#حرکت_متفاوت
#ارسالی_از_کاربران
💟شروع زندگے آسمانے زوج حزب اللّہے💟
❤️ازیک نقطہ آسمانے درشهررشت❤️
🌺درعید اللّہ اکبر🌺 #خوشبخت_بشید
#مزار_شهدای_رشت
#آسمان
#عید_غدیر
@mojaradan
🌷مجردان انقلابی🌷
#ارسالی_از_کاربران
💟شروع زندگے آسمانے زوج حزب اللّہے💟
❤️ازیک نقطہ آسمانے درشهررشت❤️
🌺درعید اللّہ اکبر🌺 #خوشبخت_بشید
#مزار_شهدای_رشت
#آسمان
#عید_غدیر
@mojaradan
🌷مجردان انقلابی🌷
#پیام_ناشناس
#ارسالی_ازکاربران
#خبرخوش
💟💟💟💟💟💟💟💟💟💟
سلام من یکی از اعضای کانالتون هستم ک هر دفعه بنا بر دلایلی ک مجبور ب حذف تلگرام شدم ، دوباره زود تند سریع به کانال شما برگشتم و از مطلبای خوبتون استفاده کردم.
هر کی از مجردای کانال ازدواج میکرد و اعلام میکردین، با خودم میگفتم یعنی میشه یه روزی ما هم اعلام کنیم ک همه چی درست شد و داریم به هم میرسیم؟؟؟
من مدت طولانیی بود ک خواستگاری داشتم که هم کفو بودیم هم همه ی شرایط ازدواج فراهم بود به جز اجازه ی پدر من.چند دفعه این مسئله ازدواج ما مطرح شده بود، چه از طرف مادر من. یا از طرف مادر همسرم. اما رسمی نشده بود.
اول پدرم یه جورایی راضی بودن. تا اینکه امسال فروردین اومدن رسما خواستگاری. اما یکی از فامیلای ما ک توی مراسم شرکت داشت خیلی تیکه مینداخت، سنگ مینداخت جلوی پامون
تا حدی که رای پدرمو کاملا زد.
حتی فرداشبه خواستگاری پدرم خیلی عصبانی شده بود ک میگم نه یعنی نه!!!
من دختری هستم ک جلوی پدرم خیلی مسائلو رعایت میکنم.
حتی روم نمیشد بهش بگم ک باباجونم من دوسش دارم ولی اون شب تمام حرفای دلمو ب بابام زدم. به حدی ک لرزش پاهامو حس میکردم. دهنم خشک شده بود و گلوم میسوخت از ترس . وقتی پدرم فهمید ک واقعا دوسش دارم دیگه هیچی نگفت از خونه رفت بیرون و دوباره روزهای من شدن روزاهایی مثل قبل.... انگار رو هوام.
من ب شدت حال روحیم خراب بود...
حس میکردم تمام رویاهام تموم شد رفت ...
وقتی با مشاور صحبت کردم گفتن دلایل پدرم یه جوری مثل بهونه آوردن الکی میمونه و هیچ منطقی نیست. مشاور به من گفت دیگه حرفی نزنم و بسپرم به زمان.
منم همین کارو کردم.
دیگه هیچ حرفی ازش زده نشد تاااااا همین چند شب پیش.
که پدر همسرم به طور جدی ب پدرم زنگ زدن و یه قرار ملاقات گذاشتن. پدرمم ک نظر منو میدونست از قبل، قبول کرد ک برن بیرون و حرف بزنن.
بالاخره هر چی باشه 7 ماه تقریبا از خواستگاری گذشته بود و فقط معطل جواب پدر من بودن... تا اینکه پدرم قبول کرد و مارو سپرد به خدای مهربون...
راستش توی این مدت ک تکلیفمون مشخص نبود خیلی ایمانمون قوی شد. نماز ، دعا، ذکر ، چله، عزاداری برای آقا، سر خاک شهدا رفتن، قرآن....
همه ی اینا به ما کمک کردن ک به نیت خیرمون برسیم...
بالاخره ماهم از جمع مجردان انقلابی به متاهلای انقلابی پیوستیم....
واسمون دعا کنید.
میلاد رسول قراره جشنمون باشه.سه روز بعد از تولدم😊
براتون حتما عکس میفرستم.
امیدوارم هممون خوشبخت بشیم زیر سایه حق تعالی...
#خوشبخت_بشید
@mojaradan ❤️جمع مجردان انقلابی
#ارسالی_ازکاربران
#خبرخوش
💟💟💟💟💟💟💟💟💟💟
سلام من یکی از اعضای کانالتون هستم ک هر دفعه بنا بر دلایلی ک مجبور ب حذف تلگرام شدم ، دوباره زود تند سریع به کانال شما برگشتم و از مطلبای خوبتون استفاده کردم.
هر کی از مجردای کانال ازدواج میکرد و اعلام میکردین، با خودم میگفتم یعنی میشه یه روزی ما هم اعلام کنیم ک همه چی درست شد و داریم به هم میرسیم؟؟؟
من مدت طولانیی بود ک خواستگاری داشتم که هم کفو بودیم هم همه ی شرایط ازدواج فراهم بود به جز اجازه ی پدر من.چند دفعه این مسئله ازدواج ما مطرح شده بود، چه از طرف مادر من. یا از طرف مادر همسرم. اما رسمی نشده بود.
اول پدرم یه جورایی راضی بودن. تا اینکه امسال فروردین اومدن رسما خواستگاری. اما یکی از فامیلای ما ک توی مراسم شرکت داشت خیلی تیکه مینداخت، سنگ مینداخت جلوی پامون
تا حدی که رای پدرمو کاملا زد.
حتی فرداشبه خواستگاری پدرم خیلی عصبانی شده بود ک میگم نه یعنی نه!!!
من دختری هستم ک جلوی پدرم خیلی مسائلو رعایت میکنم.
حتی روم نمیشد بهش بگم ک باباجونم من دوسش دارم ولی اون شب تمام حرفای دلمو ب بابام زدم. به حدی ک لرزش پاهامو حس میکردم. دهنم خشک شده بود و گلوم میسوخت از ترس . وقتی پدرم فهمید ک واقعا دوسش دارم دیگه هیچی نگفت از خونه رفت بیرون و دوباره روزهای من شدن روزاهایی مثل قبل.... انگار رو هوام.
من ب شدت حال روحیم خراب بود...
حس میکردم تمام رویاهام تموم شد رفت ...
وقتی با مشاور صحبت کردم گفتن دلایل پدرم یه جوری مثل بهونه آوردن الکی میمونه و هیچ منطقی نیست. مشاور به من گفت دیگه حرفی نزنم و بسپرم به زمان.
منم همین کارو کردم.
دیگه هیچ حرفی ازش زده نشد تاااااا همین چند شب پیش.
که پدر همسرم به طور جدی ب پدرم زنگ زدن و یه قرار ملاقات گذاشتن. پدرمم ک نظر منو میدونست از قبل، قبول کرد ک برن بیرون و حرف بزنن.
بالاخره هر چی باشه 7 ماه تقریبا از خواستگاری گذشته بود و فقط معطل جواب پدر من بودن... تا اینکه پدرم قبول کرد و مارو سپرد به خدای مهربون...
راستش توی این مدت ک تکلیفمون مشخص نبود خیلی ایمانمون قوی شد. نماز ، دعا، ذکر ، چله، عزاداری برای آقا، سر خاک شهدا رفتن، قرآن....
همه ی اینا به ما کمک کردن ک به نیت خیرمون برسیم...
بالاخره ماهم از جمع مجردان انقلابی به متاهلای انقلابی پیوستیم....
واسمون دعا کنید.
میلاد رسول قراره جشنمون باشه.سه روز بعد از تولدم😊
براتون حتما عکس میفرستم.
امیدوارم هممون خوشبخت بشیم زیر سایه حق تعالی...
#خوشبخت_بشید
@mojaradan ❤️جمع مجردان انقلابی