🔺میدونی چرا بعضی از «پسرا» از دخترای #چادری خوششون نمیاد ؟😒
✅ چون اون چادر باعث شده همین بعضی از پسرا به خواسته شون نرسن «چشم چرانی» 😏✌️
❌ وگرنه هیچ پسری حاضر نیست بره #خواستگاری دختری که خودش رو راحت به #نمایش میذاره😌
❤️پسرا دنبال کسی هستن که فقط واسه خودشون باشه نه #عمومی
#فقط_برای_همسرم
#خصوصی_یا_عمومی
#نشردهید📡
@mojaradan💞
مقـــر جـوانـان انقـلابـی
🔺میدونی چرا بعضی از «پسرا» از دخترای #چادری خوششون نمیاد ؟😒
✅ چون اون چادر باعث شده همین بعضی از پسرا به خواسته شون نرسن «چشم چرانی» 😏✌️
❌ وگرنه هیچ پسری حاضر نیست بره #خواستگاری دختری که خودش رو راحت به #نمایش میذاره😌
❤️پسرا دنبال کسی هستن که فقط واسه خودشون باشه نه #عمومی
#فقط_برای_همسرم
#خصوصی_یا_عمومی
#نشردهید📡
@mojaradan💞
مقـــر جـوانـان انقـلابـی
#سبک_زندگی_شهدا
کاغذ خواستگاری🌹
هنوز آن کاغذ را دارم؛شرایطش را خلاصه،رویش نوشته بود و پایینش را امضا کرده بود.تمام جلسه #خصوصی صحبت ما درباره ازدواج ختم شد به همان کاغذ؛مختصر و مفید.
بعد از باسمه تعالی،ده تا از نظراتش را نوشته بود.بعضی هایش اینطور بودند:
« داشتن ایمان به خدا و خداجویی؛
مقلد امام بودن و پیروی از رساله ایشان؛
شغل من پاسدار است؛
#مشکلات آینده جنگ؛
مکان زندگی؛
#انگیزه ازدواج،رسیدن به کمال.»
عبارت ها کوتاه بود؛اما هر کدام یک دنیا حرف داشت برای گفتن.
شهید سید علی حسینی
📱
@mojaradan
کاغذ خواستگاری🌹
هنوز آن کاغذ را دارم؛شرایطش را خلاصه،رویش نوشته بود و پایینش را امضا کرده بود.تمام جلسه #خصوصی صحبت ما درباره ازدواج ختم شد به همان کاغذ؛مختصر و مفید.
بعد از باسمه تعالی،ده تا از نظراتش را نوشته بود.بعضی هایش اینطور بودند:
« داشتن ایمان به خدا و خداجویی؛
مقلد امام بودن و پیروی از رساله ایشان؛
شغل من پاسدار است؛
#مشکلات آینده جنگ؛
مکان زندگی؛
#انگیزه ازدواج،رسیدن به کمال.»
عبارت ها کوتاه بود؛اما هر کدام یک دنیا حرف داشت برای گفتن.
شهید سید علی حسینی
📱
@mojaradan
👇#تلنگر_مطالعه_بفرمایید_لطفا👇
.
🔴پ.ن: این پست #تلنگری است برای #تفکر نه برای تحمیل #عقاید....✋
.
.
به نام خدا
.
برادر و خواهر مجازی من😊
.
#برادر_مجازی؟؟؟😐
خواهر مجازی!!!
.
آره ☺
.
چیزی بینمون نیست🙃
.
اصلا ذهنمون به جاهای دیگه کشیده نمیشه😇
.
اون خودش به یه نفر دیگه علاقه داره من فقط به عنوان برادر نگاه میکنم😊
.
مثل داداش کمک حالم بوده تو زندگی😌
.
آبجی نبینم پست غمگین بذاری😞💝
.
باز کی آبجی منو اذیت کرده😠💝
.
همیشه رو من حساب کن خواهرم😉💝
.
۲نوع وجود داره.
نوع اول آبجی و داداشی (غیر مذهبی)
نوع دوم خواهرم و برادرم (به ظاهر مذهبی)
.
آروم آروم شروع میشه👆
.
شمایی که میگی بی جنبه نیستیم و ذهنمون خراب نیست.
.
از حضرت موسی بالاتری که پشت سر دختر شعیب راه نرفت و بهش گفت پشت من راه بیوفت؟؟؟
.
از حضرت یوسف بالاتری که پا به فرار گذاشت تا آلوده نشه؟؟؟
.
از حضرت مریم بالاتری وقتی اون مَلَک حاضر شد به خدا پناه برد؟؟؟
. .
من نمیگم شما بی جنبه ای☝
نمیگم اعتماد ندارم👌
اما به شیطان اعتماد دارم که میخواد شما رو به زمین بندازه👌
.
همه چیو محروم کردی؟😒
.
نه فقط محرمیت از سه طریق حاصل میشود.
.
۱ سببی
۲ نسبی
۳ رضاعی
.
چیزی به عنوان خواهر برادر مجازی نداریم✋
.
.
🔴#زنگ_خطر!!
.
⛔⛔⛔⛔⛔
.
#روابط _خواهر_برادری .
امااان از#توجيه و#تفسیر هایی که#نفس _اماره ات میکند.......😈👿
.
کمی به دلت نگاه کن...😶
.
آیا #وابسته اش نشده ای؟؟...😠
منتظر تلفن و پیامک هایش نیستی؟!...👹
.
این همان #گناهی است که ناشیانه انجامش می دهی...😏😠
.
وای به حال اصطلاح #برادرت ......😑
.
از کجا معلوم او هم بخاطرت چقد به گناه افتاده؟😣😣
.
به کجا چنین شتابان🏃🏃.....😠
.
میدانستی اگر بدانی و آگاه شوی و با شناخت گناه کنی قعر #جهنم جایگاه توست....👹💥💥
.
...زیرا
اگر فردی #مذهبی باشد👇
.
این را خوب میداند که #خلوت کردن با #نامحرم چه #پیامکی،چه #تلفنی حرام است....
.
آری....
#شیطان#قسم خورده است که نفرسوم شود و آنها را #هلاک خواهد کرد...👹👿
.
پس بدان با چه کسی #خصوصی هایت را عمومی میکنی....😠
.
کسی که #ظاهرش را با ایمان نشان داده است اما بویی از #ایمان نبرده است😐😑
.
#مراقب_حیایمان_باشیم⚠
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
.
🔴پ.ن: این پست #تلنگری است برای #تفکر نه برای تحمیل #عقاید....✋
.
.
به نام خدا
.
برادر و خواهر مجازی من😊
.
#برادر_مجازی؟؟؟😐
خواهر مجازی!!!
.
آره ☺
.
چیزی بینمون نیست🙃
.
اصلا ذهنمون به جاهای دیگه کشیده نمیشه😇
.
اون خودش به یه نفر دیگه علاقه داره من فقط به عنوان برادر نگاه میکنم😊
.
مثل داداش کمک حالم بوده تو زندگی😌
.
آبجی نبینم پست غمگین بذاری😞💝
.
باز کی آبجی منو اذیت کرده😠💝
.
همیشه رو من حساب کن خواهرم😉💝
.
۲نوع وجود داره.
نوع اول آبجی و داداشی (غیر مذهبی)
نوع دوم خواهرم و برادرم (به ظاهر مذهبی)
.
آروم آروم شروع میشه👆
.
شمایی که میگی بی جنبه نیستیم و ذهنمون خراب نیست.
.
از حضرت موسی بالاتری که پشت سر دختر شعیب راه نرفت و بهش گفت پشت من راه بیوفت؟؟؟
.
از حضرت یوسف بالاتری که پا به فرار گذاشت تا آلوده نشه؟؟؟
.
از حضرت مریم بالاتری وقتی اون مَلَک حاضر شد به خدا پناه برد؟؟؟
. .
من نمیگم شما بی جنبه ای☝
نمیگم اعتماد ندارم👌
اما به شیطان اعتماد دارم که میخواد شما رو به زمین بندازه👌
.
همه چیو محروم کردی؟😒
.
نه فقط محرمیت از سه طریق حاصل میشود.
.
۱ سببی
۲ نسبی
۳ رضاعی
.
چیزی به عنوان خواهر برادر مجازی نداریم✋
.
.
🔴#زنگ_خطر!!
.
⛔⛔⛔⛔⛔
.
#روابط _خواهر_برادری .
امااان از#توجيه و#تفسیر هایی که#نفس _اماره ات میکند.......😈👿
.
کمی به دلت نگاه کن...😶
.
آیا #وابسته اش نشده ای؟؟...😠
منتظر تلفن و پیامک هایش نیستی؟!...👹
.
این همان #گناهی است که ناشیانه انجامش می دهی...😏😠
.
وای به حال اصطلاح #برادرت ......😑
.
از کجا معلوم او هم بخاطرت چقد به گناه افتاده؟😣😣
.
به کجا چنین شتابان🏃🏃.....😠
.
میدانستی اگر بدانی و آگاه شوی و با شناخت گناه کنی قعر #جهنم جایگاه توست....👹💥💥
.
...زیرا
اگر فردی #مذهبی باشد👇
.
این را خوب میداند که #خلوت کردن با #نامحرم چه #پیامکی،چه #تلفنی حرام است....
.
آری....
#شیطان#قسم خورده است که نفرسوم شود و آنها را #هلاک خواهد کرد...👹👿
.
پس بدان با چه کسی #خصوصی هایت را عمومی میکنی....😠
.
کسی که #ظاهرش را با ایمان نشان داده است اما بویی از #ایمان نبرده است😐😑
.
#مراقب_حیایمان_باشیم⚠
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے
حـــــــــرمٺ_عشــق💞قسمـــٺ سی_وهشت
فخری خانم شماره را گرفت...
هنوز از آن طرف خط طاهره خانم گوشی را برنداشته بود. استرس و دلشوره های یوسف شروع شده بود.
وقتی فخری خانم فهمید..
برای امشب ریحانه خاستگار داشته، خوشحال شد که بهانه ای پیدا کرده برای برهم زدن این وصلت.
یوسف از اینطرف بال بال میزد..
که اینو نگو.. اونو بگو..!
مادر چشم غره ای به یوسف میرفت، که چیزی نگوید.
اما ناخواسته صدایش بلند میشد.
این طرف خط،...
طاهره خانم میشنید. ریحانه هم بود و یک دنیا امید.🙈
خاستگاری اش را خودش برهم زد. پدرش میدانست که دل دخترکش، گرفتار یوسف است.😊خاستگار آمد، کمی نشستند، اما جواب منفی را گرفتند، و رفتند.
به خواسته ریحانه،...
طاهره خانم تلفن را روی بلندگو گذاشت.🔉حالا دیگر صدای یوسف واضح می آمد.
قرار گذاشته شد،...
❤️برای جمعه همین هفته....❤️
ریحانه،...
صدای #تشکرکردن یوسف از مادرش را کامل میشنید...😅در دلش کارخانه قند آب میکردند.
طاهره خانم،...
تلفن را که قطع کرد..ریحانه، لبخند محجوبی زد ☺️🙈و از زیر نگاه پرلبخند مادرش، #شرمش شد. به #آغوش_مادر پناه برد.
طاهره خانم_خوشبخت بشی مادر. ریحانه خیلی برات دعا کردم.
ریحانه_ مطمئن باش مامان جونم. یوسف خیلی خوبه بنظرم
اعتراف کرده بود.. درآغوش مادرش
_ریحانه...! یه وقت خجالتی.. چیزی!
_ببخشین دیگه مامان یهویی اومد رو زبونم
ریحانه....
خودش را بیشتر در آغوش مادر برد. #حیایش مانع میشد حتی مادرش چهره اش را ببیند.
از آغوش مادر که بیرون آمد. سریع پا به فرار گذاشت 😬🏃♀و به اتاقش رفت. طاهره خانم لبخندی زد. و به آشپزخانه رفت..
از آن شبی که یوسف،...
تفعلی به قرآن زده بود. و ✨سوره نور آیه ٣٣✨ آمده بود. با خط خوش آیه را با معنی روی برگه ای، نوشته بود.
✍✨"ولیستعفف الذین لایجدون نکاحا حتی یغنیهم الله من فضله،....
و کسانی که امکانی برای ازدواج نمی یابند، باید #پاکدامنی پیشه کنند. تا خداوند از #فضل خود آنان را #بی_نیاز گرداند.."
مراسم را...
🍃در خانه آقابزرگ🍃 برگذار کردند. فقط خانواده کوروش بود و محمد. گرچه همه فامیل اعتراض داشتند. و فخری خانم بیشتر از همه.
اما حرف آقابزرگ همان بود...
«این مراسم در خانه ما برگذار میشه و چون #خصوصی هست فقط خانواده کوروش و محمد باید باشند.»✋
این جمله را آقابزرگ،...
گرچه تلفنی📞 بود، اما #محکم گفت.کم کم اعتراض ها در حد پچ پچ رسیده بود.
حالا که #احترام، #عزت و #غرور، آقابزرگ برگشته بود..
حالا که همه احترامش را داشتند..
حالا که #حرفش خریدار داشت..
همه را اول از «خدا»، و بعد، از یوسف، میدید.
یوسفی که تمام سعی اش را کرد،..
تا در مراسم ها..
آقابزرگ، یا #حضور داشته باشد و یا #مستقیما نظر دهد.
✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار
حـــــــــرمٺ_عشــق💞قسمـــٺ سی_وهشت
فخری خانم شماره را گرفت...
هنوز از آن طرف خط طاهره خانم گوشی را برنداشته بود. استرس و دلشوره های یوسف شروع شده بود.
وقتی فخری خانم فهمید..
برای امشب ریحانه خاستگار داشته، خوشحال شد که بهانه ای پیدا کرده برای برهم زدن این وصلت.
یوسف از اینطرف بال بال میزد..
که اینو نگو.. اونو بگو..!
مادر چشم غره ای به یوسف میرفت، که چیزی نگوید.
اما ناخواسته صدایش بلند میشد.
این طرف خط،...
طاهره خانم میشنید. ریحانه هم بود و یک دنیا امید.🙈
خاستگاری اش را خودش برهم زد. پدرش میدانست که دل دخترکش، گرفتار یوسف است.😊خاستگار آمد، کمی نشستند، اما جواب منفی را گرفتند، و رفتند.
به خواسته ریحانه،...
طاهره خانم تلفن را روی بلندگو گذاشت.🔉حالا دیگر صدای یوسف واضح می آمد.
قرار گذاشته شد،...
❤️برای جمعه همین هفته....❤️
ریحانه،...
صدای #تشکرکردن یوسف از مادرش را کامل میشنید...😅در دلش کارخانه قند آب میکردند.
طاهره خانم،...
تلفن را که قطع کرد..ریحانه، لبخند محجوبی زد ☺️🙈و از زیر نگاه پرلبخند مادرش، #شرمش شد. به #آغوش_مادر پناه برد.
طاهره خانم_خوشبخت بشی مادر. ریحانه خیلی برات دعا کردم.
ریحانه_ مطمئن باش مامان جونم. یوسف خیلی خوبه بنظرم
اعتراف کرده بود.. درآغوش مادرش
_ریحانه...! یه وقت خجالتی.. چیزی!
_ببخشین دیگه مامان یهویی اومد رو زبونم
ریحانه....
خودش را بیشتر در آغوش مادر برد. #حیایش مانع میشد حتی مادرش چهره اش را ببیند.
از آغوش مادر که بیرون آمد. سریع پا به فرار گذاشت 😬🏃♀و به اتاقش رفت. طاهره خانم لبخندی زد. و به آشپزخانه رفت..
از آن شبی که یوسف،...
تفعلی به قرآن زده بود. و ✨سوره نور آیه ٣٣✨ آمده بود. با خط خوش آیه را با معنی روی برگه ای، نوشته بود.
✍✨"ولیستعفف الذین لایجدون نکاحا حتی یغنیهم الله من فضله،....
و کسانی که امکانی برای ازدواج نمی یابند، باید #پاکدامنی پیشه کنند. تا خداوند از #فضل خود آنان را #بی_نیاز گرداند.."
مراسم را...
🍃در خانه آقابزرگ🍃 برگذار کردند. فقط خانواده کوروش بود و محمد. گرچه همه فامیل اعتراض داشتند. و فخری خانم بیشتر از همه.
اما حرف آقابزرگ همان بود...
«این مراسم در خانه ما برگذار میشه و چون #خصوصی هست فقط خانواده کوروش و محمد باید باشند.»✋
این جمله را آقابزرگ،...
گرچه تلفنی📞 بود، اما #محکم گفت.کم کم اعتراض ها در حد پچ پچ رسیده بود.
حالا که #احترام، #عزت و #غرور، آقابزرگ برگشته بود..
حالا که همه احترامش را داشتند..
حالا که #حرفش خریدار داشت..
همه را اول از «خدا»، و بعد، از یوسف، میدید.
یوسفی که تمام سعی اش را کرد،..
تا در مراسم ها..
آقابزرگ، یا #حضور داشته باشد و یا #مستقیما نظر دهد.
✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار