مجردان انقلابی
2.24K subscribers
10.9K photos
3.52K videos
306 files
1.13K links
ارسال پیام به مدیرکانال👇
@mojaradan_bot


کانال سیاسی #تا_نابودی_اسرائیل 👇
@siasi_mojaradan

#تبلیغات_مجردان درکانال 👇
@mojaradan_bot
Download Telegram
⁉️ #پرسش:

من و شوهرم #همدیگر را دوست داریم اما گاهی شوهر من در #رفت و آمد پدر و مادر و برادر و خواهرهای من سخت می‌گیرد؛ #تکلیف چیست؟

#پاسخ آیت الله #حائری شیرازی:

🔹من به #خانم این توصیه را می‌کنم:
قبل از اینکه با #شوهرت ازدواج کنی، یک روابطی با پدر و مادر خود داشت، یک #عباداتی می‌کرده، یک رابطه‌ای با خدا داشت. خانم؛ سعی کن این #رابطه ای که شوهرت قبل از اینکه با تو آشنا بشود، با #خدا داشت، این را بیشتر کن؛ بعد اگر شوهر شما نسبت به شما سرد شد، بگو خدایا! من #رابطۀ او را با تو حفظ کردم #تو هم رابطه من را با او حفظ کن؛ #خدا می‌آید در میدان و همین کار را می‌کند.

🔹به #مرد هم توصیه می‌کنم:
این #همسر شما قبل از اینکه همسر شما باشد، یک #تعهداتی داشته است، یک خدماتی داشته است، یک #نماز و روزه‌ای داشته است، مثلاً می رفته برای پدر و مادرش #نان می پخته یا خیاطی می کرده، خدمت می کرده. یا در #ارحامش صله رحمی می کرده، کمکی می کرده. نگو حالا که #شوهر کردی دیگر حق نداری آن جا بروی، حق نداری مثلاً یک چیزی در #راه خدا بدهی. سعی کن او در خانۀ شما بهتر بشود؛ حالا خدا او را به #تو داده. اگر رابطه‌اش را با خدا بهتر کنی؛ بعداً وقتی که #مهر او نسبت به شما سرد شد، بگو: خدایا! این دیگر #نوبت تو است؛ خدا هم می‌گوید: انجام می‌دهم.

🔰 #نتیجه این می شود که:
زنی که# قهر کرده است، با پای خودش به خانه برمی گردد؛ چرا؟ چون می‌گوید خدایا! من رابطه او را با تو بهتر کرده‌ام، تو #رابطه او را با من بهتر کن.

شوهر وقتی #همسرش به دستش رسید بگوید که خدایا این همسر را تو #به من دادی، اگر تا حالا یک #کارهایی برای تو می کرده، #من سهم تو را ضایع نمی کنم.

اما بسیاری از مردها می گویند: #خیری که در خانه روا است در #مسجد حرام است! قبلاً که برای مادرت کار می‌کردی، الان #دیگر نباید انجام بدهی؛ خب این درست نیست؛ آن‌ها #حقوقی نسبت به او دارند. بعضی مردها، #اسلامیت و تدین زنشان را بهتر نمی‌کنند، آنوقت انتظار دارند #خدا رابطه‌شان را بهتر کند! رابطه همسرتان را با خدا بهتر کنید تا خدا رابطه شما را با او بهتر می‌کند.

💠رابطهٔ شما و همسرتان مثل #طبقه دوم است؛ اما رابطه شما و همسرتان با #خدا، طبقه اول است. در نقشه ساختمانی، طقبه دوم را روی طبقه اول می‌گذارند. شما #سعی کنید پیوندتان با هم بر مبنای# پیوندتان با خدا باشد.

#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#زندگی_به_سبک_شهدا

#تنها_اتاق
پسر دایی ام خلبان ارتش بود، من هم دانش سرا درس می خواندم. همین که #عقد کردیم، #کلی اصرار کرد که باید مستقل زندگی کنیم؛ اما پدر و مادرم می گفتند:«تو هم مثل# پسر خودمو نی، پروانه هم درس داره؛ زوده حالا بره زیر بار #مسئولیت و خانه داری. این جوری، همه شما راحتید هم ما خیالمون راحت تره.»

#سخت بود، ولی این قدر اصرار کردند تا بالاخره قبول کرد. بعد هم، #اتاق خودم را که #طبقه بالای ساختمان بود مرتب کردیم و یک سال اول زندگی راتوی همان اتاق سر کردیم.

(راوی: همسر شهید علیرضا یاسی)

#پایگاه_‌اجتماعی_مجردان_انقلابی

@mojaradan
💞💞💍💍💞💞
#انچه_مجردان_باید_بدانند

#شناخت 💑

در مراحل #آشنایی برای ازدواج تمام خواسته های خودرا #طبقه بندی کنید و بر اساس اولویت آنها را با همسر آینده تان در میان بگذارید .
در این میان خواسته های #اولویت بندی شده شما چند ستون را تشکیل می دهند.

ستون اول :
تمام ویژگی هایی که حتما #همسرآینده تان "باید" دارا باشد .

ستون دوم :
تمام ویژگی هایی که "#نباید" همسرآینده تان باید دشته باشد .

ستون سوم :
ویژگی هایی که #ترجیح می دهید وجود داشته باشد .

و نهایتا بر این اساس و براساس کلیتی که مشهود است رابطه ایی را برای #شناخت و ارزیابی فرد مورد نظر شروع می کنید.
و نهایتا پس از مدتی که بااو در تعامل بودید متوجه خواهید شد که #ستون انتظارات شما تا کجا تکمیل شده است . در نتیجه او #انتخاب شما بعنوان همسر آینده تان هست یا نیست ؟

#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan 🎀
مجردان انقلابی
#خاطرات‌شہیدمحسن‌حججی😍💖 🌹از زبان #دایی_همسر_شهید🌹 #قسمت_ششم عید نوروز بود. محسن آقا و زهرا آمدن خانه‌مان. گوشه اتاق پذیرایی #مجسمه_یک_زن گذاشته بودم. تا داخل شد و چشمش به مجسمه افتاد، نگاهش را قاپید. انگار که یک زن واقعی را دیده باشد!‼️ بهم گفت: "دایی…
خاطراتی‌ از شهید حججی😍💖
🌹#حجت_خدا🌹
#قسمت_هفتم

خانه اش #طبقه ی_چهارم بود توی یک مجتمع مسکونی. آسانسور هم نداشت. باید چهل پنجاه تا پله را بالا میرفتی.😖
یک بار که رفتم ببینمش، دیدم همه پله ها را از اول تا آخر رنگ کرده.خیلی هم قشنگ و تمیز.
گفتم: "ای والله آقا #محسن. عجب کار توپی کرده ای."😜
لبخندی زد و گفت: "پله های اینجا خیلی زیاده.این ها رو رنگ کردم که وقتی خانمم میخواد بره بالا، کمتر خسته بشه. کمتر اذیت بشه."😍😇👌🏻
☜✧✧✧✧✧✧
خیلی زهرایم را #دوست ❤️ داشت. همیشه زهرا جان و خانمم صدایش میکرد.😌
اگر هم احیانا باهم بگو مگویی میکردند، زود #کوتاه_می_آمد.😇
بعضی موقع ها که خانه مان بودند، میدیدم سرد و سور و بیحال است. می فهمیدم با زهرا حرفش شده. 😞
از خانه که بیرون میرفت زهرا موبایلش را می گرفت توی دستش و با خنده 😃 بهم میگفت: "مامان نیگا کن.الانه که محسن منت کشی کنه و بهم پیامک بده."😍
هنوز نیم ساعت نگذشته بود که پیام میداد به زهرا: "بیام ببرمت بیرون؟"😇
دلش کوچک بود. اندازه یک گنجشک. طاقت دوری و ناراحتی زهرا را نداشت.😔👌🏻
~~~~~
حساس بود روی #نماز صبح هایش.
اگر احیانا قضا میشد یا میرفت برای آخر وقت، تمام آن روز #ناراحت و پکر بود.😞
بعد از نماز صبح هایش هم هر روز، #حدیث_کسا و #دعای_عهد و #زیارت_عاشورا میخواند.😔
هر سه اش را.
برای دعا هم میرفت می نشست جایی که سرد باشد.
میخواست چشمانش #گرم نشود و خوابش نبرد.
میخواست بتواند دعاهایش را #باحال و با #توجه بخواند..😌👌🏻

🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺

#شغل دولتی و رسمی را دوست نداشت. خوشش نمی آمد.
بهم میگفت: "زهرا، اونجور حس میکنم برا کارهای #فرهنگی، دست و بالم بسته میشه. "😉
با این وجود، یکبار پیشنهاد #سپاه رو بهش دادم. گفتم: "محسن من دلم نمیخواد برا یه لحظه هم ازم دور باشی. اما اگه به دنبال #شهادت میگردی، من مطمئنم شهادت تو توی سپاه رقم میخوره."😌
این را که شنید خیلی رفت توی فکر. قبول کرد.
افتاد دنبال کارهای پذیرش سپاه. 😍
در به در دنبال #شهادت بود.😇💚
.
°°°°°°°°°
سپاه قبولش نمی کرد.😢
بهانه می آورد که: "رشته ات برق است و به کار ما نمی آید و برو به سلامت."😐
برای حل این مساله خیلی دوندگی کرد.😮
خیلی این طرف و آن طرف رفت.
آخرش هر جور بود درستش کرد.😍💪🏻
این بار آمدند و گفتند: "دندون هات هم مشکل دارن. باید عصب کشی بشن"😩
آهی در بساط نداشت. رفت و با بدبختی پولی را قرض کرد و دندان هایش را درست کرد.🤗
آخر سر قبولش کردند.😇🤗
خودش میگفت :"اگه قبولم کردن، اگه من رو پذیرفتن،دلیل داشت.😇 رفته بودم #گلزارشهدا سر قبر حاج احمد. رو انداخته بودم به حاجی."😍😎
.
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
برای گذراندن دوره ای از طرف سپاه رفته بودیم #مشهد. تا دم ظهر کلاس بودیم.
بعد از ظهر که میشد، دیگر محسن رو نمی دیدم. بر میداشت و میرفت حرم تا فرداش.😳😮
یکبار بهش گفتم: "محسن. اینهمه ساعت توی حرم چیکار میکنی؟ شامت چی؟ استراحتت چی؟"🤨
#بغض راه گلویش را گرفت. گفت: "وقتی برگشتیم حسرت این روزها رو میخوریم. روزهایی که پیش علی بن موسی الرضا علیه السلام بودیم و خوب #گدایی نکردیم. "😢
فرداش قبل نماز صبح رفتم حرم. توی یکی از رواق ها یکدفعه چشمم بهش افتاد.🤔
گوشه ای برای خودش نشسته بود و با گردنی کج داشت زیارت میخواند. 😇
ایستادم و نگاهش کردم. چند دقیقه بعد بلند شد و مشغول شد به #نمازشب. مثل باران توی قنوت نماز شبش #اشک می ریخت.😭😢
آنروز وقتی برگشتم محل اسکان، رفتم پیشش نشستم. سر صحبت زیارت و امام رضا علیه السلام را باهاش باز کردم.🙄
#حال_معنوی عجیبی داشت. بهم گفت: "از امام رضا فقط یه چیزی رو خواستم. اونهم اینکه تو راه امام حسین علیه السلام و مثل امام حسین علیه السلام شهید بشم."😌
بهش گفتم: "محسن خیلی سخته آدم مثل امام حسین علیه السلام شهید بشه. خیلی زجر آوره!"
گفت: " به خود امام رضا علیه السلام قسم که من حاضرم. خیلی لذت آوره!"😍👌🏻🤗

#ادامه_دارد♥️

#پایگاه_‌اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan 🎀