه خواهد گرفت. اگر در طول روز مدام به آن ترس فکر کنیم و اجازه بدیم بارها و بارها در ذهنمون تکرار شود میتواند به واقعیت تبدیل شود.
چند وقت پیش مردی بهم میگفت که چگونه همه چیز به صورت عالی در زندگیش پیش می رفت. به تازگی نامزد کرده بود، کسب و کارش رونق گرفته بود ولی به جای لذت بردن ازش، به جای شکرگزاری از خداوند، میگفت: جول میترسم که اینها باقی نمونند. میترسم که برای واقعی بودن خیلی خوب باشه، بهش چیزی را گفتم که به شما دارم میگم، وقتی به این شکل منفی رفتار میکنید، چیزهای منفی را به سمت خودتان میکشانید شما در واقع دارید کمک میکنید که آن ترس تبدیل به واقعیت شود. وقتی این فکر می آید که می گوید داری خوب پیش میری ولی مواظب باش بزودی تموم میشه، اجازه ندید ریشه بگیره، سریع به سمت ایمان تغییر بدهید و بگویید پروردگارا تو گفتی که لطفت برای همیشه باقی خواهد ماند. گفته ای که رحمت و نیکی در تمام روزهای زندگیم به دنبالم خواهد بود، این انتخاب کردن ایمان به جای ترس است.
امروزه خیلی موقعیت برای نگران بودن و زندگی در ترس داریم. مردم نگران اقتصاد هستند، نگران سلامتیشان هستند. نگران فرزندانشان هستند. خداوند شما میگوید: از انرژیتان برای نگرانی استفاده نکنید، از انرژیتان برای باور داشتن استفاده کنید. برای باور داشتن همان قدر انرژی مصرف می شود که برای نگرانی مصرف می شود. گفتن این که خداوند تمام نیازهایم را فراهم میکند به همان اندازه گفتن این که من از پسش برنمیام آسان است.
تلاش یکسانی نیاز است برای گفتن این که من زندگی طولانی و همراه سلامتی خواهم داشت و گفتن این که من فکر نکنم هیچوقت خوب شوم.
میشنوم که خیلی از مردم می گویند: جول میترسم که اخراج بشم، می فهمم اونا چه میگویند، اونا نگرانند، ممکنه درست باشه اما نباید با تمرکز بر آن زندگی کنید و انتظار بدترین ها را داشته باشید یا انتظار سال بدی را داشته باشید. وقتی این کار را می کنید در حال استفاده برعکس از ایمانتان هستید. به جای این که مدام نگران باشید، کافیست بگویید: خداوندا زندگی من در دستان توست و مرا در تمام زندگیم قدم به قدم راهنمایی خواهی کرد و من انتظار شکست ندارم، من انتظار سالی سرشار از رحمت دارم، انتظار دارم که بالا باشم نه زیر مشکلات.
ممکن است بگویید جول اگر این کارو کردم و اتفاق نیفتاد چی؟
و من میگویم: اگر انجام دادید و اتفاق افتاد چی؟
حتی اگر نگران اخراج شدن هستید نباید ناامید باشید.
میدونستم برای من اتفاق نمیفته، نه، میتونید با ایمان باقی بمونید چونکه اگر خداوند دری را ببندد در دیگری را باز خواهد کرد. اگر این نگرش را حفظ کنید به شما شغل بهتری می دهد که موقعیت بهتری دارد و پول بهتری را به دست می آورید.
امروز از شما میپرسم آیا از انرژیتان برای باور داشتن استفاده میکنید یا از انرژیتان برای نگرانی استفاده میکنید؟
آیا انتظار لطف خدا را دارید یا انتظار دارید همینجوری پیش بروید؟
@Mthi_jazebe
امروز میخواهم از انتخاب ایمان به جای ترس صحبت کنم. در طول روز ما یک انتخاب داریم که
یا باور داشته باشیم که خداوند قادر است،
باور داشته باشیم که حواسش به ما هست،
باور داشته باشیم که چیزهایی برایمان نگه داشته است و
یا میتونیم نگران باشیم و انتظار بدترین ها را داشته باشیم،
ترس داشته باشیم که از پس زندگی برمیاییم یا نه.
می شنوم که مردم می گویند :
میترسم که شغلم را از دست بدهم،
میترسم که این ازدواج پایدار نمونه،
یا این که میترسم فرزندم با افراد غلطی ارتباط داشته باشه، آن ها متوجه نمی شوند که در حال انتخاب ترس به جای ایمان هستند.
ترس و ایمان در یک چیز مشترک هستند: هر دو از ما می خواهند باور داشته باشیم اتفاقی قرار هست بیفتد که ما نمیدانیم.
ترس می گویید اتفاق های منفی را باور کن، اون دردی که داری همان مریضی هست که مادربزرگت به خاطرش مرد، احتمالا برای تو هم اتفاق خواهد افتاد. اما ایمان می گوید: آن مریضی دایمی نیست و فقط موقتی اینجاست. ترس می گوید کسب و کار خوب نیست، درمانده خواهی شد، ایمان می گوید خدا روزی رسان است و همه ی نیازهایت را برطرف خواهد کرد. ترس می گوید خیلی سختی ها کشیدی و هیچ وقت شاد نخواهی بود. ایمان می گوید بهترین روزهای زندگیت را در پیش داری.
نکته اینجاست: چیزی که روش تمرکز می کنیم، چیزی هست که ریشه خواهد گرفت. اگر در طول روز مدام به آن ترس فکر کنیم و اجازه بدیم بارها و بارها در ذهنمون تکرار شود میتواند به واقعیت تبدیل شود.
چند وقت پیش مردی بهم میگفت که چگونه همه چیز به صورت عالی در زندگیش پیش می رفت. به تازگی نامزد کرده بود، کسب و کارش رونق گرفته بود ولی به جای لذت بردن ازش، به جای شکرگزاری از خداوند، میگفت: جول میترسم که اینها باقی نمونند. میترسم که برای واقعی بودن خیلی خوب باشه، بهش چیزی را گفتم که به شما دارم میگم، وقتی به این شکل منفی رفتار میکنید، چیزهای منفی را به سمت خودتان میکشانید شما در واقع دارید کمک میکنید که آن ترس تبدیل به واقعیت شود. وقتی این فکر می آید که می گوید داری خوب پیش میری ولی مواظب باش بزودی تموم میشه، اجازه ندید ریشه بگیره، سریع به سمت ایمان تغییر بدهید و بگویید پروردگارا تو گفتی که لطفت برای همیشه باقی خواهد ماند. گفته ای که رحمت و نیکی در تمام روزهای زندگیم به دنبالم خواهد بود، این انتخاب کردن ایمان به جای ترس است.
امروزه خیلی موقعیت برای نگران بودن و زندگی در ترس داریم. مردم نگران اقتصاد هستند، نگران سلامتیشان هستند. نگران فرزندانشان هستند. خداوند شما میگوید: از انرژیتان برای نگرانی استفاده نکنید، از انرژیتان برای باور داشتن استفاده کنید. برای باور داشتن همان قدر انرژی مصرف می شود که برای نگرانی مصرف می شود. گفتن این که خداوند تمام نیازهایم را فراهم میکند به همان اندازه گفتن این که من از پسش برنمیام آسان است.
تلاش یکسانی نیاز است برای گفتن این که من زندگی طولانی و همراه سلامتی خواهم داشت و گفتن این که من فکر نکنم هیچوقت خوب شوم.
میشنوم که خیلی از مردم می گویند: جول میترسم که اخراج بشم، می فهمم اونا چه میگویند، اونا نگرانند، ممکنه درست باشه اما نباید با تمرکز بر آن زندگی کنید و انتظار بدترین ها را داشته باشید یا انتظار سال بدی را داشته باشید. وقتی این کار را می کنید در حال استفاده برعکس از ایمانتان هستید. به جای این که مدام نگران باشید، کافیست بگویید: خداوندا زندگی من در دستان توست و مرا در تمام زندگیم قدم به قدم راهنمایی خواهی کرد و من انتظار شکست ندارم، من انتظار سالی سرشار از رحمت دارم، انتظار دارم که بالا باشم نه زیر مشکلات.
ممکن است بگویید جول اگر این کارو کردم و اتفاق نیفتاد چی؟
و من میگویم: اگر انجام دادید و اتفاق افتاد چی؟
حتی اگر نگران اخراج شدن هستید نباید ناامید باشید.
میدونستم برای من اتفاق نمیفته، نه، میتونید با ایمان باقی بمونید چونکه اگر خداوند دری را ببندد در دیگری را باز خواهد کرد. اگر این نگرش را حفظ کنید به شما شغل بهتری می دهد که موقعیت بهتری دارد و پول بهتری را به دست می آورید.
امروز از شما میپرسم آیا از انرژیتان برای باور داشتن استفاده میکنید یا از انرژیتان برای نگرانی استفاده میکنید؟
آیا انتظار لطف خدا را دارید یا انتظار دارید همینجوری پیش بروید؟
@Mthi_jazebe
حسی که داری، همه چیز است.
افرادی که حس میکنند زیبا هستند، زیبا هستند.
افرادی که حس میکنند چاق هستند، چاق هستند.
افرادی که حس میکنند لاغر هستند، لاغر هستند.
افرادی که حس میکنند زیرک هستند، زیرک هستند.
افرادی که حس میکنند کودن هستند، کودن هستند.
یعنی، حسی که داری، روشِ پاسخ بدن تو به محیط خودت است، هر دفعه، بدون استثنا.
این قول و وعده ما به شماست که این سلولهای بدن شما که شکوهمند، همکار، شنونده، و آماده هستند، مشتاقانه در حال انطباق و مطابقت با تصویری هستند که تو از خودت داری.
#آبراهام_هیکس
@Mthi_jazebe
افرادی که حس میکنند زیبا هستند، زیبا هستند.
افرادی که حس میکنند چاق هستند، چاق هستند.
افرادی که حس میکنند لاغر هستند، لاغر هستند.
افرادی که حس میکنند زیرک هستند، زیرک هستند.
افرادی که حس میکنند کودن هستند، کودن هستند.
یعنی، حسی که داری، روشِ پاسخ بدن تو به محیط خودت است، هر دفعه، بدون استثنا.
این قول و وعده ما به شماست که این سلولهای بدن شما که شکوهمند، همکار، شنونده، و آماده هستند، مشتاقانه در حال انطباق و مطابقت با تصویری هستند که تو از خودت داری.
#آبراهام_هیکس
@Mthi_jazebe
ما از شما میخواهیم دیگر اهمیتی ندهید که دیگران چه پاسخی به شما میدهند.
و وقتی به این حالت رسیدید، آنها واقعا و واقعا شما را دوست خواهند داشت.
این عجیبترین چیز است.
اینکه وقتی به تایید آنها نیاز داری، هرگز به آن دست نمییابی.
و وقتی به تایید آنها نیازی نداری، آنقدر تنظیم شدهای که همه میخواهند با تو باشند.
#آبراهام_هیکس
@Mthi_jazebe
و وقتی به این حالت رسیدید، آنها واقعا و واقعا شما را دوست خواهند داشت.
این عجیبترین چیز است.
اینکه وقتی به تایید آنها نیاز داری، هرگز به آن دست نمییابی.
و وقتی به تایید آنها نیازی نداری، آنقدر تنظیم شدهای که همه میخواهند با تو باشند.
#آبراهام_هیکس
@Mthi_jazebe
هر دفعه که میگویی "من از این قدردانی میکنم. من واقعا این را دوست دارم. من این را تشویق میکنم. من ارزش این را میدانم"؛ هر دفعه که این کار را میکنی،
مقداری از انرژیات را صرف میکنی،
و همین صرف کردن انرژی است که میتوان گفت یک خلاء ایجاد میکند، یا میتوان گفت یک نقطه جذب ایجاد میکند،
که بیشتر و بیشتر و بیشتر و بیشتر (از آن) را جلب میکند.
#آبراهام_هیکس
@Mthi_jazebe
مقداری از انرژیات را صرف میکنی،
و همین صرف کردن انرژی است که میتوان گفت یک خلاء ایجاد میکند، یا میتوان گفت یک نقطه جذب ایجاد میکند،
که بیشتر و بیشتر و بیشتر و بیشتر (از آن) را جلب میکند.
#آبراهام_هیکس
@Mthi_jazebe
ما کودکانی هستیم که فقط باید دست در دست خالقمون داشته باشیم تا :
گم نشیم
کم نیاریم
آسیب نبینیم
بالا بریم
موفق بشیم
به جایگاه اصلی مون دست یابیم
اگه واقعا مسیر رسالتمون رو بشناسیم و دائم خود را در پناه آن عشق و نور ببینیم و ازش بواسطه ذهن و قضاوتها و تحلیلها و وابستگی ها و ایدئولوژی های جورواجور دور نشیم
آن عشق در گوش ما با نجوایی عاشقانه راه بعدی را نشانمان خواهد داد
بقول مولانای جان
من به گوش تو سخن های نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلی ، جز که به سر هیچ مگو
در واقع سخن نهان همان ندای قلب ماست که دائم و هر لحظه ما رو هدایت و اصلاح مسیر میکنه
دقایقی از این دنیای ذهنی پر آشوب بیرون بیاییم و به ندای قلبمون توجه کنیم
@Mthi_jazebe
گم نشیم
کم نیاریم
آسیب نبینیم
بالا بریم
موفق بشیم
به جایگاه اصلی مون دست یابیم
اگه واقعا مسیر رسالتمون رو بشناسیم و دائم خود را در پناه آن عشق و نور ببینیم و ازش بواسطه ذهن و قضاوتها و تحلیلها و وابستگی ها و ایدئولوژی های جورواجور دور نشیم
آن عشق در گوش ما با نجوایی عاشقانه راه بعدی را نشانمان خواهد داد
بقول مولانای جان
من به گوش تو سخن های نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلی ، جز که به سر هیچ مگو
در واقع سخن نهان همان ندای قلب ماست که دائم و هر لحظه ما رو هدایت و اصلاح مسیر میکنه
دقایقی از این دنیای ذهنی پر آشوب بیرون بیاییم و به ندای قلبمون توجه کنیم
@Mthi_jazebe
هر روز
انتخاب هایی که میکنی
افکاری که داری
و کاری که انجام میدی
میشه اون چیزی که بهش تبدیل میشی💎
@Mthi_jazebe
انتخاب هایی که میکنی
افکاری که داری
و کاری که انجام میدی
میشه اون چیزی که بهش تبدیل میشی💎
@Mthi_jazebe
🌿🌿🌿____
قدیمها یک کارگر عرب داشتم که خیلی میفهمید. اسمش قاسم بود. از خوزستان کوبیده بود و آمده بود تهران برای کارگری. اولها ملات سیمان درست میکرد و میبرد وردست اوستا تا دیوار مستراح و حمام را علم کنند. جنم داشت. بعد از چهار ماه شد همهکارهی کارگاه. حضور و غیاب کارگرها. کنترل انبار. سفارش خرید. همه چیز. قشنگ حرف میزد. دایرهی لغات وسیعی داشت. تن صدایش هم خوب بود. شبیه آلن دلون. اما مهمترین خاصیتش همان بود که گفتم. قشنگ حرف میزد.
یک بار کارگر مقنی قوچانیمان رفت توی یک چاه شش متری که خودش کنده بود. بعد خاک آوار شد روی سرش. قاسم هم پرید به رییس کارگاه خبر داد. رییس کارگاه رنگش شد مثل پنیر لیقوان. حتی یادش رفت زنگ بزند آتشنشانی. قاسم موبایل رییس کارگاه را از روی کمرش کشید و خودش زنگ زد. گفت که کارگرمان مانده زیر آوار. خیلی خوب و خلاصه گفت. تهش هم گفت مقنیمان دو تا دختر دارد. خودش هم شناسنامه ندارد. اگر بمیرد دست یتیمهایش به هیچ جا بند نیست. بعد قاسم رفت سر چاه تا کمک کند برای پس زدن خاکها. خاک که نبود. گِل رس بود و برف یخزدهی چهار روز مانده. تا آتشنشانی برسد، رسیده بودند به سر مقنی. دقیقا زیر چانهاش. هنوز زنده بود. اورژانسچی آمد و یک ماسک اکسیژن زد روی دک و پوزش. آتشنشانها گفتند چهار ساعت طول میکشد تا برسند به مچ پایش و بکشندش بیرون. چهار ساعت برای چاهی که مقنی دو ساعته و یکنفره کنده بودش.
بعد هم شروع کردند. همه چیز فراهم بود. آتشنشان بود. پرستار بود. چای گرم بود. رییس کارگاه هم بود. فقط امید نبود. مقنی سردش بود و ناامید. قاسم رفت روی برفها کنارش خوابید و شروع کرد خیلی قشنگ و آلن دلونی برایش حرف زد. حرف که نمیزد. لاکردار داشت برایش نقاشی میکرد . میخواست آسمان ابری زمستان دم غروب را آفتابی کند و رنگش کند. میخواست امید بدهد. همه میدانستند خاک رس و برف چهار روزه چقدر سرد است. مخصوصا اگر قرار باشد چهار ساعت لای آن باشی. دو تا دختر فسقلی هم توی قوچان داشته باشی. بیشناسنامه. اما قاسم کارش را خوب بلد بود. خوب میدانست کلمات منبع لایتناهی انرژی و امیدند. اگر درست مصرفشان کند. چهارساعت تمام ماند کنار مقنی و ریز ریز دنیای خاکستری و واقعی دور و برش را برایش رنگ کرد. آبی. سبز. قرمز. امید را گاماس گاماس تزریق کرد زیر پوستش. چهار ساعت تمام. مقنی زنده ماند. بیشتر هم به همت قاسم زنده ماند.
آدمها همه توی زندگی یک قاسم میخواهند برای خودشان. زندگی از ازل تا ابد خاکستری بوده و هست. فقط این وسط یکی باید باشد که به دروغ هم که شده رنگ بپاشد روی این همه ابر خاکستری. اصلا دروغ خیلی هم چیز بدی نیست. دروغ گاهی وقتها منشا امید است. امید هم منشا ماندگاری. یکی باید باشد که رنگی کند دنیا را. کلمهها را قشنگ مصرف کند. رمز زنده ماندن زیر آوار زندگی فقط کلمات هستند. کلمات را قبل از انقضا، درست مصرف کنید. قاسم زندگیتان را پیدا کنید.
#فهیم_عطار
@Mthi_jazebe
قدیمها یک کارگر عرب داشتم که خیلی میفهمید. اسمش قاسم بود. از خوزستان کوبیده بود و آمده بود تهران برای کارگری. اولها ملات سیمان درست میکرد و میبرد وردست اوستا تا دیوار مستراح و حمام را علم کنند. جنم داشت. بعد از چهار ماه شد همهکارهی کارگاه. حضور و غیاب کارگرها. کنترل انبار. سفارش خرید. همه چیز. قشنگ حرف میزد. دایرهی لغات وسیعی داشت. تن صدایش هم خوب بود. شبیه آلن دلون. اما مهمترین خاصیتش همان بود که گفتم. قشنگ حرف میزد.
یک بار کارگر مقنی قوچانیمان رفت توی یک چاه شش متری که خودش کنده بود. بعد خاک آوار شد روی سرش. قاسم هم پرید به رییس کارگاه خبر داد. رییس کارگاه رنگش شد مثل پنیر لیقوان. حتی یادش رفت زنگ بزند آتشنشانی. قاسم موبایل رییس کارگاه را از روی کمرش کشید و خودش زنگ زد. گفت که کارگرمان مانده زیر آوار. خیلی خوب و خلاصه گفت. تهش هم گفت مقنیمان دو تا دختر دارد. خودش هم شناسنامه ندارد. اگر بمیرد دست یتیمهایش به هیچ جا بند نیست. بعد قاسم رفت سر چاه تا کمک کند برای پس زدن خاکها. خاک که نبود. گِل رس بود و برف یخزدهی چهار روز مانده. تا آتشنشانی برسد، رسیده بودند به سر مقنی. دقیقا زیر چانهاش. هنوز زنده بود. اورژانسچی آمد و یک ماسک اکسیژن زد روی دک و پوزش. آتشنشانها گفتند چهار ساعت طول میکشد تا برسند به مچ پایش و بکشندش بیرون. چهار ساعت برای چاهی که مقنی دو ساعته و یکنفره کنده بودش.
بعد هم شروع کردند. همه چیز فراهم بود. آتشنشان بود. پرستار بود. چای گرم بود. رییس کارگاه هم بود. فقط امید نبود. مقنی سردش بود و ناامید. قاسم رفت روی برفها کنارش خوابید و شروع کرد خیلی قشنگ و آلن دلونی برایش حرف زد. حرف که نمیزد. لاکردار داشت برایش نقاشی میکرد . میخواست آسمان ابری زمستان دم غروب را آفتابی کند و رنگش کند. میخواست امید بدهد. همه میدانستند خاک رس و برف چهار روزه چقدر سرد است. مخصوصا اگر قرار باشد چهار ساعت لای آن باشی. دو تا دختر فسقلی هم توی قوچان داشته باشی. بیشناسنامه. اما قاسم کارش را خوب بلد بود. خوب میدانست کلمات منبع لایتناهی انرژی و امیدند. اگر درست مصرفشان کند. چهارساعت تمام ماند کنار مقنی و ریز ریز دنیای خاکستری و واقعی دور و برش را برایش رنگ کرد. آبی. سبز. قرمز. امید را گاماس گاماس تزریق کرد زیر پوستش. چهار ساعت تمام. مقنی زنده ماند. بیشتر هم به همت قاسم زنده ماند.
آدمها همه توی زندگی یک قاسم میخواهند برای خودشان. زندگی از ازل تا ابد خاکستری بوده و هست. فقط این وسط یکی باید باشد که به دروغ هم که شده رنگ بپاشد روی این همه ابر خاکستری. اصلا دروغ خیلی هم چیز بدی نیست. دروغ گاهی وقتها منشا امید است. امید هم منشا ماندگاری. یکی باید باشد که رنگی کند دنیا را. کلمهها را قشنگ مصرف کند. رمز زنده ماندن زیر آوار زندگی فقط کلمات هستند. کلمات را قبل از انقضا، درست مصرف کنید. قاسم زندگیتان را پیدا کنید.
#فهیم_عطار
@Mthi_jazebe
نفرت بر یکایک اندامهای تن اثر میگذارد. چون وقتی نفرت میورزید، یکایک اعضاء بدن خود را به فعالیتی منفی وا میدارید و تاوان آن را به صورت روماتیسم، آرتروز(ورم مفاصل)، کشش دردناک و التهاب اعصاب، و هزاران مرض دیگر... پس میدهید.
زیرا اندیشههای اسیدی، در خون اسید تولید میکنند. و همهی این بلاها از آن جهت برسرتان میآید. که میپندارید جنگ از آن شما است و خود وارد پیکار میشوید و آن را به ”بازوی بلند” خدا نمیسپارید.
اسکاول شین
@Mthi_jazebe
زیرا اندیشههای اسیدی، در خون اسید تولید میکنند. و همهی این بلاها از آن جهت برسرتان میآید. که میپندارید جنگ از آن شما است و خود وارد پیکار میشوید و آن را به ”بازوی بلند” خدا نمیسپارید.
اسکاول شین
@Mthi_jazebe
باید خودت را دوست بداری
چون بدون #عشق به خودت،
داشتن احساس خوب محال است!
وقتی حال و هوای بدی نسبت به خودت داری، درِ #عشق
و درِ تمام خوبی های عالم رو به خودت میبندی!
راندابرن
#عشق
#خودشناسی
@Mthi_jazebe
چون بدون #عشق به خودت،
داشتن احساس خوب محال است!
وقتی حال و هوای بدی نسبت به خودت داری، درِ #عشق
و درِ تمام خوبی های عالم رو به خودت میبندی!
راندابرن
#عشق
#خودشناسی
@Mthi_jazebe
⭕️ با این تکنیکها دیگه کارهات رو پشت گوش نمیاندازی و بدون تنبلی انجامشون میدی:
۱. تکنیک حس و عصب: هر موقع که دیدی تنبلی میاد سراغت برو یه یخ بردار بگیر تو مشتت اینطوری سیستم عصبی شوک وارد میکنه بهت
۲. تکنیک دو دقیقه: به خودت بگو فقط دو دقیقه انجام میدم اگه خوشم نیومد ول میکنم ولی مطمئنم که ادامه میدی به خاطر الگوهای نورونی
۳. تکنیک جهنم: به خودت بگو اگه انجام ندم این کار رو پس یکی از تفریحاتم رو هم حذف میکنم.
۴. تکنیک یک تا پنج: تا ۵ میشماری و پا میشی میری سراغ کار رو مغز این جواب میده و پا میشی.
۵. تکنیک پل: بین دو تا کار در طول روز اونی رو اول انجام بده که کم تر دوستش داری
۶. تکنیک ۵ به پنج: به خودت بگو اگه تا پنج دقیقه این کار رو انجام ندم تا پنج ماه قراره حسرت بخورم
۷. گل قالی : به خودت بگو اگه نتونم این کار رو انجام بدم باید برم گلهای قالی رو بشمارم.
۸. تکنیک صندلی ثابت: یه صندلی اضافه بذار کنار هر وقت نخواستی کارت رو انجام بدی باید بری بشینی اونجا و هیچ کاری انجام ندی.
@Mthi_jazebe
۱. تکنیک حس و عصب: هر موقع که دیدی تنبلی میاد سراغت برو یه یخ بردار بگیر تو مشتت اینطوری سیستم عصبی شوک وارد میکنه بهت
۲. تکنیک دو دقیقه: به خودت بگو فقط دو دقیقه انجام میدم اگه خوشم نیومد ول میکنم ولی مطمئنم که ادامه میدی به خاطر الگوهای نورونی
۳. تکنیک جهنم: به خودت بگو اگه انجام ندم این کار رو پس یکی از تفریحاتم رو هم حذف میکنم.
۴. تکنیک یک تا پنج: تا ۵ میشماری و پا میشی میری سراغ کار رو مغز این جواب میده و پا میشی.
۵. تکنیک پل: بین دو تا کار در طول روز اونی رو اول انجام بده که کم تر دوستش داری
۶. تکنیک ۵ به پنج: به خودت بگو اگه تا پنج دقیقه این کار رو انجام ندم تا پنج ماه قراره حسرت بخورم
۷. گل قالی : به خودت بگو اگه نتونم این کار رو انجام بدم باید برم گلهای قالی رو بشمارم.
۸. تکنیک صندلی ثابت: یه صندلی اضافه بذار کنار هر وقت نخواستی کارت رو انجام بدی باید بری بشینی اونجا و هیچ کاری انجام ندی.
@Mthi_jazebe
شكار ميمون زنده بخاطر چابكی و سرعت عمل جانور بسيار مشكل است. يكی از روشهای شكار ميمون در آفريقا اين است كه شكارچی به محل اقامت ميمونها میرود و بدون توجه به آنها در سوراخ كوچكی در يك سنگ بزرگ مقداری خوراكی میريزد و دور می شود.
ميمونهای گرسنه و كنجكاو دستشان را به درون سوراخ میبرند و خوراكيها را در مشت خود میريزند، اما دهانه سوراخ كوچكتر از آن است كه مشت ميمون از آن خارج شود.
ميمون وحشتزده می شود و تقلا میكند تا خسته شود، اما هرگز مشت بسته خود را باز نمیكند تا رها شود!
ذهن انسان هم گاه مانند مشتِ بسته ميمون است.
در مواجهه با مشکلی وحشتزده میشود، تقلا میكند و بیتاب میشود و روی آن مسئله قفل میشود، در حالی كه بهترین و آسانترین راهِ چاره در رها كردن آن و آزادی ذهن از قيد و بندهای آن مشکل است.
@Mthi_jazebe
ميمونهای گرسنه و كنجكاو دستشان را به درون سوراخ میبرند و خوراكيها را در مشت خود میريزند، اما دهانه سوراخ كوچكتر از آن است كه مشت ميمون از آن خارج شود.
ميمون وحشتزده می شود و تقلا میكند تا خسته شود، اما هرگز مشت بسته خود را باز نمیكند تا رها شود!
ذهن انسان هم گاه مانند مشتِ بسته ميمون است.
در مواجهه با مشکلی وحشتزده میشود، تقلا میكند و بیتاب میشود و روی آن مسئله قفل میشود، در حالی كه بهترین و آسانترین راهِ چاره در رها كردن آن و آزادی ذهن از قيد و بندهای آن مشکل است.
@Mthi_jazebe
🌿🌿🌿___
درسهايى وجود دارند كه فقط مىتوانى آنها را در فضاهاى تاريك زندگىات بياموزى.
از گله كردن به خاطر شرايطى كه الان دارى پشت سر مىگذارى، دست بردار؛ از اينكه چقدر شرايطت غيرمنصفانه است و اينكه چه كسى در حقت بدى كرده است، شكايت نكن.
هر چند ممكن است اين شرايط بسيار ناخوشايند باشد اما به خير توست. قوىتر مىشوى؛ چيزى در درونت پرورش داده مىشود كه فقط در تاريكىهاى زندگى مىتوانى به آن برسى.
اگر هميشه در نور باشى، هرگز نمىتوانى به تمام توانايىهاى بالقوهات دست پيدا كنى. اينكه با هيچ مخالفتى روبرو نشوى، هيچ مشكلى نداشته باشى و هيچكس خلاف ميلت رفتار نكند شايد خوب به نظر برسند اما مانع رشدت مىشوند.
#جول_اوستين
@Mthi_jazebe
درسهايى وجود دارند كه فقط مىتوانى آنها را در فضاهاى تاريك زندگىات بياموزى.
از گله كردن به خاطر شرايطى كه الان دارى پشت سر مىگذارى، دست بردار؛ از اينكه چقدر شرايطت غيرمنصفانه است و اينكه چه كسى در حقت بدى كرده است، شكايت نكن.
هر چند ممكن است اين شرايط بسيار ناخوشايند باشد اما به خير توست. قوىتر مىشوى؛ چيزى در درونت پرورش داده مىشود كه فقط در تاريكىهاى زندگى مىتوانى به آن برسى.
اگر هميشه در نور باشى، هرگز نمىتوانى به تمام توانايىهاى بالقوهات دست پيدا كنى. اينكه با هيچ مخالفتى روبرو نشوى، هيچ مشكلى نداشته باشى و هيچكس خلاف ميلت رفتار نكند شايد خوب به نظر برسند اما مانع رشدت مىشوند.
#جول_اوستين
@Mthi_jazebe
💢 تنها راهی که میشود
يک زندگی بهتر داشت
این است که رشد کنیم؛
تنها راهی که میشود رشد کرد
این است که تغییر کنیم؛
تنها راهی که میشود
تغییر کرد این است که
چیزهای جدید یاد بگیریم...
@Mthi_jazebe
يک زندگی بهتر داشت
این است که رشد کنیم؛
تنها راهی که میشود رشد کرد
این است که تغییر کنیم؛
تنها راهی که میشود
تغییر کرد این است که
چیزهای جدید یاد بگیریم...
@Mthi_jazebe
گاهى وقتها بهترين كارى كه ميتونى بكنى
اينه كه فكر نكنى،
در حيرت نباشى،
تصور نكنى،
گير ندى.
فقط نفس بكشى،
و ايمان داشته باشى
كه همه چيز
به بهترين نحو اتفاق خواهد افتاد.
@Mthi_jazebe
اينه كه فكر نكنى،
در حيرت نباشى،
تصور نكنى،
گير ندى.
فقط نفس بكشى،
و ايمان داشته باشى
كه همه چيز
به بهترين نحو اتفاق خواهد افتاد.
@Mthi_jazebe