مدافعان حرم بی بی زینب (س)
34 subscribers
6.96K photos
1.23K videos
42 files
611 links
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂

در عشق اگر چه منزل آخر شهادت است،

تڪلیف اول است #شهیدانه❤️ زیستن...

آن ڪس ڪه شود #شهید❤️ او را لیاقت است،
اهل عمل و صدق و امانت است.

کانالے براے شهدا🌹

به نیت شهدا🌹

با شهدا🌹
Download Telegram
Forwarded from اتچ بات
🌹بسم رب الشهدا و الصدیقین🌹

#شهید_عباس_بابایی
#سیره_شهید

🌹سحرگاه آن شب، شهيد بابايي همراه محافظ و راننده‏اش از همدان عازم تهران شد. به محض حركت، به خاطر خستگي، به خواب رفت.

گودرزي (راننده‏ي شهيد بابايي) تعريف مي‏كند كه: مسافتي از راه را طي كرده بوديم كه ناگهان عباس از خواب پريد. نگاهي به اطراف كرد همه جا را تاريك ديد. سپس دستي بر سر كشيد و لبخندي زد. از داخل آيينه نگاهي به او كردم و گفتم: «چرا مي‏خندي؟». آهي كشيد و گفت: «چيزي نيست، خواب ديدم». گفتم: «خير است ان شاء الله».

او بي‏آن كه چيزي بگويد، يك عدد گلابي از داخل پاكت برداشت و به من داد و گفت: «بيا بالامجان بخور». من نگاهي به او كردم و گفتم: «پس چرا خودت نمي‏خوري؟». گفت: «مي‏خورم، اول شما كه خسته هستي بخور».

در طول راه، تيمسار را زير نظر داشتم، پرسيدم: «شما چرا همش به من تعارف مي‏كنيد ولي خودتان چيزي نمي‏خوريد»، گفت: «به فكر من نباش، بخور، نوش جانت». از لحن گفته‏هايش پيدا بود كه خيلي خوشحال است. چشمانش را بر هم نهاد و آرام در زير لب به نجوا پرداخت. وقتي جلو ساختمان معاونت عمليات رسيديم، عباس از اتومبيل پياده و وارد ساختمان شد. به عقب برگشتم، چشمم به پاكت ميوه افتاد، ديدم او حتي يك عدد از آن ميوه‏ها را هم نخورده است.

صبح زود، تيمسار بابايي وارد دفتر معاونت عمليات شد و به آجودان گفت: «پرونده‏ي خلبان اغناميان را بياوريد».

پرونده را كه آوردند، صفحه‏ي اول آن نامه‏اي در مورد درخواست وام بود. آن را امضا كرد و به آجودان گفت: «در مورد وام آقاي اغناميان سريعا اقدام كنيد». آنگاه ادامه داد: «از قول من عذرخواهي كنيد و بگوييد كه زودتر از اين نتوانستم تقاضايش را برآورده كنم».

آنگاه خداحافظي كرد و از اتاق خارج شد. او آن روز همه‏ي كارهايي را كه لازم بود انجام بدهد، انجام داد. سپس به منزل رفت و با مادر همسر و فرزندانش: سلما، حسين و محمد خداحافظي كرد.

گودرزي (راننده‏ي تيمسار بابايي) مي‏گويد: «آنگاه رو به من كرد و گفت: «آقاي گودرزي! شما تشريف ببريد استراحت كنيد كه ان شاء الله بعد از عيد قربان برگرديد». سپس مرا در آغوش گرفت و گفت: «اگر از من بدي يا قصوري ديدي، حلالم كن».

گفتم: «مگر مي‏خواهيد به كجا برويد؟». دستي بر سر كشيد و پاسخ داد: «خوب ديگر هيچ كسي از يك ساعت بعد خود هم خبر ندارد»

یادش با صلوات

🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹

https://telegram.me/modafeharam_zeynab
#کار_برای_خدا
#از_زبان_شهید_امیر_حاج_امینی

#خستگی نداشت.
می گفت من حاضرم تو کوه با همه تون مسابقه بذارم ، هر کدوم خسته شدين، بعدی ادامه بده... اينقدر بدن آماده ای داشت که تو جبهه گذاشتنش بيسيم چی.

#بيسيم‌چی_شهيد_پوراحمد...

- اصلاً دنبال #شناخته_شدن و #شهرت #نبود.
به اين اصل خيلي اعتقاد داشت که اگه واقعاً کاری رو #برای_خود_خدا_بکنی ، خودش عزيزت می کنه.
آخرش هم همين خصلتش باعث شد تا #عکس_شهادتش اينطور #معروف_بشه.

#شهید
#امیر_حاج_امینی
#سیره_شهید

🔺🔹🔹🔺
🌷 @Modafeharam_zeynab
#سیره_شهید 📚

می‌گفت:
«کسی که #ولایت را قبول ندارد😡
مدیون است که نان من رابخورد»

بر سر در خانہ نوشتہ بود:
هر ڪہ دارد بر #ولایت بدگمان
حق ندارد پا نہد در این مڪان


#شهید_احمد_عطایی🌹🍃
#سیره_شهید📩

جاذبه مرتضی خیلی زیاد بود. از پیرمردهشتاد ساله تا بچه کوچک، همه را #جذب خودش می کرد. با همه #رفیق بود.

بعد از شهادتش کسانی آمدند به خانه ما و از کارهای مرتضی گفتند که باورش برایمان #سخت است. نمیشناختمشان.

می گفتند که شما نمی دانید مرتضی برای ما چه کار کرده. مرتضی بچه ما را از #انحراف نجات داد. میگفتند مرتضی فقط مال شما نبوده،
مرتضی برای همه ما بوده.»

#شهید_مرتضی_کریمی