❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
86.5K subscribers
34.7K photos
4.47K videos
1.58K files
6.96K links
عاشقانه ای برای شما 😍

‌یاعلی گفتیم وعشق آغازشد ..❤️

♡ چنـل فـارغ از هـرگـونه تـبادلـات ♡

مرسی که هستید 💐😍
Download Telegram
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق] به قلم زیبای arameeshgh20 🌹 هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/143943 #سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_137 دوست ندارم نامزدم ناراحت بشه. من عاشق همسر آیندم هستم. با آشنایی با نامزدم تونستم…
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_138

دوست ندارم نامزدم ناراحت بشه. من عاشق همسر آیندم هستم. با آشنایی با نامزدم تونستم معنی عشق واقعی رو درک کنم. الان می فهمم که در گذشته چقدر اشتباه کردم و چقدر به خطا رفتم.
»دلم بشکنه حرفی نیست، اگه تو یار و همراشی.
ولی می شد بمونی و کمی هم عاشقم باشی«.
زمزمه وار می گم:
ـ »مهسا چی می شد دعوتم نمی کردی؟ من که به همین زندگی کوفتی راضی بودم، پس چرا همین زندگی رو هم به کامم تلخ می کنید؟«
حواسم می ره به بقیه آهنگ .
ـ »نمی دونم کجا بود که دلت رو دادی دست اون.
خودت خورشید شدی بی من، منم دلتنگی بارون«
موندن تو واسه ی هممون عذابه! ترنم ای کاش هیچ وقت نمی دیدمت!
»همه فکرش شده چشمات، گاهی دستاتو می گیره«.
یاد حرف ترانه میفتم. هر وقت دلت گرفت و کسی رو نداشتی واسه ی خودت بنویس.
زیرلب می گم:
ـ ترانه، ای کاش بودی.
از روی تختم بلند می شم. امروز که هیچ کس رو ندارم واسه ی خودم درد و دل می کنم. نوشته هام رو روی کاغذ میارم تا یه خرده سبک بشم و فردا می سوزونمش که به دست هیچ کس نیفته. با این فکر لبخندی رو لبام می شینه
ـ »یه وقت تنهاش نذاری که، مث من می شه می میره.
با شنیدن این مصراع زمزمه وار می گم:
ـ »سروش لااقل به این یکی اعتماد کن. با من که خوب تا نکردی، با عشق جدیدت خوب تا کن«.
بعد از تموم شدن حرفم آهی می کشم و به سمت میزم می رم. کشوی میز رو باز می کنم. یه سر رسید رو که برای سال گذشته هست از کشو خارج می کنم. یه برگه ازش جدا می کنم و یه خودکار هم از روی میزم بر می دارم.
»دلم بشکنه حرفی نیست، فقط کاش لایقت باشه«.
پشت میز می شینم و کاغذ رو جلوم می ذارم و این جور شروع می کنم .
ـ »با سر انگشتان لرزان می نویسم نامه ای
تا بخوانی قصه ی پر غصه ی دیوانه ای
جای پای اشک ها بر هر سطور نامه ام
با جوابت چل چراغان می شود ویرانه ای«.
و بعد شروع می کنم به نوشتن
»می رم از قلب تو بیرون، که عشقش تو دلت جا شه«.

🔞 پیشنهاد ویژه: رمان زیبا و فوق هیجانی #من_بازنده_نیستم رو خوندین؟ 😳👇
https://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DA
🔴 حتما دنبال کنین 👆 #بی_سانسور
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [اسطــوره ] به قلم زیبای 🌹 P*E*G*A*H پگاه هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/237794 #اسطــوره_ #قسمت_137 با خشم دستم را بیرون کشیدم و گفتم: - چی می خواي؟ در تاریکی وهم انگیز حیاط بزرگ و پر درخت…
😍 رمان زیبای [اسطــوره ]
به قلم زیبای 🌹 P*E*G*A*H پگاه
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇

https://tttttt.me/mitingg/237794

#اسطــوره_ #قسمت_138
تو ایران این جوري هستی، اونجا چطوري بودي؟
ملتمسانه گفت:
- عکسام هست. نشونت میدم. به خدا بد نمی پوشیدم. الانم چون تویی، چون از همه واسم محرم تري ...
حرفش را قطع کردم و صدایم را بالا بردم.
- بسه دیگه کیمیا. تو انتخابت رو کردي. منم عواقبش رو بهت گفتم. الان دیگه این حرفا کشکه.
موهایش را که توي صورتش ریخته بود کنار زد و گفت:
- ولی من ناامید نمی شم. فقط یه فرصت می خوام واسه اثبات خودم. تو باید اون فرصت رو بهم بدي.
با افسوس سرم را تکان دادم و از خانه خارج شدم. آن قدر به هم ریخته بودم که پایم را روي پدال گاز فشردم و به سمت کرج
رفتم.
به دانیار و "بی احساسی اش" احتیاج داشتم.
دانیار
از شدت خستگی خوابم نمی برد. دعوا و تشنج بین کارگرها یک طرف، تخریب قسمتی از سد و ضربه روانی وحشتناکش از
یک طرف دیگر. توي تخت غلتیدم و چشمانم را روي هم فشار دادم تا خوابم ببرد. ناگهان با صداي جیغ زنی از جا پریدم.
گوش هایم را تیز کردم، اما همه جا سکوت محض بود. دوباره چشم بستم. صداي گریه رو به خاموشی بچه اي به گوشم
رسید. دیگر چشم باز نکردم. هم زن را می شناختم و هم بچه و هم این صداهاي تکرار شونده ي لعنتی!
موبایلم را که برعکس روي میز گذاشته بودم برداشتم و اسکرینش را روشن کردم. سه تماس بی پاسخ از دیاکو داشتم، درست
چند دقیقه قبل. تعجب کردم. این وقت شب؟ شماره اش را گرفتم. با اولین بوق جواب داد و بلافاصله گفت:
- کجایی دانیار؟
نیم خیز شدم و گفتم:
- کجا باید باشم؟ کرج.
- می دونم بابا. کدوم هتل؟
کامل نشستم.
- کرجی؟
- آره آدرس رو بگو دارم میام.
شانه اي بالا انداختم و آدرس دادم و درست بیست دقیقه بعد دیاکو در اتاقم بود، با پیشانی قرمز و چشم هاي قرمزتر. فهمیده
بودم اوضاع آن قدر خراب هست که او را نصفه شبی تا اینجا کشانده. بنابراین ترجیح دادم سکوت کنم تا خودش به حرف
بیاید. لیوانی آب به دستش دادم. بی حرف گرفت و خورد. رو به رویش نشستم. دلم می خواست پاهاي خسته و دردناکم را روي میز بگذارم،

کانال دوممونو دیدین؟! 😍🌹 سوپرایز ویژه 👇
telegram.me/joinchat/AAAAAEGrkV-wqeuSdr18wA
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [کیانا ] هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/278116 #کیانا_ #قسمت_137 از سد بقيه اقوام كه بعضياشون به گرمي ولي با نگاه هاي ترحم انگيز و بعضياشونم با تعجب باهام سلام عليك كردن به راختي بگذرم... ...با…
😍 رمان زیبای [کیانا ]
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از
قسمت اول بخونین👇

https://tttttt.me/mitingg/278116

#کیانا_ #قسمت_138

نگاهي به خاله انداختم و بدون اينكه حرفي بزنم برگشتم سر جام ... مامان و كتيم كه حرف خالرو شنيده بودن اومدنكنارم ... كتي رو كرد بهم و گفت :
- كيانا ؟ ميخواي برگرديم خونه ؟؟!!
با صدايي كه از بغض ميلرزيد جواب دادم :
- نه چرا ؟؟!!!! برگردم؟؟ اونوقت يه چيزديگه ميگن ... ميگن چشم نداشت خوشبختي دختر خالشو ببينه ؟؟!!! ميدوني كتي خندم
ميگيره يادته همين خاله سر خواستگاري من و اينكه خانواده ي محمد مذهبين و از لحاظ پوشش به ما نميخورن چه قشقرقي راه
انداخت و چقدر بالاي منبر رفت ؟؟!! اونوقت الان خودش داره با همون خانواده وصلت ميكنه ...
كتي كاملا درك ميكرد چي ميگم ..سرشو تكوني داد و نفس عميقي كشيد .. همزمان با اين كارش صداي بله ي فريبا اومد و دست
و سوت و هلهله ...رو كردم به مامان كه تا اون لحظه اخماش تو هم بود چشماش پر از غم و گفتم :
- مامان گلم نميخواد ناراحت شي .. ولشون كن .. واگذار همه ي آدما دست اونيكه اون بالاست ... شما برو تو اتاق عقد بالاخره
خالشي.. اونا بدن شما بد نباش ..
مامان لبخندي زد و آروم گونمو بوسيد و رفت تا هم كادو هارو بده همم تبريك بگه ... ساعت نزديكاي 7 بود كه مراسم عقد
كنون و كادو دادن ها تموم شد و قرار شد همگي بريم سمت باغ البته عروس ميموند تا تعويض لباس كنه و بعد بياد .. موقع
رفتن به خاطر ازدياد جمعيت مامان و كتي سوار آسانسور شدن و بابام كه از قبل رفته بود پايين واسه ي همين مونده بودم من و
چند تن از اقوام از اونجايي حوصله ي نگاه هاي كنجكاو و سوال هاي بي سر و تهشون رو نداشتم ترجيح دادم با پله ها برم ... توي
پاگرد دوم بودم كه سينه به سينه ي يه آقايي شدم .. سرمو بلند كردم كه عذر خواهي كنم كه نگام با نگاه متعجب محمد تلاقي
پيدا كرد ...
براي چند صدم ثانيه شوكه نگاش كردم ولي بلافاصله به خودم اومدم و با اخمي سرمو انداختم پايين تا برم ...كه گويا پامو بد
گذاشتم و ليز خوردم ... اما دستا ي قوي محمد مانع از زمين خوردنم شد ... بعد از اينكه تعادلم رو تونستم حفظ كنم با اخم عميقي
به دستم كه هنوز توي دستش بود نگاه كردم و بعد به محمد يهو با همون نگاه پاك آشناش پيشونيش خيس عرق شد و سرشو
انداخت پايين و سريع دستشو كشيد و ببخشيد آهسته اي زير لب گفت ...
بلافاصله عقب گرد كردم و از پله ها رفتم پايين ... تمام مدت قلبم تند تند ميزد و يه حس بدي داشتم ...

کانال دوممونو دیدین؟! 😍🌹 سوپرایز ویژه 👇
telegram.me/joinchat/AAAAAEGrkV-wqeuSdr18wA
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [اشک های من ] هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/288693 #اشکهای_من❤️‍ #قسمت_137 درسته که خیلی  صورتمو دستکاری نمیکردم ولی دوست نداشتم با ابروهای پاچه بزی و سیبیل شلخته و زشت بنظر بیام. یه سایه ی…
😍 رمان زیبای [اشک های من ]
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از
قسمت اول بخونین👇

https://tttttt.me/mitingg/288693

#اشکهای_من❤️#قسمت_138

با این لباسا کتونی بپوشم برم بچسبم به 
سوران،اونم سوت بزنه بگه این با من نیست.
این خانوم زیبا به چی میخنده؟
با صداش سرمو بالا آوردم ،یک لحظه نفس تو سینم حبس شد ،دقیقا همون 
استایلی شده بود که تو خواب دیدمش.
همونطور جذاب و گیرا ،با دیدنم چشماش برق زد:
چی شدی آرام،کمر به قتل من بستی امشب؟
لبخندی با ناز براش زدم.
جدی خوب شدم؟
چشمم و ابروشو به معنای عالی برام تکون داد.آروم سرشو اورد جلو و گفت 
:ببخشید میشه ببینم مزه روژتون چجوریه؟؟؟؟
خندیدم و گفتم :اره تو کیفمه بردار بخور.
لپمو کشید و گفت ماچم باشه بعد میگیرم الان دم خونتون میترسم.
تقریبا چهل دقیقه بعد رسیدیم یه خونه خیلی بزرگ ،محیط حیاطش معرکه بود 
،پراز درختای میوه.
سوران این دوستت واسه چی میاد سرکار این که وضعش معلومه توپه؟؟!!!
اره وضعش خوبه منتها عاشق کارشه واسه پول کار نمیکنه، سعید ادم باحالیه 
اصلا اگه جای دیگه ببینیش فکر نمیکنی مایه دار باشه بچه خاکی ایه.
دسته دسته ادمایی رو میدیدم که تا بحال ندیدمشون.
سوران احساس غریبی می کنم اینجا !"""
دستمو تو دستش قالب کرد و گفت از کنارم جم نمیخوری ببینم یکی بد 
نگات کنه خودت میدونی!""
عه بمن چه؟؟؟؟
دیگه همینی که هست.میخواستی انقدر خوردنی نباشی....
بنظر تو اینجوریه عشقم ،.تازشم اینجور جاها انقدر خوشگل ترازمن ریخته 
نترس کسی بمن نگاه نمی کنه.
درضمن خودتم حواست باشه فقط واسه من شاخ و شونه نکش ببینم به کسی 
نگاه کردی باهمین ناخونام چشاتو درمیارم.
وارد سالن شدیم ،یه پسر با چهره معمولی وقدبلند اومد استقبالمون.
با سوران دست داد:
آرام جان ایشون سعید که تعرفشو کردم .
وسعید جان ایشونم آرام، همه ی زندگیه بنده.
اینو گفت و فشار ارومی به دستام که تو دستاش بود وارد کرد.
خوشبختم خانوم، خوش اومدین...
همونطوری که تعریفشو شنیده بودم،هم متین بود و هم خوش برخورد .
برای تعویض لباس گفتن برم اتاقای بالا.
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای کی گفته من شیطونم هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/296944 #کی_گفته_من_شیطونم #قسمت_137 ایی دست هات گوسفندیه برو دوست هاتو بشور بعدش بیا ....- خاله !!! لپش رو کشید ... - جون خاله ؟ اول دست بعد بغل…
😍 رمان زیبای کی گفته من شیطونم
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇

https://tttttt.me/mitingg/296944

#کی_گفته_من_شیطونم #قسمت_138
دست شما درد نکنه الان کاری میکنی که شما هم قشنگ بری سرکار ... به اتاقش که رسیدیم در رو باز کرد با احترام رفت کنار که من برم تو .... با خنده گفت : - حالا دیگه منو میذاری سر کار اره ؟تا به خودم بیام هل داد روی تخت ..... ای خدا بازم شروع شد!!!!!!!! داشتم خواب های +18 سال میدیدم که احساس کردم یه چیزی داره تو صورتم راه میره چشم هامو بازکردم دست های دانیال بود بچه خدا بگم چی کارت کنه نمیگی من میترسم .... با مظلومی نگاهم کرد ....
- سلام .. - سلام خوشگل خاله خوبی ؟ چرا دست هات روی صورت من بود .... - مامان جون گفت بیام بیدارت کنم ولی دلم نیومد ...
بله میبینم با زبون گفتار بیدارم نکردی بلکه با زبون عملی بیدارم کردی به ساعت نگاه کردم ساعت 8 و نیم بود وای خاک برسرم ارایشگاه ....
پتو رو زدم کنار بلند شدم .... - دانی خاله چرا بیدارم نکردی ؟ دیر شد ... - اخه نمیخواستم بیدار بشی عمو ارمان چند بار زنگ زده ....
- راستی میگی باشه الان بهش زنگ میزنم فقط موشی میری بیرون من لباس هامو عوض کنم .... یه چشم بلندی گفت رفت بیرون ....لباس هامو عوض کردم قیافه ام روی توی اینه که دیدم یاد خوابم افتادم خدا خفت نکنه با اون کار هایی که تو دیشب کردی باید از این خواب های +18 سال ببینم .... یه مانتوی ساده ی مشکی پوشیدم با یه شال قهوه ای ....گوشیم زنگ خورد ...... - سلام خوبی ؟یه ذره مکث کرد انگار میخواست جلوی عصبانیت خودش رو بگیره .... - اخه دختر خوب من به چی بگم مگه قرار نبود ساعت 7 ارایشگاه باشی الان که ساعت 5/8 نمیگی کارت طولانیه تموم نمیشه ؟- ببخشید خوب دیشب دیر خوابیدم ..... اسم دیشب که اومد صداش شیطون تر شد - بله بله به من که خیلی خوش گذشت ..... دیشب اگه از اتاقش فرار نمیکردم یه کاری دست من و خودش میداد .... - حیف که دیشب نتونستم تسویه حساب کنم صبر کن ..... تو میای دنبالم الان ؟- بله منم باید تسویه حساب کنم .... اره عزیزم الان تو خیابونم دارم میام حاضری ؟- اره حاضرم فقط جعبه ی لباس عروس رو هم با خودت بیار باشه ؟- باشه شیطون من تا چند دقیقه ی دیگه بیا پایین ... صبحونه خوردی ؟- نه بابا همین الان بیدار شدم ..... - پس بخور که باید تا فردا صبح انرژی داشته باشی ها ..... - بی ادب .... - خودتی منحرف مگه من چی گفتم ؟ من گفتم تقویت کن خودتو که میخوای تا صبح برقصی ..... غش غش خندید خدا به داد من برسه از الان شرروع کرد ..... - ارمان جون من اول صبحی شروع نکن ها زود بیا .... با خنده گفت : - اخ جون که دیگه از بعد از ظهر برای خودم میشی بوس بای ..... وسایل های مورد نظرم رو گذاشتم تو پلاستیک و کیفم رفتم پایین .... دریا داشت پیرهن دانیال رو اتو میزد همین که منو دید یه سوت بلند زد ... - به به بلاخره عروس خانم از خواب بلند شد ... یه خنده ای از ته دل کردم واقعا داشتم عروس میشدم همیشه از بچگی با خودم میگفتم اون هایی که عروسیشونه چه حسی دارن حالا الان داشتم خودم اون حس رو تجربه میکردم و این برام خیلی شیرین بود - دریا تو کی میای ارایشگاه ؟؟؟؟؟-
میام تا ظهر که کار تو تموم شده باشه سوگل هم میخواد بیاد ..... اسم سوگل که اومد بازم شرنده ی وجدانم شدم چه قدر نفرینش کرده بود خدایا از سر گناه من بگذر ..... ارمان بوق زد تندی دویدم تو حیاط .... در رو باز کردم با شادی رفتم تو ماشین .... - سلام سلام ؟اومد جلو بوسم کنه که رفتم عقب .... - اقا ارمان اینجا تو کوچه است ها ... - ای خدا تو همش ضد حال بزن ها حدااقل بذار دست هاتو بوس کنم ...
دست هامو مثل ملکه ها بردم طرفش اونم با اشتیاق تموم بوس کرد .... ان قدری خوش حال بودم که چند بار سرم رو از شیشه بردم بیرون جیغ زدم ..... با صدای بلندی که شبیه جیغ بود گفتم : - ارمان عاشقتم .....
ماشین های کناری بدجوری نگاه میکردن بر عکس همیشه ارمان هیچ نمیگفت از جا هایی میرفت که خلوت باشه من بتونم کامل خودم رو تخلیه کنم .... دم ارایشگاه که رسیدم ترمز کرد از ماشین پیاده شد جعبه لباس عروس رو از پشت ماشین اورد داد بهم .... چه قدر هم سنگین بود ... لباس عروسی رو به سلیقه ی خودش از فرانسه خریده بود ...
منم چون سلیقه اش رو دوست داشتم اعتراض نکردم اگه سلیقه اش بد بود که منو نمیگرفت .... - ساعت چند بیام دنبالت ؟- نمیدونم کارم که تموم شد زنگ میزنم تو الان کجا میخوای بری ؟- ماشین رو بدم گل بزنن خودمم باید برم ارایشگاه .... - باشه پس موبایلت پیشت باشه ...
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [ مهــــــــا ] هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/303068 #مهــــــا❤️‍ #قسمت_137 -  نه شوخی نبود.كاملا جدی گفتم.اگر تو با قلب و احساس خودت مشكلی داری،من ندارم. آنقدر عصبانی شدم كه صدايم را بالا بردم…
😍 رمان زیبای [ مهــــــــا ]
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/303068

#مهــــــا❤️#قسمت_138

ـ پس جون پدرام بگو كه اشتباه نكردم.
اين بار از ته دل خنديد و گفت:
ـ پس جون پدرام بگو كه اشتباه نكردم.
گريه ام گرفت.درست مثل روزهايي كه نمي توانستم حرف بزنم،ولي او فقط در انتظار جواب نگاهم مي كرد.بايد از
دستش خلاص مي شدم.صورتش را جلوي صورتم آورد.دستم را به طرف خودش كشيد.نمي دانستم مي خواهد چه كار
كند.
با تحكم گفت:
ـ مي گويي يا نه؟
صورتش فقط يك وجب با صورت من فاصله داشت.نمي دانم چرا،اما اقرار به عشقش برايم سخت بود،سرش را جلوتر
اورد.
داشتم از ترس سكته مي كردم.باز هم خواست به من نزديك تر شود كه گفتم:
ـ دوستت دارم،ولم كن ديگر.
ـ يك بار ديگر بگو عاشقت هستم،بعد.
درحالي كه مي گريستم تكرار كردم:
ـ عاشقت هستم،دوستت دارم.
ـ خب حالا خيالم راحت شد.از رفتار ناپسندم معذرت مي خواهم.فكر نكن از اين كارم پشيمانم،برعكس شايد بايد زودتر
اين كار را مي كردم.براي هديه قشنگت و تمام محبت
هايت ممنون.دوستت دارم.حالا برو عزيزم.فردا مي بينمت.شب بخير.
فصل بيست و دوم
تا دستم را رها كرد،سريع پياده شدم كه گفت:
ـ نگاه كن مها،دستت دارد خون می آيد.
اصلا حواسم نبود.كنار انگشتر را آنقدر محكم فشار داده بود كه خون می آمد،انگشتر را از دستم بيرون آوردم و تا خانه دويدم.
هنوز نمی توانستم باور كنم كه تمام اتفاقات آن روز واقعی بود،نه خيال و رويا.اينكه پدرام دوستم دارد،اينكه دستم را
محكم گرفت فشار داد تا بتواند از من اقرار بگيرد و بفهمد كه هر دو به يك اندازه عاشق هم هستيم.
هنوز از شوك بيرون نيامده بودم.تابه خانه رسيدم،ارام از پله ها پايين رفتم،مادرم برعكس هميشه كه تا نمی آمدم
خوابش نمی برد،آرام خوابيده بود.با خيال راحت به بستر رفتم.
انگار تمام آن اتفاقات خوابی بيش نبود.وقتی پدرام سرم داد زد و گفت «: دوستت دارم»هيج حركتی نمی توانستم بكنم و يا
چيزی بگويم.وقتی ياد چند لحظه پيش می افتادم،ناخودآگاه گرم می شدم و سرم داغ می كرد.
صبح كه از جا برخاستم،تصميم گرفتم دوباره نامه ای برايش بنويسم.
سلام خيلی وقت است چيزی برايت ننوشتم.آخر دلم گرفته بود.خودم هم نمی دانم
چرا با وجود اينكه از بی توجهي ات ناراحتم،باز هم دوستت دارم،كاش میدانستی
من كه هستم،يا چرا برايت نامه می نويسم.اينكه كه هستم را نمی توانی بفهمي،
چون اصلا مرا نديده ای،ولی دليل نامه نوشتنم اين است كه بيش از آنكه تصورش را بكنی،
دوستت دارم.
دوستدار تو ارزو يا...
صبح زودتر از هميشه از خانه بيرون آمدم تا نامه را به گل فروشی برسانم.آن روز پدرام برخلاف هميشه پيراهن آستين
كوتاه و شلوار جين به تن داشت.اولين باری بود كه چنين لباسی به تنش می ديدم.ليست كارهای انجام شده و در دست
اقدام را كه برايش بردم،گفت:
خودت برايم بخوان.
تابه حال اين كار را نكرده بودم.پس از اينكه كارم تمام شد و خواستم از دفترش بيرون بروم،پرسيد:
ـ راستی خانم شمس،دستتان خوب شد؟
اصلا يادم نبود،با تعجب گفتم:
دستم!
- زير لبی خنديد و گفت:
ـ همان كه ديشب زخم شد.راستش عذاب وجدان گرفتم كه نكند عميق باشد.