❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
95K subscribers
34.6K photos
4.17K videos
1.58K files
6.62K links
عاشقانه ای برای شما 😍

‌یاعلی گفتیم وعشق آغازشد ..❤️

♡ چنـل فـارغ از هـرگـونه تـبادلـات ♡

مرسی که هستید 💐😍
Download Telegram
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق] به قلم زیبای arameeshgh20 🌹 هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/143943 #سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_223 بابا: -چـــــــــــی؟ بری که یه گند دیگه بابل بیاری؟ ! سعی می کنم صدام نلرزه؛…
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_224

بابا با خشم به طرفم میاد؛ ولی من همون جور ادامه می دم:
-شمایی که خیلی وقتا اجازه نمی دین بابا صداتون کنم، الان که موقع ازدواج و خواستگاری شد ادعای پدریتون می شه...
هنوز حرفم تموم نشده ولی بابا بهم رسیده! دستش می ره بالا و حرف توی دهنم می مونه. چشمامو می بندم و سیلی محکمی رو روی گونه ی سمت چپم احساس می کنم! شدت ضربه به قدری زیاده که تعادلمو از دست می دم و روی مبل پرت می شم! بابا با داد می
گه:
-اینو زدم تا یادت بمونه که حق نداری جلوی بزرگترت دهنتو باز کنی و هر چرت و پرتی رو بگی!
طاهر با ناراحتی به من نگاه می کنه. لبخند تلخی به طاهر می زنم و نگامو ازش می گیرم .بابا پشتش رو به من می کنه و می خواد به سمت اتاقش بره که به زحمت از جام بلند می شم. طاها و طاهر و حتی مونا با نگرانی به من نگاه می کنن. ولی نگرانی برای من جایی
نداره! یه عمر سختی نکشیدم که آخر و عاقبتم این بشه. یه ازدواج اجباری برای من محاله! حق من از زندگی این نیست. منی که آب از سرم گذشته، دلیلی برای سکوت نمی بینم! حرمت کسی رو زیر پا نمی ذارم ولی اجازه نمی دم بهم زور بگن !با صدایی که سعی می کنم بلند نباشه می گم:
-نه بابا! امشب دیگه کوتاه نمیام !
بابا که می خواست به سمت اتاقش بره با شنیدن صدای من سر جاش متوقف می شه.
-بهم انگ هرزگی زدین کوتاه اومدم. من رو قاتل دونستین کوتاه اومدم! پیش دوست و دشمن خارم کردین، کوتاه اومدم! من رو از مهر و محبتتون محروم کردین کوتاه اومدم؛ تو بدترین شرایط تنهام گذاشتین، کوتاه اومدم! ولی امشب دیگه کوتاه نمیام! من امشب به هیچ عنوان کوتاه نمیام. من گذشته و حالمو از دست دادم؛ اجازه نمی دم آیندم هم به دست شماها تباه بشه!

🔴 رمان #جدید و #فوق_هیجانی فَراری
تو این کانال استارت خورده فورا ببینید 👇🏻
https://telegram.me/joinchat/AAAAAEgcOryIeANfGDU5tg
رمان #فراری مخصوص بزرگسالانِ 👆🏻
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [اسطــوره ] به قلم زیبای 🌹 P*E*G*A*H پگاه هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/237794 #اسطــوره_ #قسمت_223 بذار احساس مسئولیت نسبت به برادر، به زندگی، به جامعه برش گردونه. بذار اون قدر خسته بشه که دیگه…
😍 رمان زیبای [اسطــوره ]
به قلم زیبای 🌹 P*E*G*A*H پگاه
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇

https://tttttt.me/mitingg/237794

#اسطــوره_ #قسمت_224

می دانستم و فقط خدا می دانست که چقدر خسته ام از این وظایف نفس گیر و تمام نشدنی.
دانیار:
از گوشه چشم دیدم که لنگان و سرفه زنان آمد و کنارم نشست. هنوز هوا خیلی سرد نشده بود اما شال ضخیمی دور گردنش
پیچیده و کت ضخیم تري بر تنش بود. به خاطر شرایط بد تنفسی اش سیگارم را خاموش کردم.
- از کی سیگار می کشی؟
اوف! از همان ها که همیشه می خواهند نقش واعظ را ایفا کنند. نقش بزرگ تر، عاقل تر!
- خیلی وقته.
دکمه هاي کتش را بست و با حسرت گفت:
- خوش به حالت.
فکر کردم مسخره ام می کند. با اخم نگاهش کردم.
- من خیلی وقته که دیگه نمی تونم سیگار بکشم. هنوزم که هنوزه عادت نکردم. همش فکر می کنم یه چیزي کمه.
یکی به نفع او! ترجیح دادم سکوت کنم.
- وقتی دیدمت، فکر کردم بابات زنده شده. عجیب شبیهشی! هم قد و قواره ت. هم ریخت و قیافه ت.
دست هایم را بغل کردم و بی توجه به موضوع بحث گفتم:
- راضی شد؟
چقدر سرفه هایش عمیق و خشک بودند. چطور نفس می کشید؟
- نگرانیش فقط بابت توئه، اما راضیش کردم.
انگار کوهی در درونم ریزش کرد.
- خوبه. پس میرم دنبال بلیط.
دستش را روي زانویم گذاشت و گفت:
- مطمئنی تنهایی اذیتت نمی کنه؟
نه. مطمئن نبودم.
- آره مطمئنم!
سرش را تکان داد و به دور دست خیره شد.
- موقعی که بابات اومد خواستگاري مامانت دو تا سیلی حسابی خورد. یکی از من، یکی از برادرم. مادرت تک دختر یه خاندان
بود و نور چشمی یه ایل و تبار و بابات یه پسر آس و پاس و از دیدگاه ما بی اصل و نسب. اصلا باورمون نمی شد همچین
جراتی داشته باشه که بخواد از چشم و چراغ دل کدخدا عبدا... خواستگاري کنه. اونم انقدر ساده، اونم تنها و بی کس!
نگاهش نور گرفته بود. انگار در این دنیا سیر نمی کرد.

کانال دوممونو دیدین؟! 😍🌹 سوپرایز ویژه 👇
telegram.me/joinchat/AAAAAEGrkV-wqeuSdr18wA
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [کیانا ] هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/278116 #کیانا_ #قسمت_223 لااقل ازين يه نمره اي بگيره .. شونشو انداخت بالا و گفت : - تموم نشد ؟؟؟!! چرا يكم مونده .. دست گذاشت رو شونم و گفت: - جوجو…
😍 رمان زیبای [کیانا ]
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از
قسمت اول بخونین👇

https://tttttt.me/mitingg/278116

#کیانا_ #قسمت_224

موقعي كه سوار ماشين شديم .. رو كرد بهم و گفت :
- قضيه ي اين آهنگ عهد بوق ابي چي بود گذاشتي ...
وا رفتم زهي خيال باطل منو باش فكر ميكردم خوشش مياد واسه ي همين براي اينكه حرصش بدم خيلي عادي گفتم :
- ازش خاطره داشتم !!!!!
خنده ي بلندي كرد و گفت :
- وا.. تا اونجا كه من يادم مياد اين آهنگ زماني كه تو بورس بود سركارعليه يه الف بچه بيشتر نبودي .. حالا موندم توي جوجه
چه خاطره اي ميتوني از اين آهنگ داشته باشي ؟؟؟!! حالا باز منو بگي يه چيزي اون موقع تازه اول جووني و شيطنت و عشق و
عاشقي و هال و هول و اينجور چيزامون بوده ...
نگاهي بهش انداختم ... يعني شرارت از چشماش ميباريدآآ واسه ي همين با حرص گفتم :
- وا.. شيطنت و هال و هول شما كه اول و وسط نداره ...
لبخندي زد و با صداي آرومي گفت :
- شايد ولي حتما آخر داره ....
بعدم نگاهي بهم كرد كه تا مغز استخوونم تير كشيد ...
با رسيدن به فروشگاه نزديك خونه از ماشين پياده شديم و رو رد بهم و گفت :
- كيانا خريد با تو هر خوراكي كه فكر ميكني خوبه بگير..
- راستي شام چي؟؟؟!!
- از بيرون ميگيرم!!!
- نه نه !! اصلا حرفشو نزنيد ؟؟!!
با تعجب نگام كرد و گفت :
- وا چرا ؟؟؟!!!
شيطون خنديدم و گفتم :
- ا؟؟ خوب نميخوام بمونم رو دستتون!!! ... بعدم شونه هامو انداختم بالا و گفتم :
- والُا!!!

کانال دوممونو دیدین؟! 😍🌹 سوپرایز ویژه 👇
telegram.me/joinchat/AAAAAEGrkV-wqeuSdr18wA
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [اشک های من ] هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/288693 #اشکهای_من❤️‍ #قسمت_223 پسرعمه ی آرامه؟ پسر عمه ای که باباش گفت اسمشون روهم بوده و بدجور خاطر خواه آرامه؟ یعنی تا این حد آرام ازش میترسه که…
😍 رمان زیبای [اشک های من ]
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇

https://tttttt.me/mitingg/288693

#اشکهای_من❤️#قسمت_224

آرام صبر کن!
سرجام ایستادم ،چشمام رو بستم و عمیق نفس کشیدم:
آرام ،چرا ازش میترسی؟قرار نیست هیچ اتفاقی بیفته ،آرام تو وظیفه نداری به تمام سوالاش جواب بدی پس آروم باش...اما حقیقت این بود که ته دلم واقعا 
از کوروش میترسیدم چون وقتی عصبی میشه هیچی نمیفهمه.
به آرومی روی پاشنه ی پام چرخیدم به سمتش.
سعیم بر این بود که آروم برخورد کنم.
دست به سینه تو فاصله ی چهار پنج قدمیم ایستاده بود.
بله کوروش ،با من کاری داشتی؟
با یه اخم وحشتناکی نگام می کرد که آدمو میترسوند .
سورانو ازکی میشناسی؟
خب ....یه چند وقتی میشه.چطور؟
چجوری آشنا شدین؟
نمایشی خندیدم،کوروش بازجوییه؟خودت که شنیدی گفت بابامو می شناخته  و....
کم چرت و پرت تحویل من بدین.
باقدمای بلند اومد سمتم:
بیا اینجا ببینم...
دستمو کشید و برد سمت درختای وسط حیاط.
دستمو با شتاب از دستش کشیدم بیرون :
ولمممم کن روانی،تو باز دیوونه بازیات گل کرد؟
تو شیراز خیلی بهت خوش میگذره نه؟لابد اینکه اون شیرازه و توام اونجا دانشجو شدی هم اتفاقه؟؟؟
سرتِق تراز همیشه ،تو چشمای مشکی وحشیش نگاهکردم:
چرا تو فکر میکنی من واسه تمام کارام باید به تو جواب پس بدم؟
چرا حالا که بعد از دوماه میبینمت ،عوض خوشامدگوییت وحشی میشی؟
عصبی خندید :
چرا؟؟واقعا نمیفهمی؟
ِ هِی دختردایی خوب گوشاتو باز کن،برای بار اخر بهت میگم تو تمام کارات 
به من مربوطه حتی هر غلطی که تو شیراز کردی رو میدونم....
قلبم با گفتن این حرف فرو ریخت ،یعنی کوروش میدونه من با سوران بودم؟
اه لعنتی چرا انقدر زودگریه ام میگیره..
تمام سعیم رو کردم تا بغضم رو قورت بدم،آره من باید قوی باشم.
راهمو کشیدم که برم خونه ،بهتر بود جوابی بهش ندم.
هه،داری ازم فرار میکنی؟ولی بدون من تا ابد دنبالتم .فکر کردی خرم نمیفهمم 
داری جواب سربالا به خواستگاریم میدی؟
از متنفری؟
اصلا مهم نیست همین که من میخوام کافیه،تو هنوز عقلت نمیرسه چی به صلاحته
بزودی همه چیزو تموم میکنم تا حاالم هر چی صبر کردم فقط واسه خاطر بابات بوده.
لعنت به تو کوروش،من شوهردارم
،بفهمممممم من دوستت ندارم.
ایکاش میتونستم فریاد بزنم و اینارو بهش بگم ،اما بازم مثل همیشه محکوم به سکوتم.
بابا اینا اگه این وحشمی بازیات رو ببینن ،جنازمم رو دوشت نمیندازن .خیلی 
خودخواهی فکر کردی چون پولداری هرچی بخوای باید دراختیارت باشه؟ولی متاسفم برات من فقط خودم برای زندگیم تصمممیم میگیرم،تو هم بهتره به این سناریو پایان بدی چون دیر یا زود چهره واقعیت واسه همه رو  میشه.
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [اشک های من ] هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/288693 #اشکهای_من❤️‍ #قسمت_224 آرام صبر کن! سرجام ایستادم ،چشمام رو بستم و عمیق نفس کشیدم: آرام ،چرا ازش میترسی؟قرار نیست هیچ اتفاقی بیفته ،آرام تو…
😍 رمان زیبای [اشک های من ]
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇

https://tttttt.me/mitingg/288693

#اشکهای_من❤️#قسمت_224

تو هم بهتره به این سناریو پایان بدی چون دیر یا زود چهره واقعیت واسه همه رو  میشه.
مچ دستمو وحشیانه تو مشتش گرفت و فشار داد ،حس کردم مچ دستم داره 
خورد میشه.اما این درد رو تحمل کردم تا جلوش ضعیف نباشم.
اشکم سرازیر شد ولی خم به ابرو نیاوردم:
اینا همش ادعاته تو اگه دو گستم دا شتی حاضر نبودی یه مو از سرم کم بشه ..نه این که مثل وحشیا بیفتی بجونم بدبخت تر ازین حرفایی کوروش اصلا نمیفهمت...
فشار دستشو بیشتر کرد:
تو لایق دوست داشتنم نیستی ،یه
اشاره کنم بهترینا جون میدن واسم با آدم  زبون نفهم باید همینجوری رفتار کرد،من مسخره ی تو نبودم که چند سال رو یه انگشتت بچرخونیم بعدشم بگی برو بسلامت.
صدام بالا گرفت :
من‌کِـــــی به توگفته بودم دوستت دارم؟هااااا؟؟؟؟
همون موقع صدای زنگ گوشیم بلند شد،بدون توجه به سوالم گفت:
تمام غلطایی که تا الان تو شیراز کردی رو نادید میگیرم ،ولی همینجا بهت 
هشدار میدم دفعه ی بعد تکرار بشه روزگارتو مثل موهات سیاه میکنم مفهومه؟
از سرخشم دندونام بهم میخورد ،از لابه لای دندونام بانهایت خشم غریدم:
دستمو شکوندی لعنتی ولم کن.
فشار دستشو کم کرد و با یه هول کوچیک رها کرد.
لحظه ی اخر کوتاه نگاهش کردم هر چی نفرت بود ریختم تو چشام و زل 
زدم بهش و گفتم:
بهت قول میدم هیچوقت نه قلبم و نه روحم و نه جسمم رو نخواهی داشت.
ایکاش زبونم لال میشد و این حرف رو نمیزدم که گفتنش شد پایان تمام 
خوشبختی های من ،کوروش داغون تر از اونی بود که بخوام تهدیدش کنم... جلوتر ازمن رفت داخل ،یکم همونجا موندم ،ترس تو دلم رخنه کرد.کوروش 
اگه بفهمه من و سوران الان بهم محرمیم هیچکدومون رو زنده نمیزاره هر چی بیشتر پیش میره بیشتر به دیوونگیش و شیطان صفتیش پی میبرم.
چند تا نفس عمیق کشیدم و رفتم داخل ،به محض ورودم چشمم به جمال عمه روشن شد.از همون اول با حرفاش شروع کرد خط خطی کردن اعصاب نداشته ی من .
زیر چشمی یه نگاه به مامان کردم سرش پایین بود و خودشو با آراد سرگرم کرده بود.
اثری از کوروش و بابا هم نبود.
ایوای عمه چرا لباسات خیسه؟برو دخترم سرما میخوری برو لباساتو عوض کن.
گاهی دلم واسه عمه میسوخت همیشه خلاصانه مارو دوست داشت،ما بغیر از 
همین عمه فامیل درجه یک نداشتیم.
یه خاله دارم که ده ساله ایران نیست،یه مادربزرگو پدربزرگ پیر که کرج زندگی میکنن و همین یه عمه.
تو دلم به خودم لعنت فرستادم ،هر چی میکشم ازهمین دلسوزی های 
بی موردمه ،عمه درسته که دوسممون داره ولی انتظار داره هر چی گفت بابا بگه چشم.دقیقا کوروشم همینجوریه یه دیکتاتور منش بزرگ.میگه دوستم داره ولی من می شناسمش عشقی درکار نیست کوروش اگه دوسم
داشت که نمیزد هی ناقصم نمی کرد.فقط چون از اول هی بهم فکر کرده الانم منو جزء دارایی هاش میدونه.
به مچ دستم نگاه کردم خدا نکشت روانی ببین دستمو چیکار کرده ،خون 
مردگی زیرش به کبودی میزد.
شدیدا دلم شور میزد ،نکنه واسه کنار زدن سوران بخواد بالایی سرش بیاره،
ازین آدم که من دیدم هیچ چیز بعید نیست.