❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
96.5K subscribers
34.3K photos
3.56K videos
1.58K files
6K links
عاشقانه ای برای شما 😍

‌یاعلی گفتیم وعشق آغازشد ..❤️

♡ چنـل فـارغ از هـرگـونه تـبادلـات ♡

مرسی که هستید 💐😍
Download Telegram
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق] به قلم زیبای arameeshgh20 🌹 هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/143943 #سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_579 ترنم: _ «اشکاتو دوست ندارم سروش. اشکاتو دوست ندارم. دلم می خواد بخندی، لبخند بزنی،…
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_580

ماندانا نگاهش رو از من می گیره و به سنگ قبر ترنم چشم می دوزه.
امیر که بی تابی من رو می بینه سعی می کنه من رو از قبر ترنم دور کنه؛ اما من هنوز از دیدن یارم سیراب نشدم.
ـ نه امیر، هنوز از دیدنش سیر نشدم.
ماندانا که مقاومتم رو می بینه بین گریه پوزخندی می زنه و زمزمه وار می گه:
ـ منظورت از دیدن ترنم همون دیدن سنگ قبرشه دیگه؟!
با این حرف انگار من رو از بلندی به پایین پرت می کنند. نمی دونم چرا هر لحظه که می گذره بیشتر به فاجعه ی نبودنش پی می برم. دهنم رو باز می کنم تا جوابش رو بدم اما نمی دونم چرا هیچ کلمه ای به زبونم نمیاد.
_ « گـاهــی لـال مـی شـود آدم، حـرف دارد امـا؛ کـلمه ندارد !»
امیر با تحکم می گه:
ـ ماندانا.
اما ماندانا بدون توجه به امیر با صدایی بلندتر از قبل ادامه می ده:
ـ ببخش اما دلم برات نمی سوزه.
امیر می خواد چیزی بگه که دستمو میارم بالا. این عملم باعث می شه حرف تو دهنش بمونه. با ناراحتی سری تکون می ده و به ادامه ی حرفای ماندانا گوش می ده. چشمام رو می بندم. حق داره، حق داره، حق داره. سروش باید بیشتر از این حرفا رو بشنوی و دم نزنی.
ماندانا:
ـ می دونی چرا؟ می دونی چرا دلم برات نمی سوزه؟
چشمام رو به زحمت باز می کنم و نگاش می کنم. دارم از بغض منفجر می شم.
_ «خدایا، دیگر بریده ام ؛ چند بغض؛ به یک گلو !»
با داد می گه:
ـ نه، می دونم که نمی دونی. می دونم که نمی فهمی؛ چون خودخواه تر از اونی هستی که حتی بخوای بهش فکرش رو کنی. فقط و فقط به خودت فکر می کنی. تمام سال های عمرت همین کار رو کردی؟ خودخواه تر از تو توی عمرم ندیدم! دلت می خواد ترنم برگرده؟ مگه تمام اون سال هایی که ترنم بهت التماس می کرد برگشتی؟ کجا بودی وقتی ترنم به بدترین شکل خبر نامزدیت رو شنید؟ کجا بودی وقتی ترنم تو اتاقش زار می زد و گریه می کرد؟ کجا بودی وقتی حتی یه نفر هم توی اون خونه به ترنم دلداری نداد؟ کجا بودی وقتی ترنم داشت با زندگی دست و پنجه نرم می کرد؟ کجا بودی؟! تو توی اون روزا کجا بودی؟ مگه تو توی اون روزای سخت برگشتی که حالا چنین انتظاری از ترنم داری؟!
با همه ی زحمتم برای مهار اشکام مقاومتم می شکنه. بالاخره اشکام جاری می شن.
« خدایا کم آورده ام، در لیست آدم هایت اشتباهی شده است؛ اسم من که ایوب نیست!»
ماندانا:
ـ اشک بریز. آره اشک بریز. همه ی این اشکا واست کمه. می دونی فرق تو و ترنم چیه؟ تو بودی و برنگشتی؛ اما ترنم نیست. ترنم نیست تا برگرده و تو چشمات زل بزنه و بگه دیدی گفتم بی گناهم.
امیر:
ـ ماندانا تو رو خدا تمومش کن.
نگاهی به امیر می ندازه و می گه:
ـ نه امیر، بذار بگم. یه چیزایی بدجور رو دلم سنگینی می کنند. مگه اون روزایی که ترنم به اینا التماس می کرد اینا بس کردن؟ مگه وقتی ترنم با اون حال خرابش زجه می زد کسی دلش برای ترنم سوخت؟ بذار یه بار هم من مثل خودشون سنگ دل باشم تا شاید بفهمند با ترنم چی کار کردن؟
بعد بدون این که به امیر اجازه ی صحبتی بده تو چشمام زل می زنه و با بی رحمی تمام می گه:
ـ من مثل ترنم نیستم. باورت ندارم. هیچ وقت هم باورت نمی کنم. سعی نکن با حرفات مظلوم نمایی کنی. هر کسی ندونه من خوب می دونم تو چه آدم پستی بودی و هستی. تو لایق دلسوزی نیستی. تویی که لحظه به لحظه به ترنم اشک و آه هدیه دادی لیاقت مردن رو هم نداری. تا دنیا دنیاست، باید بمونی و عذاب بکشی. از امروز تا آخر عمرم هر روز و هر روز از خدا واست سالیان سال عمر طولانی می خوام تا بمونی بدون ترنم لحظه به لحظه عذاب بکشی. اون قدر عذاب بکشی که مرگ برات یه آرزوی دست نیافتنی بشه. خدا دیگه بسمه. دیگه دارم می برم. دیگه دارم کم میارم. خدایا ترنم چه جوری دووم آورد؟ من نمی تونم، من نمی تونم. حس می کنم حتی نفس کشیدن رو هم از یاد بردم.
_ «می دآنی، گـآهی سـنگ دل تـریـن آدم دنیـآ هـَم که بـآشی، یـک آن، یـاد کـسی روی قـفـسه سیـنه ات ســنگــینی می کــنــد؛ آن وقــت به طــور کـآملا غریزی نـفــس عمیـقی می کــشی تـا ســنگ کـــوب نـکـنی ! »

🔴 رمان #جدید و #فوق_هیجانی فَراری
تو این کانال استارت خورده فورا ببینید 👇🏻
https://telegram.me/joinchat/AAAAAEgcOryIeANfGDU5tg
رمان #فراری مخصوص بزرگسالانِ 👆🏻
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [اسطــوره ] به قلم زیبای 🌹 P*E*G*A*H پگاه هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/237794 #اسطــوره_ #قسمت_579 - از حموم که بیرون اومدي اس ام اس بده. زیادم سرپا نایست. خب؟ بوسه اي برایش فرستادم و گفتم:…
😍 رمان زیبای [اسطــوره ]
به قلم زیبای 🌹 P*E*G*A*H پگاه
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از
قسمت اول بخونین👇

https://tttttt.me/mitingg/237794

#اسطــوره_ #قسمت_580

دانیار تک کلمه اي.
- اما انگار اونم نتونسته یه ذره این زبون تو رو از تنبلی نجات بده.
چمدان ها را توي صندوق عقب گذاشت و ماشین را دور زد و در همان حال گفت:
_نه نتونسته.
سوار شدم. ماشینش بوي سیگار می داد. مثل همیشه!
- سیگار رو هم نتونسته ترکت بده.
زیر چشمی نگاهم کرد و استارت زد. شیشه را پایین دادم. هواي دي ماه تهران سرد بود، اما نه به سرماي تابستان آمریکا.
خیابان ها را با ولع سر کشیدم. مردم را، مکالمه هاي نامفهوم اما آشنا را. چقدر از زبان انگلیسی متنفر بودم. چقدر از تمدن و
آسمان خراش و پیشرفت بیزار بودم. چقدر دلم سادگی می خواست. پیکان هایی که هنوز هم مسافرکشی می کردند یا
دستفروش هایی که با همه نداري، شاید از من خوشبخت تر بودند. یا آب میوه فروش هایی که به غیر بهداشتی ترین شکل
ممکن به مردم خدمات می دادند.
دلم براي همین بی قانونی توي رانندگی هم پر می کشید. لذت می بردم از این که همه چیز روي اصول و منطق نیست. از بی
قانونی شهر لذت می بردم و حتی راننده هایی که سر بیرون می کشیدند و فحش هاي رکیک نثار هم می کردند. باید غربت
کشیده باشی تا بفهمی چطور همه زشتی هاي وطنت پیش چشمت زیبا و خواستنی می شود. باید مثل من تمام عمر غریب
باشی تا بفهمی حتی فحش هم می تواند گوش نواز باشد اگر به زبان خودت گفته شود.
- چی شده؟
با بی میلی سرم را برگرداندم. این روزها و خیلی روزهاي قبل به روش او پناه برده بودم. سکوت! و حالا درك می کردم که
چقدر سخت است ترك عادت کردن. چقدر سخت است از سکوت دست کشیدن.
- نپرس.
ابرویش را بالا انداخت.
- نپرسم؟ میگی قراره جدا بشیم. زنت رو ول کردي و تنها اومدي اینجا. میگی شاید دیگه برنگردم آمریکا. بعد نپرسم؟
اي کاش می شد این روزهایش را زهر نکنم. این روزهاي شادمانی و سرخوشی اش را. کاش می توانستم!
- به بن بست رسیدن پرسیدن نداره. به بن بست رسیدنه.
این بار ابروهایش در هم گره خورد.
- این چه بن بستیه که دایی نتونسته بازش کنه؟ یعنی دایی از پس دخترش بر نمیاد؟ اصلا دایی از مشکلتون خبر داره؟
دایی؟ داییِ کلافه از ما حتی قید درمانش را زده بود. دایی؟
- خبر داره.
عصبی شد. این را از فشاري که به فرمان و فرمان به رگ هاي دست او وارد می کرد فهمیدم.
- چرا تلگرافی حرف می زنی. درست بگو ببینم چی شده؟
نه. انگار یک چیزهایی در وجود دانیار تغییر کرده بود. قبل ها این قدر گیر نمی داد و پیگیر نمی شد.

کانال دوممونو دیدین؟! 😍🌹 سوپرایز ویژه 👇
telegram.me/joinchat/AAAAAEGrkV-wqeuSdr18wA
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [اسطــوره ] به قلم زیبای 🌹 P*E*G*A*H پگاه هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/237794 #اسطــوره_ #قسمت_579 دیاکو: - سلام دایی! آب و گلاب را روي سنگ هاي سفید ریختم و گل را روي اسمش گذاشتم. خوبی دایی؟…
😍 رمان زیبای [اسطــوره ]
به قلم زیبای 🌹 P*E*G*A*H پگاه
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از
قسمت اول بخونین👇

https://tttttt.me/mitingg/237794

#اسطــوره_ #قسمت_580

به لحظه زندگیش و الان خوب می دونم که دانیار حالش از همیشه خراب تره.
این بغض هاي کهنه کی سر باز می کردند؟ کی اشک می شدند؟
- بهت خیلی وابسته شده بود.
خب تو هم مثل خودش مهره مار داشتی. همه آدما رو شیفته خودت می کردي، حتی دانیار رو. با
تموم بدبینی هاش، با تموم نفرتی که به آدما داشت، با همه علاقه اي که به پیله تنهاییش داشت، تو دانیار رو شناختی، حتی
بهتر از من! دستش رو گرفتی، حتی بیشتر از من. کمکش کردیف حتی موثرتر از من! بهش یاد دادي عاشق بشه. یه غیرممکن
رو واسش ممکن کردي. بهش یاد دادي که احساسش رو بپذیره. بهش یاد دادي مسئولیتاش رو بپذیره. بهش یاد دادي با
ترساش رو به رو بشه. کنارش خوابیدي تا ...
چشمم را بستم. اشکی سر خورد و میان ریش هاي نامرتبم گم شد.
- بعد از سال ها به یکی دل بسته بود. به حمایت یکی دلخوش شده بود. واسه دانیار پدر ندیده، پدر شدي و پدري کردي و باز
درست وقتی که کابوساش داشت ته می کشید، خاطرات بدش داشت کمرنگ می شد، شیریناي زندگیش بیشتر از تلخیاش می
شد، یه نفر اومد و جلوي چشمش پدرش رو کشت. یه نفر اومد و تاریخ رو واسش تکرار کرد. یه نفر اومد و تنها نقطه سفید و
سالم روحش رو سیاه کرد. تحت همچین شرایطی انتظار داري بگم نگران دانیار نباش؟ حالش خوبه؟
دستانم را روي شقیقه هایم گذاشتم.
- همون موقع هم که بچه بود در برابر تموم اتفاقایی که افتاد سکوت کرد و یه قطره اشک هم نریخت. الانم سکوت کرده و
یک قطره اشک هم نمی ریزه. فکر کن قبلا طی روز چقدر حرف می زد، حالا همونم نیست. سر کارش میره. باشگاه میره. به
موقع برمی گرده خونه. غذاشو می خوره. دوشش رو می گیره، اما داغونه. از بس رفته پاسگاه و کلانتري و دادگاه که ... آخ
دایی! دلم واسه داداشم کبابه. کاش این جوري نمی رفتی! کاش تو رو هم با نامردي ازمون نمی گرفتن! کاش من به جاي
دانیار بودم! دانیار دیگه فوله. دیگه تکمیله. دیگه نمی کشه.
غصه در دلم بیداد می کرد. فغان می کرد. فریاد می کرد.
- ببخش دایی. تو رو هم ناراحت کردم، اما این روزا انقدر همه بدحال و خرابن که جرات هیچ شکایتی ندارم. انگار همه
چشمشون به منه تا یه ذره خم بشم و اونا هم بشکنن. هیچ جایی به جز اینجا واسه حرف زدن و سبک شدن ندارم. هنوزم که
هنوزه بعضی روزا که از خواب بیدار میشم فکر می کنم هستی. با خیال راحت بلند میشم می گم خوبه دایی هست. اون
درستش می کنه. بعد یادم میفته که نه. یادم میفته که دیگه تنهام. دیگه پشتیبان ندارم.

کانال دوممونو دیدین؟! 😍🌹 سوپرایز ویژه 👇
telegram.me/joinchat/AAAAAEGrkV-wqeuSdr18wA