مجردان انقلا✌بی
Photo
💞 همسر صبور
📝 روایتهایی تاریخی از همراهی همسر مکرمهی حضرت آیتالله خامنهای در طول سالیان مبارزه با رژیم ستمشاهی
2️⃣ بخش دوم: فقر
✊ #عواقب مبارزه با دستگاه حاکم یکی از مصائب بود، #فقر ونداری گرفتاری بعدی. بیپولی دوره اقامت در قم، در مشهد هم ادامه یافت؛ و اینبار در کنار #همسری که با طعم تلخ آن آشنا نبود. سختیهای بیپولی همچنان پابرجا بود.
🕌 رهبر سیدعلی خامنهای پس از بازگشت به #مشهد، مباحث فقهی خود را با پدر پیگرفت. صبحها راهی منزل قدیمی خود میشد و پس از# پایان محفل علمی در اتاق باستانی پدر، برای تدریس به مدرسه نواب میرفت.
🌸 اوایل #زندگی مشترک بود. صبح که میخواست از خانه بیرون آید، همسرش گفته بود که برای #ظهر چیزی نداریم؛ فکری کن. و اکنون در کوچه پسکوچههای #منتهی به مدرسه نواب یادش آمد که چه سفارشی به او شدهاست.
🔅 «دست کردم توی جیبم. جیبهای بالا که #هیچ نداشت... جیب پایین... حدود چهار ریال یا چهار ریال و ده شاهی... بود... بیاختیار خندهام گرفت... و گفتم الحمدلله... واقعاً هیچی نداشتم... این طور نبودم که مثلاً از فلان کس بگیرم یا از توی #بانک بردارم، نه. نه یک ریال ذخیره، نه یک امکان... در چنین مواقعی خیلی به من فشار میآمد.»
❗️روزی نبود که #دغدغه معاش نداشته باشد. همیشه مقروض بود و اعداد این دیون دائم افزایش مییافت. گاه اگر منبری میرفت و صاحب مجلس کرامتی نشان میداد، صرف پرداخت قرضها میشد، و «باز هم پولم تمام میشد، باز هم وضع زندگیام همانطور بود.»
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
📝 روایتهایی تاریخی از همراهی همسر مکرمهی حضرت آیتالله خامنهای در طول سالیان مبارزه با رژیم ستمشاهی
2️⃣ بخش دوم: فقر
✊ #عواقب مبارزه با دستگاه حاکم یکی از مصائب بود، #فقر ونداری گرفتاری بعدی. بیپولی دوره اقامت در قم، در مشهد هم ادامه یافت؛ و اینبار در کنار #همسری که با طعم تلخ آن آشنا نبود. سختیهای بیپولی همچنان پابرجا بود.
🕌 رهبر سیدعلی خامنهای پس از بازگشت به #مشهد، مباحث فقهی خود را با پدر پیگرفت. صبحها راهی منزل قدیمی خود میشد و پس از# پایان محفل علمی در اتاق باستانی پدر، برای تدریس به مدرسه نواب میرفت.
🌸 اوایل #زندگی مشترک بود. صبح که میخواست از خانه بیرون آید، همسرش گفته بود که برای #ظهر چیزی نداریم؛ فکری کن. و اکنون در کوچه پسکوچههای #منتهی به مدرسه نواب یادش آمد که چه سفارشی به او شدهاست.
🔅 «دست کردم توی جیبم. جیبهای بالا که #هیچ نداشت... جیب پایین... حدود چهار ریال یا چهار ریال و ده شاهی... بود... بیاختیار خندهام گرفت... و گفتم الحمدلله... واقعاً هیچی نداشتم... این طور نبودم که مثلاً از فلان کس بگیرم یا از توی #بانک بردارم، نه. نه یک ریال ذخیره، نه یک امکان... در چنین مواقعی خیلی به من فشار میآمد.»
❗️روزی نبود که #دغدغه معاش نداشته باشد. همیشه مقروض بود و اعداد این دیون دائم افزایش مییافت. گاه اگر منبری میرفت و صاحب مجلس کرامتی نشان میداد، صرف پرداخت قرضها میشد، و «باز هم پولم تمام میشد، باز هم وضع زندگیام همانطور بود.»
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan