@mojaradan
🚹✅فقط آقایان بخوانند✅🚹
🚺⛔️ورودخانمها ممنوع⛔️🚺
🚫#عفت مختص #زنان نیست ؛🚫
#مرد هم باید #عفیف باشد!!!
➖#مردی گفت: وقتی #همسرم را #انتخاب کردم،
در #نظرم طوری بود که گویا #خداوند مانندش را در #دنیا نیافریده!!!
➖وقتی #نامزد شدیم، بسیاری را دیدم که مثل او بودند ...
➖وقتی #ازدواج کردیم،
خیلی ها را از او #زیباتر یافتم.
➖چند سالی را که با هم #زندگی کردیم، دریافتم که همه زنها از #همسرم بهترند...
➖#حکیم گفت: آیا #دوست داری بدانی از همه اینها تلخ تر و ناگوار تر چیست؟
➖مرد گفت: آری……
➖حکیم گفت: اگر با تمام زنهای دنیا هم ازدواج کنی، احساس خواهی کرد که همه #موجودات از آنها #زیبا ترند...
➖لبخندی زد و گفت:
چرا این حرف را زدی؟
@mojaradan
➖حکیم گفت: چون مشکل در همسر تو نیست...
➖مشکل اینجا است که:
➖وقتی #انسان #قلبی #طمع_کار و #چشمانی هیز داشته باشد و از شرم خداوند خالی باشد... ⇩⇩⇩⇩ ➖محال است چیزی جز #خاک #گور چشمانش را پر کند ...
@mojaradan
➖آیا دوست داری دوباره همسرت زیبا ترین زن دنیا باشد ؟؟؟
➖مرد گفت: بله ...
➖حکیم گفت:
👈 ↻چشمانت را #حفاظت کن↻👉
✔️در #قرآن هم اول به #مردان امر شده، #نگاهشون رو کنترل کنند و ✔️ بعد از آن به زنان درباره #حجاب امر شده
🤔🤔🤔🤔🤔🤔🤔🤔🤔🤔🤔🤔🤔🤔🤔
ألـلَّـھُــــــمَــ ؏َـجــــــــــِّـلْ لِوَلــــــیِـڪْ ألــــــــــْـفـــــَـرَج 🔴 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ___________________🍀 🍥
🍥🌷
🍥🌷🍥
🍥🌷🍥🌷
🍥🌷🍥🌷🍥 کانال مجردان انقلابی:
https://telegram.me/joinchat/BOuxwD2UlhRSTypFx19YJw
🚹✅فقط آقایان بخوانند✅🚹
🚺⛔️ورودخانمها ممنوع⛔️🚺
🚫#عفت مختص #زنان نیست ؛🚫
#مرد هم باید #عفیف باشد!!!
➖#مردی گفت: وقتی #همسرم را #انتخاب کردم،
در #نظرم طوری بود که گویا #خداوند مانندش را در #دنیا نیافریده!!!
➖وقتی #نامزد شدیم، بسیاری را دیدم که مثل او بودند ...
➖وقتی #ازدواج کردیم،
خیلی ها را از او #زیباتر یافتم.
➖چند سالی را که با هم #زندگی کردیم، دریافتم که همه زنها از #همسرم بهترند...
➖#حکیم گفت: آیا #دوست داری بدانی از همه اینها تلخ تر و ناگوار تر چیست؟
➖مرد گفت: آری……
➖حکیم گفت: اگر با تمام زنهای دنیا هم ازدواج کنی، احساس خواهی کرد که همه #موجودات از آنها #زیبا ترند...
➖لبخندی زد و گفت:
چرا این حرف را زدی؟
@mojaradan
➖حکیم گفت: چون مشکل در همسر تو نیست...
➖مشکل اینجا است که:
➖وقتی #انسان #قلبی #طمع_کار و #چشمانی هیز داشته باشد و از شرم خداوند خالی باشد... ⇩⇩⇩⇩ ➖محال است چیزی جز #خاک #گور چشمانش را پر کند ...
@mojaradan
➖آیا دوست داری دوباره همسرت زیبا ترین زن دنیا باشد ؟؟؟
➖مرد گفت: بله ...
➖حکیم گفت:
👈 ↻چشمانت را #حفاظت کن↻👉
✔️در #قرآن هم اول به #مردان امر شده، #نگاهشون رو کنترل کنند و ✔️ بعد از آن به زنان درباره #حجاب امر شده
🤔🤔🤔🤔🤔🤔🤔🤔🤔🤔🤔🤔🤔🤔🤔
ألـلَّـھُــــــمَــ ؏َـجــــــــــِّـلْ لِوَلــــــیِـڪْ ألــــــــــْـفـــــَـرَج 🔴 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ___________________🍀 🍥
🍥🌷
🍥🌷🍥
🍥🌷🍥🌷
🍥🌷🍥🌷🍥 کانال مجردان انقلابی:
https://telegram.me/joinchat/BOuxwD2UlhRSTypFx19YJw
Forwarded from مجردان انقلا✌بی
@mojaradan
🚹✅فقط آقایان بخوانند✅🚹
🚺⛔️ورودخانمها ممنوع⛔️🚺
🚫#عفت مختص #زنان نیست ؛🚫
#مرد هم باید #عفیف باشد!!!
➖#مردی گفت: وقتی #همسرم را #انتخاب کردم،
در #نظرم طوری بود که گویا #خداوند مانندش را در #دنیا نیافریده!!!
➖وقتی #نامزد شدیم، بسیاری را دیدم که مثل او بودند ...
➖وقتی #ازدواج کردیم،
خیلی ها را از او #زیباتر یافتم.
➖چند سالی را که با هم #زندگی کردیم، دریافتم که همه زنها از #همسرم بهترند...
➖#حکیم گفت: آیا #دوست داری بدانی از همه اینها تلخ تر و ناگوار تر چیست؟
➖مرد گفت: آری……
➖حکیم گفت: اگر با تمام زنهای دنیا هم ازدواج کنی، احساس خواهی کرد که همه #موجودات از آنها #زیبا ترند...
➖لبخندی زد و گفت:
چرا این حرف را زدی؟
@mojaradan
➖حکیم گفت: چون مشکل در همسر تو نیست...
➖مشکل اینجا است که:
➖وقتی #انسان #قلبی #طمع_کار و #چشمانی هیز داشته باشد و از شرم خداوند خالی باشد... ⇩⇩⇩⇩ ➖محال است چیزی جز #خاک #گور چشمانش را پر کند ...
@mojaradan
➖آیا دوست داری دوباره همسرت زیبا ترین زن دنیا باشد ؟؟؟
➖مرد گفت: بله ...
➖حکیم گفت:
👈 ↻چشمانت را #حفاظت کن↻👉
✔️در #قرآن هم اول به #مردان امر شده، #نگاهشون رو کنترل کنند و ✔️ بعد از آن به زنان درباره #حجاب امر شده
🤔🤔🤔🤔🤔🤔🤔🤔🤔🤔🤔🤔🤔🤔🤔
ألـلَّـھُــــــمَــ ؏َـجــــــــــِّـلْ لِوَلــــــیِـڪْ ألــــــــــْـفـــــَـرَج 🔴 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ___________________🍀 🍥
🍥🌷
🍥🌷🍥
🍥🌷🍥🌷
🍥🌷🍥🌷🍥 کانال مجردان انقلابی:
https://telegram.me/joinchat/BOuxwD2UlhRSTypFx19YJw
🚹✅فقط آقایان بخوانند✅🚹
🚺⛔️ورودخانمها ممنوع⛔️🚺
🚫#عفت مختص #زنان نیست ؛🚫
#مرد هم باید #عفیف باشد!!!
➖#مردی گفت: وقتی #همسرم را #انتخاب کردم،
در #نظرم طوری بود که گویا #خداوند مانندش را در #دنیا نیافریده!!!
➖وقتی #نامزد شدیم، بسیاری را دیدم که مثل او بودند ...
➖وقتی #ازدواج کردیم،
خیلی ها را از او #زیباتر یافتم.
➖چند سالی را که با هم #زندگی کردیم، دریافتم که همه زنها از #همسرم بهترند...
➖#حکیم گفت: آیا #دوست داری بدانی از همه اینها تلخ تر و ناگوار تر چیست؟
➖مرد گفت: آری……
➖حکیم گفت: اگر با تمام زنهای دنیا هم ازدواج کنی، احساس خواهی کرد که همه #موجودات از آنها #زیبا ترند...
➖لبخندی زد و گفت:
چرا این حرف را زدی؟
@mojaradan
➖حکیم گفت: چون مشکل در همسر تو نیست...
➖مشکل اینجا است که:
➖وقتی #انسان #قلبی #طمع_کار و #چشمانی هیز داشته باشد و از شرم خداوند خالی باشد... ⇩⇩⇩⇩ ➖محال است چیزی جز #خاک #گور چشمانش را پر کند ...
@mojaradan
➖آیا دوست داری دوباره همسرت زیبا ترین زن دنیا باشد ؟؟؟
➖مرد گفت: بله ...
➖حکیم گفت:
👈 ↻چشمانت را #حفاظت کن↻👉
✔️در #قرآن هم اول به #مردان امر شده، #نگاهشون رو کنترل کنند و ✔️ بعد از آن به زنان درباره #حجاب امر شده
🤔🤔🤔🤔🤔🤔🤔🤔🤔🤔🤔🤔🤔🤔🤔
ألـلَّـھُــــــمَــ ؏َـجــــــــــِّـلْ لِوَلــــــیِـڪْ ألــــــــــْـفـــــَـرَج 🔴 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ___________________🍀 🍥
🍥🌷
🍥🌷🍥
🍥🌷🍥🌷
🍥🌷🍥🌷🍥 کانال مجردان انقلابی:
https://telegram.me/joinchat/BOuxwD2UlhRSTypFx19YJw
💞💞💍💍💞💞
#انچه_مجردان_باید_بدانند
#قسمت_اول
دختر خانم ها؛ آقا پسرها؛ بهتر است بدانید که:
۱- به #قصد اصلاح، درمان و یا هدایت با کسی ازدواج نکنید و فراموش نکنید #ازدواج درمانگاه نیست!
چشمتان را خوب باز کنید ببینید آیا با همین #خواستگارتان بدون هیچ تغییر و اصلاحی در رفتارش، #عقایدش، وضع علمی و مالیاش می توانید زندگی کنید یا نه؟ و بر #مبنای همین الان، کاملا واقع بینانه ، تصمیم بگیرید.
۲- از #سر ترحم ، کمک و دستگیری با کسی ازدواج نکنید!
۳- از سر #طمع، تفاخر و پُز دادن و مشهور شدن، با کسی ازدواج نکنید!
۴- برای #انتقام (از دیگری)، تسویه حساب، حالگیری و یا رقابت و #کِنف کردن دیگری با کسی ازدواج نکنید!
۵- از #سر عجز، فرار و یا با تئوری "از این ستون تا اون #ستون فرجی است" ازدواج نکنید!بلکه ابتدا با تدبیر و اعتماد به #نفس مشکلتان را برطرف کنید.
۶- در امر ازدواج اگر قصد #استخاره دارید همان ابتدا استخاره کنید!
خوب است به #خانواده ی مقابل هم در ابتدا این را تذکر دهید...
ادامه دارد....
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#انچه_مجردان_باید_بدانند
#قسمت_اول
دختر خانم ها؛ آقا پسرها؛ بهتر است بدانید که:
۱- به #قصد اصلاح، درمان و یا هدایت با کسی ازدواج نکنید و فراموش نکنید #ازدواج درمانگاه نیست!
چشمتان را خوب باز کنید ببینید آیا با همین #خواستگارتان بدون هیچ تغییر و اصلاحی در رفتارش، #عقایدش، وضع علمی و مالیاش می توانید زندگی کنید یا نه؟ و بر #مبنای همین الان، کاملا واقع بینانه ، تصمیم بگیرید.
۲- از #سر ترحم ، کمک و دستگیری با کسی ازدواج نکنید!
۳- از سر #طمع، تفاخر و پُز دادن و مشهور شدن، با کسی ازدواج نکنید!
۴- برای #انتقام (از دیگری)، تسویه حساب، حالگیری و یا رقابت و #کِنف کردن دیگری با کسی ازدواج نکنید!
۵- از #سر عجز، فرار و یا با تئوری "از این ستون تا اون #ستون فرجی است" ازدواج نکنید!بلکه ابتدا با تدبیر و اعتماد به #نفس مشکلتان را برطرف کنید.
۶- در امر ازدواج اگر قصد #استخاره دارید همان ابتدا استخاره کنید!
خوب است به #خانواده ی مقابل هم در ابتدا این را تذکر دهید...
ادامه دارد....
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
کارگاه عرت نفس_۳۰
@Ostad_Shojae
•[🙃]•
•
#کارگاه_عزت_نفس ۳۰
🚫آدمایی که اهل چشم و هم چشمی اند؛
شاید برای دیگران چشمگیــر باشند،
اما محبوب و محترم نیستــند....
#طمع، طُعمه ایست که انسان را در دام ذلّت اسیر میکند.
•
ـ ـ ـ ـــــ↻ـــــ ـ ـ ـ
‹😍›⇜ #فایل_صوتی
‹.‹⃟⃟⃟-•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•--
╲\╭┓
╭ ❤️@mojaradan
┗╯\╲
═══❀❀❀❀❀❀═══
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
•
#کارگاه_عزت_نفس ۳۰
🚫آدمایی که اهل چشم و هم چشمی اند؛
شاید برای دیگران چشمگیــر باشند،
اما محبوب و محترم نیستــند....
#طمع، طُعمه ایست که انسان را در دام ذلّت اسیر میکند.
•
ـ ـ ـ ـــــ↻ـــــ ـ ـ ـ
‹😍›⇜ #فایل_صوتی
‹.‹⃟⃟⃟-•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•--
╲\╭┓
╭ ❤️@mojaradan
┗╯\╲
═══❀❀❀❀❀❀═══
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
مجردان انقلا✌بی
💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے حـــــــــرمٺ_عشــق💞قسمـــٺ چهارده نمیتوانست باورکند... _چند باری بابات اومد دنبالت. اما تو دیگه نمیرفتی همراهش. و این شد که پیش ما موندگار شدی.😊 سالهای اوج جنگ و درگیری بود... عموت محمد، مدام #جبهه میرفت. تا اینکه یه بار، تو…
💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے
حـــــــــرمٺ_عشــق💞قسمـــٺ پانزده
خانم بزرگ_چون برات برنامه ها دارن.!! با #ارثیه ای که اقاجلال برای پسراش گذاشته بود.بابات وقتی از تهران اومد. #به_هرطریقی که شد، به #طمع_پول، آقاجلال رو راضی کرد، باسهراب دست به یکی کردن که حتما ارث تقسیم بشه.تا کسب و کار راه بندازن.بابات خودش رو از ارتش بازخرید کرد.محمد راضی نبود اما کوروش و سهراب #مجبورش کردن.😔 اونم راضی شد ولی هنوز که هنوزه محمد، دست به سهم الارثش نزده.
_عجب... خب این ارث چه ربطی به من داره!؟😟😕
_چایت رو بخور مادر تا بگم
آقابزرگ ته مانده چایش را خورد.با ناراحتی به گل قالی زل زده بود.
_اوایل جوونی، عشق شاهنامه خونی و تاریخ بودم. اسمشونو گذاشتم کوروش و سهراب. بعد چند سال با بدنیا اومدن عموت اسمش رو محمد گذاشتم. تا زیر سایه نور محمدی، زندگیم #برکت داشته باشه.
آقابزرگ آه دردناکی کشید.
_خیلی بده،..#یه_عمرزحمت_بکشی برا بچه هات، برا وقتی که #پیر بشی..ولی.. پیر که شدی،کسی کاری بهت نداشته باشه.. خیلی دلت میگیره..!!
خانم بزرگ_بابات و سهراب به هر جور شده، میخان تو با فتانه یا مهسا، ازدواج کنی. اینم که میگن مهسا، چون خودت یه بار گفتی میخای زن آینده ات #چادری باشه، اونا هم #اصرار دارن مهسا رو بگیری. مادرت هم، چون به خواهرش #وابسته هس #دلش_میخاد دخترای اونو بگیری.
پرسوال گفت:
_مهسا دختر اقای سخایی؟!😟🙁
خانم بزرگ_اره مادر..!! وقتی بابات و سهراب، سهم الارثشون رو که گرفتن، با اقای سخایی #شریک شدن، باهم کارگاه تولیدی زدن. یه تولیدی که روکش و وسایل اولیه مبل رو درست میکنن.
_پس تمام این مهمونی ها بخاطر اینه؟!!.. اینهمه اصرار بابا.... اینهمه نقشه های مامان.!!!؟؟؟😥😧😞
آقابزرگ_بعد از اون اتفاق، محمد شیمیایی شد، مجروح شد، ولی کسی احوالش رو نپرسید، 😔تازه کوروش و مادرت کلی جنجال بپا کردن، که مقصر همه چی محمد بوده. درصورتیکه اون فقط #یه_اتفاق بود...!😒
کم کم واضح میشد افکارش..
جواب تمام سوالاتش را چه خوب پیدا کرده بود.همه چراهایی که یک عمر با آنها سر کرده بود...
همه دعواها بر سر #پول..!؟😥
پدرش و عمویش چه میخواستند..!؟😨
بر سر ازدواجش #معامله کنند..!؟😞
نزدیک به اذان مغرب بود...
بلند شد. آستینش را بالا میبرد.
_بااجازتون من برم مسجد. اقابزرگ شمام میاین؟
_نه باباجان حالم خوب نیس، تو برو، التماس دعا.
_خدا بد نده..!! چی شده؟
_خدا که بد نمیده. این بنده های خدا هستن برا هم بد میخان. چیزی نیست باباجان. برو به نماز برسی.
خانم بزرگ_قلب آقاجلال درد میکرد همیشه، اما از اون موقعی که تو حالت بد شد،قلبش بیشتر اذیتش میکنه. وقتی خیلی ناراحت میشه تپش قلبش زیاد میشه. امروزم با یاد اون خاطرات، دوباره...
نگاهی به خانم بزرگ و آقابزرگ کرد...
ناراحت از جملات آقابزرگ و خانم بزرگ #نیم_خیز نشست.پشت دست آقابزرگ را #بوسید.
_این درد رو منم دارم آقاجون.😊اما شما، مراقب خودتون باشین😒
نوازش دست اقابزرگ را بر سرش حس کرد.
_چقدر #شبیه_محمدم میمونی باباجان. خدا حفظت کنه پسرم.تو هم مراقب خودت باش، درد بدیه😒
با لبخند بلند شد.و خداحافظی کرد....
هنوز سوار ماشینش نشده بود،که عمو محمد و طاهره خانم را دید. لبخندی زد. با سر سلامی به طاهره خانم کرد. به سمت عمو محمد رفت. حالا که بیشتر او را شناخته بود. بیشتر از قبل حس صمیمیت داشت.به گرمی دست عمو را فشرد.
_سلام عمو خوبین🤗
+به به ببین کی اینجاست، سلام عمو تو چطوری؟! 😊
_خداروشکر.داشتم میرفتم مسجد.
+خوب کاری میکنی که میای، خیلی تنها هستن. مزاحمت نمیشم. برو ب نماز برسی
_نه بابا. اختیاردارید. پس بااجازتون من برم.
_برو بسلامت. یاعلی
دست عمو را به گرمی تکان داد.یاعلی گفت،بانگاهش ازطاهره خانم خداحافظی کرد.
یک هفته گذشت...
از جلسه کنکور،به خانه می آمد.در را با ریموت باز کرد.ماشین را به حیاط هدایت کرد.به خودش قول داده بود آرام همه چیز را به خانواه اش بگوید. گذاشته بود کمی بگذرد تا هم کنکورش را بدهد و هم با #ذهنی_آرامتر حرفهایش را بزند.
از داخل حیاط...
صدای داد و فریادهای یاشار🗣 را خوب میتوانست تشخیص دهد.قدم هایش را بلندتر برداشت.درب ورودی خانه را باز کرد.
یاشار _ولی بابا من اون روز هم بهتون گفتم، من مخالفم که عروسی من و یوسف یه شب باشه. من میخام باغ باشه اونم خارج از شهر. من همون روز اول گفتم بهتون..!😠🗣
یوسف_سلام
باصدای سلام کردنش،....
پدرش کوروش خان، سری به معنای جواب سلام تکان داد.
برادرش یاشار، چیزی نگفت و فقط به نگاه بسنده کرد.
مادرش فخری خانم گفت:
✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار..
@mojaradan
حـــــــــرمٺ_عشــق💞قسمـــٺ پانزده
خانم بزرگ_چون برات برنامه ها دارن.!! با #ارثیه ای که اقاجلال برای پسراش گذاشته بود.بابات وقتی از تهران اومد. #به_هرطریقی که شد، به #طمع_پول، آقاجلال رو راضی کرد، باسهراب دست به یکی کردن که حتما ارث تقسیم بشه.تا کسب و کار راه بندازن.بابات خودش رو از ارتش بازخرید کرد.محمد راضی نبود اما کوروش و سهراب #مجبورش کردن.😔 اونم راضی شد ولی هنوز که هنوزه محمد، دست به سهم الارثش نزده.
_عجب... خب این ارث چه ربطی به من داره!؟😟😕
_چایت رو بخور مادر تا بگم
آقابزرگ ته مانده چایش را خورد.با ناراحتی به گل قالی زل زده بود.
_اوایل جوونی، عشق شاهنامه خونی و تاریخ بودم. اسمشونو گذاشتم کوروش و سهراب. بعد چند سال با بدنیا اومدن عموت اسمش رو محمد گذاشتم. تا زیر سایه نور محمدی، زندگیم #برکت داشته باشه.
آقابزرگ آه دردناکی کشید.
_خیلی بده،..#یه_عمرزحمت_بکشی برا بچه هات، برا وقتی که #پیر بشی..ولی.. پیر که شدی،کسی کاری بهت نداشته باشه.. خیلی دلت میگیره..!!
خانم بزرگ_بابات و سهراب به هر جور شده، میخان تو با فتانه یا مهسا، ازدواج کنی. اینم که میگن مهسا، چون خودت یه بار گفتی میخای زن آینده ات #چادری باشه، اونا هم #اصرار دارن مهسا رو بگیری. مادرت هم، چون به خواهرش #وابسته هس #دلش_میخاد دخترای اونو بگیری.
پرسوال گفت:
_مهسا دختر اقای سخایی؟!😟🙁
خانم بزرگ_اره مادر..!! وقتی بابات و سهراب، سهم الارثشون رو که گرفتن، با اقای سخایی #شریک شدن، باهم کارگاه تولیدی زدن. یه تولیدی که روکش و وسایل اولیه مبل رو درست میکنن.
_پس تمام این مهمونی ها بخاطر اینه؟!!.. اینهمه اصرار بابا.... اینهمه نقشه های مامان.!!!؟؟؟😥😧😞
آقابزرگ_بعد از اون اتفاق، محمد شیمیایی شد، مجروح شد، ولی کسی احوالش رو نپرسید، 😔تازه کوروش و مادرت کلی جنجال بپا کردن، که مقصر همه چی محمد بوده. درصورتیکه اون فقط #یه_اتفاق بود...!😒
کم کم واضح میشد افکارش..
جواب تمام سوالاتش را چه خوب پیدا کرده بود.همه چراهایی که یک عمر با آنها سر کرده بود...
همه دعواها بر سر #پول..!؟😥
پدرش و عمویش چه میخواستند..!؟😨
بر سر ازدواجش #معامله کنند..!؟😞
نزدیک به اذان مغرب بود...
بلند شد. آستینش را بالا میبرد.
_بااجازتون من برم مسجد. اقابزرگ شمام میاین؟
_نه باباجان حالم خوب نیس، تو برو، التماس دعا.
_خدا بد نده..!! چی شده؟
_خدا که بد نمیده. این بنده های خدا هستن برا هم بد میخان. چیزی نیست باباجان. برو به نماز برسی.
خانم بزرگ_قلب آقاجلال درد میکرد همیشه، اما از اون موقعی که تو حالت بد شد،قلبش بیشتر اذیتش میکنه. وقتی خیلی ناراحت میشه تپش قلبش زیاد میشه. امروزم با یاد اون خاطرات، دوباره...
نگاهی به خانم بزرگ و آقابزرگ کرد...
ناراحت از جملات آقابزرگ و خانم بزرگ #نیم_خیز نشست.پشت دست آقابزرگ را #بوسید.
_این درد رو منم دارم آقاجون.😊اما شما، مراقب خودتون باشین😒
نوازش دست اقابزرگ را بر سرش حس کرد.
_چقدر #شبیه_محمدم میمونی باباجان. خدا حفظت کنه پسرم.تو هم مراقب خودت باش، درد بدیه😒
با لبخند بلند شد.و خداحافظی کرد....
هنوز سوار ماشینش نشده بود،که عمو محمد و طاهره خانم را دید. لبخندی زد. با سر سلامی به طاهره خانم کرد. به سمت عمو محمد رفت. حالا که بیشتر او را شناخته بود. بیشتر از قبل حس صمیمیت داشت.به گرمی دست عمو را فشرد.
_سلام عمو خوبین🤗
+به به ببین کی اینجاست، سلام عمو تو چطوری؟! 😊
_خداروشکر.داشتم میرفتم مسجد.
+خوب کاری میکنی که میای، خیلی تنها هستن. مزاحمت نمیشم. برو ب نماز برسی
_نه بابا. اختیاردارید. پس بااجازتون من برم.
_برو بسلامت. یاعلی
دست عمو را به گرمی تکان داد.یاعلی گفت،بانگاهش ازطاهره خانم خداحافظی کرد.
یک هفته گذشت...
از جلسه کنکور،به خانه می آمد.در را با ریموت باز کرد.ماشین را به حیاط هدایت کرد.به خودش قول داده بود آرام همه چیز را به خانواه اش بگوید. گذاشته بود کمی بگذرد تا هم کنکورش را بدهد و هم با #ذهنی_آرامتر حرفهایش را بزند.
از داخل حیاط...
صدای داد و فریادهای یاشار🗣 را خوب میتوانست تشخیص دهد.قدم هایش را بلندتر برداشت.درب ورودی خانه را باز کرد.
یاشار _ولی بابا من اون روز هم بهتون گفتم، من مخالفم که عروسی من و یوسف یه شب باشه. من میخام باغ باشه اونم خارج از شهر. من همون روز اول گفتم بهتون..!😠🗣
یوسف_سلام
باصدای سلام کردنش،....
پدرش کوروش خان، سری به معنای جواب سلام تکان داد.
برادرش یاشار، چیزی نگفت و فقط به نگاه بسنده کرد.
مادرش فخری خانم گفت:
✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار..
@mojaradan