❀্᭄͜͡ᥫ᭡
⚘پیام امروز
⚘زندگی ریموت نداره
⚘پاشوخودت کانالزندگیتو
⚘ عوضکن
⚘به سمت شادی❤️
⚘همينامروز
⚘همينحالا...😊
┄•●❥ @mitingg♥️♥️
⚘پیام امروز
⚘زندگی ریموت نداره
⚘پاشوخودت کانالزندگیتو
⚘ عوضکن
⚘به سمت شادی❤️
⚘همينامروز
⚘همينحالا...😊
┄•●❥ @mitingg♥️♥️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
❀্᭄͜͡ᥫ᭡
تو شیشهیِ عمرِ منی!
من تورو برایِ تمامِ ثانیهها،
برایِ تمامِ دقایق ،برایِ تمامِ ساعتها،
برایِ تمامِ روزها و ماهها و سالها،
کنارِ خودم میخوام!
من تورو برایِ زندگی،
و برایِ تمامِ لذتهایِ کوچیک وبزرگش میخوام
برایِ نوشیدنِ چای درکنار هم ،
برایِ تماشایِ یه فیلمِ جدید،
برایِ تجربهی هیجاناتِ جدید،
برایِ سفر به مکانهایِ جدید،
برایِ کنارِ هم موندن و کنارِ هم ساختن،
تورو برایِ رقص، برایِ خندیدن، برایِ شادی،
من تورو برایِ درکِ معنایِ زندگی میخوام...........💋🫀
#بفرستواسهعشقت...❤️
┄•●❥ @mitingg♥️♥️
تو شیشهیِ عمرِ منی!
من تورو برایِ تمامِ ثانیهها،
برایِ تمامِ دقایق ،برایِ تمامِ ساعتها،
برایِ تمامِ روزها و ماهها و سالها،
کنارِ خودم میخوام!
من تورو برایِ زندگی،
و برایِ تمامِ لذتهایِ کوچیک وبزرگش میخوام
برایِ نوشیدنِ چای درکنار هم ،
برایِ تماشایِ یه فیلمِ جدید،
برایِ تجربهی هیجاناتِ جدید،
برایِ سفر به مکانهایِ جدید،
برایِ کنارِ هم موندن و کنارِ هم ساختن،
تورو برایِ رقص، برایِ خندیدن، برایِ شادی،
من تورو برایِ درکِ معنایِ زندگی میخوام...........💋🫀
#بفرستواسهعشقت...❤️
┄•●❥ @mitingg♥️♥️
بودَنْت بَرایِ مَن
شُد زِندِگی
شُد دَلیل
شُد عِشق
شُد اُمید
شُد لَبخَند
بُودنت اِنقَدر قشنگه که
قُربُونِ لَحظهِ به لَحظهِ یِ بُودَنت!♡
شُد زِندِگی
شُد دَلیل
شُد عِشق
شُد اُمید
شُد لَبخَند
بُودنت اِنقَدر قشنگه که
قُربُونِ لَحظهِ به لَحظهِ یِ بُودَنت!♡
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
C᭄ᥫ᭡
فدای تويی ڪه..🥰
اگر تو همہ دنیا واست جا نباشہ
تو قلب من اندازہ تموم دنیا
واست جا هست❤️🫠
#بفرستواسهجونت...❤️
┄•●❥ @mitingg♥️♥️
فدای تويی ڪه..🥰
اگر تو همہ دنیا واست جا نباشہ
تو قلب من اندازہ تموم دنیا
واست جا هست❤️🫠
#بفرستواسهجونت...❤️
┄•●❥ @mitingg♥️♥️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
C᭄ᥫ᭡
⚘تو زندگی هر روزی که
⚘برای دلت زندگی کردی ،
⚘بـُردی ...
⚘امیدوارم امروز براتون
⚘بهترینا رقم بخوره
#سلام_صبحتونقشنگـــــ❤️
┄•●❥ @mitingg♥️♥️
⚘تو زندگی هر روزی که
⚘برای دلت زندگی کردی ،
⚘بـُردی ...
⚘امیدوارم امروز براتون
⚘بهترینا رقم بخوره
#سلام_صبحتونقشنگـــــ❤️
┄•●❥ @mitingg♥️♥️
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [ مهــــــــا ] هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/303068 #مهــــــا❤️ #قسمت_159 آقای شمس دست به دور كمر پدرام حلقه كرد و گفت: ـ ممنون كه مرا به آرزويم رساندی. آن شب از شدن خوشحالی و شور و هيجان خوابم…
😍 رمان زیبای [ مهــــــــا ]
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/303068
#مهــــــا❤️ #قسمت_160
ـ باز جای شكرش باقی ست كه بقيه آبروداری كردند و نگذاشتند زياد به شما بد بگذرد.
صدای فرياد مانند پوريا،مانع از اين شد كه پدرام بقيه حرفش را بزند
- جناب آقای پدرام شمس يك سوال مهم.بفرماييد ببينم در طول اين سفر محض رضای خدا شد كه تو هم يك بار دست
توی جيب مباركت كنی؟
ـ خب هر بار سردم می شد،دستم می رفت توی جيبم.
ـ باز تو ديشب توی آب نمك خوابيدی؟حداقل جلوی مژده خانم و قسم خانم آبروداری كن.
ـ جلوی مژده خانم را درست می گويی،اما در مورد قسم خانم تو بايد بگويی نه من.
پوريا رو به قسم كرد و با خنده گفت:
ـ قسم خانم،باور كنيد من بچه خوبی هستم.اين پدرام است كه نمی تواند حرف را توی دهانش مزه مزه كند.
ـ خب چه عيبی دارد.اول محض رضای خدا شما اين كار را بكنيد تا آقا پدرام هم ياد بگيرد.
ـ چشم.البته من اين حرف را زدم تا پدرام كمی به خودش بيايد،وگرنه همه می دانند من دست به خرجم خوب است.
به كنار دريا كه رسيديم،پوريا غيبش زد و چند دقيقه بعد با بستنی و آب ميوه برگشت و گفت:
ـ حالا معلوم می شود دست چه كسی توی جيبش می رود.
بستنی را كه خورديم،مژده به جای پوريا از پدرام تشكر كرد.پوريا شاكی شد و گفت:
ـ البته پول من و پدرام ندارد،ولی خب،دليل اين كارتان چی بود؟
ـ درست است شما خرج كرديد،اما حرفهای آقای پدرام شما را تحت تاثير قرار داد.
پدرام مقابل مژده به حالت تغظيم سر خم كرد و گفت:
ـ خواهش ميیكنم.
پوريا نتوانست جلوی خودش را بگيرد و به طرف او حمله ور شد.هر دو با هم توی آب افتادند و هر كدام سعی می كرد
سر ان ديگري را زير اب فرو كند.
آقای شمس با نگرانی صدايشان زد و ميگفت:
ـ بياييد بيرون،سرما می خوريد.
بالاخره هر دو خيس آب بيرون آمدند و پيراهن های خيس را از تنشان بيرون اوردند.قسم خطاب به من گفت:
ـ می ترسم پوريا سرما بخورد.
نگاه معنی داری به او كردم و گفتم:
ـ خب سرما بخورد،به تو چه ربطی دارد؟اگر خيلی نگرانش هستی،مانتوی خودت را بده بپوشد.
ـ وا...بعد خودم چی بپوشم؟
مژده با خنده گفت:
ـ خب شريكی مانتو را بپوشيد.
قسم خجالت كشيد و گفت:
ـ كاری نكن كه من هم مثل پوريا،تو را توی آب بيندازم.
قسم و مژده سر به سر هم می گذاشتند،می خنديدند،آرزو هم به جمع آنها پيوست.به پدرام كه نگاه كردم،بی اختيار ياد
شبی افتادم كه به اصرار شايان شب در منزل آنها مانديم و او كنار تخت نشسته،خوابيده بود.
مژده به شوخی گفت:
ـ چی شده مها خانم دارط به آقا پدرام نگاه می كنی،من اگر جای آقای شما بودم هميشه همين جور می گشتم تا دخترها را دق بدهم.
پدرام لباسش را كه هنوز نم داشت پوشيد در حاليكه موهای خيس اش بر جذابيت چهره اش می افزود،آمد كنار من نشست.
دو روز ديگر با تمام خوشی و لذت هايش تمام شد.به سفارش پدرام كلی سوغاتی خريديم و راهی تهران شديم.
پايان سفر و جدايی از پدرام دلتنگم می كرد،اما از طرفی دلم به اين خوش بود كه به زودی خواستگاری رسمی انجام می
گرفت و ديگر نيازی به پنهان كاری نبود،در موقع خداحافظی نتوانستم خودم را كنترل كنم و سد ديدگانم شكست.پدرام
در حاليكه همان احساس مرا داشت گفت:
دوست ندارم اينطوری از هم جدا شويم.پس بخند و بگو به اميد ديدار.
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/303068
#مهــــــا❤️ #قسمت_160
ـ باز جای شكرش باقی ست كه بقيه آبروداری كردند و نگذاشتند زياد به شما بد بگذرد.
صدای فرياد مانند پوريا،مانع از اين شد كه پدرام بقيه حرفش را بزند
- جناب آقای پدرام شمس يك سوال مهم.بفرماييد ببينم در طول اين سفر محض رضای خدا شد كه تو هم يك بار دست
توی جيب مباركت كنی؟
ـ خب هر بار سردم می شد،دستم می رفت توی جيبم.
ـ باز تو ديشب توی آب نمك خوابيدی؟حداقل جلوی مژده خانم و قسم خانم آبروداری كن.
ـ جلوی مژده خانم را درست می گويی،اما در مورد قسم خانم تو بايد بگويی نه من.
پوريا رو به قسم كرد و با خنده گفت:
ـ قسم خانم،باور كنيد من بچه خوبی هستم.اين پدرام است كه نمی تواند حرف را توی دهانش مزه مزه كند.
ـ خب چه عيبی دارد.اول محض رضای خدا شما اين كار را بكنيد تا آقا پدرام هم ياد بگيرد.
ـ چشم.البته من اين حرف را زدم تا پدرام كمی به خودش بيايد،وگرنه همه می دانند من دست به خرجم خوب است.
به كنار دريا كه رسيديم،پوريا غيبش زد و چند دقيقه بعد با بستنی و آب ميوه برگشت و گفت:
ـ حالا معلوم می شود دست چه كسی توی جيبش می رود.
بستنی را كه خورديم،مژده به جای پوريا از پدرام تشكر كرد.پوريا شاكی شد و گفت:
ـ البته پول من و پدرام ندارد،ولی خب،دليل اين كارتان چی بود؟
ـ درست است شما خرج كرديد،اما حرفهای آقای پدرام شما را تحت تاثير قرار داد.
پدرام مقابل مژده به حالت تغظيم سر خم كرد و گفت:
ـ خواهش ميیكنم.
پوريا نتوانست جلوی خودش را بگيرد و به طرف او حمله ور شد.هر دو با هم توی آب افتادند و هر كدام سعی می كرد
سر ان ديگري را زير اب فرو كند.
آقای شمس با نگرانی صدايشان زد و ميگفت:
ـ بياييد بيرون،سرما می خوريد.
بالاخره هر دو خيس آب بيرون آمدند و پيراهن های خيس را از تنشان بيرون اوردند.قسم خطاب به من گفت:
ـ می ترسم پوريا سرما بخورد.
نگاه معنی داری به او كردم و گفتم:
ـ خب سرما بخورد،به تو چه ربطی دارد؟اگر خيلی نگرانش هستی،مانتوی خودت را بده بپوشد.
ـ وا...بعد خودم چی بپوشم؟
مژده با خنده گفت:
ـ خب شريكی مانتو را بپوشيد.
قسم خجالت كشيد و گفت:
ـ كاری نكن كه من هم مثل پوريا،تو را توی آب بيندازم.
قسم و مژده سر به سر هم می گذاشتند،می خنديدند،آرزو هم به جمع آنها پيوست.به پدرام كه نگاه كردم،بی اختيار ياد
شبی افتادم كه به اصرار شايان شب در منزل آنها مانديم و او كنار تخت نشسته،خوابيده بود.
مژده به شوخی گفت:
ـ چی شده مها خانم دارط به آقا پدرام نگاه می كنی،من اگر جای آقای شما بودم هميشه همين جور می گشتم تا دخترها را دق بدهم.
پدرام لباسش را كه هنوز نم داشت پوشيد در حاليكه موهای خيس اش بر جذابيت چهره اش می افزود،آمد كنار من نشست.
دو روز ديگر با تمام خوشی و لذت هايش تمام شد.به سفارش پدرام كلی سوغاتی خريديم و راهی تهران شديم.
پايان سفر و جدايی از پدرام دلتنگم می كرد،اما از طرفی دلم به اين خوش بود كه به زودی خواستگاری رسمی انجام می
گرفت و ديگر نيازی به پنهان كاری نبود،در موقع خداحافظی نتوانستم خودم را كنترل كنم و سد ديدگانم شكست.پدرام
در حاليكه همان احساس مرا داشت گفت:
دوست ندارم اينطوری از هم جدا شويم.پس بخند و بگو به اميد ديدار.
❀্᭄͜͡ᥫ᭡
⚘اردیبهشت را باید لباسنوپوشید.
⚘پیراهنیگلدار از جنسبهار
⚘از جنس شکوفههایگیلاس،
⚘با طعمتوتفرنگی وعطر یاس.
⚘اردیبهشت را باید یاری برگزید
⚘از جنس برگهای سروِ ماندگار
⚘اردیبهشت را بایدبیدغدغه سر کرد
⚘دوشی از شعفگرفت و به میزبانی
⚘بوسه وچای بهارنارنجیدوستانه رفت.
⚘اردیبهشت را بایدخوشرو بود و پرخنده
⚘اردیبهشت را بایدعاشقی کرد...❤️
⚘همین و تمام!
┄•●❥ @mitingg♥️♥️
⚘اردیبهشت را باید لباسنوپوشید.
⚘پیراهنیگلدار از جنسبهار
⚘از جنس شکوفههایگیلاس،
⚘با طعمتوتفرنگی وعطر یاس.
⚘اردیبهشت را باید یاری برگزید
⚘از جنس برگهای سروِ ماندگار
⚘اردیبهشت را بایدبیدغدغه سر کرد
⚘دوشی از شعفگرفت و به میزبانی
⚘بوسه وچای بهارنارنجیدوستانه رفت.
⚘اردیبهشت را بایدخوشرو بود و پرخنده
⚘اردیبهشت را بایدعاشقی کرد...❤️
⚘همین و تمام!
┄•●❥ @mitingg♥️♥️
C᭄ᥫ᭡
دوستداشتنت
بذر كوچكیاست در دلم🫀
كه صبحها چند شاخهاش باهـوای
عشقتو شكوفهمیدهند ...
#امروزتونعشق❤️
┄•●❥ @mitingg♥️♥️
دوستداشتنت
بذر كوچكیاست در دلم🫀
كه صبحها چند شاخهاش باهـوای
عشقتو شكوفهمیدهند ...
#امروزتونعشق❤️
┄•●❥ @mitingg♥️♥️