This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هنرمند به این میگن نه به اون....
پ نه پ : نام های مبارک😍
#الله
#علی
#فاطمه
#حسن
#حسین
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلاب
۩๑▬▬▬▬●🥀●▬▬▬▬۩๑
@mojaradan
۩๑▬▬▬▬●🥀●▬▬▬▬۩๑
پ نه پ : نام های مبارک😍
#الله
#علی
#فاطمه
#حسن
#حسین
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلاب
۩๑▬▬▬▬●🥀●▬▬▬▬۩๑
@mojaradan
۩๑▬▬▬▬●🥀●▬▬▬▬۩๑
•°🌱.
#قرار_عاشقی
#سلام_ارباب_دلم
.
حسین جان ♥️
جانی بگیر و در عوضش هیچ هم نده
عشاق با معامله های گران خوشند
#علی_اکبرلطیفیان
#حسیــݩجاݩ💔
#صبحتونکربلایی✨
#صلی_علیک_یا_ابا_عبدالله
--•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•--
╲\╭┓
╭ ❤️@mojaradan
┗╯\╲
═══❀❀❀❀❀❀═══
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
#قرار_عاشقی
#سلام_ارباب_دلم
.
حسین جان ♥️
جانی بگیر و در عوضش هیچ هم نده
عشاق با معامله های گران خوشند
#علی_اکبرلطیفیان
#حسیــݩجاݩ💔
#صبحتونکربلایی✨
#صلی_علیک_یا_ابا_عبدالله
--•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•--
╲\╭┓
╭ ❤️@mojaradan
┗╯\╲
═══❀❀❀❀❀❀═══
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#طنز
هواپیما در حال سقوط😂😂
#حسن_روحانی
#علی_برکته_الله
--•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•--
╲\╭┓
╭ ❤️@mojaradan
┗╯\╲
═══❀❀❀❀❀❀═══
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
هواپیما در حال سقوط😂😂
#حسن_روحانی
#علی_برکته_الله
--•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•--
╲\╭┓
╭ ❤️@mojaradan
┗╯\╲
═══❀❀❀❀❀❀═══
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
3392182633.mp4
676.8 KB
╲\╭┓
╭🖤🕯
┗╯\╲
🥀 #شب شام غریبان باشد امشب
🕯 #عزای شاه مردان باشد امشب
🥀بوَد جای #علی در خانه خالی
🕯به زیر #خاک پنهان باشد امشب
🥀 #علی شد کشته در راه عدالت
🕯که #زینب مو پریشان باشد امشب
🥀 #حسـن از داغ بابایش دل افکار
🕯 #حسینش دیده گریان باشد امشب
🥀زند بر سینه و سر، ام کلثوم
🕯به غم سقای طفلان باشد امشب
🥀بیایم تسلیت گوییم به #مهدی
🕯 که از غم زار و نالان باشدامشب.
| #شهادتامامعلیعتسلیت🖤|
••❥⚜︎-----------
@mojaradan
💫 #پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
╭🖤🕯
┗╯\╲
🥀 #شب شام غریبان باشد امشب
🕯 #عزای شاه مردان باشد امشب
🥀بوَد جای #علی در خانه خالی
🕯به زیر #خاک پنهان باشد امشب
🥀 #علی شد کشته در راه عدالت
🕯که #زینب مو پریشان باشد امشب
🥀 #حسـن از داغ بابایش دل افکار
🕯 #حسینش دیده گریان باشد امشب
🥀زند بر سینه و سر، ام کلثوم
🕯به غم سقای طفلان باشد امشب
🥀بیایم تسلیت گوییم به #مهدی
🕯 که از غم زار و نالان باشدامشب.
| #شهادتامامعلیعتسلیت🖤|
••❥⚜︎-----------
@mojaradan
💫 #پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
Audio
#تاثریا
#فصل_اول
#قسمت_اول
نویسنده:
#هانیه_فرزا
سرپرست گویندگان
#حجت_عابدیان
#علی_علوی_مهر
تدوینگر
#علی_احمدی
گویندگان:
#مریم_باهوش_نقش_سیمین
#م_باران_نقش_ثریا
#نیما_صالحی_نقش_سعید
#کاری_از_رادیو_مجردان
-•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•--
╲\╭┓
╭ ❤️@mojaradan
┗╯\╲
═══❀❀❀❀❀❀═══
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
#فصل_اول
#قسمت_اول
نویسنده:
#هانیه_فرزا
سرپرست گویندگان
#حجت_عابدیان
#علی_علوی_مهر
تدوینگر
#علی_احمدی
گویندگان:
#مریم_باهوش_نقش_سیمین
#م_باران_نقش_ثریا
#نیما_صالحی_نقش_سعید
#کاری_از_رادیو_مجردان
-•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•--
╲\╭┓
╭ ❤️@mojaradan
┗╯\╲
═══❀❀❀❀❀❀═══
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
Audio
#تاثریا
#فصل_اول
#قسمت_دوم
نویسنده:
#هانیه_فرزا
تدوینگر
#علی_احمدی
گویندگان:
#منصوره_باهوش_نقش_مادر_ثریا
#م_باران _نقش_ثریا
#ناصر_رفیع_زاده_نقش_اسایش
-•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•--
╲\╭┓
╭ ❤️@mojaradan
┗╯\╲
═══❀❀❀❀❀❀═══
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
#فصل_اول
#قسمت_دوم
نویسنده:
#هانیه_فرزا
تدوینگر
#علی_احمدی
گویندگان:
#منصوره_باهوش_نقش_مادر_ثریا
#م_باران _نقش_ثریا
#ناصر_رفیع_زاده_نقش_اسایش
-•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•--
╲\╭┓
╭ ❤️@mojaradan
┗╯\╲
═══❀❀❀❀❀❀═══
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
Audio
@mojaradan
#تاثریا
#فصل_اول
#قسمت_سوم
نویسنده:
#هانیه_فرزا
تدوینگر
#علی_احمدی
گویندگان:
#منصوره_باهوش_نقش_مادر_ثریا
#م_باران _نقش_ثریا
#نیما_صالحی_در_نقش_سعید_مجد
-•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•--
╲\╭┓
╭ ❤️@mojaradan
┗╯\╲
═══❀❀❀❀❀❀═══
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
#فصل_اول
#قسمت_سوم
نویسنده:
#هانیه_فرزا
تدوینگر
#علی_احمدی
گویندگان:
#منصوره_باهوش_نقش_مادر_ثریا
#م_باران _نقش_ثریا
#نیما_صالحی_در_نقش_سعید_مجد
-•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•--
╲\╭┓
╭ ❤️@mojaradan
┗╯\╲
═══❀❀❀❀❀❀═══
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
Audio
@mojaradan
#تاثریا
#فصل_اول
#قسمت_چهارم
نویسنده:
#هانیه_فرزا
تدوینگر
#علی_احمدی
گویندگان:
#منصوره_باهوش_نقش_مادر_ثریا
#م_باران _نقش_ثریا
#ناصر_رفیع_زاده_نقش_اسایش
#نیما_صالحی_در_نقش_پدر_سعید
-•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•--
╲\╭┓
╭ ❤️@mojaradan
┗╯\╲
═══❀❀❀❀❀❀═══
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
#فصل_اول
#قسمت_چهارم
نویسنده:
#هانیه_فرزا
تدوینگر
#علی_احمدی
گویندگان:
#منصوره_باهوش_نقش_مادر_ثریا
#م_باران _نقش_ثریا
#ناصر_رفیع_زاده_نقش_اسایش
#نیما_صالحی_در_نقش_پدر_سعید
-•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•--
╲\╭┓
╭ ❤️@mojaradan
┗╯\╲
═══❀❀❀❀❀❀═══
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
Audio
#تاثریا
#فصل_اول
#قسمت_پنجم
نویسنده:
#هانیه_فرزا
تدوینگر
#علی_احمدی
#نقش_آفرینها
#م_باران_در_نقش_ثریا
#ناصر_رفیع_زاده_در_نقش_اسایش
#سید_محمد_جلال_پور_در_نقش_پژمان_دوست_سعید
#حجت_عابدیان_در_نقش_سامان
#لینا_کریمی_در_نقش_سارا
#عاطفه_سادات_جعفریان_در_نقش_مهربان
رادیو مجردان تقدیم میکنند
با ما همراه باشید ...
-•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•--
╲\╭┓
╭ ❤️@mojaradan
┗╯\╲
═══❀❀❀❀❀❀═══
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
#فصل_اول
#قسمت_پنجم
نویسنده:
#هانیه_فرزا
تدوینگر
#علی_احمدی
#نقش_آفرینها
#م_باران_در_نقش_ثریا
#ناصر_رفیع_زاده_در_نقش_اسایش
#سید_محمد_جلال_پور_در_نقش_پژمان_دوست_سعید
#حجت_عابدیان_در_نقش_سامان
#لینا_کریمی_در_نقش_سارا
#عاطفه_سادات_جعفریان_در_نقش_مهربان
رادیو مجردان تقدیم میکنند
با ما همراه باشید ...
-•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•--
╲\╭┓
╭ ❤️@mojaradan
┗╯\╲
═══❀❀❀❀❀❀═══
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
Audio
@mojaradan
#تاثریا
#فصل_اول
#قسمت_ششم
نویسنده:
#هانیه_فرزا
تدوینگر
#علی_احمدی
گویندگان:
#م_باران_نقش_ثریا
#ناصر_رفیع_زاده_نقش_اسایش
#نیما_صالحی_در_نقش_پدر_سعید
#کاری_از_رادیو_مجردان
#با_ما_همراه_باشید
-•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•--
╲\╭┓
╭ ❤️@mojaradan
┗╯\╲
═══❀❀❀❀❀❀═══
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
#فصل_اول
#قسمت_ششم
نویسنده:
#هانیه_فرزا
تدوینگر
#علی_احمدی
گویندگان:
#م_باران_نقش_ثریا
#ناصر_رفیع_زاده_نقش_اسایش
#نیما_صالحی_در_نقش_پدر_سعید
#کاری_از_رادیو_مجردان
#با_ما_همراه_باشید
-•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•--
╲\╭┓
╭ ❤️@mojaradan
┗╯\╲
═══❀❀❀❀❀❀═══
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
Audio
#تاثریا
#فصل_اول
#قسمت_هشتم
نویسنده:
#هانیه_فرزا
سرپرست گویندگان
#حجت_عابدیان
#علی_علوی_مهر
تدوینگر
#علی_احمدی
گویندگان:
م باران نقش ثریا
ناصر رفیع زاده نقش اسایش
نیماصالحی در نقش سعید مجد
منصوره باهوش نقش مادر ثریا
هانیه فررا در نقش پرستو
مرتضی ملک زاده نقش پژمان مجد
#کاری_از_رادیو_مجردان
#با_ما_همراه_باشید
-•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•--
╲\╭┓
╭ ❤️@mojaradan
┗╯\╲
═══❀❀❀❀❀❀═══
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
#فصل_اول
#قسمت_هشتم
نویسنده:
#هانیه_فرزا
سرپرست گویندگان
#حجت_عابدیان
#علی_علوی_مهر
تدوینگر
#علی_احمدی
گویندگان:
م باران نقش ثریا
ناصر رفیع زاده نقش اسایش
نیماصالحی در نقش سعید مجد
منصوره باهوش نقش مادر ثریا
هانیه فررا در نقش پرستو
مرتضی ملک زاده نقش پژمان مجد
#کاری_از_رادیو_مجردان
#با_ما_همراه_باشید
-•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•--
╲\╭┓
╭ ❤️@mojaradan
┗╯\╲
═══❀❀❀❀❀❀═══
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
ازدواج امیرالمومنین علیه السلام و حضرت زهرا سلام الله علیها
حسین طاهری
#به_وقت_مولودی👏🏼
بادا بادا مبارک به همه
عروسیِ علــ💚ــی وفاطـ💜ـمـه ...:)))
#عید
#علی🌙
#فاطمه🌞
#پیشنهاد_دانلود🔔
#سالروز_ازدواج 🌹
‹.‹⃟⃟⃟-•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•--
╲\╭┓
╭ ❤️@mojaradan
┗╯\╲
═══❀❀❀❀❀❀═══
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
بادا بادا مبارک به همه
عروسیِ علــ💚ــی وفاطـ💜ـمـه ...:)))
#عید
#علی🌙
#فاطمه🌞
#پیشنهاد_دانلود🔔
#سالروز_ازدواج 🌹
‹.‹⃟⃟⃟-•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•--
╲\╭┓
╭ ❤️@mojaradan
┗╯\╲
═══❀❀❀❀❀❀═══
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
💌 او برادر همهی ما بود...
برادر همه ما که
روزهای جنگ را ندیدیم
اما دیدیم هنوز ایثار و فداکاری
ادامه دارد...✨
دیدیم
❣ درِ باغ شهادت
برای آنها که دلی آسمانی دارند باز است....
🌄 داستان #علی_لندی تکرار داستان #حسین_فهمیده است، دو نوجوانی که برای نجات هموطنان از جان خود گذشتند
داستان علی لندی را هم در کتاب های درسی بیاورید تا نسل جدید به جای قهرمانان خیالی هالیوودی قهرمانان واقعی را الگوی خود قرار دهند
⭕️ عموی #علی_لندی تعریف میکنه علی بارها ازم میپرسید اگر کربلا بودیم طرف امام حسین بودیم یا یزیدیا؟ منم میگفتم دعا کن همیشه طرف امام حسین باشیم
عموش میگه وقتی تو بیمارستان رفتم بالا سرش ازم پرسید عمو حالا ثابت کردم طرف امام حسینم؟ ...😓
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
برادر همه ما که
روزهای جنگ را ندیدیم
اما دیدیم هنوز ایثار و فداکاری
ادامه دارد...✨
دیدیم
❣ درِ باغ شهادت
برای آنها که دلی آسمانی دارند باز است....
🌄 داستان #علی_لندی تکرار داستان #حسین_فهمیده است، دو نوجوانی که برای نجات هموطنان از جان خود گذشتند
داستان علی لندی را هم در کتاب های درسی بیاورید تا نسل جدید به جای قهرمانان خیالی هالیوودی قهرمانان واقعی را الگوی خود قرار دهند
⭕️ عموی #علی_لندی تعریف میکنه علی بارها ازم میپرسید اگر کربلا بودیم طرف امام حسین بودیم یا یزیدیا؟ منم میگفتم دعا کن همیشه طرف امام حسین باشیم
عموش میگه وقتی تو بیمارستان رفتم بالا سرش ازم پرسید عمو حالا ثابت کردم طرف امام حسینم؟ ...😓
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#چله_چهل_شهید🌹
#روزسی و نهم ❇️
به نیابت از شهید #علی_لندی 🌹۱۰۰ صلوات📿 ویک زیارت عاشورا📖 هدیه به امام زمان عجل الله 💚
🌱به نیت تعجیل در فرج و سلامتی آقا امام زمان و توفیق شرکت در پیاده روی اربعین🚩
✔️شادی روح پرفتوح شهید #صلوات📿
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج✅
#اللهم_ارزقنا_زیارت_الحسین ✅
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@mojaradan
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
#روزسی و نهم ❇️
به نیابت از شهید #علی_لندی 🌹۱۰۰ صلوات📿 ویک زیارت عاشورا📖 هدیه به امام زمان عجل الله 💚
🌱به نیت تعجیل در فرج و سلامتی آقا امام زمان و توفیق شرکت در پیاده روی اربعین🚩
✔️شادی روح پرفتوح شهید #صلوات📿
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج✅
#اللهم_ارزقنا_زیارت_الحسین ✅
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@mojaradan
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
Audio
این نکته رو خیلی بهش توجه کنید
راهی جز قوی شدن نیست .....
متاسفانه ما برای زندگی مشترک و چالش ها و بحرانهاش آماده نیستیم....
#علی_بورقانی_مدرس_دانشگاه
@mojaradan
راهی جز قوی شدن نیست .....
متاسفانه ما برای زندگی مشترک و چالش ها و بحرانهاش آماده نیستیم....
#علی_بورقانی_مدرس_دانشگاه
@mojaradan
مجردان انقلا✌بی
💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے حـــــــــرمٺ_عشــق💞قسمـــٺ هجده چند روزی گذشت... صبح بود و یوسف مشغول مطالعه. ذهنش بسمت کنکور پرکشید... کنکور کارشناسی ارشد.همان رشته ای که خیلی دوستش میداشت.مهندسی ساخت و تولید.هدفش این بود که یا اهواز قبول شود،یا شیراز، شهری…
💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے
حـــــــــرمٺ_عشــق💞قسمـــٺ نوزده
هیئت عمو محمد تکیه ای بود صد متری. نیمی از آن خواهران و نیمی از آن برادران. تکیه دو درب داشت. که دومتر از هم فاصله داشت.هرماه غیر از ماه محرم، اول هرماه مجلس روضه داشتند.
چند ساعتی بود که مشغول زدن داربست، بنرها و پرده ها بود.
رفقای هیئت را...
با هیچکس عوض نمیکرد.بخصوص #علی را.که مدتها بود داماد عمو محمد شده بود.
هم کار میکردند هم سر ب سر هم میگذاشتند...
هر بار یکی را به نوعی سوژه میکردند!و این بار ''میثم'' سوژه بود...
که خاستگاری رفته بود و بس که استرس داشت موز را با پوست خورده بود.
میثم پایین داربست را بالا گرفت تا یوسف آن را ببندد.
علی_تو اصلا دست نزن یه وقت حالت بد میشه
مهران_نه بابا چکارش داری بذار بلند کنه پوست موزها هضم بشه
یوسف خود را متعجب نشان داد و گفت:
_مگه پوستش قابل هضمه؟؟
خنده پسرها به آسمان رفته بود.حتی خود میثم هم میخندید.دستش را روی دلش گرفت.
سیدهادی بالحنی سرشار از عصبانیت داد زد.
_مگه نمیگم نخندید..!حالا تو این هاگیر واگیر اینجا نجس بشه کی میاد تمیزش میکنه؟؟!!
بخاطر لحنش اول همه سکوت کردند.اما بعد خنده ها به قهقهه تبدیل شده بود.
میزی جلو در ورودی، بیرون از تکیه، گذاشته بودند. جهت پذیرایی از میهمانان. کیک فنجانی را از قبل، سفارش میدادند.و با چای از میهمانان پذیرایی میکردند.
عمومحمد، سینی کیک را در دست داشت، وارد تکیه شد.
_یه کم زودتر کار کنین بد نیستاااا !! زود باشین خیلی کارا مونده.!
یوسف باخنده از روی میله پایین پرید.
_خب نمیشه عمو..! اقا، طرف اومده بجای اینکه خود موز رو بخوره پوستش رو خورده
حسین_نه بابا موز رو با پوست خورده
و باز خنده همه به آسمان رفت.عمومحمد هم خنده اش گرفته بود.😁 سری تکان داد.
عمومحمد بسمت ورودی خواهران رفت...
طاهره خانم مشغول چیدن لیوانها درسینی بود.مرضیه و ریحانه هم پارچه ها ی اضافی را تا کرده و در پلاستیک میگذاشتند.عمو محمد رو به مرضیه کرد.
_الان علی اقا میخاد زیارت بخونه ببین وصله!
مرضیه سری تکان داد و نزدیک سیستم رفت.عمو محمد به قسمت مردانه برگشت.
با صحنه ای مواجه شد که نگران بسمت میثم دوید
_چیشده؟؟؟
میثم سرفه میکرد و حسین محکم به کمر او میزد و خیلی جدی گفت:
_چیزی نشده عمو دارم میزنم ببینم پوست موزها میاد بیرون!! احتمالا نرسیده ب معده کلا دستگاهش گریپاچ کرده.!
عمومحمد_دستگاهش!؟!
حسین_ آره دیگه دستگاه گوارش
عمو محمد باخنده از جمعشان جدا شد. رو به قبله نشست. بلندگو🎤 را گرفت و برای جمع شدن حواس همه گفت:
_برای تعجیل در فرج، سلامتی تمام خادمان به نظام،طول عمر حضرت آقا، یه صلوات ختم کنین.
همه صلواتی بلند فرستادند.بلندگو را به علی داد.علی دستش را روی چشمش گذاشت. و شروع کرد...
با صوت✨ سوره کوثر🌸 را تلاوت کرد.
کم کم میهمانان امام حسین.ع. می آمدند...
🍃«علی» دعای فرج میخواند.
🍃«میثم و مهران» ورودی هیئت با چای و کیک از میهمانان پذیرایی میکردند.
🍃«یوسف» صندلی ها را کنار دیوار میچید.
🍃«حسین» وسایل اضافی را جمع میکرد.
🍃«سیدهادی» کفش ها را مرتب کرده در جاکفشی میگذاشت.
طاهره خانم روی صندلی نشسته بود رو به دخترها گفت:
_دخترا.. یکیتون برید به بابا بگین صدای سیستم یک رو، کمتر کنه صداش خیلی زیاده.
ریحانه چشمکی ب مرضیه زد.
_پاشو تو برو! شوهر جونت هم میبینی یه ثوابی هم گیر من میاد
_وای من خیلی خسته ام، جون ریحان خودت برو
_کوفت و ریحان
_خب حالا... ریحانه خانم
ریحانه حریف خواهرش نشد..
به ناچار خودش بلند شد، بطرف درورودی خواهران رفت،پرده برزنت را کنار زد، با نگاهش بدنبال پدر گشت. او را نیافت. خواست برگردد که باصدایی مکث کرد.
_چیزی میخواستید ریحانه خانم
آری یوسف بود.
#سربه_زیر ایستاده بود و #گوش سپرده بود به #جوابی که ریحانه میخواست بدهد.ریحانه سرش را #پایین انداخت. کمی چادرش را #جلوتر کشید
#محکم_وقاطع گفت:
_بابا نیستن.. ؟! گوشیشون اشغال هست. سیستم یک، خیلی بلنده بیزحمت یه کم کمترش کنین.
_عمو تلفنشون زنگ خورد. دارن با تلفن حرف میزنن. بله چشم شما باشین کنار سیستم من میرم چک میکنم.
دستگاه آمپلی فایر را گوشه گذاشت،همه را چک کرد(سیستم یک و دو در قسمت خواهران بود. سیستم سه و چهار قسمت برادران) سیستم چهار که قطع بود را درست کرد.سیستم یک را، هم، کمتر کرد.
مراسم شروع شده بود اما خبری از عمومحمد نبود...
@mojaradan
حـــــــــرمٺ_عشــق💞قسمـــٺ نوزده
هیئت عمو محمد تکیه ای بود صد متری. نیمی از آن خواهران و نیمی از آن برادران. تکیه دو درب داشت. که دومتر از هم فاصله داشت.هرماه غیر از ماه محرم، اول هرماه مجلس روضه داشتند.
چند ساعتی بود که مشغول زدن داربست، بنرها و پرده ها بود.
رفقای هیئت را...
با هیچکس عوض نمیکرد.بخصوص #علی را.که مدتها بود داماد عمو محمد شده بود.
هم کار میکردند هم سر ب سر هم میگذاشتند...
هر بار یکی را به نوعی سوژه میکردند!و این بار ''میثم'' سوژه بود...
که خاستگاری رفته بود و بس که استرس داشت موز را با پوست خورده بود.
میثم پایین داربست را بالا گرفت تا یوسف آن را ببندد.
علی_تو اصلا دست نزن یه وقت حالت بد میشه
مهران_نه بابا چکارش داری بذار بلند کنه پوست موزها هضم بشه
یوسف خود را متعجب نشان داد و گفت:
_مگه پوستش قابل هضمه؟؟
خنده پسرها به آسمان رفته بود.حتی خود میثم هم میخندید.دستش را روی دلش گرفت.
سیدهادی بالحنی سرشار از عصبانیت داد زد.
_مگه نمیگم نخندید..!حالا تو این هاگیر واگیر اینجا نجس بشه کی میاد تمیزش میکنه؟؟!!
بخاطر لحنش اول همه سکوت کردند.اما بعد خنده ها به قهقهه تبدیل شده بود.
میزی جلو در ورودی، بیرون از تکیه، گذاشته بودند. جهت پذیرایی از میهمانان. کیک فنجانی را از قبل، سفارش میدادند.و با چای از میهمانان پذیرایی میکردند.
عمومحمد، سینی کیک را در دست داشت، وارد تکیه شد.
_یه کم زودتر کار کنین بد نیستاااا !! زود باشین خیلی کارا مونده.!
یوسف باخنده از روی میله پایین پرید.
_خب نمیشه عمو..! اقا، طرف اومده بجای اینکه خود موز رو بخوره پوستش رو خورده
حسین_نه بابا موز رو با پوست خورده
و باز خنده همه به آسمان رفت.عمومحمد هم خنده اش گرفته بود.😁 سری تکان داد.
عمومحمد بسمت ورودی خواهران رفت...
طاهره خانم مشغول چیدن لیوانها درسینی بود.مرضیه و ریحانه هم پارچه ها ی اضافی را تا کرده و در پلاستیک میگذاشتند.عمو محمد رو به مرضیه کرد.
_الان علی اقا میخاد زیارت بخونه ببین وصله!
مرضیه سری تکان داد و نزدیک سیستم رفت.عمو محمد به قسمت مردانه برگشت.
با صحنه ای مواجه شد که نگران بسمت میثم دوید
_چیشده؟؟؟
میثم سرفه میکرد و حسین محکم به کمر او میزد و خیلی جدی گفت:
_چیزی نشده عمو دارم میزنم ببینم پوست موزها میاد بیرون!! احتمالا نرسیده ب معده کلا دستگاهش گریپاچ کرده.!
عمومحمد_دستگاهش!؟!
حسین_ آره دیگه دستگاه گوارش
عمو محمد باخنده از جمعشان جدا شد. رو به قبله نشست. بلندگو🎤 را گرفت و برای جمع شدن حواس همه گفت:
_برای تعجیل در فرج، سلامتی تمام خادمان به نظام،طول عمر حضرت آقا، یه صلوات ختم کنین.
همه صلواتی بلند فرستادند.بلندگو را به علی داد.علی دستش را روی چشمش گذاشت. و شروع کرد...
با صوت✨ سوره کوثر🌸 را تلاوت کرد.
کم کم میهمانان امام حسین.ع. می آمدند...
🍃«علی» دعای فرج میخواند.
🍃«میثم و مهران» ورودی هیئت با چای و کیک از میهمانان پذیرایی میکردند.
🍃«یوسف» صندلی ها را کنار دیوار میچید.
🍃«حسین» وسایل اضافی را جمع میکرد.
🍃«سیدهادی» کفش ها را مرتب کرده در جاکفشی میگذاشت.
طاهره خانم روی صندلی نشسته بود رو به دخترها گفت:
_دخترا.. یکیتون برید به بابا بگین صدای سیستم یک رو، کمتر کنه صداش خیلی زیاده.
ریحانه چشمکی ب مرضیه زد.
_پاشو تو برو! شوهر جونت هم میبینی یه ثوابی هم گیر من میاد
_وای من خیلی خسته ام، جون ریحان خودت برو
_کوفت و ریحان
_خب حالا... ریحانه خانم
ریحانه حریف خواهرش نشد..
به ناچار خودش بلند شد، بطرف درورودی خواهران رفت،پرده برزنت را کنار زد، با نگاهش بدنبال پدر گشت. او را نیافت. خواست برگردد که باصدایی مکث کرد.
_چیزی میخواستید ریحانه خانم
آری یوسف بود.
#سربه_زیر ایستاده بود و #گوش سپرده بود به #جوابی که ریحانه میخواست بدهد.ریحانه سرش را #پایین انداخت. کمی چادرش را #جلوتر کشید
#محکم_وقاطع گفت:
_بابا نیستن.. ؟! گوشیشون اشغال هست. سیستم یک، خیلی بلنده بیزحمت یه کم کمترش کنین.
_عمو تلفنشون زنگ خورد. دارن با تلفن حرف میزنن. بله چشم شما باشین کنار سیستم من میرم چک میکنم.
دستگاه آمپلی فایر را گوشه گذاشت،همه را چک کرد(سیستم یک و دو در قسمت خواهران بود. سیستم سه و چهار قسمت برادران) سیستم چهار که قطع بود را درست کرد.سیستم یک را، هم، کمتر کرد.
مراسم شروع شده بود اما خبری از عمومحمد نبود...
@mojaradan
✍🏻 میگفتند #علی(ع) نماز نمیخواند
اما خدا خواست به محراب شهادت شهید شود
میگفتند #حسین(ع) برای ریاست و دنیا طلبی قیام کرده
اما او را در صحرای کربلا با شکم گرسنه و لبان تشنه شهید کردند...
حال تاریخ به نقطه ای رسیده بود که عده ای میگفتند
او برای مقام و منصبت آمده نه خدمت
و خدا خواست که #سید_محرومان،خادم الرضای ایران
در مسیر حرکت به سوی مردم و در حین خدمت به مردم
به شهادت برسد...💔
و این حجتی است که خدا در هر دوران با مردمان عصر خویش تمام میکند
و به فرموده قرآن
وای بر آنانی که نمی اندیشند...
#رئیسی_عزیز| #شهید_جمهور
#اللهمعجللولیکالفرج
╔═🌺🍃═════╗
🆔 @mojaradan
╚═════🌺🍃═╝
اما خدا خواست به محراب شهادت شهید شود
میگفتند #حسین(ع) برای ریاست و دنیا طلبی قیام کرده
اما او را در صحرای کربلا با شکم گرسنه و لبان تشنه شهید کردند...
حال تاریخ به نقطه ای رسیده بود که عده ای میگفتند
او برای مقام و منصبت آمده نه خدمت
و خدا خواست که #سید_محرومان،خادم الرضای ایران
در مسیر حرکت به سوی مردم و در حین خدمت به مردم
به شهادت برسد...💔
و این حجتی است که خدا در هر دوران با مردمان عصر خویش تمام میکند
و به فرموده قرآن
وای بر آنانی که نمی اندیشند...
#رئیسی_عزیز| #شهید_جمهور
#اللهمعجللولیکالفرج
╔═🌺🍃═════╗
🆔 @mojaradan
╚═════🌺🍃═╝