❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
92.1K subscribers
34.3K photos
3.44K videos
1.58K files
5.86K links
عاشقانه ای برای شما 😍

‌یاعلی گفتیم وعشق آغازشد ..❤️

♡ چنـل فـارغ از هـرگـونه تـبادلـات ♡

مرسی که هستید 💐😍
Download Telegram
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق] به قلم زیبای arameeshgh20 🌹 هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/143943 #سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_1143 زندگیه من تو حرفای دلم خالصه میشه... تو عشقم... توی سروشم سروشی که حتی الان هم…
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_1144

بیچاره بهزاد هم که دیگه از دست من وسروش کلافه شده..
آخه دست از سر کچلش بر نمیداریم... حداقل ماهی یه دفعه رو برای مشاوره پیشش میریم و اون با آرامش
وجودیش به حرفامون گوش میده... خلاصه هم جا امن و امانه و زندگی آرومه آرومه.. در مورد بنفشه هم چیز زیادی ازش نمیدونم...
فقط میدونم از زندان آزاد شده... خونواده ی آلاگل هم با وجود تمام بالا و پایین پریدنا نتونستن هیچ کاری کنند و سروش بالاخره به
هدفش رسید.. هم لعیا اعدام شد هم آلاگل سه سال تو حبس موند... دیگه چیزی ازشون نمیدونم فقط خبر دارم بعد از آزادیه آلاگل
واسه ی همیشه از ایران رفتن... این رو هم یواشکی از پدر سروش شنیدم وقتی که داشت ماجرا رو واسه مامان سارا تعریف میکرد
گوش واستادم که سروش مچمو گرفت.. تازه دعوام هم کرد.. سروش هیچوقت اجازه نمیده هیچکس در مورد این آدما جلوی من حرفی
بزنه.. رابطه ام با طاهر خیلی بهتر شده اما با طاها و بابا و مونا همونجوری هستم... اگه کمک خواستن کمکشون میکنم ولی نه ارث و
میراثی که میخواستن به زور بهم بدن ازشون قبول کردم نه بگو و بخند آنچنانی باهاشون دارم.. طاها هنوز مجرده... اما طاهر ازدواج
کرده و سهیل هم در آستانه ی ازدواجه
با احساس حلقه شدن دستی دور شکمم تکونی میخورم
لبخندی رو لبام میشینه و آروم میگم: بالاخره اومدی؟
من رو به خودش میچسبونه و میگه: آره خانومی.. این سها دست بردار نبود... همینجور حرف میزد تازه میخواست گوشی رو به تو بدم که
گفتم حرفشم نزن الان میخوای سر زنم رو بخوری
-چرا اذیتش میکنی؟.. گناه داره طفلک.. حالا چی میگفت؟
سروش: هیچی بابا.. دیشب پیمان از ماموریت اومد.. خستگی از تن بدبخت در نیومده خانوم دوباره همه رو دعوت کرده
-خب حق داره.. من همیشه گفتم باز هم میگم شغل پیمان و نریمان هم خطرناکه هم سخت.. دلم واسه ی پرنیا و سها میسوزه..
هیچوقت نمیتونند شوهراشون رو درست و حسابی نمیبینند
سروش:بالاخره انتخاب خودشون بود.. مخصوصا سها که بابا آزادش گذاشته بود... فقط این برای من جای سواله پیمان چه طوری سها
رو تحمل میکنه... حالا اینا رو بیخبال بگو داشتی به چی فکر میکردی
با لبخند میگم: به خودم.. به تو.. به زندگیمون.. به گذشته ها
بوسه آرومی به گردنم میزنه و میگه: جونم... حالت که خوبه عزیزم؟
-خوبم آقایی... خیلی خوبم
سروش: سیاوش هم که ترانه رو نیاورد... دلم براش تنگ شده.. دو شبه با سیاوش رفته خونه ی مامان و بابا... فقط شیدبا زنگ میزنه و
میگه: بابایی قصه
میخندم و میگم: حالا خوبه واسه قصه و این حرفا هم که شده یه زنگی واسمون میزنه
سروش اخم ریزی میکنه و میگه: از این بچه که چیزی به من و تو نرسید... از صبح تا غروب یا پیشه عموشه یا پیش داییش... از پیش
سیاوش که میاد یکسره با طاهر و نازیلا میره خوش میگذرونی و مامان و باباش رو از یاد میبره..

کانال دوممونو دیدین؟! 😍🌹 سوپرایز ویژه 👇
telegram.me/joinchat/AAAAAEGrkV-wqeuSdr18wA