مجردان انقلا✌بی
Photo
🍃زبان خدا
باز هم دوست دارم انتظار را نقّاشی کنم.
میخواهم بروم در طبیعت
طبیعتی که دوست آدمها و رفیق آدمیت است
همان که سالهاست با او قهر کردهایم.
میگردم و میگردم و میگردم
تا خود طبیعت ایدهای را نشانم دهد
که وقتی نقشش را کشیدم
آدم را یاد انتظار بیندازد.
چه قدر محتاج یادآوری انتظاریم!
ما انتظار را فراموش کردهایم که تو از یادمان رفتهای.
باید باور کنیم که زندگی بدون انتظار، مرگ تدریجی است
باورمان که شد، دنبال کسی میگردیم
که شایستۀ انتظار کشیدن باشد
و مگر میشود در این پیجویی به کسی جز تو رسید؟
نشستهام در میان درختهای یک باغ
چشمم خورده به یک درخت سیب.
در میان انبوه سیبهایی که روی درخت نشستهاند
سیبی را میبینم که از رسیدنش خیلی گذشته و دارد خراب میشود.
دلهره را در نگاه آن سیب میشود دید.
زبان حالش را هم میشود شنید
که دارد میگوید اگر باغبان نیاید و مرا نچیند
همۀ عمرم بر فنا میرود.
کاش کسی باغبان را صدا میزد که مرا بچیند.
چه خوب فریاد میزند این سیب
حال منتظری را که به اضطرار رسیده.
منتظر میداند که اگر نگاه منتظَر به او نیفتد
عمرش بر باد میرود و خراب میشود.
ما منتظر نیستیم؛ چون دلهرۀ خراب شدن بدون تو را نداریم.
چه قدر بد است توهّم سلامت بدون تو!
میخواهم منتظر تو باشم
پس باید شبیه تو شوم.
آقا!
تو زبانت را از هر چه آلودگی است پاک کردهای.
برای همین هم بوی دهانت
مشک و عنبرهای عالم را خجل میکند.
زبان تو زبان خداست
زبانی که ذرّهای آلودگی داشته باشد
مگر میتواند زبان خدا باشد؟
تو اگر حرفی میزنی و تا عمق دل ما نفوذ میکند
برای آن است که با زبانی سخن میگویی
که هر چه بگوید، همان است که خدا دوست دارد.
تو که با آدمها حرف میزنی
با همۀ وجودشان احساس میکنند
خدا رو به رویشان نشسته و دارد با آنها سخن میگوید.
با وجود تو آرزوی با خدا سخن گفتن، آرزوی محالی نیست.
دوست دارم زبان من هم بشود زبان خدا
کمکم کن تا پاک کنم این زبان را از هر چه آلودگی است.
تو اگر مدد کنی، میرسد آن روزی که اگر با تو حرف زدم به من بگویی
از واژه واژۀ کلامت بوی خدا به مشامم میرسد.
شبت بخیر زبان خدا!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#اقای_مهربانم ❤️
#محسن_عباسی_ولدی
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
باز هم دوست دارم انتظار را نقّاشی کنم.
میخواهم بروم در طبیعت
طبیعتی که دوست آدمها و رفیق آدمیت است
همان که سالهاست با او قهر کردهایم.
میگردم و میگردم و میگردم
تا خود طبیعت ایدهای را نشانم دهد
که وقتی نقشش را کشیدم
آدم را یاد انتظار بیندازد.
چه قدر محتاج یادآوری انتظاریم!
ما انتظار را فراموش کردهایم که تو از یادمان رفتهای.
باید باور کنیم که زندگی بدون انتظار، مرگ تدریجی است
باورمان که شد، دنبال کسی میگردیم
که شایستۀ انتظار کشیدن باشد
و مگر میشود در این پیجویی به کسی جز تو رسید؟
نشستهام در میان درختهای یک باغ
چشمم خورده به یک درخت سیب.
در میان انبوه سیبهایی که روی درخت نشستهاند
سیبی را میبینم که از رسیدنش خیلی گذشته و دارد خراب میشود.
دلهره را در نگاه آن سیب میشود دید.
زبان حالش را هم میشود شنید
که دارد میگوید اگر باغبان نیاید و مرا نچیند
همۀ عمرم بر فنا میرود.
کاش کسی باغبان را صدا میزد که مرا بچیند.
چه خوب فریاد میزند این سیب
حال منتظری را که به اضطرار رسیده.
منتظر میداند که اگر نگاه منتظَر به او نیفتد
عمرش بر باد میرود و خراب میشود.
ما منتظر نیستیم؛ چون دلهرۀ خراب شدن بدون تو را نداریم.
چه قدر بد است توهّم سلامت بدون تو!
میخواهم منتظر تو باشم
پس باید شبیه تو شوم.
آقا!
تو زبانت را از هر چه آلودگی است پاک کردهای.
برای همین هم بوی دهانت
مشک و عنبرهای عالم را خجل میکند.
زبان تو زبان خداست
زبانی که ذرّهای آلودگی داشته باشد
مگر میتواند زبان خدا باشد؟
تو اگر حرفی میزنی و تا عمق دل ما نفوذ میکند
برای آن است که با زبانی سخن میگویی
که هر چه بگوید، همان است که خدا دوست دارد.
تو که با آدمها حرف میزنی
با همۀ وجودشان احساس میکنند
خدا رو به رویشان نشسته و دارد با آنها سخن میگوید.
با وجود تو آرزوی با خدا سخن گفتن، آرزوی محالی نیست.
دوست دارم زبان من هم بشود زبان خدا
کمکم کن تا پاک کنم این زبان را از هر چه آلودگی است.
تو اگر مدد کنی، میرسد آن روزی که اگر با تو حرف زدم به من بگویی
از واژه واژۀ کلامت بوی خدا به مشامم میرسد.
شبت بخیر زبان خدا!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#اقای_مهربانم ❤️
#محسن_عباسی_ولدی
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
مجردان انقلا✌بی
Photo
🍃یوسف بازار عشق
فصلهای زندگی همگی خزان است؛ زرد و بیجان
فقط انتظار توست که بهار میکند فصلهای زندگی را.
در خزانهای ممتد زندگی، مرگهایمان امتداد یافته
و ما را از نفس کشیدن خسته کرده.
انتظار تو آب حیاتی است که انسان آخرالزمان
برای بازگشتن به زندگی به آن محتاج است.
چگونه میشود به آخرالزمانیها فهماند
بیانتظار تو این خزانهای طولانی را پایانی نیست؟
مرگ و رخوت در زندگی آخرالزمانیها
بیهیچ مزاحمی دارند جولان میدهند.
کسی باید به آخرالزمانیها بفهماند
انتظار تو تنها سلاحی است
که میتواند به جنگ با این مرگ و آن رخوت برود.
کاش کسی پیدا میشد که زندگیش را وقف رساندن این سلاح
به دست آخرالزمانیها میکرد!
من خودم یکی از همین آخرالزمانیها هستم
که سالهای مدیدی است در امتداد این خزان
با مرگ و رخوت دست و پنجه نرم میکنم.
تا پیش از این گمانم این بود
«چند بار مردن» بیش از آن که واقعیت داشته باشد
تعبیری شاعرانه است
امّا حالا که مرگ را در محرومیت از انتظار تو چشیدهام
یقین دارم که میشود هر لحظه هزار بار مرد.
برای رهایی از این مرگهای ممتد
باید منتظر تو بشوم، راه دیگری نیست.
هنوز کار دارم با دلم.
پاک کردن دل، کار یک روز و دو روز نیست.
وقتی بناست دلم به پاکی دل تو بشود
باید عمری را خرج کنم تا شاید دلم پاک شود.
حتّی اگر به مقصد هم نرسیدم
دلم خوش است در مسیری جان دادهام
که تو دوست داری بپیمایم.
آقا!
وقتی بیایی شاید تکلیفمان شود
که دست از کار و کاسبیهایمان بکشیم
و با دکان و بازار خداحافظی کنیم
تا بشود در رکابت باشیم و شمشیر بزنیم.
حالا اگر دلمان خوش باشد با کار و کاسبیهایمان
و دلمان نیاید از آن جدا شویم
تکلیفِ در رکاب تو جنگیدنمان چه میشود؟
گاهی بستن در دکانمان
به اندازۀ باز کردن پنجرۀ مرگ برایمان سخت میشود.
ما خدا را رزّاق نمیدانیم
با باز و بسته شدن در دکانمان است
که در روزی را به رویمان باز و بسته میبینیم.
تو اگر بیایی و مجبور شویم در دکانمان را ببندیم
شاید خیال کنیم که در روزی به رویمان بسته شده
و اگر یقین نداشته باشیم که به یُمن وجود تو
خدا به همۀ خلائق روزی میدهد
در رکاب تو بودن هم خیالمان را بابت روزی آسوده نمیکند.
اصلاً از اینها که بگذریم
ما بدجور دل بستهایم به دکان و تجارتمان
و راستش آن را بیشتر از جنگیدن در رکاب تو دوست داریم.
پس نمیشود این محبّت را در دل داشت
و به جنگیدن همراه تو فکر کرد.
کسی که دکان و تجارتش را
بیشتر از تو و در رکاب تو جنگیدن دوست داشته باشد
منتظرت نیست.
ما را رها کن از هر محبّتی که
ناممان را از فهرست منتظرانت پاک میکند.
#شبت_بخیر_یوسف_بازار_عشق!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#محسن_عباسی_ولدی
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
فصلهای زندگی همگی خزان است؛ زرد و بیجان
فقط انتظار توست که بهار میکند فصلهای زندگی را.
در خزانهای ممتد زندگی، مرگهایمان امتداد یافته
و ما را از نفس کشیدن خسته کرده.
انتظار تو آب حیاتی است که انسان آخرالزمان
برای بازگشتن به زندگی به آن محتاج است.
چگونه میشود به آخرالزمانیها فهماند
بیانتظار تو این خزانهای طولانی را پایانی نیست؟
مرگ و رخوت در زندگی آخرالزمانیها
بیهیچ مزاحمی دارند جولان میدهند.
کسی باید به آخرالزمانیها بفهماند
انتظار تو تنها سلاحی است
که میتواند به جنگ با این مرگ و آن رخوت برود.
کاش کسی پیدا میشد که زندگیش را وقف رساندن این سلاح
به دست آخرالزمانیها میکرد!
من خودم یکی از همین آخرالزمانیها هستم
که سالهای مدیدی است در امتداد این خزان
با مرگ و رخوت دست و پنجه نرم میکنم.
تا پیش از این گمانم این بود
«چند بار مردن» بیش از آن که واقعیت داشته باشد
تعبیری شاعرانه است
امّا حالا که مرگ را در محرومیت از انتظار تو چشیدهام
یقین دارم که میشود هر لحظه هزار بار مرد.
برای رهایی از این مرگهای ممتد
باید منتظر تو بشوم، راه دیگری نیست.
هنوز کار دارم با دلم.
پاک کردن دل، کار یک روز و دو روز نیست.
وقتی بناست دلم به پاکی دل تو بشود
باید عمری را خرج کنم تا شاید دلم پاک شود.
حتّی اگر به مقصد هم نرسیدم
دلم خوش است در مسیری جان دادهام
که تو دوست داری بپیمایم.
آقا!
وقتی بیایی شاید تکلیفمان شود
که دست از کار و کاسبیهایمان بکشیم
و با دکان و بازار خداحافظی کنیم
تا بشود در رکابت باشیم و شمشیر بزنیم.
حالا اگر دلمان خوش باشد با کار و کاسبیهایمان
و دلمان نیاید از آن جدا شویم
تکلیفِ در رکاب تو جنگیدنمان چه میشود؟
گاهی بستن در دکانمان
به اندازۀ باز کردن پنجرۀ مرگ برایمان سخت میشود.
ما خدا را رزّاق نمیدانیم
با باز و بسته شدن در دکانمان است
که در روزی را به رویمان باز و بسته میبینیم.
تو اگر بیایی و مجبور شویم در دکانمان را ببندیم
شاید خیال کنیم که در روزی به رویمان بسته شده
و اگر یقین نداشته باشیم که به یُمن وجود تو
خدا به همۀ خلائق روزی میدهد
در رکاب تو بودن هم خیالمان را بابت روزی آسوده نمیکند.
اصلاً از اینها که بگذریم
ما بدجور دل بستهایم به دکان و تجارتمان
و راستش آن را بیشتر از جنگیدن در رکاب تو دوست داریم.
پس نمیشود این محبّت را در دل داشت
و به جنگیدن همراه تو فکر کرد.
کسی که دکان و تجارتش را
بیشتر از تو و در رکاب تو جنگیدن دوست داشته باشد
منتظرت نیست.
ما را رها کن از هر محبّتی که
ناممان را از فهرست منتظرانت پاک میکند.
#شبت_بخیر_یوسف_بازار_عشق!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#محسن_عباسی_ولدی
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
مجردان انقلا✌بی
Photo
🍃حقیقت دین خدا
من از شما یاد گرفتهام
که اگر کسی پرسید دین چیست
در پاسخش بگویم: دین همان محبّت است و محبّت، همان دین
و فهمیدم دین هر کسی را باید
با آنچه که دوست دارد بسنجم.
یکی دنیا را دوست دارد
پس دینش دنیاست و دنیایش دین او.
یکی خدا را دوست دارد
پس دینش خداست و خدایش دین او.
من فکر میکردم که تو را دوست دارم
پس خیالم این بود که دین من تویی
و افتخار میکردم به این دین.
چه قدر دلم آرام بودم که دینم تو هستی
امّا در این چند شب
یعنی از وقتی که دارم به شباهتها فکر میکنم
ترس بیدینی افتاده در بند بند وجودم.
میان محبّ و محبوب، باید شباهتی باشد
بدون شباهت نمیشود ادّعای محبّت کرد.
شباهت باید به خاطر محبّت آمده باشد
این، کار مرا سخت میکند.
حالا باید بگردم دنبال شباهتی که
چون تو را دوست دارم، آمده باشد.
میگردم، ولی بعید میدانم پیدا شود.
اگر پیدا نشود، یعنی تو را دوست ندارم
و اگر تو را دوست نداشته باشم
یعنی تو دین من نیستی.
نمیخواهم بگردم دنبال چیزهایی که دوست دارم
خودت میدانی چرا
چون نمیخواهم قبول کنم دین من تو نیستی
من بیدین بودن را بیشتر میپسندم
تا این که بپذیرم
دین من دنیاست، دین من مردماند
دین من پول است،دین من جاه و مقام است.
نه، بیدین بودن بهتر است از این دینها.
چون بیدین به تو نزدیکتر است
تا کسی که دینش دنیای اوست.
آقا!
نمیخواهم فقط ذهنم را پاک کنم
از فکرهایی که به من میگویند دینم دنیای من است
میخواهم دلم را پاک کنم
از هر محبّتی که بوی تو را نمیدهد.
این محبّتها اگر پاک شود
شاید محبّت تو را در پستوی دلم
هر اندازه کم، ولی پیدا کنم.
همان را میکنم سرمایۀ دینداریام.
محبّت تو کمش هم به اندازۀ کوهی از طلای سرخ میارزد.
کار تو دیندارکردن بیدینهاست
مگر غیر از این است؟
دلم میخواهد دیندار باشم.
شبت بخیر حقیقت دین خدا!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#اقای_مهربانم❤️
#محسن_عباسی_ولدی
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
من از شما یاد گرفتهام
که اگر کسی پرسید دین چیست
در پاسخش بگویم: دین همان محبّت است و محبّت، همان دین
و فهمیدم دین هر کسی را باید
با آنچه که دوست دارد بسنجم.
یکی دنیا را دوست دارد
پس دینش دنیاست و دنیایش دین او.
یکی خدا را دوست دارد
پس دینش خداست و خدایش دین او.
من فکر میکردم که تو را دوست دارم
پس خیالم این بود که دین من تویی
و افتخار میکردم به این دین.
چه قدر دلم آرام بودم که دینم تو هستی
امّا در این چند شب
یعنی از وقتی که دارم به شباهتها فکر میکنم
ترس بیدینی افتاده در بند بند وجودم.
میان محبّ و محبوب، باید شباهتی باشد
بدون شباهت نمیشود ادّعای محبّت کرد.
شباهت باید به خاطر محبّت آمده باشد
این، کار مرا سخت میکند.
حالا باید بگردم دنبال شباهتی که
چون تو را دوست دارم، آمده باشد.
میگردم، ولی بعید میدانم پیدا شود.
اگر پیدا نشود، یعنی تو را دوست ندارم
و اگر تو را دوست نداشته باشم
یعنی تو دین من نیستی.
نمیخواهم بگردم دنبال چیزهایی که دوست دارم
خودت میدانی چرا
چون نمیخواهم قبول کنم دین من تو نیستی
من بیدین بودن را بیشتر میپسندم
تا این که بپذیرم
دین من دنیاست، دین من مردماند
دین من پول است،دین من جاه و مقام است.
نه، بیدین بودن بهتر است از این دینها.
چون بیدین به تو نزدیکتر است
تا کسی که دینش دنیای اوست.
آقا!
نمیخواهم فقط ذهنم را پاک کنم
از فکرهایی که به من میگویند دینم دنیای من است
میخواهم دلم را پاک کنم
از هر محبّتی که بوی تو را نمیدهد.
این محبّتها اگر پاک شود
شاید محبّت تو را در پستوی دلم
هر اندازه کم، ولی پیدا کنم.
همان را میکنم سرمایۀ دینداریام.
محبّت تو کمش هم به اندازۀ کوهی از طلای سرخ میارزد.
کار تو دیندارکردن بیدینهاست
مگر غیر از این است؟
دلم میخواهد دیندار باشم.
شبت بخیر حقیقت دین خدا!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#اقای_مهربانم❤️
#محسن_عباسی_ولدی
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
مجردان انقلا✌بی
Photo
🍃قیامت صغرای خدا
راستش را بگویم؟
من از فکر کردن به قیامت میترسم.
راستترش را بگویم؟
من از فکر کردن به قیامت فرار میکنم.
فکر کردن به قیامت، بدجور دنیا را به کامم تلخ میکند.
صحنه به صحنۀ قیامت وقتی از نظرم میگذرد
نمیگذارد دلم به دنیا خوش باشد
من با دنیا خوشم، از هر چه مرا از این خوشی جدا کند، فرار میکنم
ولی امشب میخواهم پا روی دلم بگذارم
و حسابی به قیامت فکر کنم.
میخواهم یک نقّاشی بکشم
از آدمی که در عرصۀ محشر ایستاده
و منتظر است نامۀ عملش را به دستش بدهند
نامه اگر به دست راستش داده شود
راه بهشت در برابرش گشوده میشود
امّا اگر نامه به دست چپش برسد
قعر جهنّم را نشانش میدهند.
عجب هول و ولایی در دل آدم میافتد!
مگر میشود این لحظه را توصیف کرد؟
وقتی قیامت را با این لحظههایش ترسیم میکنم
میبینم عجیب دلم از دنیا کنده میشود
آقا!
میگویند آمدن تو قیامت صغری است.
وقتی بیایی، آدم از نا آدم، مرد از نامرد، خوب از بد جدا میشود.
دوران غیبت تو، فرصت خدا به ماست برای آدم شدن
شنیدهام ظهورت ناگهانی است
اگر در فرصتی که خدا به ما داده
آدم نشدیم و تو ناگهان آمدی
باید چه خاکی به سر بریزیم؟
این طور نمیشود
فرصتی ندارم
باید منتظر تو باشم
پس باید شبیه تو شوم.
تو با این که از هر گناه و خطایی بری هستی
امّا وقتی که با خدا مناجات میکنی
اشک میریزی، ضجه میزنی از وحشت روز قیامت
من اگر بخواهم شبیه تو باشم
نباید دلم را لحظهای از ترس قیامت خالی کنم
فرار از فکر قیامت یعنی فاصله گرفتن از تو
میخواهم از همین حالا
صحنۀ قیامت را روی مردمک چشمم بکشم
تا حتی اگر چشم را هم بستم
باز هم قیامت را ببینم و ببینم
اصلاً قیامت را روی تک تک سلولهای مغزم میکشم
میخواهم خواب هم اگر بودم
قیامت را از یاد نبرم.
من میدانم اگر همیشه یاد قیامت باشم
دغدغهام میشوم شبیه تو شدن
چون فقط کسانی نامۀ عملشان به دست راستشان میرسد
که شبیه تو باشند.
هر گاه قیامت را فراموش کردم
منّت بگذار بر سرم و به یادم بینداز.
شبت بخیر قیامت صغرای خدا!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#اقای_مهربانم ❤️
#محسن_عباسی_ولدی
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
راستش را بگویم؟
من از فکر کردن به قیامت میترسم.
راستترش را بگویم؟
من از فکر کردن به قیامت فرار میکنم.
فکر کردن به قیامت، بدجور دنیا را به کامم تلخ میکند.
صحنه به صحنۀ قیامت وقتی از نظرم میگذرد
نمیگذارد دلم به دنیا خوش باشد
من با دنیا خوشم، از هر چه مرا از این خوشی جدا کند، فرار میکنم
ولی امشب میخواهم پا روی دلم بگذارم
و حسابی به قیامت فکر کنم.
میخواهم یک نقّاشی بکشم
از آدمی که در عرصۀ محشر ایستاده
و منتظر است نامۀ عملش را به دستش بدهند
نامه اگر به دست راستش داده شود
راه بهشت در برابرش گشوده میشود
امّا اگر نامه به دست چپش برسد
قعر جهنّم را نشانش میدهند.
عجب هول و ولایی در دل آدم میافتد!
مگر میشود این لحظه را توصیف کرد؟
وقتی قیامت را با این لحظههایش ترسیم میکنم
میبینم عجیب دلم از دنیا کنده میشود
آقا!
میگویند آمدن تو قیامت صغری است.
وقتی بیایی، آدم از نا آدم، مرد از نامرد، خوب از بد جدا میشود.
دوران غیبت تو، فرصت خدا به ماست برای آدم شدن
شنیدهام ظهورت ناگهانی است
اگر در فرصتی که خدا به ما داده
آدم نشدیم و تو ناگهان آمدی
باید چه خاکی به سر بریزیم؟
این طور نمیشود
فرصتی ندارم
باید منتظر تو باشم
پس باید شبیه تو شوم.
تو با این که از هر گناه و خطایی بری هستی
امّا وقتی که با خدا مناجات میکنی
اشک میریزی، ضجه میزنی از وحشت روز قیامت
من اگر بخواهم شبیه تو باشم
نباید دلم را لحظهای از ترس قیامت خالی کنم
فرار از فکر قیامت یعنی فاصله گرفتن از تو
میخواهم از همین حالا
صحنۀ قیامت را روی مردمک چشمم بکشم
تا حتی اگر چشم را هم بستم
باز هم قیامت را ببینم و ببینم
اصلاً قیامت را روی تک تک سلولهای مغزم میکشم
میخواهم خواب هم اگر بودم
قیامت را از یاد نبرم.
من میدانم اگر همیشه یاد قیامت باشم
دغدغهام میشوم شبیه تو شدن
چون فقط کسانی نامۀ عملشان به دست راستشان میرسد
که شبیه تو باشند.
هر گاه قیامت را فراموش کردم
منّت بگذار بر سرم و به یادم بینداز.
شبت بخیر قیامت صغرای خدا!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#اقای_مهربانم ❤️
#محسن_عباسی_ولدی
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
مجردان انقلا✌بی
Photo
🍃ساقی شراب های شنیدنی
کسانی که منتظر نیستند
تکلیفشان معلوم است
آنها آدم نیستند.
کسانی که با انتظار زندگی میکنند
در حلقۀ آدمها وارد شدهاند
امّا هنوز راه دارند تا قلّۀ آدمیت
زیرا انتظار جزئی از زندگیشان شده؛ نه همۀ آن.
آدمها سر تا پای زندگیشان انتظار است.
نمازشان، نماز انتظار.
نماز انتظار یعنی مثل تو نماز خواندن
و نماز انتظار باز هم یعنی منتظر نمازخواندن با تو.
روزهشان روزۀ انتظار
روزۀ انتظار یعنی مثل تو روزه گرفتن
و روزۀ انتظار یعنی منتظرِ با تو سحری خوردن و افطار کردن.
حجّشان حجّ انتظار
حجّ انتظار یعنی مثل تو به حج رفتن
و حجّ انتظار یعنی منتظر با تو طواف کردن و با تو میان سعی و صفا راه رفتن
با تو در عرفه و مشعر و منی زیر آسمان بودن
و با تو رمی کردن و قربانی کردن.
نفس کشیدنشان هم نفس کشیدن انتظار
نفسهای منتظرانه یعنی در هر نفسی هزار هزار بار یاد خدا بودن
و نفسهای منتظرانه یعنی منتظر شنیدن صدای نفس تو.
مگر میشود لحظهای از زندگی را پیدا کرد
که در آن نشود منتظر تو بود؟
پس آدمها همۀ زندگیشان انتظار توست.
میخواهم منتظر تو باشم
پس باید شبیه تو شوم.
پیش از این گفتم که تو خوشاخلاقی
و من هم باید اخلاق خوشی داشته باشم
حالا میخواهم کمی ریزتر شوم
تو خوش اخلاقی یعنی این که زبانت مثل برگ گل نرم است
و مثل عسل شیرین.
کسی که زبانش خار دارد و مثل زهر هلاهل تلخ است
باید دهانش را ببندد از ادعای انتظار تو.
تو وقتی حرف میزنی
آدم دوست ندارد لحظهای چشم از دهانت بگیرد
و به اندازۀ نفس کشیدنی گوشش از شنیدن باز بماند.
واژه به واژۀ کلامت نه فقط گوش را
که همۀ وجودم را نوازش میکند
حرف زدنهای تو ثابت میکند
که شرابها فقط نوش کردنی نیستند، گوش کردنی هم هستند.
کسانی که با تو نشستهاند میدانند
وقتی تو برای آدم حرف میزنی
دیگر میلی به آب و غذا نمیماند
حرف شنیدن از تو، هم آدم را سیر میکند و هم سیراب.
حالا که میخواهم همرنگ تو باشم
کاش یک بار مرا به میخانۀ حرفهایت میکشاندی
تا کمی از شراب حرفهایت بنوشم
و بکوشم که حرف زدنهایم مثل تو شود.
قربان خوش زبانیات آقا!
مرا هم خوش زبان کن.
شبت بخیر ساقی شرابهای شنیدنی!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#اقای_مهربانم ❤️
#محسن_عباسی_ولدی
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
کسانی که منتظر نیستند
تکلیفشان معلوم است
آنها آدم نیستند.
کسانی که با انتظار زندگی میکنند
در حلقۀ آدمها وارد شدهاند
امّا هنوز راه دارند تا قلّۀ آدمیت
زیرا انتظار جزئی از زندگیشان شده؛ نه همۀ آن.
آدمها سر تا پای زندگیشان انتظار است.
نمازشان، نماز انتظار.
نماز انتظار یعنی مثل تو نماز خواندن
و نماز انتظار باز هم یعنی منتظر نمازخواندن با تو.
روزهشان روزۀ انتظار
روزۀ انتظار یعنی مثل تو روزه گرفتن
و روزۀ انتظار یعنی منتظرِ با تو سحری خوردن و افطار کردن.
حجّشان حجّ انتظار
حجّ انتظار یعنی مثل تو به حج رفتن
و حجّ انتظار یعنی منتظر با تو طواف کردن و با تو میان سعی و صفا راه رفتن
با تو در عرفه و مشعر و منی زیر آسمان بودن
و با تو رمی کردن و قربانی کردن.
نفس کشیدنشان هم نفس کشیدن انتظار
نفسهای منتظرانه یعنی در هر نفسی هزار هزار بار یاد خدا بودن
و نفسهای منتظرانه یعنی منتظر شنیدن صدای نفس تو.
مگر میشود لحظهای از زندگی را پیدا کرد
که در آن نشود منتظر تو بود؟
پس آدمها همۀ زندگیشان انتظار توست.
میخواهم منتظر تو باشم
پس باید شبیه تو شوم.
پیش از این گفتم که تو خوشاخلاقی
و من هم باید اخلاق خوشی داشته باشم
حالا میخواهم کمی ریزتر شوم
تو خوش اخلاقی یعنی این که زبانت مثل برگ گل نرم است
و مثل عسل شیرین.
کسی که زبانش خار دارد و مثل زهر هلاهل تلخ است
باید دهانش را ببندد از ادعای انتظار تو.
تو وقتی حرف میزنی
آدم دوست ندارد لحظهای چشم از دهانت بگیرد
و به اندازۀ نفس کشیدنی گوشش از شنیدن باز بماند.
واژه به واژۀ کلامت نه فقط گوش را
که همۀ وجودم را نوازش میکند
حرف زدنهای تو ثابت میکند
که شرابها فقط نوش کردنی نیستند، گوش کردنی هم هستند.
کسانی که با تو نشستهاند میدانند
وقتی تو برای آدم حرف میزنی
دیگر میلی به آب و غذا نمیماند
حرف شنیدن از تو، هم آدم را سیر میکند و هم سیراب.
حالا که میخواهم همرنگ تو باشم
کاش یک بار مرا به میخانۀ حرفهایت میکشاندی
تا کمی از شراب حرفهایت بنوشم
و بکوشم که حرف زدنهایم مثل تو شود.
قربان خوش زبانیات آقا!
مرا هم خوش زبان کن.
شبت بخیر ساقی شرابهای شنیدنی!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#اقای_مهربانم ❤️
#محسن_عباسی_ولدی
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
مجردان انقلا✌بی
Photo
🍃بنده شاکر خدا
بارها شنیدم که گفتهاید: انتظار برترین اعمال است.
ولی چرا هیچ گاه انتظار برایم عمل به شمار نیامد.
اگر انتظار، عمل است و برترینِ اعمال
و اگر برترینِ اعمال، سختترینِ آنهاست
پس چرا عمری خیال کردم که منتظرم
بی آن که احساس کنم کار سختی انجام میدهم؟
من انتظار را نفهمیده بودم
و حتماً در قیامت گلایه میکنم
از آنانی که به من گفتند منتظر باش
ولی نگفتند انتظار یعنی چه.
نفهمیدن انتظار مرا عمری گرفتار توهّم انتظار کرد.
تا کی باید حسرت بخورم برای این همه عمر بر باد رفته؟!
هیچ کسی از عمرش استفادۀ مفید نکرد
مگر آن که آن را خرج انتظار تو کرد
و هیچ کس عمرش را خرج انتظار تو نکرد
مگر آن که سر تا پا شبیه تو شد.
من شبیه تو نیستم
یعنی عمرم را خرج انتظار تو نکردم
پس باید بسوزم برای عمری که بیفایده طی شد؟
«منتظرانت شبیه تواند» یعنی چه؟
یعنی همان کاری را میکنند که تو میکنی
و همان حرفی را میزنند که تو میزنی.
من میخواهم منتظر تو باشم
فرمان بده آقا که چه کار کنم.
تو اهل شکری
و کسانی را که اهل شکر نیستند، آدم نمیدانی.
برای شبیه تو شدن باید اهل شکر شد.
میخواهم آدم شوم و اهل شکر شوم.
برای تو نعمتها همه بزرگ است
نعمت وقتی از خدای عظیم میرسد
برای بنده، کوچک نیست.
کم شمردن نعمت، برای آن است که خدا را نشناختهایم.
تو برای کاه و کوهِ نعمتها شکر میکنی
و خودت را لایق هیچ نعمتی نمیدانی.
بیماری را نعمتی میدانی همان گونه که عافیت را
داشتنها را نعمت میبینی همان طور که نداشتنها را
به دست آوردنها را نعمت میشماری همان طور که مصیبتها را
تو کارت بندگی است
بندگی میکنی و خیالت آسوده است
که خدا هر چه میفرستد نعمت است، نقمت نیست.
پس همیشه در حال شکری.
تو لحظهای از شکر بیرون نمیآیی
و من تا به تو رسیدن فاصله زیاد دارم
که شاید لحظههایی را به شکر بگذرانم.
تو شکر که میکنی طلبکار نمیشوی
شکر را هم نعمت دیگری میدانی
که باید به خاطرش سر به سجدۀ شکر بگذاری
چه قدر من و تو فرق داریم با هم.
پیمودن این همه فاصله کار منِ تنها نیست.
باید مدد کنی
پای شکستۀ من را توان پیمودن این راه نیست.
شبت بخیر بندۀ شاکر خدا!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#پدر_مهربانم❤️
#اقا_جان
#محسن_عباسی_ولدی
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
بارها شنیدم که گفتهاید: انتظار برترین اعمال است.
ولی چرا هیچ گاه انتظار برایم عمل به شمار نیامد.
اگر انتظار، عمل است و برترینِ اعمال
و اگر برترینِ اعمال، سختترینِ آنهاست
پس چرا عمری خیال کردم که منتظرم
بی آن که احساس کنم کار سختی انجام میدهم؟
من انتظار را نفهمیده بودم
و حتماً در قیامت گلایه میکنم
از آنانی که به من گفتند منتظر باش
ولی نگفتند انتظار یعنی چه.
نفهمیدن انتظار مرا عمری گرفتار توهّم انتظار کرد.
تا کی باید حسرت بخورم برای این همه عمر بر باد رفته؟!
هیچ کسی از عمرش استفادۀ مفید نکرد
مگر آن که آن را خرج انتظار تو کرد
و هیچ کس عمرش را خرج انتظار تو نکرد
مگر آن که سر تا پا شبیه تو شد.
من شبیه تو نیستم
یعنی عمرم را خرج انتظار تو نکردم
پس باید بسوزم برای عمری که بیفایده طی شد؟
«منتظرانت شبیه تواند» یعنی چه؟
یعنی همان کاری را میکنند که تو میکنی
و همان حرفی را میزنند که تو میزنی.
من میخواهم منتظر تو باشم
فرمان بده آقا که چه کار کنم.
تو اهل شکری
و کسانی را که اهل شکر نیستند، آدم نمیدانی.
برای شبیه تو شدن باید اهل شکر شد.
میخواهم آدم شوم و اهل شکر شوم.
برای تو نعمتها همه بزرگ است
نعمت وقتی از خدای عظیم میرسد
برای بنده، کوچک نیست.
کم شمردن نعمت، برای آن است که خدا را نشناختهایم.
تو برای کاه و کوهِ نعمتها شکر میکنی
و خودت را لایق هیچ نعمتی نمیدانی.
بیماری را نعمتی میدانی همان گونه که عافیت را
داشتنها را نعمت میبینی همان طور که نداشتنها را
به دست آوردنها را نعمت میشماری همان طور که مصیبتها را
تو کارت بندگی است
بندگی میکنی و خیالت آسوده است
که خدا هر چه میفرستد نعمت است، نقمت نیست.
پس همیشه در حال شکری.
تو لحظهای از شکر بیرون نمیآیی
و من تا به تو رسیدن فاصله زیاد دارم
که شاید لحظههایی را به شکر بگذرانم.
تو شکر که میکنی طلبکار نمیشوی
شکر را هم نعمت دیگری میدانی
که باید به خاطرش سر به سجدۀ شکر بگذاری
چه قدر من و تو فرق داریم با هم.
پیمودن این همه فاصله کار منِ تنها نیست.
باید مدد کنی
پای شکستۀ من را توان پیمودن این راه نیست.
شبت بخیر بندۀ شاکر خدا!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#پدر_مهربانم❤️
#اقا_جان
#محسن_عباسی_ولدی
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
🍃حضرت امید
داشتم با خودم فکر میکردم
که اگر بخواهم انتظار را بکشم
باید چه چیزی را نقّاشی کنم.
در طبیعت به دنبال مفهوم انتظار میگشتم.
گشتم و گشتم و گشتم
از کوه و در و دشت و صحرا گذشتم
از میان درختهای جنگل دویدم
ساحل را پشت سر گذاشتم
شهرها و روستاها را دیدم و عبور کردم
تا رسیدم به یک بیابان خشک و بیآب و علف.
سینۀ این بیابان پر بود از ترَکهای پی در پی.
نمیدانم باید این ترَکها را به لبهای تشنه تشبیه کنم
یا چشمهای منتظر که به سوسو افتادهاند.
بادی که گهگاه در این بیابان میوزید
گویی زمزمۀ التماس باران داشت.
او شده بود زبان بیابان
گاهی که باد به طوفان بدل میشد
و گرد و خاکی را بلند میکرد
التماس باران به ضجّهای بدل میشد
تا شاید دل آسمان به رحم بیاید.
آیا کسی بود که از آن بیابان بگذرد
و انتظار باران را در سر تا پای او نبیند؟
همین بیابان را میکِشم
تا حواسم باشد اگر منتظر باشم
تماشایم مردم را به یاد انتظار و منتظَر میاندازد.
میخواهم منتظر تو باشم
پس باید شبیه تو شوم
باید با دیو یأس بجنگم
تا نکند فاصلهها مرا از شبیه شدن به تو ناامید کنند.
اصلاً کسی که ناامید است، منتظر نیست
من اگر مأیوس باشم، شبیه تو نمیشوم.
تو معنای امیدی
وقتی زمین و زمان ناامید میشوند
تو هستی که روح امید را در پیکرشان میدمی.
تو میان بندگی و امید، رشتهای کشیدهای
که با هیچ تیغ و تبری نمیشود آن را گسست.
میان ما و امید را رشتهای پیوند داده
که باریکتر از تار عنکبوت است
فوتش کنند، از هم میگسلد.
باید راهی را که تو در بندگی میپیمایی پیدا کنیم
تا امیدمان شبیه امید تو شود.
تو جز خدا به هیچ کسی امید نبستهای
راز عنکبوتی بودن رشتۀ امید ما
دل بستن به غیرخداهای زیادی است
که در چنته هر چه داشته باشند، امید ندارند.
ما شبیه تو نیستیم
امیدمان به خالق، اندک و به مخلوق بسیار است.
خدا نکند واگذار شده باشیم به مخلوق
و خالق رهایمان کرده باشد!
خیالش زندگی را پر از وحشت و ترس میکند.
میخواهم شبیه تو شوم
تاری از رشتۀ امیدی که میان تو و خدا بسته است را
بفرست به سویم
تا من هم خودم را از این برهوت یأس بکشانم به آسمان امید تو.
شبت بخیر حضرت امید!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#محسن_عباسی_ولدی
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
داشتم با خودم فکر میکردم
که اگر بخواهم انتظار را بکشم
باید چه چیزی را نقّاشی کنم.
در طبیعت به دنبال مفهوم انتظار میگشتم.
گشتم و گشتم و گشتم
از کوه و در و دشت و صحرا گذشتم
از میان درختهای جنگل دویدم
ساحل را پشت سر گذاشتم
شهرها و روستاها را دیدم و عبور کردم
تا رسیدم به یک بیابان خشک و بیآب و علف.
سینۀ این بیابان پر بود از ترَکهای پی در پی.
نمیدانم باید این ترَکها را به لبهای تشنه تشبیه کنم
یا چشمهای منتظر که به سوسو افتادهاند.
بادی که گهگاه در این بیابان میوزید
گویی زمزمۀ التماس باران داشت.
او شده بود زبان بیابان
گاهی که باد به طوفان بدل میشد
و گرد و خاکی را بلند میکرد
التماس باران به ضجّهای بدل میشد
تا شاید دل آسمان به رحم بیاید.
آیا کسی بود که از آن بیابان بگذرد
و انتظار باران را در سر تا پای او نبیند؟
همین بیابان را میکِشم
تا حواسم باشد اگر منتظر باشم
تماشایم مردم را به یاد انتظار و منتظَر میاندازد.
میخواهم منتظر تو باشم
پس باید شبیه تو شوم
باید با دیو یأس بجنگم
تا نکند فاصلهها مرا از شبیه شدن به تو ناامید کنند.
اصلاً کسی که ناامید است، منتظر نیست
من اگر مأیوس باشم، شبیه تو نمیشوم.
تو معنای امیدی
وقتی زمین و زمان ناامید میشوند
تو هستی که روح امید را در پیکرشان میدمی.
تو میان بندگی و امید، رشتهای کشیدهای
که با هیچ تیغ و تبری نمیشود آن را گسست.
میان ما و امید را رشتهای پیوند داده
که باریکتر از تار عنکبوت است
فوتش کنند، از هم میگسلد.
باید راهی را که تو در بندگی میپیمایی پیدا کنیم
تا امیدمان شبیه امید تو شود.
تو جز خدا به هیچ کسی امید نبستهای
راز عنکبوتی بودن رشتۀ امید ما
دل بستن به غیرخداهای زیادی است
که در چنته هر چه داشته باشند، امید ندارند.
ما شبیه تو نیستیم
امیدمان به خالق، اندک و به مخلوق بسیار است.
خدا نکند واگذار شده باشیم به مخلوق
و خالق رهایمان کرده باشد!
خیالش زندگی را پر از وحشت و ترس میکند.
میخواهم شبیه تو شوم
تاری از رشتۀ امیدی که میان تو و خدا بسته است را
بفرست به سویم
تا من هم خودم را از این برهوت یأس بکشانم به آسمان امید تو.
شبت بخیر حضرت امید!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#محسن_عباسی_ولدی
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan