❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق] به قلم زیبای arameeshgh20 🌹 هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/143943 #سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_287 - دکتر با کلمات بازی نکنید. خودتون هم خوب می دونید دیگه از نزدیکی اون دختر هم رد…
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/143943
#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_288
دکتر:
-اگه یه روزی برگرده، حاضری باهاش بمونی؟
-آقای دکتر می دونید مشکل من چیه؟
سرشو به علامت ندونستن تکون می ده.
-مشکل من اینه که حتی اگه برگرده هم نمی تونم کنارش بمونم!
دکتر:
-آخه چرا؟
-به حرمت روزهای عاشقانه ای که باهاش داشتم، واگذارش می کنم به عشق جدیدش! من با خاطرات گذشتش خوشم!
دکتر:
-اما ...
-نه آقای دکتر. هیچ حرفی در مورد این مسئله نزنید! من چهار سال منتظرش نشستم. چهار سال تمام همه ی امیدم این بود که سروش برمی گرده. اما بعد از چهار سال چی بهم رسید؟! خبر نامزدی عشقم. وقتی تو چشمام خیره شد و گفت خیلی خوشحالم که معنی عشق واقعی رو با همسر آینده ام تجربه کردم؛ من صدای شکستن تک تک استخونامو شنیدم. خدا شاهده اون لحظه اونقدر زیر رگبار حرفای بی امون سروش خرد می شدم که حتی نفس کشیدن هم برام به اندازه ی جا به جایی همه ی کوه های دنیا سخت بود!
دکتر:
-نمی دونم. واقعا نمی دونم چی بگم !
-نمی خواد چیزی بگید. فقط یه راه حلی برای سرنگرفتن این مراسم بهم نشون بدین!
دکتر:
-یعنی تا آخر عمرت می خوای مجرد بمونی؟
-می خواین بگید مردی پیدا می شه که زنی رو تحمل کنه که فقط جسمش رو در اختیارش بذاره؟! ولی فکر و ذهن و روحش مختص مردی باشه که کنارش نیست؟ یعنی من هر شب در آغوش همسرم باشم و به عشق بی سرانجامم فکر کنم؟ !
دکتر با ناراحتی بهم خیره میشه .چشمامو می بندم و بغضی که تو گلوم جمع شده رو قورت می دم. سعی می کنم لبخند بزنم؛ هر چند زیاد موفق نیستم، ولی سعیم رو می کنم. به آرومی چشمامو باز می کنم و با لحن گرفته ای می گم:
-آقای دکتر تا روزی که قلبم برای سروش می زنه، هیچ مردی رو به عنوان همسر آیندم قبول نمی کنم. نه برای خودم، نه برای سروش، فقط و فقط به خاطر همون مرد غریبه! نمی خوام یه خائن باشم. نمی خوام یه عمر عذاب وجدان داشته باشم. نمی خوام دنیای یه نفر رو نابود کنم. من یه مهره ی سوختم که برای موندن تلاش می کنه، نمی خوام در آینده باعث نابودی کس دیگه ای بشم! یه روزی، یه زمانی، یه جایی من قلبی داشتم که اون رو به مردی تقدیم کردم؛ مردی که ادعای عاشقی داشت. ولی بعدها همون مرد فهمید که اون عشق هوسی بیش نبوده! بعدها فهمید که عشقش من نبودم. بعد از نه سال فهمید که عشق می تونست بهتر از اون چیزی که من تقدیمش کردم باشه. اونقدر مرد نبود که جلوی من از عشق جدیدش حرف نزنه! اونقدر مرد نبود که جلوی من قلب اهدایی منو نشکونه. هر چند خودش صاحب قلبم بود! مهم نیست خوب ازش مراقبت نکرد؛ مهم نیست شکوندش؛ مهم نیست مثل یه زباله اونو به سطل آشغال پرت کرد. مهم نیست که داغونش کرد. تنها چیزی که مهمه، اینه که من مثل اون نباشم! درسته یه روزی دنیای منو از من گرفتن، اما دلیل نمی شه من هم دنیای دیگران رو ازشون بگیرم. من سروش رو حق خودم نمی دونم. اون مرد رو هم حق خودم نمی دونم! چون هیچ کدومشون مال من نیستن. سروش مال من نیست، چون خودشو وقف کس دیگه ای کرده. من هم مال اون مرد نیستم، چون قلبم رو وقف سروش کردم!
🔴 رمان #جدید و #فوق_هیجانی فَراری
تو این کانال استارت خورده فورا ببینید 👇🏻
https://telegram.me/joinchat/AAAAAEgcOryIeANfGDU5tg
❌ رمان #فراری مخصوص بزرگسالانِ 👆🏻
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/143943
#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_288
دکتر:
-اگه یه روزی برگرده، حاضری باهاش بمونی؟
-آقای دکتر می دونید مشکل من چیه؟
سرشو به علامت ندونستن تکون می ده.
-مشکل من اینه که حتی اگه برگرده هم نمی تونم کنارش بمونم!
دکتر:
-آخه چرا؟
-به حرمت روزهای عاشقانه ای که باهاش داشتم، واگذارش می کنم به عشق جدیدش! من با خاطرات گذشتش خوشم!
دکتر:
-اما ...
-نه آقای دکتر. هیچ حرفی در مورد این مسئله نزنید! من چهار سال منتظرش نشستم. چهار سال تمام همه ی امیدم این بود که سروش برمی گرده. اما بعد از چهار سال چی بهم رسید؟! خبر نامزدی عشقم. وقتی تو چشمام خیره شد و گفت خیلی خوشحالم که معنی عشق واقعی رو با همسر آینده ام تجربه کردم؛ من صدای شکستن تک تک استخونامو شنیدم. خدا شاهده اون لحظه اونقدر زیر رگبار حرفای بی امون سروش خرد می شدم که حتی نفس کشیدن هم برام به اندازه ی جا به جایی همه ی کوه های دنیا سخت بود!
دکتر:
-نمی دونم. واقعا نمی دونم چی بگم !
-نمی خواد چیزی بگید. فقط یه راه حلی برای سرنگرفتن این مراسم بهم نشون بدین!
دکتر:
-یعنی تا آخر عمرت می خوای مجرد بمونی؟
-می خواین بگید مردی پیدا می شه که زنی رو تحمل کنه که فقط جسمش رو در اختیارش بذاره؟! ولی فکر و ذهن و روحش مختص مردی باشه که کنارش نیست؟ یعنی من هر شب در آغوش همسرم باشم و به عشق بی سرانجامم فکر کنم؟ !
دکتر با ناراحتی بهم خیره میشه .چشمامو می بندم و بغضی که تو گلوم جمع شده رو قورت می دم. سعی می کنم لبخند بزنم؛ هر چند زیاد موفق نیستم، ولی سعیم رو می کنم. به آرومی چشمامو باز می کنم و با لحن گرفته ای می گم:
-آقای دکتر تا روزی که قلبم برای سروش می زنه، هیچ مردی رو به عنوان همسر آیندم قبول نمی کنم. نه برای خودم، نه برای سروش، فقط و فقط به خاطر همون مرد غریبه! نمی خوام یه خائن باشم. نمی خوام یه عمر عذاب وجدان داشته باشم. نمی خوام دنیای یه نفر رو نابود کنم. من یه مهره ی سوختم که برای موندن تلاش می کنه، نمی خوام در آینده باعث نابودی کس دیگه ای بشم! یه روزی، یه زمانی، یه جایی من قلبی داشتم که اون رو به مردی تقدیم کردم؛ مردی که ادعای عاشقی داشت. ولی بعدها همون مرد فهمید که اون عشق هوسی بیش نبوده! بعدها فهمید که عشقش من نبودم. بعد از نه سال فهمید که عشق می تونست بهتر از اون چیزی که من تقدیمش کردم باشه. اونقدر مرد نبود که جلوی من از عشق جدیدش حرف نزنه! اونقدر مرد نبود که جلوی من قلب اهدایی منو نشکونه. هر چند خودش صاحب قلبم بود! مهم نیست خوب ازش مراقبت نکرد؛ مهم نیست شکوندش؛ مهم نیست مثل یه زباله اونو به سطل آشغال پرت کرد. مهم نیست که داغونش کرد. تنها چیزی که مهمه، اینه که من مثل اون نباشم! درسته یه روزی دنیای منو از من گرفتن، اما دلیل نمی شه من هم دنیای دیگران رو ازشون بگیرم. من سروش رو حق خودم نمی دونم. اون مرد رو هم حق خودم نمی دونم! چون هیچ کدومشون مال من نیستن. سروش مال من نیست، چون خودشو وقف کس دیگه ای کرده. من هم مال اون مرد نیستم، چون قلبم رو وقف سروش کردم!
🔴 رمان #جدید و #فوق_هیجانی فَراری
تو این کانال استارت خورده فورا ببینید 👇🏻
https://telegram.me/joinchat/AAAAAEgcOryIeANfGDU5tg
❌ رمان #فراری مخصوص بزرگسالانِ 👆🏻
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [اسطــوره ] به قلم زیبای 🌹 P*E*G*A*H پگاه هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/237794 #اسطــوره_ #قسمت_287 غمش به اندازه کافی زیاد بود. من چرا این قدر بی رحمانه توي ذوقش می زدم؟ بادیگارد که نه، ولی…
😍 رمان زیبای [اسطــوره ]
به قلم زیبای 🌹 P*E*G*A*H پگاه
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/237794
#اسطــوره_ #قسمت_288
انگار منتظر همین یک جمله بود. جلو رفت. گوش هایش را با دستانش پوشاند و با تمام وجود گفت:
- آي!
احساس کردم کوه از حجم غصه ي توي صدایش می لرزد. سه بار دیگر فریادش را تکرار کرد و بعد دوید و به سمت من آمد.
نشست و پیشانی اش را روي زانویم گذاشت و هاي هاي گریست. کیف پولم را از جیب پالتویم بیرون آوردم و عکس سه در
چهار دیاکو را از پستوهایش بیرون کشیدم. دست یخ زده ام را زیر گردنش بردم و چانه اش را گرفتم. سرش را بالا آورد و با
هق هق گفت:
- ببخشید تو رو خدا! ببخشید!
عکس را جلوي چشمانش گرفتم و گفتم:
- بیا.
مات شد.
- بگیرش.
انگار می خواست یک نوزاد تازه متولد شده، یک جام شیشه اي گرانبها، یک مجمسمه عتیقه و قدیمی را از دستم بگیرد. عکس
را کف دستش گذاشتم. چند لحظه خیره به عکس ماند و بعد دستش را مشت کرد و روي قلبش گذاشت و دوباره به زانویم
متوسل شد. گریه اش جگرم را پاره کرد. در انجام کاري که می خواستم انجام دهم مردد بودم، اما بالاخره تصمیمم را گرفتم.
دستم را روي سرش گذاشتم و مقنعه سیاهش را نوازش کردم.
شاداب:
معجزه شد. خدا معجزه کرد یا دانیار یا فریاد، نمی دانم. اما قلبم آن حصار سخت دورش را شکست و آزاد شد. این چهار ماه
آخر بیشتر از یک ماه اول عذاب کشیدم. خودخوري، فکر و خیال، تحمل! داشتم خفه می شدم و خودم خبر نداشتم، اما دانیار
فهمید و نجاتم داد. به قیمت تداعی تمام این پنج ماه گذشته آرامم کرد.
سرم را از روي پایش برداشتم و همان جا روي برف و یخ نشستم. مشتم را باز کردم و عکس را با نگاه بلعیدم. چقدر داشتن
این عکس حالم را خوب کرده بود. انگار دیگر تنها نبودم. انگار نبود دیاکو تمام شده بود. حالا می توانستم او را براي خودم
داشته باشم. هر جا که بودم دیاکو هم بود. دانشگاه، شرکت، خانه. می توانستم وقت خواب بی خجالت، با خیال راحت
ببوسمش. چشمانش را، موهایش را، صورتش را. حالا می توانستم برایش حرف بزنم. تعریف کنم و او گوش می داد، با همین
لبخند توي عکسش. من حرف می زدم و او می خندید. می بوسیدمش و او می خندید. در آغوشش می گرفتم و می خندید.
دیگر غصه نبودنش را نمی خوردم، چون داشتمش. نه تنها در خیال و رویا، در واقعیت. همین عکس براي من دنیایی بود. دیگر
کسی نمی توانست او را از من بگیرد. براي همیشه مال من بود، براي همیشه.
- پاشو. نشستن رو برف خوب نیست.
من دیگر سردم نبود. سردم نمی شد.
- میگم پاشو. به اندازه کافی روزمون رو خراب کردي.
کانال دوممونو دیدین؟! 😍🌹 سوپرایز ویژه 👇
telegram.me/joinchat/AAAAAEGrkV-wqeuSdr18wA
به قلم زیبای 🌹 P*E*G*A*H پگاه
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/237794
#اسطــوره_ #قسمت_288
انگار منتظر همین یک جمله بود. جلو رفت. گوش هایش را با دستانش پوشاند و با تمام وجود گفت:
- آي!
احساس کردم کوه از حجم غصه ي توي صدایش می لرزد. سه بار دیگر فریادش را تکرار کرد و بعد دوید و به سمت من آمد.
نشست و پیشانی اش را روي زانویم گذاشت و هاي هاي گریست. کیف پولم را از جیب پالتویم بیرون آوردم و عکس سه در
چهار دیاکو را از پستوهایش بیرون کشیدم. دست یخ زده ام را زیر گردنش بردم و چانه اش را گرفتم. سرش را بالا آورد و با
هق هق گفت:
- ببخشید تو رو خدا! ببخشید!
عکس را جلوي چشمانش گرفتم و گفتم:
- بیا.
مات شد.
- بگیرش.
انگار می خواست یک نوزاد تازه متولد شده، یک جام شیشه اي گرانبها، یک مجمسمه عتیقه و قدیمی را از دستم بگیرد. عکس
را کف دستش گذاشتم. چند لحظه خیره به عکس ماند و بعد دستش را مشت کرد و روي قلبش گذاشت و دوباره به زانویم
متوسل شد. گریه اش جگرم را پاره کرد. در انجام کاري که می خواستم انجام دهم مردد بودم، اما بالاخره تصمیمم را گرفتم.
دستم را روي سرش گذاشتم و مقنعه سیاهش را نوازش کردم.
شاداب:
معجزه شد. خدا معجزه کرد یا دانیار یا فریاد، نمی دانم. اما قلبم آن حصار سخت دورش را شکست و آزاد شد. این چهار ماه
آخر بیشتر از یک ماه اول عذاب کشیدم. خودخوري، فکر و خیال، تحمل! داشتم خفه می شدم و خودم خبر نداشتم، اما دانیار
فهمید و نجاتم داد. به قیمت تداعی تمام این پنج ماه گذشته آرامم کرد.
سرم را از روي پایش برداشتم و همان جا روي برف و یخ نشستم. مشتم را باز کردم و عکس را با نگاه بلعیدم. چقدر داشتن
این عکس حالم را خوب کرده بود. انگار دیگر تنها نبودم. انگار نبود دیاکو تمام شده بود. حالا می توانستم او را براي خودم
داشته باشم. هر جا که بودم دیاکو هم بود. دانشگاه، شرکت، خانه. می توانستم وقت خواب بی خجالت، با خیال راحت
ببوسمش. چشمانش را، موهایش را، صورتش را. حالا می توانستم برایش حرف بزنم. تعریف کنم و او گوش می داد، با همین
لبخند توي عکسش. من حرف می زدم و او می خندید. می بوسیدمش و او می خندید. در آغوشش می گرفتم و می خندید.
دیگر غصه نبودنش را نمی خوردم، چون داشتمش. نه تنها در خیال و رویا، در واقعیت. همین عکس براي من دنیایی بود. دیگر
کسی نمی توانست او را از من بگیرد. براي همیشه مال من بود، براي همیشه.
- پاشو. نشستن رو برف خوب نیست.
من دیگر سردم نبود. سردم نمی شد.
- میگم پاشو. به اندازه کافی روزمون رو خراب کردي.
کانال دوممونو دیدین؟! 😍🌹 سوپرایز ویژه 👇
telegram.me/joinchat/AAAAAEGrkV-wqeuSdr18wA
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [کیانا ] به قلم زیبای 🌹 هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/278116 #کیانا_ #قسمت_287 - يه دفعه مهربون بهت تذكر دادم ...ولي... امروز وقتي ديدم دستت رو بازوي اون ياروئه .. دست خودم نيست ...ميدونم چيزي…
😍 رمان زیبای [کیانا ]
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/278116
#کیانا_ #قسمت_288
فردارم اصفهانيم ميريم ميگرديم ... ولي پس فردا صبح ميبرمت شيراز ...
يهو ذوق كردم و با خنده دستامو زدم بهم و و گفتم :
آخ جووون مرسي شرويييين!!!!
خنديد و دست كشيد به گونم و گفت :
- يعني اينقدر تحملم سخته كه دارم ميبرمت خونتون اينقدر ذوق ميكني؟؟!!
- نه نه نه بخدا!!!!
خنديد و يهو منو كشيد تو بغلش... تنم داغ شد ...اومدم بيام كه محكم تر بغلم كرد و زير گوشم گفت :
- كجا؟؟؟!! مگه نگفتم جات اينجاست ؟؟!!
- آخه ..
- هيييس .. آخه بي آخه ... به همين زوديا سندشو ميزنم به نامت جوجو!!!
قلبم تپش گرفت .. منظورش چي بود .. اوني بود كه من فكر ميكردم؟؟؟؟!!! انگار ذهنم رو خوند ... زير گوشم گفت :
- اونيكه تو ذهنته درسته ...
يه حال خوبي بودم ... خندم گرفته بود ...اين بشر همه چيزش عجيب بود .. توي همين افكار بودم كه آروم از تو بغلم درش آورد
و شيطون نگام كرد و با خنده گفت :
- چيه توي دلت قند آّب شد؟!!!!
در حاليكه گونه هام سرخ شده بود ولي سعي كردم خونسرد باشم واسه ي همين ابرومو دادم بالا و گفتم :
- چه خوش خيال!!
غش غش خنديد و گفت :
- باشه!!!! بالاخره يه روزم از زير زبون تو اون جمله ي دو حرفي رو ميكشم بيرون!!!!
- آخه نيست كه از زبون شما اومده بيرون!!!
شيطون شد وگفت :
- خانوم ها مقدمن!!!
خندم گرفت و گفتم :
-تو خواب ببيني!!!!
کانال دوممونو دیدین؟! 😍🌹 سوپرایز ویژه 👇
telegram.me/joinchat/AAAAAEGrkV-wqeuSdr18wA
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/278116
#کیانا_ #قسمت_288
فردارم اصفهانيم ميريم ميگرديم ... ولي پس فردا صبح ميبرمت شيراز ...
يهو ذوق كردم و با خنده دستامو زدم بهم و و گفتم :
آخ جووون مرسي شرويييين!!!!
خنديد و دست كشيد به گونم و گفت :
- يعني اينقدر تحملم سخته كه دارم ميبرمت خونتون اينقدر ذوق ميكني؟؟!!
- نه نه نه بخدا!!!!
خنديد و يهو منو كشيد تو بغلش... تنم داغ شد ...اومدم بيام كه محكم تر بغلم كرد و زير گوشم گفت :
- كجا؟؟؟!! مگه نگفتم جات اينجاست ؟؟!!
- آخه ..
- هيييس .. آخه بي آخه ... به همين زوديا سندشو ميزنم به نامت جوجو!!!
قلبم تپش گرفت .. منظورش چي بود .. اوني بود كه من فكر ميكردم؟؟؟؟!!! انگار ذهنم رو خوند ... زير گوشم گفت :
- اونيكه تو ذهنته درسته ...
يه حال خوبي بودم ... خندم گرفته بود ...اين بشر همه چيزش عجيب بود .. توي همين افكار بودم كه آروم از تو بغلم درش آورد
و شيطون نگام كرد و با خنده گفت :
- چيه توي دلت قند آّب شد؟!!!!
در حاليكه گونه هام سرخ شده بود ولي سعي كردم خونسرد باشم واسه ي همين ابرومو دادم بالا و گفتم :
- چه خوش خيال!!
غش غش خنديد و گفت :
- باشه!!!! بالاخره يه روزم از زير زبون تو اون جمله ي دو حرفي رو ميكشم بيرون!!!!
- آخه نيست كه از زبون شما اومده بيرون!!!
شيطون شد وگفت :
- خانوم ها مقدمن!!!
خندم گرفت و گفتم :
-تو خواب ببيني!!!!
کانال دوممونو دیدین؟! 😍🌹 سوپرایز ویژه 👇
telegram.me/joinchat/AAAAAEGrkV-wqeuSdr18wA
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [اشک های من ] هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/288693 #اشکهای_من❤️ #قسمت_287 چی از زندگیم فهمیدی؟باز چیمو میخوای ازم بگیری؟چی شد اونم نخواستت؟یا نه تو خیلی تنوع طلبی دلتو زد؟ منظورتو نمیفهمم،کی…
😍 رمان زیبای [اشک های من ]
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/288693
#اشکهای_من❤️ #قسمت_288
برام سنگین تموم شد.
یک بغض وحشتناک تو گلوم و یک درد رو دلم سنگینی می کرد
اشک های مزاحم رو با نفرت پس زدم،منم متنفرم، ولی نه ازتو از ضعف
خودم دربرابر تو متنفرم.
بهترین روزای عمرم ،بهترین دوران زندگیم،روزایی رو که باید مثل تمام هم سن و ساالی خودم خوش میگذروندم ، افتادم گوشه ی خونه وبیمارستان فقط به خاطر تو .
ولی پلید نشدم.خیلی بدبختی سوران خیلی بدختی .
متاسفم برای خودم که یک روز عاشق چنین آدم ضعیف النفسی بودم.
به خاطر نفرتت ازمن داری از خودت انتقام میگیری؟زندگیتو به گند کشیدی
که به خودت ثابت کنی بدون منم میتونی؟من نیومدم عشق رو گدایی کنم اگه نمیدونی بدون
،فقط دلم نمیخواد اینجوری ببینمت.
هرکاری هم لارم باشه انجام میدم حتی اگر احتیاج به عذر خواهی کردن باشه،من عذر خواهی میکنم هرچند خودم میدونم تقصیری ندارم.
تونمیخوای حرفامو گوش بدی منم توضیحی نمیدم.فقط خواهش میکنم
زندگیتو عوض کن .من قول میدم امروز که ازین جا برم دیگه هیچوقت
دور و برت پیدام نشه ....
اینو گفتم و راهمو کج کردم که برم بیرون.اما با حرفی که زد سرجام ایستادم.
میدونم خیلی دلت میخواد بهت پیشنهاد ازدواج بدم.
تیز برگشتم سمتش و نگاهش کردم.
ابروهاشو انداخت بالا و با یه خودخواهی خاصی گفت:
باشه این کارو میکنم،حاضرم باهات ازدواج کنم.
سرجام خشک شدم،چی شنیدم؟؟؟؟؟
حاضرم باهات ازدواج کنم؟؟؟؟
به گوشام اعتماد کنم یا نه؟
این که تا دودقیقه پیش میگفت ازم متنفره!! حالا چطور میشه که میخواد باهام ازدواج کنه؟
نه !مثل اینکه عقلش به کلی زائل شده...
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/288693
#اشکهای_من❤️ #قسمت_288
برام سنگین تموم شد.
یک بغض وحشتناک تو گلوم و یک درد رو دلم سنگینی می کرد
اشک های مزاحم رو با نفرت پس زدم،منم متنفرم، ولی نه ازتو از ضعف
خودم دربرابر تو متنفرم.
بهترین روزای عمرم ،بهترین دوران زندگیم،روزایی رو که باید مثل تمام هم سن و ساالی خودم خوش میگذروندم ، افتادم گوشه ی خونه وبیمارستان فقط به خاطر تو .
ولی پلید نشدم.خیلی بدبختی سوران خیلی بدختی .
متاسفم برای خودم که یک روز عاشق چنین آدم ضعیف النفسی بودم.
به خاطر نفرتت ازمن داری از خودت انتقام میگیری؟زندگیتو به گند کشیدی
که به خودت ثابت کنی بدون منم میتونی؟من نیومدم عشق رو گدایی کنم اگه نمیدونی بدون
،فقط دلم نمیخواد اینجوری ببینمت.
هرکاری هم لارم باشه انجام میدم حتی اگر احتیاج به عذر خواهی کردن باشه،من عذر خواهی میکنم هرچند خودم میدونم تقصیری ندارم.
تونمیخوای حرفامو گوش بدی منم توضیحی نمیدم.فقط خواهش میکنم
زندگیتو عوض کن .من قول میدم امروز که ازین جا برم دیگه هیچوقت
دور و برت پیدام نشه ....
اینو گفتم و راهمو کج کردم که برم بیرون.اما با حرفی که زد سرجام ایستادم.
میدونم خیلی دلت میخواد بهت پیشنهاد ازدواج بدم.
تیز برگشتم سمتش و نگاهش کردم.
ابروهاشو انداخت بالا و با یه خودخواهی خاصی گفت:
باشه این کارو میکنم،حاضرم باهات ازدواج کنم.
سرجام خشک شدم،چی شنیدم؟؟؟؟؟
حاضرم باهات ازدواج کنم؟؟؟؟
به گوشام اعتماد کنم یا نه؟
این که تا دودقیقه پیش میگفت ازم متنفره!! حالا چطور میشه که میخواد باهام ازدواج کنه؟
نه !مثل اینکه عقلش به کلی زائل شده...