مجردان انقلابی
2.21K subscribers
10.9K photos
3.52K videos
306 files
1.13K links
ارسال پیام به مدیرکانال👇
@mojaradan_bot


کانال سیاسی #تا_نابودی_اسرائیل 👇
@siasi_mojaradan

#تبلیغات_مجردان درکانال 👇
@mojaradan_bot
Download Telegram
مجردان انقلابی
#هفت_نکته_کلیدی_در_انتخاب_همسر ۲. گزینش #معیارها، متناسب با انتخاب خویش #قسمت_هفتم د. توجه به هر #معیاری به اندازه ارزشش 🔸در درجه‌بندی معیارها باید ارزش واقعی آنها را در نظر گرفتن برخی از #دختران و پسران، قیافه آنقدر ارزشمند می‌داند که مقام آن را از #ایمان…
#هفت_نکته_کلیدی_در_انتخاب_همسر

۲. گزینش معیارها، #متناسب با انتخاب خویش
#قسمت_هشتم‌
ه. حذف معیارهای متناسب #باروحیه های اشتباه تا حدّ ممکن
🔸بعضی از معیارها،متناسب با روحیه‌ های اشتباه، شکل می گیرد. تا #حد امکان باید آن روحیه ها را اصلاح کرد تا در پی آن #معیارهای اشتباه هم حذف شود.

🔹 برخی «آنچه باید باشد» را به عنوان معیار در نظر می‌گیرند؛ در حالی که «آنچه هست» را باید به #عنوان معیار قرار داد.
🔸 بعضی‌ها شعار می دهند که قیافه یعنی چی؟ اصلا قیافه طرف برای ما مهم نیست؛ #اصل ایمان و اعتقاد است.

🔹 خودتان را #فریب ندهید و واقعی فکر کنید، اگر قیافه برایتان مهم است آن را به همان اندازه در #نظر بگیرید و در هنگام تصمیم گیری سجاده آب نکشید و بعد ازدواج ببینید از #قیافه طرف خوشتان نمی‌آید
وهر چه می‌خواهید به #ایمانش، نماز شبش، ادبش توجه کنید، قیافه اش در مقابل چشمانتان می آید و همه چیز را پاک می کند.

💢 «آنچه باید باشد» آن است که #انسان نباید به قیافه این اندازه توجه کند؛ اما «آنچه هست» چیست؟ آیا واقعاً شما برای قیافه این اندازه #ارزش قائل نیستید؟

ادامه دارد....
@mojaradan
#مهارتهای_انتخاب_همسر

💞💞💞💞💞💞

🔴"آنچه باید باشد" یا "آنچه هست" ؟!

برخی، #آنچه باید باشد» را به عنوان معیار در نظر می‌گیرند؛ در حالی که «آنچه هست» را باید #معیار قرار داد.

♨️ بعضی‌ها #شعار می‌دهند که: «قیافه یعنی چه؟ اصلاً قیافۀ طرف برای ما مهم نیست. #اصل، ایمان و اعتقاد است و...».

❗️خودتان را #فریب ندهید. واقعی فکر کنید. اگر قیافه برایتان مهم است، آن را به #همان اندازه در نظر بگیرید.

نکند در هنگام #تصمیم‌گیری، سجّاده آب بکشید و بعد از ازدواج ببینید از قیافۀ طرف #خوشتان نمی‌آید و هر چه می‌خواهید به ایمانش، نماز شبش و ادبش توجّه کنید، قیافه‌اش در مقابل چشمانتان می‌آید و همه #چیز را پاک می‌کند!

⁉️«آنچه باید باشد»، آن است که انسان نباید به #قیافه تا این اندازه توجّه کند؛ امّا «آنچه هست» چیست؟

آیا واقعاً شما برای قیافه، تا این اندازه #ارزش قائل نیستید؟

📚 نیمه دیگرم، کتاب اول، ص۵۲

💞💞💞💞💞💞



#نیمه_دیگرم
#کتاب_اول
#از_من_بودن_تا_ما_شدن
#ازدواج

#استاد_محسن_عباس_ولدی
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#انچه_مجردان_باید_بدانند

#مهارتهای_انتخاب_همسر

🔴 گفت و گوی خواستگاری

💜💜💜💜💜💜

1⃣ سؤالاتی با جواب‌های توضیحی:

👈🏻دختر یا پسر می‌توانند، #ادبیات سؤال‌ها را به گونه‌ای تنظیم کنند که از ظاهر سؤال، #خلاف آنچه بدان اعتقاد دارند، بر آید. 👉🏻


🔻فرض کنید دختری از این‌که همسرش با #افراد نامحرم گرم بگیرد و خواهرانه با آنها برخورد کند، #متنفّر است. این مسئله را می‌توان این گونه مطرح کرد:

✖️ «من از این‌که همسرم با دختران و زنان نامحرم؛ ــ هر کسی که می‌خواهد باشد، در #فامیل یا غیر فامیل ــ باز و خواهرانه برخورد کند، متنفّرم».

🔻اما اگر می‌خواهد پاسخی بگیرد که تا اندازه‌ای #مطمئن باشد جوابِ اصلی است نه جوابِ ساختگی، باید این گونه بپرسد:

✔️ « با توجّه به این‌که #آداب معاشرت حکم می‌کند انسان به گونه‌ای با دیگران برخورد کند که او را #متحجّر و بی‌ادب نخوانند، به نظر شما یک مرد در روابطش با نامحرم چگونه باید باشد؟ اگر این نامحرم، #دخترعموی شما باشد، چه؟ شما چه فرقی بین نامحرم فامیل و غریبه می‌گذارید؟ به نظر شما بین اینها باید فرق گذاشت؟».


❗️این گونه سؤال کردن، #فریب دادن طرف مقابل نیست؛ محک زدن صداقت اوست.


اگر طرف مقابل #صادق باشد، بدون این‌که برایش مهم باشد اعتقاد من در این زمینه چیست، همان حرفی را می‌زند که در دلش هست و به آن #معتقد است.

♦️اگر او در پاسخ به این سؤال بگوید: «به نظر من، #روابط باید باز و صمیمی باشد»، دو حالت بیشتر ندارد:

▫️یا اعتقاد خودش را گفته که در این #صورت برای من خوب است و نظر طرف مقابلم را فهمیده‌ام.

▫️یا این‌که خودش اعتقاد به روابط بسته داشته، امّا با توجّه به #نوع سؤال‌ کردن من، گمان کرده من اعتقاد به روابطِ باز دارم و این گونه جواب داده است.

🔺این، #نشان‌دهندۀ عدم صداقت اوست و چنین فردی، به درد زندگی نمی‌خورد؛ چراکه #صداقت، یکی از بزرگ‌ترین سرمایه‌‌های زندگی مشترک است.



📚نیمه دیگرم، کتاب اول، ص72

⬅️ ادامه دارد...

💜💜💜💜💜💜

#نیمه_دیگرم
#کتاب_اول
#از_من_بودن_تا_ما_شدن
#ازدواج

#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#داستان_کوناه
تو نیاز به طناب نداری
#داستان_علما

💠یکی از شاگردان #شیخ_انصاری می گوید: «در دورانی که در نجف اشرف نزد شیخ انصاری به تحصیل مشغول بودم، شبی #شیطان را در خواب دیدم که بندها و طناب های متعددی در دست داشت

💠از شیطان پرسیدم: این بندها برای چیست؟

💠پاسخ داد: اینها را به گردن مردم می اندازم و آنها را به سوی خویش می کشم و به دام می افکنم. دیروز، یکی از طناب ها را به گردن شیخ انصاری انداختم و او را از اتاقش تا اواسط کوچه ای که منزل شیخ در آن است، کشیدم، ولی افسوس که بر خلاف زحمات زیادم، شیخ از قید رها شد و بازگشت

💠هنگامی که شیطان این ماجرا را نقل کرد، از او پرسیدم: اکنون که طناب ها را در دست داری، طناب مرا نشان بده

💠شیطان لبخندی زد و گفت: امثال تو نیازی به طناب ندارد و خودشان به دنبال من می دوند

💠هنگامی که از خواب بیدار شدم، در تعبیر آن به فکر فرو رفتم . عاقبت تصمیم گرفتم مطلب را برای شیخ بیان کنم.

💠شیخ گفت: شیطان راست گفته است، زیرا آن ملعون دیروز می خواست مرا #فریب دهد که به لطف خدا از دام او گریختم

💠جریان از این قرار بود که دیروز به مقداری پول نیاز داشتم و از سویی، چیزی در منزل موجود نبود. با خود گفتم یک ریال از مال امام زمان(عج) نزدم وجود دارد که هنوز وقت مصرفش نرسیده است؛ آن را به عنوان قرض بر می دارم و سپس ادا خواهم کرد

💠یک ریال را برداشتم و از منزل خارج شدم. همین که خواستم آن چیز مورد نیاز را بخرم. با خود گفتم که از کجا معلوم که بتوانم این قرض را بعداً ادا کنم؟

💠در همین اندیشه و تردید بودم که ناگهان تصمیم قطعی گرفتم به منزل برگردم. از این رو،چیزی نخریدم و پول را به جای اولیه اش را باز گرداندم

💠به راستی که مرحوم شیخ انصاری به حقیقت این آیه شریفه توجه نموده است
“الشَّیْطَانُ یَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَیَأْمُرُكُم بِالْفَحْشَاء وَاللّهُ یَعِدُكُم مَّغْفِرَةً مِّنْهُ وَفَضْلاً وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ”

💠یعنی شیطان، شما را وعده به فقر و تهیدستى مى دهد؛ و به فحشا و زشتیها امر مىكند؛ ولى خداوند وعده آمرزش و فزونى به شما مى دهد؛ و خداوند، قدرتش وسیع، و [به هر چیز] داناست. به همین دلیل، به وعدههاى خود، وفا میكند

#درس_اخلاق
•✾📚 @mojaradan📚✾•
🌷#خاطرات_شهید_محسن_حججی🌷
#قسمت_سیزدهم_آخر
🌹بعد از شهادت🌹

تا مدتها #پیکرش توی دست داعشی ها بود. تا اینکه قرار شد #حزب_الله لبنان و داعش، تبادلی با هم انجام بدهند.😕
بنا شد حزب‌الله تعدادی از اسرای #داعش را آزاد کند و داعش هم پیکر محسن و دو شهید حزب الله را تحویل بدهد و یکی از اسرای حزب الله را هم آزاد کند.😌
به من گفتند: "می‌توانی بروی در مقر داعش و پیکر محسن را #شناسایی کنی?"
می دانستم می‌روم در دل خطر و امکان دارد داعشی‌ها #اسیرم کنند و بلایی سرم بیاورند.
اما آن موقع، محسن برایم از همه چیز و حتی از جانم مهمتر بود.😢💙
قبول کردم. خودم و یکی از بچه های سوری به نام حاج سعید از مقر حزب الله لبنان حرکت کردیم و رفتیم طرف #مقرداعش.😯💪🏻
※※※※
توی دل دشمن بودیم. یک داعشی که دشداشه سفید و بلند پوشیده بود و صورتش را با چفیه قرمز پوشانده بود، با اسلحه اش ما را می پایید.😏😤 پیکری #متلاشی شده و تکه تکه شده را نشانمان داد و گفت: "این همان جسدی است که دنبالش هستید!"😯
میخکوب شدم از درون #آتش گرفتم. مثل مجسمه ها خشک شدم. رو کردم به حاج سعید و گفتم: "من چه جوری این بدن را شناسایی کنم?! این بدن #اربا_اربا شده. این بدن قطعه قطعه شده!"😭
😠بی اختیار رفتم طرف داعشی. عقب رفت و اسلحه اش را #مسلح کرد و کشید طرفم.😈🔫
داد زدم: "پست فطرتا. مگه شما مسلمون نیستید?! مگه دین ندارید?! پس کو سر این جنازه?! کو دست هاش?!"
حاج سعید حرف‌هایم را تند تند برای آن داعشی ترجمه می‌کرد.☹️
داعشی برای آنکه خودش را تبرئه کند می گفت: "این کار ما نبوده.کار داعش عراق بوده."
دوباره فریاد زدم: "کجای #شریعت_محمد آمده که اسیر تان را اینجور قطعه قطعه کنید!?"
داعشی به زبان آمد. گفت: "تقصیر خودش بود. از بس حرص مون رو درآورد. نه اطلاعاتی بهمون داد، نه گفت اشتباه کرده‌ام،و نه حتی کوچکترین التماسی بهمون کرد که از خونش بگذریم. فقط لبخند می زد!"😫
هر چه می کردم، پیکر قابل شناسایی نبود.به داعشی گفتیم: "ما باید این پیکر را با خودمون ببریم برای شناسایی دقیق تر."😮
اجازه نداد. با صدای کلفت و خش دارش گفت: "فقط همینجا."
نمی دانستم چه بکنم. شاید آن جنازه، جنازه محسن نبود و داعش می خواست #فریب مان بدهد.😥
توی دلم #متوسل شدن به #حضرت_زهرا علیها السلام.
گفتم: "بی بی جان. خودتون کمک مون کنید. خودتون دستمون رو بگیرید.خودتون یه راه چاره بهمون نشون بدید."😭🙏🏻
یکهو چشمم افتاد به تکه #استخوان کوچکی از محسن. ناگهان فکری توی ذهنم آمد.😮
خودم را خم کردم روی جنازه و در یک چشم به هم زدن،استخوان را برداشتم و در جیبم گذاشتم!😌😔
بعد هم به حاج سعید اشاره کردم که برویم. نشستیم توی ماشین و سریع برگشتم سمت مقر #حزب_الله.😶
از ته دل خدا رو شکر کردم که توانستم بی خبر آن داعشی، قطعه استخوانی را با خودم بیاورم.😌
وقتی برگشتیم به مقر حزب الله، استخوان را دادم بهشان که از آن آزمایش DNA بگیرند.
دیگر خیلی خسته بودم. هم خسته ی #جسمی و هم #روحی.
راقعا به استراحت نیاز داشتم😥
فرداش حرکت کردم سمت دمشق.همان روز بهم خبر دادند که جواب DNA مثبت بوده و نیروهای حزب الله، پیکر محسن را تحویل گرفته اند.💝
به دمشق که رسیدم، رفتم حرم بی بی #حضرت_زینب علیهاالسلام. وقتی داخل حرم شدم، یکی از بچه‌ها آمد پیشم و گفت: "#پدر و #همسر شهید حججی اومده‌ان سوریه. الان هم همین جا هستن. توی حرم."😇
من را برد پیش پدر محسن که کنار #ضریح ایستاده بود.
پدر محسن می دانست که من برای #شناسایی پسرش رفته بودم.😓 تا چشمش به من افتاد، اومد جلو و مرا توی بغلش گرفت و گفت: "از محسن خبر آوردی?"😢
نمی‌دانستم جوابش را چه بدهم. نمی‌دانستم چه بگویم. بگویم یک پیکر #اربا_اربا را تحویل داده‌اند? بگویم یک پیکر قطعه قطعه شده را تحویل داده‌اند? بگویم فقط مقداری استخوان را تحویل داده‌اند?😭😫
گفتم: "حاج‌آقا، #پیکرمحسن مقر حزب الله لبنانه. برید اونجا خودتون ببینیدش."
گفت: "قسمت میدم به بی‌بی که بگو."
التماسش کردم چیزی از من نپرسد. دلش خیلی شکست.😭😢
دستش رو انداخت میان شبکه‌های ضریح حضرت زینب علیها السلام و گفت: "من محسنم رو به این بی بی هدیه دادم. همه محسنم رو. تمام محسنم رو. اگه بهم بگی فقط یه ناخن یا یه تارموش رو برآوردی، راضی ام."😌💝
وجودم زیر و رو شد. سرم را انداختم پایین. زبانم سنگین شده بود. به سختی لب باز کردم و گفتم: "حاج‌آقا، سر که نداره!بدنش رو هم مثل علی اکبر علیه السلام و اربا اربا کرده ان."😭
هیچ نگفت. فقط نگاه کرد سمت ضریح و گفت: "بی بی جان، این هدیه را از من قبول کن!"♥️😭
.
.
.
#پایان....🌹
@mojaradan 🎀