#لباس_خاڪے
📜حڪم ریاست راه آهن رو بهش دادن نگاهے بہ لباس خاڪی خودش عڪس شهدا و حڪم انداخت
حڪم رو پاره ڪرد و گفت بہ وزیر بگید من علیرضا نوری انقدر تو بیابون میمونم تا شهید بشم.
@modafeharam_zeynab
📜حڪم ریاست راه آهن رو بهش دادن نگاهے بہ لباس خاڪی خودش عڪس شهدا و حڪم انداخت
حڪم رو پاره ڪرد و گفت بہ وزیر بگید من علیرضا نوری انقدر تو بیابون میمونم تا شهید بشم.
@modafeharam_zeynab
فک کن بری #سوریه......
به همه بگی فردا #میرم پیش بی بی......
بری تو #صحن.......
پرچم یا #عباس............
سربند کلنا #عباسک یا زینب.......
بری تو #حرم رو به روی ضریح.... ..
#دست تو بزاری رو #قلبت با زبون بی زبونی بگی..
خانوم جات اینجاست اونجا #چیکار میکنین...
بگی خانوم اجازه #میدین برم دفاع کنم از #حرمتون......
بعد............
یه #پلاک..............
یه #لباس #ارتشی................
یه #کلاشینکف...............
یه #کلت................
یه #کلش............
یه #بیابون...............
بیابون ن #بهشت...............
پشتت يه #گنبد...........
انگار #خانوم داره نگات میکنه......
خانوم #نگات میکنه...........
حس میکنی #کنارته...............
بهت :افتخار میکنه بهت #لبخند میزنه......
یه نگاه به #پشت سرت به پرچم یا #عباس میندازی
میگی #ارباب تا اسم شما رو گنبد هست.......
مگه کسی #میتونه به #حرم چپ نگاه کنه..
خم شی بند پوتینتو سفت میکنی....
#سربندتو #سفت میکنی...
#کلشتو سفت #میچسبی...
#کلشتو میگیری میگی یا عباس.......
بعد از اینکه چندتا #داعشی حرومی رو به #هلاکت رسوندی
ببینی یه #ضربه خورده به قلبت...........
#قلبت شروع میکنه به سوختن.....
از خون دستت میفهمی #مجروح شدی....
میگی بی بی ببخشید شرمندم......
#دیگه توان ندارم........
دوستات جمع شن دورت #نفسات به شمارش میوفته
چشمات تار ميبینه..........
بی بی بیاد بالا سرت برا #شفاعت........
خون زیادی ازت رفته....... .
دوستات پاهاتو بلند کنن تا خون به #مغزت برسه...
اما ميگی پاهامو بذارین #زمین سرمو بلند کنین...
بی بی اومده میخوام بهش #سلام بدم......
چند دقیقه بعد چشماتو ببندی.......
چند روز بعد به #خانوادت خبر بدن شهید شدی.......
عجب رویایی.......
اللهم الرزقنا شهاده فی سبیلک بحق بی بی زینب😭🙏💔🌷
@modafeharam_zeynab
به همه بگی فردا #میرم پیش بی بی......
بری تو #صحن.......
پرچم یا #عباس............
سربند کلنا #عباسک یا زینب.......
بری تو #حرم رو به روی ضریح.... ..
#دست تو بزاری رو #قلبت با زبون بی زبونی بگی..
خانوم جات اینجاست اونجا #چیکار میکنین...
بگی خانوم اجازه #میدین برم دفاع کنم از #حرمتون......
بعد............
یه #پلاک..............
یه #لباس #ارتشی................
یه #کلاشینکف...............
یه #کلت................
یه #کلش............
یه #بیابون...............
بیابون ن #بهشت...............
پشتت يه #گنبد...........
انگار #خانوم داره نگات میکنه......
خانوم #نگات میکنه...........
حس میکنی #کنارته...............
بهت :افتخار میکنه بهت #لبخند میزنه......
یه نگاه به #پشت سرت به پرچم یا #عباس میندازی
میگی #ارباب تا اسم شما رو گنبد هست.......
مگه کسی #میتونه به #حرم چپ نگاه کنه..
خم شی بند پوتینتو سفت میکنی....
#سربندتو #سفت میکنی...
#کلشتو سفت #میچسبی...
#کلشتو میگیری میگی یا عباس.......
بعد از اینکه چندتا #داعشی حرومی رو به #هلاکت رسوندی
ببینی یه #ضربه خورده به قلبت...........
#قلبت شروع میکنه به سوختن.....
از خون دستت میفهمی #مجروح شدی....
میگی بی بی ببخشید شرمندم......
#دیگه توان ندارم........
دوستات جمع شن دورت #نفسات به شمارش میوفته
چشمات تار ميبینه..........
بی بی بیاد بالا سرت برا #شفاعت........
خون زیادی ازت رفته....... .
دوستات پاهاتو بلند کنن تا خون به #مغزت برسه...
اما ميگی پاهامو بذارین #زمین سرمو بلند کنین...
بی بی اومده میخوام بهش #سلام بدم......
چند دقیقه بعد چشماتو ببندی.......
چند روز بعد به #خانوادت خبر بدن شهید شدی.......
عجب رویایی.......
اللهم الرزقنا شهاده فی سبیلک بحق بی بی زینب😭🙏💔🌷
@modafeharam_zeynab
Forwarded from اتچ بات
✨
#قسمت_سوم
🌺لباس رزمی که اندازه محمد هادی باشد پیدا نکردم و کوچکترین سایز را خریدم و کوچکتر کردم و بعد از غسل شهادت، با این لباس خدمت آقا رسیدیم.
🌺پدرش هنگام تولد محمد هادی دعا کرد که با شهادت از این دنیا برود و خدمت آقا که رسیدم به ایشان گفتم که #لباس_رزم به تن محمد هادی کردم و آمده ام که #چفیه اش را از شما بگیرم، از ایشان خواستم که دعا کنند،محمد هادی را آن طور که پدرش می خواهد بزرگ کنم که حتی از پدرش هم پیشرو تر باشد،چرا که آقا مهدی از وقتی که خبردار شد خدا فرزندی به او عطا کرده همیشه می گفت: ان شاءالله سرباز امام زمان عج هست، من پدر محمد هادی هستم که این دعا را برایش می کنم و ان شاءالله خدا مستجاب می کند.
#شهید_مهدی_نوروزی، #شیر_سامرا
#فاتح_لانه_قیطریه
✅ @modafeharam_zeynab
#قسمت_سوم
🌺لباس رزمی که اندازه محمد هادی باشد پیدا نکردم و کوچکترین سایز را خریدم و کوچکتر کردم و بعد از غسل شهادت، با این لباس خدمت آقا رسیدیم.
🌺پدرش هنگام تولد محمد هادی دعا کرد که با شهادت از این دنیا برود و خدمت آقا که رسیدم به ایشان گفتم که #لباس_رزم به تن محمد هادی کردم و آمده ام که #چفیه اش را از شما بگیرم، از ایشان خواستم که دعا کنند،محمد هادی را آن طور که پدرش می خواهد بزرگ کنم که حتی از پدرش هم پیشرو تر باشد،چرا که آقا مهدی از وقتی که خبردار شد خدا فرزندی به او عطا کرده همیشه می گفت: ان شاءالله سرباز امام زمان عج هست، من پدر محمد هادی هستم که این دعا را برایش می کنم و ان شاءالله خدا مستجاب می کند.
#شهید_مهدی_نوروزی، #شیر_سامرا
#فاتح_لانه_قیطریه
✅ @modafeharam_zeynab
Telegram
attach 📎
🌷بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
💠روايتى از شهيد مدافع حرم حسين آقادادى؛
🔻شبها دهه اول محرم ساده و آرام میآمد، #لباس_خادمی امام حسین [علیه السلام] را بر تن میکرد و با #مهربانی عزاداران حسینی را به سمت خیمه راهنمایی میکرد و ما از کنارش میگذشتیم.
🔸او با سلام و نگاه مهربانش از ما #پذیرایی میکرد. امسال چه نورانیتی در چهرهاش بود.
🔺محرم امسال نفهمیدیم از امامش چه میخواست و با مولایش چه گفت اما، میدانیم روح بلندش جز به #شهادت در دفاع از حریم آل الله علیهم السلام راضی نبود.
@modafeharam_zeynab
💠روايتى از شهيد مدافع حرم حسين آقادادى؛
🔻شبها دهه اول محرم ساده و آرام میآمد، #لباس_خادمی امام حسین [علیه السلام] را بر تن میکرد و با #مهربانی عزاداران حسینی را به سمت خیمه راهنمایی میکرد و ما از کنارش میگذشتیم.
🔸او با سلام و نگاه مهربانش از ما #پذیرایی میکرد. امسال چه نورانیتی در چهرهاش بود.
🔺محرم امسال نفهمیدیم از امامش چه میخواست و با مولایش چه گفت اما، میدانیم روح بلندش جز به #شهادت در دفاع از حریم آل الله علیهم السلام راضی نبود.
@modafeharam_zeynab
پاے روضه هاے محرمـ
قد کشیدند و
آنها چہ خوب شنیده
بودند صداے
هل من ناصر حســیــن را...
#لباس_نوکری #شهید_جاویدالاثر_محمد_اینانلو
قد کشیدند و
آنها چہ خوب شنیده
بودند صداے
هل من ناصر حســیــن را...
#لباس_نوکری #شهید_جاویدالاثر_محمد_اینانلو