❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
95K subscribers
34.6K photos
4.17K videos
1.58K files
6.62K links
عاشقانه ای برای شما 😍

‌یاعلی گفتیم وعشق آغازشد ..❤️

♡ چنـل فـارغ از هـرگـونه تـبادلـات ♡

مرسی که هستید 💐😍
Download Telegram
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق] به قلم زیبای arameeshgh20 🌹 هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/143943 #سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_577 ترنم: _ «ســــــروش» _ «جانم خوشگلم؟» _ «...» _ «چی شد؟ چرا این جوری نگام…
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_578

اشکام همین طور صورتم رو خیس می کنند. ترنم:
_ «اَه، اَه، پاشو گمشو اون طرف. عین این بچه دو ساله ها نشسته ور دل من گریه می کنه»
_ «ترنم بیا خانمی کن و من رو هم پیش خودت ببر»
ترنم:
_ «این جا جای بچه های دو ساله نیست، برو پستونکت رو بخور. هر وقت مثل من بزرگ شدی یه فکری برات می کنم»
_ «ترنم دیگه تحمل این همه دوری رو ندارم»
ترنم:
_ «اگه همین جور گریه کنی ده دقیقه باهات قهر می کنما. هر چقدر هم منت کشی کنی جوابت رو نمی دم»
_ «ببخش خانمی، ببخش که دیر اومدم. دلم برای با هم بودنامون تنگ شده. دلم اون روزای قدیم رو می خواد»
آهی می کشه و با بغض می گه:
_ «منم»
_ «دلم می خواد مثل اون روزا کنارم باشی. بغلت کنم، بچرخونمت، تو هم جیغ بزنی و بگی سروش غلط کردم من رو بذار پایین»
ترنم:
_ «تو خجالت نمی کشی؟ تو این لحظه هم به فکر در آوردن لج منی؟ تو آدم بشو نیستی، اصلا باهات قهرم»
_ «ترنمی»
_ «...»
_ «خانمی»
_ «...»
_ «دلت میاد با سروشت قهر کنی؟»
پقی می زنه زیر خنده و می گه:
_ «سروش اصلا بهت نمیاد این جوری باشی. چقدر منت کشی بهت میاد! جون من یه خرده دیگه منت کشی کن»
_ «بی لیاقت، گمشو اون ور، به من می گه آدم بشو نیستی! آخه مگه تو آدمی من بیام به خاطر تو آدم بشم»
ترنم:
_ «اوه اوه، آقامون عصبانی شد! خب بابا، چیز خوردم. اخماتو باز کن ببینم. منو نگاه کن ببینم. واسه ی خودم شاعر شدما»
_ «ترنم»
ترنم:
_ «ها؟»
_ «ها نه بله. این هم هزارمین دفعه، اگه فهمیدی؟»
ترنم:
_ «ایـــش»
_ «نشنیدم، چی گفتی؟»
ترنم:
_ «ها؟ هیچی، گفتم بله آقایی؟»
_ « مطمئنی همین بود؟ من حس می کنم یه چیز دیگه بودا »
ترنم:
_ «برو بابا، تو هم به زمین و زمان مشکوکی»
ترنم:
_ «چی شد آقایی؟ ساکت شدی؟»
_ «دلم واسه ی همین کل کل کردنات یه ذره شده»
ترنم:
_ « از بس خلی دیگه! من اگه به جای تو بودم حالا می رفتم یه سی چهل تا زن می گرفتم و عشق دنیا رو می کردم»
_ «آره جون خودت»
ترنم:
_ «پس چی فکر کردی؟ با اون همه پولی که تو داری اگه من داشتم، اوف، نمی دونستی چی کارا می کردم!»
_ «دیوونه»
ترنم:
_ «خودتی بی تلبیت»
_ « ترنمی خیلی برام عزیزی، خیلی زیاد. حاضرم همه ی اون ثروت رو بدم فقط یه روز از اون گذشته ها رو برای خودم داشته باشم »
ترنم:
_ « آخه سروشم، عشقم، همه ی وجودم، چرا این جوری می کنی؟» _ «دست خودم نیست. زندگی رو بدون تو نمی خوام»

🔴 رمان #جدید و #فوق_هیجانی فَراری
تو این کانال استارت خورده فورا ببینید 👇🏻
https://telegram.me/joinchat/AAAAAEgcOryIeANfGDU5tg
رمان #فراری مخصوص بزرگسالانِ 👆🏻
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [اسطــوره ] به قلم زیبای 🌹 P*E*G*A*H پگاه هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/237794 #اسطــوره_ #قسمت_577 - شاداب؟ الان برمی گردم. باشه؟ یه مسکن بخور. من تا نیم ساعت دیگه خونم. به زور لب زدم. - نه…
😍 رمان زیبای [اسطــوره ]
به قلم زیبای 🌹 P*E*G*A*H پگاه
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از
قسمت اول بخونین👇

https://tttttt.me/mitingg/237794

#اسطــوره_ #قسمت_578

- یعنی چند ساعت دیگه؟
بی حوصله پوف کرد. باز صداي راهنمایش را شنیدم. نگران بود دیر به پرواز برادرش برسد.
- نمی دونم، اما به محض این که بتونم میام. الانم دیر شده. کاري نداري؟
عصبی شدم از این که تمام حواسش پی دیاکو بود. بی منطق شدم. تغییرات هورمونی صبرم را هم تحلیل برده بود. تغییرات
هورمونی و حس مالکیت شاداب را هم عوض کرده بود.
- فکر نمی کنی حداقل امروز رو باید پیش من می موندي؟ منو تنها ول کردي تا بري استقبال برادرت؟ می ترسی مرد به اون
گندگی گم بشه تو تهران؟ من انقدر ضعف دارم که نمی تونم سر پا بایستم. اون وقت تو ...
صدایش هم متعجب بود و هم درمانده.
- شاداب؟ تو چته؟
خودم هم نمی دانستم.
- نگو که به دیاکو حسودیت میشه!
درست زد وسط خال. همین بود.
- شاداب؟ آره؟
لب برچیدم.
- من بیشتر از دیاکو بهت احتیاج دارم.
باز هم خندید. بلند و بی انقطاع. از آن خنده هاي هالی وار. هر هزار سال یک بار! مشتم را روي پایم کوبیدم.
- خنده داره؟
میان خنده جواب داد:
- خوش به حال دیاکو که همه بهش حسودي می کنن.
این یعنی او هم حسادت می کرد به برادرش. این یعنی هنوز هم حسادت می کرد به برادرش.
حرف دلم را از ته دلم گفتم.
- می خوام تمام و کمال مال من باشی. اسمش رو هر چی دوست داري بذار.
نرم شد و ملایم، مثل تمام لحظات شب گذشته.
- یه لیوان شیرعسل بخور. دوش آب گرم بگیر. لباس خوشگل بپوش. موهاتم باز بذار. من زن هپلی دوست ندارما.
آن تلخی و عذاب را حس نمی کردم. راحت تر حرف می زد. راحت تر می خندید. راحت بود. یعنی می شد؟ می شد دانیار سرد
نشود؟ بد نشود؟ می شد زهر نشود و در جانم نریزد؟ می شد این حسادت ها و دست و پا زدن هایی را که دروغ هم نبود ببیند
و بفهمد به خاطر او حتی می توانم از دیاکو هم متنفر باشم؟ می شد؟
- باشه. منتظرتم.
- از حموم که بیرون اومدي اس ام اس بده. زیادم سرپا نایست. خب؟
بوسه اي برایش فرستادم و گفتم:

کانال دوممونو دیدین؟! 😍🌹 سوپرایز ویژه 👇
telegram.me/joinchat/AAAAAEGrkV-wqeuSdr18wA
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [اسطــوره ] به قلم زیبای 🌹 P*E*G*A*H پگاه هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/237794 #اسطــوره_ #قسمت_577 درست همین جایی که من ایستاده ام! می دانی چرا؟ چون امروز اسطوره مُرد. اسطوره من، مرد من، مُرد!…
😍 رمان زیبای [اسطــوره ]
به قلم زیبای 🌹 P*E*G*A*H پگاه
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از
قسمت اول بخونین👇

https://tttttt.me/mitingg/237794

#اسطــوره_ #قسمت_578

دوباره به جماعت اندك حلقه زده دور قبر نگاه کردم. نشمین لحظه اي آغوش دیاکو را ترك نمی کرد و دیاکو هم مردانه،
دلخوري هایش را با دایی خاك کرد و کوه شد براي همسرش.
بغض جدیدي سر باز کرد.
می بینی دایی؟ حتی مرگت هم چاره ساز بود. حتی با مردنت هم کارا رو درست کردي.
کاغذ خیس شده توي مشتم را باز کردم. یک شماره تلفن بود و یک شماره پلاك ماشین.
- راحت شدي دایی. اون طرف بیشتر هوات رو دارن. اون ور می دونن تو کی هستی. انقدر دلت رو نمی شکونن. روزي هزار
بار با حرفا و طعنه هاشون به قلبت خنجر نمی زنن. اونجا خود خدا هوات رو داره. اونجا مادرم مواظبته. بابام کنارته. خوب شد
که رفتی. زمین جاي تو نبود.
آخ قلبم! آخ از روحی که بو می کشید و حوادث بد را قبل از وقوع می فهمید. آخ!
- اما به روح خودت قسم، همون طوري که تو انتقام خون پدر و مادر منو از عراقیا گرفتی، منم انتقام تو رو می گیرم. ایرانیی
که روي ایرانی شمشیر می کشه از عراقی هم کثیف تره. خونش مباحه. قتلش واجبه. من ازشون نمی گذرم دایی، نمی گذرم.
با اولین خاکی که توي قبر ریخته شد آسمان غرید. رعد زد. برق زد. داد زد.
- می بینی دایی؟ این صداي فریاد خداست. دلش گرفته از آفریده هاش. به نظرت وقتی داشت انسان رو می آفرید می دونست
قراره چی کار کنن؟ می دونست از حیوون بدتر میشیم؟ می دونست و باز آفرید؟
لرزیدم. تمام تنم می لرزید.
--آخه خدا نسل دایناسورا رو منقرض کردي که به جاشون آدم بیاري؟ حیف نبود؟
زندایی جیغ کشید.
- نــــه! نریزین. خاك نریزین.
پوزخند زدم.
- بذار بریزن زندایی. خاك قدرشناس تره. می دونه کی به مهمونیش رفته. این خاك می دونه چقدر مدیون این مرده. می دونه
این مرد واسه هر سنگریزه ش چقدر عرق ریخته و خون دل خورده. بذار دایی رو خاك کنن. این خاك با این مرد بد تا نمی
کنه. زیر این خاك دنیاي بهتریه. امان از روي این خاك!
برخاستم. دیگر آن جا کاري نداشتم. کاغذ را توي مشت فشردم و رفتم. رفتم تا اسطوره کش ها را به خاك و خون بمالم. رفتم
تا من هم دینم را به این خاك ادا کنم.
دیاکو:
- سلام دایی!
آب و گلاب را روي سنگ هاي سفید ریختم و گل را روي اسمش گذاشتم.

کانال دوممونو دیدین؟! 😍🌹 سوپرایز ویژه 👇
telegram.me/joinchat/AAAAAEGrkV-wqeuSdr18wA