❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
83.7K subscribers
34.4K photos
3.65K videos
1.58K files
6.1K links
عاشقانه ای برای شما 😍

‌یاعلی گفتیم وعشق آغازشد ..❤️

♡ چنـل فـارغ از هـرگـونه تـبادلـات ♡

مرسی که هستید 💐😍
Download Telegram
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق] به قلم زیبای arameeshgh20 🌹 هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/143943 #سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_365 - خودت هم خوب میدونی زن عمو همیشه از ترنم متنفر بود چون من ترنم رو به اون دختر لوس…
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_366

سیاوش: اونا فقط یه چیز کلی در مورد ترنم میدونند... بهشون حق بده
-نمیتونم سیاوش... نمیتونم... دیگه نمیتونم به کسی حق بدم... خوده تو که از جزئیات ماجرا خبر داری چه کاری برام کردی؟... الان که فکر میکنم میبینم ترنم خیلی صبور بود... حرف میخورد و دم نمیزد... اشک میریخت و لبخند میزد... کتک میخورد و با چشماش بیگناهی رو فریاد میزد... من نمیتونم سیاوش... من نمیتونم مثل ترنم باشم... نمیتونم... امروز که همه ی وجودم بیگناهی ترنم رو فریاد میزنه دیگه نمیتونم ساکت بشینم
سیاوش آهی میکشه و هیچی نمیگه
-آخ سیاوش.. ایکاش درکم میکردی... ایکاش میفهمیدی چی میگم... من مطمئنم الان اون منصور نکبت یه جایی توی این این کشور زیر این آسمون واستاده من رو به تمسخر گرفته... من نمیتونم ساده بگذرم... من میخوام به همه ی آدمایی که الان توی اون سالن نشستن ثابت کنم عشقم بیگناه بوده... بفهم سیاوش... واسه یه بار هم که شده بفهم
سیاوش: سروش
سرم بدجور درد میکنه بی توجه به سیاوش از کنارش میگذرمو ازش دور میشمو میگم: امشب برای شام بیدارم نکن... حوصله ی این جمع و اون دختره ی کنه رو ندارم
بدون اینکه منتظر جوابی از جانب سیاوش باشم به سمت اتاقم حرکت میکنم... با عصبانیت در رو باز میکنمو وارد اتاق میشم... در رو محکم میبندمو به سمت تختم میرم... حتی حوصله ی عوض کردن لباسای کثیفم رو هم ندارم... خودم رو روی تخت پرت میکنمو با ناراحتی به سقف اتاقم خیره میزنم
خسته ام... خیلی زیاد... حوصله ی هیچکس رو ندارم... سر و صدای مهمونا اذیتم میکنه... دوست دارم همه شون رو خفه کنم... نباید اینجا میومدم باید به آپارتمان خودم میرفتم
بعد از جدایی از ترنم یه آپارتمان نقلی خریدمو از خونوادم جدا شدم... بعضی مواقع بهشون سر میزنم یا پیششون میمونم اما برای زندگی حوصله ی جمع و شلوغی رو ندارم... مادرم همیشه ترنم نفرین میکرد... همیشه میگفت ترنم باعث شده یکی از پسرام اسیر دیار غربت بشه و اون یکی هم دل از خونوادش بکنه و تنها زندگی کنه... بهش حق میدم به آلاگل وابسته بشه... چون با اینکه من زیاد اینجا نمیام اما آلاگل اکثرا اینجاست... ولی بهش حق نمیدم الان که بیگناهی ترنم تا حد زیادی برام ثابت شده ست در برابر توهین بقیه نسبت به ترنم بی تفاوت باشه... ناسلامتی یه روز اون رو مثل دخترش میدونست

🔴 رمان #جدید و #فوق_هیجانی فَراری
تو این کانال استارت خورده فورا ببینید 👇🏻
https://telegram.me/joinchat/AAAAAEgcOryIeANfGDU5tg
رمان #فراری مخصوص بزرگسالانِ 👆🏻
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [اسطــوره ] به قلم زیبای 🌹 P*E*G*A*H پگاه هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/237794 #اسطــوره_ #قسمت_365 اینا فوق العاده نیست؟ به چشمان شاد و زیبایش خیره شدم و گفتم: - نگرانی من به خاطر دانیار…
😍 رمان زیبای [اسطــوره ]
به قلم زیبای 🌹 P*E*G*A*H پگاه
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇

https://tttttt.me/mitingg/237794

#اسطــوره_ #قسمت_366

- اینایی که گفتی مشخصات دانیار بود؟
با افسوس سرم را پایین انداختم و گفتم:
- آره.
قلبم به درد آمده بود. براي دانیاري که عراقی ها ساخته بودند. خودم را روي مبل رها کردم.
- اینا همه مشخصات دانیاره. من یه عمره که تحمل کردم، چون برادرمه. چون از خون خودمه. چون می دونم چی شده که
این جوري شده. چون درکش می کنم. چون دوستش دارم. بدترین آدم روي زمین هم که باشه بازم دوستش دارم. اما یه دختر،
یه دختر حساس، یه دختر رویایی، یه دختر با یه دنیا آرزو چی؟ اصلا شاداب هیچی. کدوم دختري می تونه با همچین مردي
زندگی کنه؟ کدوم دختري این همه سردي و بی تفاوتی رو از شوهرش می پذیره؟ کدوم دختري می تونه تحمل کنه؟ اصلا به
نظر تو همچین چیزي میشه؟
نشمین مقابلم زانو زد و گفت:
- شاید بشه. اگه اون دختر هم عاشق دانیار باشه میشه. عشق می تونه خیلی چیزا رو درست کنه. خیلی چیزا رو عوض کنه.
فقط کافیه عاشق هم باشن. تو از شاداب خبر داري؟ اونم دانیار رو دوست داره؟
معده ام جیغ زد. درد من همین بود. چطور می گفتم که شاداب عاشق دانیار نیست، عاشق من است؟
شاداب:
محکم شانه هاي تبسم را که تا گردن زیر کرسی فرو رفته بود تکان دادم و گفتم:
- بترکی تبسم. چقدر می خوابی. پاشو دیگه. امروز روز آخریه که اینجاییم. حیفه بخوابیم.
چرخید و پشتش را به من کرد و گفت:
- اَه ولم کن بابا. همچی میگه روز آخره انگار اومده پاریس و هنوز از خیابون شانزه لیزه بازدید نکرده. سرویسم کردي از بس
تو این یه وجب شهر منو چرخوندي.
دوباره تکانش دادم.
- پاشو دیگه. تو خونه دلم می گیره. مثلا منو آوردي اینجا که روحیه م عوض شه، بعد گرفتی خوابیدي.
با حرص دستم را پس زد و گفت:
- اي تو روح اون روحیه بی شخصیت تو که از صد تا آدم سرخوش هم سرحال تره. اصلا به درك که افسرده اي. برو اون ور
بذار من بکپم. عجب گیري کردیما.
فایده نداشت. عمرا می توانستم تبسم را از زیر کرسی محبوبش بیرون بکشم. آن هم در شرایطی که شب قبل تا نزدیک سحر
با موبایلش حرف زده بود. به ناچار پاهایم را زیر کرسی فرو بردم و تار موهاي آشفته اش را به بازي گرفتم.
- تبسم؟
- کوفت.
- میگم یعنی واقعا هفت هشت روز دیگه عروس میشی؟
- اگه این روحیه چیز مرغی شما اجازه بده ما به کارمون برسیم، آره.

کانال دوممونو دیدین؟! 😍🌹 سوپرایز ویژه 👇
telegram.me/joinchat/AAAAAEGrkV-wqeuSdr18wA
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [کیانا ] هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/278116 #کیانا_ #قسمت_365 - به دنيا خوش اومدي .... اونم دنياي آدماي بي معرفت !!!! با صداي زن به خودم اومدم : - ظهر بخير خانومي!!!! من اينجا چيكار ميكنم؟؟!!…
😍 رمان زیبای [کیانا ]
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇

https://tttttt.me/mitingg/278116

#کیانا_ #قسمت_366

بعدم رومو كردم اونور... و لحاف رو كشيدم سرم ... دوباره چشمه ي اشكم جاري شد ... چقدر تحقير شده بودم ...
يكم ديگخ بالا سرم موند و سرمو از روي لحاف نار كرد ولي بعد از چند دقيقه بي صدا رفت از اتاق بيرون و در روبست .. لحاف رو
از ري سرم كشيدم كنار .. اشكامو پاك كردم ... و يواش از جام پاشدم ... سوزن سرم رو از دستم كندم و آروم از روي تخت اومدم
پايين گلوم خشك بود اول يكم آب خوردم و آبيم به صورتم زدم ... قيافم ديدني بود تمام گردنم كبود و ميدونستم دستامم
همينجوريه ... لب پايينم كامل خون مرده بود .. حالم از شروين بيش از پيش بهم خورد چجوري ميرفتم دانشگاه ؟؟؟!!
روسريم رو از رو ي چوب لباسي برداشتم و لنگون لنگون رفتم سمت در و تا در رو باز كردم شروين كه رو ي صندليه بغل در
نشسته بود خبردار وايساد گفت :
- خانوم موشه كا بايد بذاري دكتر بياد ...
عصبي نگاش كردم و گفتم :
- يا همين الان ميبريم خونه يخودم يا اونقدر جيغ ميزنم اينجا تا بميرم!!!!
نميدونم توي نگام چي ديد..ولي سريع برگه ي ترخيصم رو گرفت و بردتم و سوار ماشين كرد...
12 ظهر بود كه رسيديم خونه ...از پله ها بالا رفتيم و من يه راست رفتم سمت در اپارتمان و با عصبانيت گفتم كليد ...
ابروهاش رو داد بالا و گفت :
- از كليد خبري نيست ... بعدم رفت سمت در و بازش كرد و در حاليكه بهم اشاره ميكرد برم تو گفت :
- - يا مياي توي خونت ... يا هر چقدر خواستي ميتوني جيغ بزني ..
جون نداشتم ... واسه ي همين بي هيچ حرفي رفتم تو و يه راست رفتم طبقه ي بالا و در رو بستم و افتادم رو تخت .... ته دلم خالي
شده بود ... تهي بودم از هر حسي و نميدونم اسم اون لحظه و اون احساس رو چي بذارم ... با همون لباسا خزيدم زير لحاف و
چشمم و روي همه ي افكار و خاطره ي بدي كه از ديشب توي ذهنم وول ميخورد بستم و از ضعف خيلي سريع خوابم برد ... 
فكر ميكنم ظرفاي 3 بود كه از خواب پريدم .. با تن خورد و خاكشير از جام پاشدم ..دل و كمرم به شدت درد ميكرد .... دل ضعفه
ي بدي داشتم واسه ي همين بعد از درآوردن مانتوم رفتم سمت آشپزخونه ... روي در يخچال يه دست نوشته بود .. خط شروين
بود ...

کانال دوممونو دیدین؟! 😍🌹 سوپرایز ویژه 👇
telegram.me/joinchat/AAAAAEGrkV-wqeuSdr18wA
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [اشک های من ] هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/288693 #اشکهای_من❤️‍ #قسمت_365 ولی من دیگه فکرم کار نمیکرد. گرفتم ... اونشب من تصمیم خودمُ گرفتم من میرم ،میرم یه جایی که دست هیچکس بهم نرسه،خیلی موقع…
😍 رمان زیبای [اشک های من ]
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇

https://tttttt.me/mitingg/288693

#اشکهای_من❤️#قسمت_366

قبلش فلشم پُر کردم از اهنگایی که باهاشون هم خاطره خوب داشتم هم بد 
،برای خالی کردن دلم بهشون احتیاج داشتم.
ساعت نزدیک پنج صبح بود بلند شدم و آماده شدم ،دلم میخوا ست آخرین حرفامُ
با سوران بنویسم براش ،قلم و کاغذ برداشتم و هرچی که ته دلم مونده بود براش نوشتم.
سلام عشق قشنگم...
شنیدی میگن بعضی آدم ها رو نمیشه داشت؟فقط میشه یجور خاصی  دوستشون داشته باشی؟!
داستان زندگی من و تو هم مثل همون بعضی هاست.
بعضی آدم ها اصلا برای این نیستند
که برای تو باشند یا تو برای آن ها...
اصلا به آخرش فکر نمی کنی
آنها برای اینند که دوستشان بداری!
آن هم نه دوست داشتن معمولی نه حتی عشق یک جور خاصی دو ست داشتن که
اصلا هم کم نیست،یک چیزی بالاتر از 
عشق این آدم ها حتی وقتی که دیگر نیستند هم در کنج دلت تا ابد یه جور خاص دوست داشته خواهند شد.
سورانم،من هیچوقت چیز زیادی ازین دنیا نخواستم،اما انگار همیشه دنیا با 
ادم های کم توقع سر جنگ داره.من فقط یه چهاردیواری میخواستم .
یه چهاردیواری و بازوهات و آرام شی که مال من باشه.خدا شاهده که راضی بودم باهات تو چادر وسط بیابون زندگی کنم.من فقط میخواستم موهام کنار تو سفید بشن..
من از تمام این دنیا فقط تو را میخواستم.
دنیا اما همیشه سرجنگ داشت با من و آرزوهای من.
ایکاش میفهمیدی آدم از یه جایی به بعد کنار میکشه و اهلی خودش میشه،مگه 
یه آدم چقدر میتونه مهربون باشه و هی سیلی بخوره به احساسش!
سورانم دنبالم نگرد،پیدام نمیکنی،امیدوارم منو ببخشی که برای بار دوم ترکت میکنم،ولی دیگه انقدری که دیگه هیچی نمیدیدم ...
لحظه ی اخر فقط صدای بوق ممتد ماشین روبروم و ماشینم که از جاده خارج  شد و
تاریکی مطلق و خاموشی مثل یه خواب طولانی...
قبول کن مرهم خوبی برای زخمام نبودی،حالا بهم حق میدی که چرا حرفامو خوردم؟
اینم سرنوشت من بود ،سرنوشت دخترکی که کنج اتاق حرف هایش را خورد ،حرفهایش
سمّی بودند.. دخترک مُــــــــرد
ودر اخر اینو بدون تا قیامت دوستت دارم،فقط ایکاش این بار رو با حسرت 
نمیرفتم،تا ابد حسرت آغوشی که ازم دریغ کردی روی دلم میمونه ...