بخشی از کتاب دلتنگ نباش
مهران خودش را به او رساند و پرسید: «چرا هر دفعه میخوای بری دستشویی، لباست رو درمیاری و با زیرپیراهن میری دستشویی؟»
روحالله خندید و سرش را پایین انداخت. مهران همچنان منتظر ایستاده بود تا جوابش را بشنود روحالله به آرم #سپاه که روی لباسش خورده بود، اشاره کرد و گفت: «آیۀ قرآن روش نوشته وَ أَعِدُّواْ لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّة » ـ من رفتم پرسیدم، میگن اشکال نداره میدونم اشکال نداره اما من نمیتونم باهاش برم دستشویی، خجالت میکشم
#شهید_روحالله_قربانی
مهران خودش را به او رساند و پرسید: «چرا هر دفعه میخوای بری دستشویی، لباست رو درمیاری و با زیرپیراهن میری دستشویی؟»
روحالله خندید و سرش را پایین انداخت. مهران همچنان منتظر ایستاده بود تا جوابش را بشنود روحالله به آرم #سپاه که روی لباسش خورده بود، اشاره کرد و گفت: «آیۀ قرآن روش نوشته وَ أَعِدُّواْ لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّة » ـ من رفتم پرسیدم، میگن اشکال نداره میدونم اشکال نداره اما من نمیتونم باهاش برم دستشویی، خجالت میکشم
#شهید_روحالله_قربانی
روزهام با ربنّای دیدهات وا میشود
العجب از آن همہ ذکری
کہ در چشمان توست
#پاسـدار_مدافع_حرم
#شهید_روحالله_قربانی🌷
#لحظه_سبز_سحر
#التماس_دعا🤲🥀💔
@modafeharam_zeynab
العجب از آن همہ ذکری
کہ در چشمان توست
#پاسـدار_مدافع_حرم
#شهید_روحالله_قربانی🌷
#لحظه_سبز_سحر
#التماس_دعا🤲🥀💔
@modafeharam_zeynab