🌷 #هر_روز_با_شهدا_٦٢٣
#آب....#آب....#آب....
🌷نشستم رو به روش؛ زانوهاش را جمع کرده بود توی سینه اش و چانه ش را گذاشته بود رو کنده زانوهاش. قمقمه آبم را درآوردم و گرفتم طرفش. خیره شده بود به غروب و بغض کرده بود. از لب هاش آرام آرام قطره های خون، سُر می خورند زیر گلویش.
🌷گفتم: «بخور دیگه! قسمت این جوری بود؛ حالا که تو زنده موندی، نباید تا ابد آب بخوری»؟
🌷بغضش ترکید؛ اشک هاش راه افتاد و بریده بریده گفت: «آب.... آب.... آب.... نمی دونی چه قدر از شنیدن اسمش حالم به هم می خورده. چی می گی تو؟ آب بخورم؟ برا چی؟ آب دیگه به چه دردی می خوره؟ آب فقط او موقع مزه داشت که همه با هم بودیم؛ آبِ اون جا آب بود و به درد می خورد. چه جوری من آب بخورم؛ تک و تنها»!
راوى: محمد رضاپور
📚 کتاب عطش
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
@Modafeharam_zeynab
#آب....#آب....#آب....
🌷نشستم رو به روش؛ زانوهاش را جمع کرده بود توی سینه اش و چانه ش را گذاشته بود رو کنده زانوهاش. قمقمه آبم را درآوردم و گرفتم طرفش. خیره شده بود به غروب و بغض کرده بود. از لب هاش آرام آرام قطره های خون، سُر می خورند زیر گلویش.
🌷گفتم: «بخور دیگه! قسمت این جوری بود؛ حالا که تو زنده موندی، نباید تا ابد آب بخوری»؟
🌷بغضش ترکید؛ اشک هاش راه افتاد و بریده بریده گفت: «آب.... آب.... آب.... نمی دونی چه قدر از شنیدن اسمش حالم به هم می خورده. چی می گی تو؟ آب بخورم؟ برا چی؟ آب دیگه به چه دردی می خوره؟ آب فقط او موقع مزه داشت که همه با هم بودیم؛ آبِ اون جا آب بود و به درد می خورد. چه جوری من آب بخورم؛ تک و تنها»!
راوى: محمد رضاپور
📚 کتاب عطش
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
@Modafeharam_zeynab