❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
83.9K subscribers
34.4K photos
3.64K videos
1.58K files
6.09K links
عاشقانه ای برای شما 😍

‌یاعلی گفتیم وعشق آغازشد ..❤️

♡ چنـل فـارغ از هـرگـونه تـبادلـات ♡

مرسی که هستید 💐😍
Download Telegram
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق] به قلم زیبای arameeshgh20 🌹 هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/143943 #سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_277 دکتر متفکر می گه: -با توجه به حرفای امیر و همین طور تاریخ وقوع اتفاقات و مشخصات…
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_278

دکتر:
-مطمئنی حرفای اون پسربچه درسته؟
-آقای دکتر اون یه بچه هست؛ ممکنه کلی از ذهن خودش خلق کنه. باز هم می گم مطمئن نیستم، ولی در این حد می تونم بگم که امکانش زیاده که کلیات ماجرا درست باشه!
دکتر متفکر می گه:
-ترانه قبل از خودکشی، نامه ای، پیغامی چیزی براتون نذاشته بود؟
-نه. چرا اینو می پرسین؟
شونه ای بالا می ندازه و می گه:
-آخه هر جور که فکر می کنم، دلیل خودکشیش رو نمی فهمم!
-من هم نمی فهمم. یعنی به خاطر چند تا دونه عکس خشک و خالی خودکشی کرد؟!
دکتر:
-شاید هم به خاطر حرفایی که اون زن یا دختر یا هرکسی که بود؛ خودکشی کرد؟!
نفس عمیقی می کشه و می گه:
-عکس العمل خونوادت در مورد حرفایی که از امیر شنیده بودی، چی بود؟
-شاید اگه همون روزای اول می فهمیدم راضی می شدن؛ ولی بعد از یازده ماه فکر می کردن این کارا رو می کنم تا منو ببخشن. هر چند حس می کنم اگه همون روزای اول هم می فهمیدم باز هم باورم نمی کردن!
دکتر:
-سروش چی؟
-اصلا حاضر نبود منو ببینه. چه برسه به شنیدن حرفام! حالا فرض می گیریم که حرفام رو می شنید، به نظرتون یه پسربچه ی هشت، نه ساله اعتماد می کرد؟
دکتر:
-سروش و سیاوش چی کارا می کردن؟
-سیاوش واسه ی یه مدت رفت خارج، ولی سروش بعد از مدتی محل کارش رو هم عوض کرد. کسی هم به من در مورد سروش چیزی نمی گفت .
دکتر:
-توی این چند سال باز هم اتفاق مشکوکی افتاد؟
-نه. بعد از مرگ ترانه و بدبختی من، دیگه هیچ اتفاق قابل توجهی نیفتاد. لابد هر کس که این کار رو کرد، به هدفش رسیده بود !
دکتر:
-برام جای سواله که چرا یه بار هم تهدیدت نکرد؟
-نمی دونم. هر چند جدیدا بدجور احساس خطر می کنم.
دکتر با تعجب می گه:
-چرا؟ تو که گفتی دیگه خبری از اتفاقات گذشته نیست؟!
لبخند تلخی می زنم و شروع می کنم به تعریف کردن اتفاقایی که جدیدا برام افتاده. از پارک، از دزدی، از ماشینای مشکوک، از ترسام، از خطرهایی که این روزا احساس می کنم. از تعقیب و گریزهایی که هر لحظه شکل می گیره و من از اونا بی خبرم. از ملاقات دوباره ام با سروش. از رفتار سروش، از کار کردن تو شرکت سروش و از رفتاری که باهام توی باغ داشت. از آزاری که به روحم رسوند و تا تجاوزی که اگه طاهر نمی رسید ممکن بود صورت بگیره.

🔴 رمان #جدید و #فوق_هیجانی فَراری
تو این کانال استارت خورده فورا ببینید 👇🏻
https://telegram.me/joinchat/AAAAAEgcOryIeANfGDU5tg
رمان #فراری مخصوص بزرگسالانِ 👆🏻
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [اسطــوره ] به قلم زیبای 🌹 P*E*G*A*H پگاه هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/237794 #اسطــوره_ #قسمت_277 درز مقنعه ام را کج کرد و گفت: - برو دیگه مادربزرگ. شب به خیر. دستم را تکان دادم و گفتم: …
😍 رمان زیبای [اسطــوره ]
به قلم زیبای 🌹 P*E*G*A*H پگاه
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇

https://tttttt.me/mitingg/237794

#اسطــوره_ #قسمت_278

از اصل حالت واسم بگو.
خم شدم و ساعدم را روي زانوانم گذاشتم و گفتم:
- پس تنهایی.
گیلاسی پر کرد و به سمتم گرفت و با خنده گفت:
- آره بابا. چرا می پرسی؟ کیس خوب تو دست و بالت داري؟
لیوان را گرفتم و روي میز گذاشتم.
- نه. خودت چی؟ کسی رو زیر نظر نداري؟ به کسی پیشنهاد سواري ندادي؟
از نگاه مستقیم و عصبی ام همه چیز دستگیرش شد. دستانش را بالا برد و گفت:
- دانیار، ببین ... نمی دونم شاداب چی بهت گفته، ولی به خدا منظوري نداشتم.
انگشت اشاره ام را توي هوا تکان دادم.
- اولا شاداب نه و خانوم نیایش. ثانیا اون هیچی به من نگفته و ثالثا تو غلط می کنی نسبت به اون منظوري داشته باشی.
با لحن چندش آوري گفت:
- نترس رفیق. ما لوتی هستیم. دوست دختر دوستمون مثل دوست دختر خودمونه.
و با صداي بلند به شوخی بی مزه اش خندید. برخاستم و کاپشنم را درآوردم. آستین پیراهنم را بالا زدم و در حالی که چشم از
چشمش بر نمی داشتم به سمتش رفتم. خنده اش جمع شد. بلند شد و گفت:
- چته رفیق؟ شوخی کردم باهات. چرا غیرتی میشی؟
جلو رفتم. عقب رفت.
- انقدرا هم نامرد نیستم بابا. می دونم چشم تو رو گرفته. حواسم هست که چقدر مواظبشی و احوالش رو می پرسی. فقط
بعضی وقتا که دیرش میشه به خاطر خودش بهش پیشنهاد میدم که برسونمش. اونم تا حالا قبول نکرده.
آن قدر جلو رفتم و آن قدر عقب رفت تا دیوار سد راهش شد. سینه به سینه اش ایستادم. یک سر و گردن از من کوتاه تر بود.
ترس را در چشمانش می دیدم، چون از رشته ورزشی حرفه اي من و از اعصاب نداشته ام خبر داشت. سعی کرد جو را دوستانه
کند.
- حالا چی شده رگ غیرتت واسه این دختره قلمبه شده؟ این که انگش کوچیکه مهتا هم نمی شه. فامیلتونه؟ یا تریپ
ازدواجه؟ ها؟ خب مسئله رو باید بیشتر واسم باز می کردي. تا حالا ندیده بودم انقدر رو کسی حساس باشی، ولی خیالت تخت،
اونم که اصلا تو باغ نیست. یعنی منم بخوام ...
دستم را روي دهانش گذاشتم و صدایش را بریدم.
- می دونی که من کم عصبانی میشم، چون هیچی واسم مهم نیست که به خاطرش حرص بخورم، اما وقتی عصبانی میشم
بد عصبانی میشم، چون اگه چیزي واسم مهم باشه به خاطرش خون هم می ریزم.
دستم را برداشتم و با انگشت به سینه اش زدم.

کانال دوممونو دیدین؟! 😍🌹 سوپرایز ویژه 👇
telegram.me/joinchat/AAAAAEGrkV-wqeuSdr18wA
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [کیانا ] هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/278116 #کیانا_ #قسمت_277 بي هيچ حرفي وارد شدم و تا در رو بست گفتم : - شروين واقعا تو فكر كردي من ميتونم اصلا شرح عملكرد بنويسيم؟؟؟!! يهو يه ابروشو داد…
😍 رمان زیبای [کیانا ]
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از
قسمت اول بخونین👇

https://tttttt.me/mitingg/278116

#کیانا_ #قسمت_278

نگاش بر خلاف تصور ديگه عصبي نبود ...
يواش گفت :
_دوست داري عين امثال رامش باشي؟؟؟؟!!!
همونجور كه صورتم روبروش بود نگامو انداختم پايين ...
مهربون ادامه داد :
- تو كه دوست نداري .. پس چرا يه رفتاري ميكني كه آدم فكر كنه مثل اوني؟؟؟!!!
با صدايي كه ميدونم از بغض ميلرزيد گفتم :
- مگه چه رفتاري كردم؟؟؟!!
لبخند زد و گفت :
- ارزش تو خيلي بيشتر از اينه كه هر كي بهت گفت بيا بريم بيرون بپري باهاش بري... بعدشم شايد رئيست ميخواست امشب به
عنوان اولين شب مسافرت كاري واسه ي دوست داشتني ترين همكارش يه برنامه ي مفرح تر تيب بده...
نميتونم حالم رو توي اون لحظه توصيف كنم شايد اين اولين بار بود كه مجد داشت ...مستقيم ....نفسم به شماره افتاده بود و
ميدونستم بر خلاف چند دقيقه پيش خون به صورتم دويده واسه ي اينكه خودم رو از تك و تا نندازم و يه جوري به هيجاني كه
توي وجودم بود غلبه كنم جواب دادم :
- حتما برنامه ي مفرح همون .. شرح عملكرده ديگه ...
خنده ي بلندي كرد و از من يكم فاصله گرفت .. در حاليكه تو چشماش از زور خنده اشك جمع شده بود و همين زيباترش كرده
بود خيره نگام كرد و گفت :
- كيانا ... تو واقعا يه دختر كوچولوئه خيليييييييي شيطوني هستي!!!!
بعدم در حالي كه هنوز با خودش ميخنديد نقشه هارو از دستم گرفت و انداختشون روي ميز خودشوم روي صندلي كنارش لم داد
... نگاهي بهش انداخم و در حاليكه از نگاه شيطونش معذب بودم گفتم :
- مگه قرار نبود ...
لبخندي زد و وسط حرفم پريد :
- اون مال وقتي بود كه عصباني بودم!!!

کانال دوممونو دیدین؟! 😍🌹 سوپرایز ویژه 👇
telegram.me/joinchat/AAAAAEGrkV-wqeuSdr18wA
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [اشک های من ] هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/288693 #اشکهای_من❤️‍ #قسمت_277 من با این آدم ثانیه به ثانیه زندگی کردم.لحظه به لحظه حرف زدم.خندیدم  ،گریه کردم. حتی پلک هم نمیزدم ،انگار تنم لمس شده…
😍 رمان زیبای [اشک های من ]
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇

https://tttttt.me/mitingg/288693

#اشکهای_من❤️#قسمت_278

آخرین نگاهش ،آخرین حرفاش جیگرمو پاره پاره میکنه.
لبام به لرزیدن افتاد:
التماسم کرد ،گفت میمیرم اگه نباشی،گفتم برو دوستت ندارم...گفت من دیوونتم گفتم من نیستم دست از سرم بردار.مهدیه بخدا من دوسش
داشتم ،دیوانه وار میپرستیدمش من مجبور شدم ،من فقط نمیخواستم
اونم‌بشکنه،میخواستم..میخواستم...
گریه اَمونم نداد ،مهدیه بغلم کرد ،گریه کن خواهری گریه کن،حرف بزن بگو 
خدا لعنتت کنه کوررش ،ببین بازندگیم
چه کردی؟من گفتم تو عاشقم نبودی، 
دیدی نتونستی عاشق یه آدم افسرده باشی ؟تو همون آرام حرف گوش کن 
شاداب و سرزنده رو میخواستی، دیدی تا عوض شدم توام نتونستی تحملم کنی؟
من گفتم میلت به من عشق نیست هوسه ،لعنت به تو که زندگیمو به 
لجن کشیدی .
ایکاش اون روز نحس مرده بودم و چشم باز نمیکردم .
خدایا چرا از زجرکش کردنم لذت میبری من چی کارت کردم، به کی بدی کردم؟؟؟
با تعجب از خودش جدام کرد 
آرام؟؟؟منظورت چیه؟؟؟کدوم روز؟؟؟توروخدا حرف بزن...
بدون توجه به سوالش گفتم:
چرا مهدیه؟چرا اینکارو کردی؟اینجوری میخواستی کمکم کنی ؟میدونی چه بلایی دارید سرم میارید؟
اصلا از کجاپیداش کردی؟چطور راضی شد بیاد خونت؟
آرام گوش کن برات میگم بزار یکم حالت بهتر بشه ،سرومت تموم بشه میگم.
دستشو گرفتم:نه همین الان بهم بگو،خواهش میکنم...
تو حتما ازش زیاد میدونی.
اِزدواج کرده؟؟
سرشو به عالمت منفی تکون داد و شروع کرد حرف زدن:
نه ازدواج نکرده،فقط میدونم شرکتش رو که اول شیراز بود حالا به تهران منتقل کرده.روزعروسیم تو عروسی دیدمش،اولش شک داشتم ،خب عوض شده بود ،نمیدونم اون منو دید یا نه
ولی مطمعنم هرچی که بود اصلا منو نشناخت .به من که عروس بودم اصلا
نگاهم ننداخت.تو خودش بودبه کسی محل نمیداد ،یکسر زیر نظر داشتمش .
پیگیر شدم ببینم کی دعوتش کرده من تمام دوستای امیر علی رومیشناختم
میدونستم از دوستاش نیست .
بالاخره فهمیدم از همکارا و یکی از
دوستای امیر سام برادر شوهرمه .تا وقتی اسمشو نفهمیده بودم هنوزم
شک داشتم خودش باشه.
اونجایی که دیدم دخترای مدل به مدل دورشو گرفتن آتیشی شدم تو اونجاباید کنارش میبودی نه اون
دخترای هرجایی همونجا وسط عروسیم گریه م گرفته بود،
امیرعلی حساس شده بود که چرا من مدام حواسم به اونه.تا اینکه چند 
روز پیش مجبور شدم از رابطه ی تو و سوران بهش بگم .اگه بدونی با چه 
کلکی کشوندیمش اینجا.
امروزقراربود امیر سام ِفِلاپی اطلاعاتی بر سونه د ست سوران تو شرکت.
باهزار تانقشه امیرسام و راضی کردیم کمکمون کنه.
مثلا امیرسام حال زنش خوب نیست و میارتش پیش من تا یه نگاه بهش بندازم ،آخه طبقه پایینه خونشون..
بعد زنگ میزنه میگه حال همسرش خوب ن ست و میگه اگه می شه خودش بیاد بگیره ،اولش سوران میخواست کسی رو بفرسته ولی
امیرسام مخالفت میکنه و میگه
فلاپی رو دست کس دیگه ای نمیده.