مدافعان حرم بی بی زینب (س)
34 subscribers
6.96K photos
1.23K videos
42 files
611 links
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂

در عشق اگر چه منزل آخر شهادت است،

تڪلیف اول است #شهیدانه❤️ زیستن...

آن ڪس ڪه شود #شهید❤️ او را لیاقت است،
اهل عمل و صدق و امانت است.

کانالے براے شهدا🌹

به نیت شهدا🌹

با شهدا🌹
Download Telegram
😂 #طنز_جبهه

🔹اردوگاه پر شده بود از خبرنگاران خارجی، بچه ها مجبور بودند در حضور افسران عراقی مصاحبه کنند.
میکروفون را گرفتند جلوی یکی از رزمنده ها، افسر عراقی پرسید پسر جان اسمت چیه؟
و او جواب داد: #عباس
اسم پدرت چیه: مش #عباس
اهل کجایی: بندر #عباس
کجا اسیر شدی: دشت #عباس
افسر عراقی که فهمید جوان ایرانی او را دست انداخته است با لگد به ساق پایش کوبید و گفت دروغ می گویی.
اسیر جوان در حالی که خودش هم خنده اش گرفته بود، گفت: نه به حضرت #عباس😂
@modafeharam_zeaynab
#طنز _جبهه 😂😂😂😂

🔷يه روز يکی از رزمنده ها دير به صبحگاه رسيد.😱

🔶فرمانده برای اينکه رزمنده بسيجی را تنبيه کنه ، گفت:🗣
بايد در دو دقيقه صد و پنجاه تا صلوات بفرستی.‼️

بسيجی ديد نمیشه ولی کم نياورد.
رو کرد به گردان و گفت:🗣
کل گردان صلوات‼️

کل گردان که چهارصد نفر بود صلوات فرستاند؛

بعد بسيجی به فرمانده میگه:↙️
صد و پنجاه تا برا امروز و بقيش برا فردا 😂😂😂😂
@modafeharam_zeynab
😄 #طنز_جبهه 😀

دستور بود هیچ کس بالای ۸۰کیلومتر حق ندارد رانندگی کند ... !

یک شب داشتم می آمدم ... یکی کنارجاده دست تکان داد ، نگه داشتم که سوار شود ، گاز دادم و با سرعت بالا می آمدم و با هم حرف میزدیم !

یکی من یکی او ... گفت میگن فرمانده لشکرتون دستور داده تند نروید ! راست میگن ؟؟؟!

گفتم فرمانده گفته ! زدم دنده چهار اینم به سلامتی فرمانده باحالمان !!!

مسیرمان تا نزدیکی واحدمان یکی بود ...

پیاده که شد دیدم که خیلی تحویلش می گیرن !؟ گفتم کی هستی تو ؟

گفت : همان که به افتخارش زدی دنده چهار ..😊

@modafeharam_zeynab
‍ ‍  ‍ .
😄 #طنز_جبهه 😄
.
.
فاو بودیم!
گفتم:"احمد! گلوله که خورد کنارت، چی شد؟"
گفت:" یه لحظه فقط آتیش انفجارشو دیدم و بعد دیگه چیزی نفهمیدم".
گفتم:" خب!
گفت:" نمیدونم چه قدر گذشت که آروم چشمامو باز کردم؛ چشمام، تار تار می دید.فقط دیدم چند تاحوری دور و برم قدم می زنند.
یادم اومد که جبهه بوده ام و حالا شهید شده ام.
خوشحال شدم. می خواستم به حوری ها بگم بیایید کنارم؛ اماصدام در نمی اومد.
تو دلم گفتم: خب، الحمدالله که ما هم شهید شدیم و یه دسته حوری نصیبمون شد.
می خواستم چشمامو بیشتر باز کنم تا حوریا رو بهتر ببینم؛اما نمی شد.
داشتم به شهید شدنم فکر می کردم که یکی از حوری ها اومد بالا سرم.
خوشحال شدم. گفتم:حالا دستشو می گیرم و می گم حوری عزیزم! چرا خبری از ما نمی گیری؟!
خدای ناکرده ما هم شهید شدیم!.
بعد گفتم:"نه! اول می پرسم: تو بهشت که نباید بدن آدم درد کنه و بسوزه؛ پس چرا بدن من اینقدردرد می کنه؟!
داشتم فکر می کردم که یه دفعه چیز تیزی رو فرو کرد توشکمم.
صدام دراومد و جیغم همه جا رو پر کرد.
چشمامو کاملا باز کردم دیدم پرستاره.خنده ام گرفت.
گفت:" چرا می خندی؟".
دوباره خندیدم و گفتم:" چیزی نیست و بعد کمی نگاش کردم و تو دلم گفتم: خوبه این حوری نیست با این قیافه اش 😅😅😅

🍃🌸مـدافـعـان حـرم بـے بے زیـنـب🌸🍃


🌹🌹🍃🍃🍃🌹🌹🍃🍃🍃
https://telegram.me/joinchat/AAAAAEFE4CoGVeWs1aPLaQ

🌹🌹🍃🍃🍃🌹🌹🍃🍃🍃
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#طنز_جبهه

به چپ چپ, به راست راست, ازجلو نظام خبردار👆🎬

صفا و حال و هوایشان مثال زدنیست...

یادتان بخیر

🔆 @modafeharam_zeynab 🔆
══════✙🍃🌸🍃🌸🍃✙═════
🍃🌸مـدافـعـان حـرم بـے بے زیـنـب🌸🍃

#طنز_جبهه

اردوگاه پر شده بود از خبرنگاران خارجے
بچه ها مجبور بودند در حضور افسران عراقے مصاحبه کنند ...
میکروفون را گرفتند جلوے یکے از رزمنده ها
افسر عراقے پرسید :
پسر جان اسمت چیه؟
عباس

اسم پدرت چیه:
مش عباس

اهل کجایے:
بندر عباس

کجا اسیر شدے:
دشت عباس

افسر عراقے که فهمید پسر
او را دست انداخته
با لگد به ساق پایش کوبید
و داد زد:
دروغ میگے 😡
اسیر جوان در حالے که
خنده اش گرفته بود گفت :
نه به حضرت عباس 😂😂😂

🍃🌸مـدافـعـان حـرم بـے بے زیـنـب🌸🍃

🌹🌹🍃🍃🍃🌹🌹🍃🍃🍃
https://telegram.me/joinchat/AAAAAEFE4CoGVeWs1aPLaQ
🌹🌹🍃🍃🍃🌹🌹🍃🍃🍃


══════✙🍃🌸🍃🌸🍃✙═════
🍃🌸مـدافـعـان حـرم بـے بے زیـنـب🌸🍃

#طنز_جبهه😂

احترام به پدر💞💐

نزدیک عملیات بود و موهای سرم بلند شده بود. باید کوتاهش می‌کردم. ✂️✂️✂️مانده بودم معطل تو آن برهوت که جز خودمان کسی نیست، سلمانی از کجا پیدا کنم.
تا این که خبردار شدم که یکی از پیرمردهای گردان یک ماشین سلمانی دارد و صلواتی موها را اصلاح می‌کند.✂️✂️✂️
رفتم سراغش. دیدم کسی زیر دستش نیست. طمع کردم و جلدی با چرب زبانی قربان صدقه‌اش رفتم و نشستم زیر دستش. اما کاش نمی‌نشستم.😦 چشمتان روز بد نبیند. با هر حرکت ماشین بی اختیار از زور درد از جا می‌پریدم. 😫ماشین نگو تراکتور بگو! به جای بریدن موها، غلفتی از ریشه و پیاز می‌کندشان! 😭😭از بار چهارم، هر بار که از جا می‌پریدم با چشمان پر از اشک سلام می‌کردم. 😢پیرمرد دو سه بار جواب سلامم را داد. اما بار آخری کفری شد و گفت:«تو چِت شده سلام می‌کنی. یک بار سلام می‌کنند.»😠
گفتم:«راستش به پدرم سلام می‌کنم.» پیرمرد دست از کار کشید و با حیرت گفت:«چی؟ به پدرت سلام می‌کنی؟ کو پدرت؟»😳😳
اشک چشمانم را گرفتم و گفتم:«هربار که شما با ماشینتان موهایم را می‌کنید پدرم جلو چشمم می آد و من به احترام بزرگ تر بودنش سلام می‌کنم!» 😇😎
پیرمرد اول چیزی نگفت. اما بعد پس گردنی جانانه ای خرجم کرد و👋 گفت:«بشکنه این دست که نمک نداره...» مجبوری نشستم و سیصد، چهارصد بار دیگر به آقا جانم سلام کردم تا کارم تمام شد!😅😆😂

رفاقت به سبک تانک، ص۱۴


🍃🌸مـدافـعـان حـرم بـے بے زیـنـب🌸🍃

🌹🌹🍃🍃🍃🌹🌹🍃🍃🍃
https://telegram.me/joinchat/AAAAAEFE4CoGVeWs1aPLaQ
🌹🌹🍃🍃🍃🌹🌹🍃🍃🍃
#طنز_جبهه
😊😄😊

عازم جبهه بودم. یکی از دوستانم برای اولین بار بود که به جبهه می آمد.
مادرش برای بدرقه ی او آمده بود. خیلی قربان صدقه اش می رفت و دائم به دشمن ناله و نفرین می کرد. 

به او گفتم: « مادر شما دیگه بر گردید فقط دعا کنید ما شهید بشیم. دعای مادر زود مستجاب می شود.»

او در جواب گفت:« خدا نکنه مادر، الهی صد سال زیر سایه ی پدر و مادرت زنده بمونی! الهی که صدام شهید بشه که اینجور  بچه های  مردم رو به کشتن می ده!»😂😂😂


🍄مـدافـعـان حـرم بـی بـی زیـنـب🍄

🍄🍄🍄🍄
https://telegram.me/joinchat/AAAAAEFE4CoGVeWs1aPLaQ
🍄🍄🍄🍄
🤕🤕🤕😃😃😃

🌷
توی سنگر هر کس مسئول کاری بود .
یک بار خمپاره ای آمد
و خورد کنار سنگر
به خودمان که آمدیم
دیدیم رسول پای راستش را با چفیه بسته است.
نمیتوانست درست راه برود .
از آن به بعد کارهای رسول را هم بقیه بچه ها انجام دادند ...
کم کم بچه ها به رسول شک کردند
یک شب چفیه را از پای راستش باز کردند و بستند به پای چپش.
صبح بلند شد
راه افتاد
پای چپش لنگید !
سنگر از خنده بچه ها رفت روی هوا !!
تا میخورد زدنش و مجبورش کردن تا یه هفته کارای سنگر رو انجام بده .
خیلی شوخ بود
همیشه به بچه ها روحیه می داد
اصلا بدون رسول خوش نمی گذشت ...😃
شهید رسول خالقی🌷😔

#طنز_جبهه

@modafeharam_zeynab
#طنز_جبهه 📃✒️
#سلامتی_راننده
____ 🍃🌺🍃 ____

😂سلامتی راننده😂

⭕️صدا به صدا نمی‌رسید.
همه مهیای رفتن و پیوستن به برادران مستقر در خط بودند.
راه طولانی، تعداد نیروها زیاد و هوا بسیار گرم بود.
راننده خوش انصاف هم در کمال خونسردی آینه را میزان کرده و به سر و وضعش می‌رسید.
بچه‌ها پشت سر هم صلوات می‌فرستادند، برای سلامتی امام،
بعضی مسئولین و
فرمانده لشگر و ...
اما باز هم ماشین راه نیفتاد.

بالاخره سر و صدای بعضی درآمد:
«چرا معطلی برادر؟ لابد صلوات می‌خواهی.
اینکه خجالت نداره. چیزی که زیاد است صلوات.»
سپس رو به جمع ادامه داد:
«😅برای سلامتی بنده!
گیر نکردن دنده،
کمتر شدن خنده 😂
یک صلوات راننده پسند! بفرستید.»⭕️

____ 🍃🌺🍃 ____
@Modafeharam_zeynab
═•✼🌷✼•═
#طنز_جبهه😅

این طوری لو رفت!😱

دو تا از بچه‌های گردان،😜 غولی را همراه خودشان آورده بودند و‌های های می‌خندیدند. گفتم: «این کیه؟»
گفتند: «عراقی»😄
گفتم: «چطوری اسیرش کردید؟» می‌خندیدند.😆
گفتند: «از شب عملیات پنهان شده بود. تشنگی فشار آورده با لباس بسیجی‌ها آمده 😐ایستگاه صلواتی شربت گرفته بود. پول داده بود!»
اینطوری لو رفته بود. بچه‌ها هنوز می‌خندیدند.😂😂

🍀 @Modafeharam_zeynab 🍀
#طنز_جبهه

چفیــه یه بسیجی رو از دستش زدن🤭

داد میزد : آهــااای ..🗣
سفره ، حولـ🧥ـه ، لحاف ، زيرانداز ،
روانداز ، دستمال🤧 ، ماسك 😷، ڪلاه 🧢،
ڪمربند ، جانماز📿 ، سايه بــون ، ڪفن ، باند زخـ💊ـم ، تور ماهیـگیریم🎣 ...

همــه رو بـردنــــــد !!!😥😂

#شادی‌روحشون‌ڪه‌داروندارشون
#همان‌يک‌چفيه‌بودصلوات
#طنزیم❤️

@Modafeharam_zeynab
#طنز_جبهه

قبل از عملیات بود...
داشتیم با هم تصمیم میگرفتیم اگر گیر افتادیم چطور توی بی سیم به هم رزمامون خبر بدیم..
که تکفیریا نفهمن...🤔

یهو سیدابراهیم(شهید صدرزاده)از فرمانده های تیپ فاطمیون😍

بلند گفت:آقا اگر من پشت بی سیم گفتم همه چی آرومه من چقدر خوشبختم...بدونید دهنم سرویس شده😁😂

@modafeharam_zeynab