❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
86.5K subscribers
34.7K photos
4.47K videos
1.58K files
6.96K links
عاشقانه ای برای شما 😍

‌یاعلی گفتیم وعشق آغازشد ..❤️

♡ چنـل فـارغ از هـرگـونه تـبادلـات ♡

مرسی که هستید 💐😍
Download Telegram
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق] به قلم زیبای arameeshgh20 🌹 هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/143943 #سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_129 بعد از مدت ها برای اولین بار عذاب وجدان می گیره. عذاب وجدان به خاطر کاری که می خواست…
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_130

می دونه دوستش داره، ولی نمی دونه چرا می خواد ترنم رو نزدیک خودش داشته باشه! وقتی واسه ی همیشه از هم جدا شدن پس چه دلیلی واسه این رابطشون می تونه وجود داشته باشه؟! ترجیح می ده بهش فکر نکنه. به آسمون نگاه می کنه و هیچ ماه و ستاره ای در آسمون نمی بینه. زمزمه وار می گه:
ـ تو هم مثل من زندگیت بی ستاره و بی فروغ مونده!
آهی می کشه. با ناراحتی سری تکون می ده و بعدش با قدم های بلندتر به سمت ماشینش حرکت می کنه.
***
توی ماشین نشستم و حرفی نمی زنم. از شیشه ی ماشین به بیرون نگاه می کنم. به بیرونی که خالی از هر موجود زنده ایه! می ترسم از خیلی چیزا؛ از این خیابون های خلوت، از این پیاده روهای بی روح، از سرعت سرسام آور طاهر، از سکوت سکر آور داخل ماشین. فقط خواستار یه زندگی، به دور از هیاهو هستم؛ اما این روزا هر روز یه اتفاق جدید برام میفته. حتی نمی دونم ساعت چنده! هر چند برام مهم هم نیست. طاهر بغلم نشسته و با سرعت به سمت خونه می رونه. سرعتش سرسام آوره؛ اگه زنده به خونه برسیم خیلیه! هر چند چه فرقی به حال من داره؟! اگه زنده هم به خونه برسم محاله که زندم بذاره. جرات ندارم چیزی بگم. می ترسم یه چیزی بگم و همون بهونه ای برای شروع دعوا بشه. از وقتی تو ماشین نشستیم هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشده. از همون لحظه ی اول طاهر فقط و فقط می رونه حتی یه داد کوچیک هم سرم نزد. هیچی نگفت، فقط یه بار به بابا زنگ زد و بهش گفت یه خرده کار داره و می خواد زودتر به خونه برگرده؛ گفت ترنم رو هم با خودم می برم که نمی دونم بابا چی در جوابش گفت که طاهر باشه ای زمزمه کرد و تماس رو قطع کرد، بعد از اون دیگه هیچ حرفی نزد و من هم حرفی نزدم. هر چند حرفی هم واسه گفتن نداشتم، اگرم داشتم جرات بیانش رو نداشتم. ته دلم ازش ممنونم که به بابا حرفی نزده، ولی حتی جرات تشکر رو هم ندارم. می دونم فقط منتظر یه تلنگره تا همه چیز رو روی سرم خالی کنه! چیزی نمونده که به خونه برسیم. لحظه به لحظه که به خونه نزدیک تر می شیم ترس من هم بیشتر می شه. از شدت استرس یه خرده حالت تهوع دارم. ضربان قلبم هم خیلی بالاست. نوک انگشتام هم از شدت استرس یخ زدن، ولی مدام باهاشون بازی می کنم. نگاهم رو از بیرون می گیرم و به انگشتام خیره می شم. زیر چشمی نگاهی به طاهر می ندازم؛ رگ گردنش متورم شده و چهرش هم خیلی در همه. از اون همه اخمی که تو صورتش می بینم ته قلبم خالی می شه. سعی می کنم خونسرد باشم، ولی زیاد هم موفق نیستم. بالاخره به خونه می رسیم. وقتی وارد حیاط می شیم طاهر ماشین رو خاموش می کنه و بدون هیچ حرفی از ماشین پیاده می شه. من هم با قدم های لرزون از ماشین پیاده می شم. طاهر بدون این که نگاهی به من بندازه به سمت در حیاط می ره و در رو می بنده و در آخر به سمت ساختمون حرکت می کنه. من هم پشت سرش با قدم های لرزان حرکت می کنم. وقتی به داخل ساختمون می رسیم طاهر بدون نیم نگاهی به من به سمت اتاقش می ره. ته دلم امیدوار می شم که شاید طاهر بی خیالم شده، اما در آخرین لحظه به سمتم بر می گرده و با جدیت می گه:
ـ ده دقیقه ی دیگه به اتاقم بیا.
با سر به لباسم اشاره ای می کنه و می گه:
ـ عوضشون کن.
و بعد دستش به سمت دستگیره ی در می ره. در رو باز می کنه و به داخل اتاقش می ره و محکم در رو می بنده.
آهی می کشم و سری به نشونه ی تاسف واسه ی خودم تکون می دم و زمزمه وار می گم:
ـ ترنم، بدبخت شدی رفت.

🔞 پیشنهاد ویژه: رمان زیبا و فوق هیجانی #من_بازنده_نیستم رو خوندین؟ 😳👇
https://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DA
🔴 حتما دنبال کنین 👆 #بی_سانسور
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [اسطــوره ] به قلم زیبای 🌹 P*E*G*A*H پگاه هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/237794 #اسطــوره_ #قسمت_129 چرا مرا در آتش اشتیاق یک طرفه می سوزاند و هر دم شعله اش را فروزان تر می کرد؟ من که به خوش…
😍 رمان زیبای [اسطــوره ]
به قلم زیبای 🌹 P*E*G*A*H پگاه
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇

https://tttttt.me/mitingg/237794

#اسطــوره_ #قسمت_130

چطور انقدر خاص تلفظش می
کرد.
- شاداب
سعی کردم فکر نکنم. نه به زنگ صدایش، نه به رنگ نگاهش.
- بابت تولد دانیار ازت ممنونم واقعا سنگ تموم گذاشتی.
او هم براي من و احساسم سنگ تمام گذاشته بود.
- و البته به نتیجه اي هم که می خواستی رسیدي. دانیار رو خوشحال کردي.
عضلات اطراف دهانم لبخند زدن را از خاطر برده بودند.
- و البته منو. امیدوارم بتونم یه روز لطفت رو جبران کنم.
بی اختیار دستم را روي ابرویم کشیدم و گفتم:
- خواهش می کنم.
این تنها جمله اي بود که از میان تارهاي صوتی متورمم می توانست خارج شود. به سالن برگشتم و مرد کوتاه قدي را منتظر
دیدم. بلافاصله به سمتم آمد و گفت:
- من از طرف مهندس حیدري اومدم. می تونم آقاي مهندس رو ببینم؟
آهی کشیدم و گفتم:
- بله. منظرتونن. اجازه بدین بهشون خبر بدم.
و گوشی را برداشتم و خبر رسیدن گرافیست جدید را به اسطوره بداخلاق و بی حوصله ام دادم.
دیاکو:
با بی میلی به طرح هاي پیش رویم نگاه می کردم. از مهندس حیدري در عجب بودم که با گذشت این همه سال و این همه
شناختی که از من و سلیقه ام داشت یک طراح معمولی و ساده را به عنوان گرافیست ماهر به شرکتم معرفی کرده بود. تمام
رزومه اش را براي پیدا کردن یک نکته مثبت و بارز زیر و رو کردم، اما دریغ! نه این که بد باشد، اما آنی نبود که من می
خواستم. پرونده را بستم و بدون هیچ توضیحی گفتم:
- ممنون. شمارتونو به منشی بدین. در صورت لزوم تماس می گیریم.
فکر می کنم از طرز نگاهم جوابم را خوانده بود، چون با ناامیدي گفت:
- یه آلبوم دیگه هم هست. می خواین اونم ببینین؟
سري تکان دادم و گفتم:
- نیازي نیست. همین کافی بود.
بعد از بیرون رفتن مرد شماره مهندس حیدري را گرفتم و قبل از این که حرفی بزنم صداي شوخ و سرحالش را شنیدم.
- نپسندیدي، نه؟
خندیدم.
- گذاشتیمون سر کار مهندس؟

کانال دوممونو دیدین؟! 😍🌹 سوپرایز ویژه 👇
telegram.me/joinchat/AAAAAEGrkV-wqeuSdr18wA
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [کیانا ] هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/278116 #کیانا_ #قسمت_129 لااقل بهتر از آژانس بود ..نگاهي بهش انداختم قيافش خيلي درب و داغون بود ... نميدونم كجا بود نخواستمم بپرسم كه خودش گفت : - حال شوهر…
😍 رمان زیبای [کیانا ]
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از
قسمت اول بخونین👇

https://tttttt.me/mitingg/278116

#کیانا_ #قسمت_130

- مرسي كيانا .. نميدوني چقدر گشنم بود .. بعدم نشستيم و باهم صبحانه خورديم ..
وقتي صبحانه تموم شد اومدم ميز رو جمع كنم كه دستمو گرفت و گفت:
- ديرت ميشه اومدم خودم راست وريسش ميكنم .. وسايلت رو آوردي ؟؟..
سرمو تكون دادم و گفتم :
- آره دم دره ..
- پس بريم !!!
تمام وسايلمو خودش برداشت .. منم در رو قفل كردم و رفتيم سمت ماشين .. توي راه رو كرد بهم و گفت :
- چيزي كم و كسر نداري سوغاتي اينا خريدي ؟؟؟!!!
- آره ديروز بعد از شركت رفتم يه سر تجريش..
- خوبه .. كي بر ميگردي؟؟!!
- خندم گرفت .. ابرومو دادم بالا و با لحن پرروي گفتم :
- وا... فكر كنم شما بهتر بدوني؟؟!!!
- خنده اي كرد و گفت :
- درست فكر كردي .. بعدم جدي شد و ادامه داد :
- ساعت 8 يكشنبه پروازته ... تا برسي تهران 15.9 با تاخير 5.9 ميشه من 5.9 ميام فرودگاه باشه ؟؟
اخمي كردم و گفتم :
- نيازي نيست .. خودم ميام!!!
با لحن آمرانه اي گفت :
- احمق نشو كيانا!!!! اون وقت شب از مهر آباد ميخواي رو چه حسابي تك و تنها بياي !! خودم ميام!!!
كل كل باهاش فايده نداشت تقريبا هم رسيده بوديم واسه ي همين سري به نشانه ي توافق تكون دادم و از ماشين پياده شديم ..
تمام مدت عين بابا ها مواظب بود تمام كارا از حمل تا تحويل بار رو خودش انجام داد ..و بليطارو بهم داد ومنم گذاشتم توي كيف
دستيم موقعي كه داشتم ميرفتم سمت سالن ترانزيت رو كردم بهش و گفتم :
- مرسي بابت اينكه منو رسوندين ..

کانال دوممونو دیدین؟! 😍🌹 سوپرایز ویژه 👇
telegram.me/joinchat/AAAAAEGrkV-wqeuSdr18wA
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [اشک های من ] هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/288693 #اشکهای_من❤️‍ #قسمت_129 نمیگیره.قول می دم هر وقت که تونستم بیام ببینمت،باشه؟ من پشت بند هم حرف می زدم و اون یک ریز گریه می کرد. خودم حالم بهتر…
😍 رمان زیبای [اشک های من ]
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از
قسمت اول بخونین👇

https://tttttt.me/mitingg/288693

#اشکهای_من❤️#قسمت_130

اگه دستاتو نگیرم دلگیرم
اگه پیشم بمونی من آروم میگیرم....
اه شانس ما هروقت دلمون میگیره ،آهنگی پخش میشه که انگار خواننده عمدا 
میخواد بیشتر حالتو بگیره.
باحرص دست بردم سمت ضبط و خاموشش کردم.
همش ذهنم مشغول بود.
هر چقدر سعی میکنم تنها موندن رو هضم کنم بیشتر پس میارمش.
میری خونتون؟
سرم روی پنجره و نگاهم به بیرون
اوهوم....
چند لحظه بعد 
کی باید بری؟
نمیدونم خودشون خبر میدن،احتمالا یه هفته طول بکشه.
نفس عمیق کشیدم و هوای با سوران بودن رو عمیق به ریه هام فرستادم.
چقدر حالا که قرار دور باشیم زمان زود میگذره،چقدر بیشتر از قبل قدر لحظه 
لحظه مونو میدونم.
-آرام ،قرار نیست برم بمیرم که بابا هر دقیقه باهم حرف میزنیم ،مکالمه 
تصویری میکنیم غمت چیه؟
ها ؟چی؟
هیچی عزیزم ،بلند بلند فکر کردی.
دیگه تا رسیدن به خونه هبچ حرفی بینمون رد و بدل نشد.
وارد سالن شدم خوشبختانه کسی خونه نبود.
بدون معطلی پریدم تو اتاقم
مانتو شالم رو دراوردم و خودم رو انداختم رو تخت.
چشمام درد می کرد ،چیزی نکشید که خوابم برد.
با دو زانو روی زمین میفتم
به دور و بر نگاه میکنم ،همه جا خشکه خشکه ،تشنمه ،لبام از تشنگی ترک 
خوردن،با وجود نور مستقیم خورشید و گرمای بیابون اما من سردمه ،می لرزم.
من چرا اینجام؟چرا انقدر سردمه؟
دستامو میبرم زیر بعلم و تو خودم جمع
می شم
با تمام وجودم فریاد میزنم:
ســــــورااااااااااااااان!!!
صدایی نمیشنوم.
ســــــــوران من میترسم کجایی؟
ازدور یه نقطه سیاه میبینم ،نزدیک میشه ،نزدیک و نزدیک تر ،تصویرش واضح 
میشه
سوران با لباس دامادی داره میاد طرفم ،چه برازنده شده .
آرام تو هنوز حاضر نیستی؟
دستشو سمتم دراز میکنه ولی هر کاری می کنم نمیتونم دستاشو بگیرم
سوران کمکم کن ،نمیتونم بلند بشم.
روبه روم روی دو پا میشینه و از بازوهام میگیره میخواد کمک کنه بلند شم ولی 
من وحشی می شم و چنگش میندازم.ناخونام دستای مردون شو شیار می کنه و 
خون میزنه بیرون.
هیچی نمیگه حتی یه اخ کوچیک ،فقط چشماشو رو هم فشار میده .
من چرا این کارو کردم؟
ازم فاصله می گیره
جیغ میزنم سوراااااان ،سوراااااان پشت سر هم صداش میزنم.اما اون 
میره و من به رد خون های چکیده ازش نگاه می کنم.
دور و دورتر میشه تا کاملا از دیدم محو میشه.
با جیغ بلندی که کشیدم از خواب پریدم،دونه های در شت عرق روی صورتم 
نشسته بود
در با شتاب باز شد و مامان و بابا هردو هراسون بالاسرم حاضر شدن
ارام چی شد مامان؟
بابا جان حالت خوبه؟حرف بزن!
سرمو به نشونه ی مثبت تکون دادم.اما هنوز از تاثیرات خواب وحشتناکی که 
دیدم تو شک بودم.
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای کی گفته من شیطونم هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/296944 #کی_گفته_من_شیطونم #قسمت_129 لحظه شماری میکردم که زود تر برسم تهران وقتی مهماندار اعلام کرد که تا چند دقیقه ی دیگه فرود میایم انگار زندگی…
😍 رمان زیبای کی گفته من شیطونم
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇

https://tttttt.me/mitingg/296944

#کی_گفته_من_شیطونم #قسمت_130
برداره .... - فرزاد جون مادرت از این حرف ها جلوی ساحل نزنی ها باور میکنه فکر میکنه من با خودم کسی رو اوردم .... در ضمن اقای پرو اون چمدون مشکیه سوغاتی های ساحله ؟- اه اه چه خبرشه دل درد میگیره ها از این همه سوغاتی با لحن بامزه ای گفت : - داداش برای ما سوغاتی نیاوردی ؟- نه برای چی بیارم پرو میشی ..... - باشه دیگه داشتیم اگه به ساحل نگفتم با یک دو نه ای از دختر های بور خوشگلا اومدی تا خود ماشین مسخره بازی دراورد و منو خندوند ..... خوش به حالش چه قدر پسر شادی بود کاش منم یه ذره اینطوری بودم هر چند فکر کنم دیگه با وجود ساحل با این اخلاق گندم باید خداحافظی کنم ...... رسیدیم تو ماشین دلم برای ماشینمم تنگ شده بود ها چمدون ها رو گذاشتم صندوق عقب ...... دوتا ساندویج گرفته بود که اول اونو خوردیم من که اندازه ی خرس گرسنه ام بود ...... فرزاد زود تر از من خورد و ماشین رو روشن کرد ..... اخ جون پیش به سوی ساحل ......... وسط های راه همش شیطنت میکرد چشم دریا رو دور دیده بود ..... یه اهنگ خارجی خیلی خشن گذاشته بود صداش رو هم تا اخر زیاد کرد هر ماشینی که رد میشد یه نگاهی میکرد ..... دستم بردم طرف ظبط صداش رو کم کنم که محکم زد تو دستم .... - داری چی میکنی ؟- فرزاد زشته دارن نگاهمون میکنن بابا مگه پسر مجردی که داری شیطنت میکنی ؟؟؟؟؟؟؟؟توجه نکرد سرعتش رو بیشتر کرد الان میزنه ماشین بدبخت منو در به داغون میکنه ها ...... یه دو ساعتی بود که تو راه بودیم ترافیک خیلی زیاد بود برام سواله که چرا مردم ان قدر شمال رو دوست دارن ......
گوشیم زنگ خورد ساحل بود ..... - فرزاد یه ذره کمش کن ساحله .... - نوچ نمیشه همین طوری حرف بزن....... از دست تو ...... گوشی رو برداشتم با صدای بلندی گفتم ..... - الو ؟- سلام ارمان جا خوبی کجایید ؟- سلام به روی ماهت خانم شما خوبی ؟ لاهیجانیم یکی دو ساعت دیگه میرسیم خیلی ترافیکه ؟- تو رانندگی میکنی ؟- نه عزیزم فرزاد رانندگی میکنه - پس ارمان مواظب باشید ها به فرزاد بگو اروم بره ...... اومدم جوابش رو بدم که صدای یه دختر مانع حرف زدنم شد .... - اقا خوشتیپ ها شماره بدم ؟ ای جونم تو چه قدر چشم هات خوشگه ؟جانم با من بودن ؟؟؟؟صدای خنده ی چند تا دختر اومد برگشتم طرف فرزاد ببینم صدا از کجااومد یا حسین یه پرادو ی مشکی پر از دختر چسبیده بودن به ماشین ...... فرزاد قیافه ی منو دید خنده اش گرفت ..... شیشیه ها رو سریع دادم بالا عجب دوره و زمونی شده دختر ها میخوان به ادم شماره بدن ...... - همش تقصیره تو فرزاد کم کن اون بی صاحبو بابا ....... فاصله بگیر ازشون خطر ناکن ؟صدای ضبط رو کم کرد تازه یادم افتاد ساحل پشته خطه ...وای الان راجع به من چه فکری میکنه ..... - الو ساحل ؟ ساحل جان ؟؟؟؟با عصبانیت گفت : - میشی بگی صدای این همه دختر از کجا بود ؟ دختر سوار کردید ؟؟؟؟صدای داد ساحل اون قدری زیاد بود که فرزاد هم شنید فرزاد با خنده ی گفت : - ساحل چند تا دختر خوشگل سوار کرده .... جات خالی ؟جعبه ی دستمال کاغذی رو پرت کردم طرفش .... حالا الان چه جوری ثابت کنم که دختر تو ماشین نبوده ؟؟؟؟فرزاد از خنده لبو شده بود خودمم خنده ام گرفته بود ولی نمیدونستم چی به ساحل بگم ؟؟؟؟؟؟شی رو قطع کردم پسر های بی ادب دختر سوار کردن منه خر رو بگو که فکر میکردم فرزاد و ارمان مثل این پسر های خیابونی نیست .... صدای در اتاق اومد - بله ؟- خاله میشه بیام تو ؟عصبانی بودم موبایل تو دستم دوباره زنگ خورد صدای دختره تو گوشم بود ... - دانیال بیا تو ..... اومد تو با سر و صورت شکلاتی یه بلیز شلوارک ابی پوشیده بود خم شدم دور دهنش رو پاک کردم - شیطون من چی خوردی که دور دهنت کثیفه ... زبونش رو دراورد - شکلات خوردم ..... گرفتمش تو بغلم ...
- مامانت کجاست ؟- مامانم ول کن بیا بریم دریا دیگه خودت دیشب قول دادی ...... موبایلم رو گرفتم تو دستم یه شال نازک هم انداختم سرم با همون بلیز شلواری که تنم بود رفتم ..... چون ویلا نزدیک دریا بود مشکلی نداشت ..... ارمان دوباره زنگ زد ولی جوابش رو ندادم .... - خاله میای بریم تو اب؟؟؟؟؟؟شالم رو بالا بستم شلوار لیم رو تا زانو دادم بالا .... - بریم بلیز و شلوارکشو دراورد با هم رفتیم تو اب .. دست هامو پر اب کردم همین که اومد جلو ریختم تو صورتش ..... یکی دو ساعت تو دریا اب بازی کردم خوبه حالا خلوت بود مگر نه ابروم میرفت ...... اومد روی شن ها نشستم ها تا دانیال بازم بازی کنه ...... ارمان اسمس داده بود چند بار هم زنگ زده بود ..... اسمسش رو باز کردم ..... - ساحل به مرگ خودم من دختر سوار نکردم فرزاد چرت و پرت میگه جون ارمان اوت موبایل رو بردار......... اسمسش برای یک ساعت پیش بود
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [ مهــــــــا ] هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/303068 #مهــــــا❤️‍ #قسمت_129 حال حرف زدن با او را نداشتم.به مادرم گفتم : - شما جواب بدهيد،بگوييد خواب است. - یعنی چه؟!لابد كار مهمی دارد كه زنگ…
😍 رمان زیبای [ مهــــــــا ]
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/303068

#مهــــــا❤️#قسمت_130

-از پدرام چه خبر؟
-خبر ندارم.اصلاًتماس نگرفته.به گفته پوريا بايد پس فردا برمیگردد.
- یعنی درست روز تولدش.
-خبر نداشتم.
-خيال نداری برايش جشن تولد بگيری؟
از سوالش جا خوردم و پاسخ دادم:
- فكر نكنم امكانش باشد.
- چرا هست.من كمكت می كنم كه ترتيبش را بدهی.كليدخانه اش را هم دارم.همانجا ترتيب كار ها را می دهيم.دعوت مهمان ها هم با من.قبول؟
به فكر فرو رفتم.اصلاً آمادگی اش را نداشتم.از دروغ گفتن به مادرم هم خسته شده بودم و نمی توانستم بهانه ای جور كنم.
كليد را گرفت طرفم و گفت:
- بگيرمها جان.تو بايد سعی خودت را بكنی.اين فرصت خوبی ست،از دستش نده.البته نه اينكه خودت را به او تمحيل
كنی.
چون همه ی ما می دانيم كه پدرام تو را دوست دارد.خب نظرت چيست؟اگر موافقی،من ترتيب همه‌ی كارها را می
دهم.ولی اگر نظر ديگری داری بگو.
-نمی دانم آرزو جان.شناخت پدرام خيلی سخت است.با شخصيت پيچيده اش غير قابل پيش بينی ست كه چه عكس العملی
نشان دهد.راستش يك كمی می ترسم.
-می فهمم چه می گويی،اما اگر به حرفم گوش كنی،پشيمان نمی شوب.از چی می ترسی؟در هر صورت امتحانش ضرر ندارد.
بر ترديدم غلبه كردم و گفتم:
- باشد قبول ..
- خوب گوش كن،پس فردا يكی دو ساعت بيشتر در شركت نمان.من با پوريا هماهنگ میكنم كه در جريان باشد.این نقشه ای ست كه دسته جمعی كشیده ایم.ميوه و شيرينی بخر.كيك سفارش بده.من خودم می آيم كمكت.راستی هدیه چی؟هديه‌ی تو از همه مهم تر است.اصلاً با هم می رويم میخريم.
فردا ساعت سه می آيم دنبالت.خوب است؟
- ممنوون.
پس از اينكه مرا به خانه رساند،خداحافظی كرد و رفت.تكليف خودم را نمی دانستم.از طرفی حرف های آرزو،پوريا و پدر پدرام و از طرف ديگر بلاتكليفی خودم،كلافه ام كرده بود.ديگر نمی توانستم فيلم بازی كنم.
وقتی به خانه رسيدم،آن قدر غرق افكارم بودم كه يادم رفت سلام كنم.مامان چپ چپ نگاهم كرد و گفت:
-سلام.
ـ وای ببخشيد.اصلا حواسم نبود.
ـ چرا،باز چی شده؟
باز دروغ،باز فريبكاری،از خودم بدم آمد.در هر صورت اين بار هم چاره ای نبود.
ـ راستش در بد وضعی گير كردم.يكی از همكارانم كه خيلی با هم صميمی هستيم،پس فردا جشن تولدش است.اصلا
حوصله‌ی رفتن را ندارم،چون غير از خودش كس ديگری را در آنجا نمی شناسم و فكر نكنم خوش بگذرد،اما می ترسم ازم برنجد.به خصوص كه جشن تولد است و صحبت كادو در ميان است و اگر نروم،خيال میكنند به خاطر اينكه كادو نبرم،اين كار را كرده ام.
- چه حرفها می زنی،زشت است دختر،نروی خيلی بد میشود.همين فردا بعدازظهر برو يك چيز برايش بخر،اگر پول كم داری بهت بدهم..
-  آخر وضع مالی شان،هم خيلی خوب است.
ـ خب پس چيزی بخر كه لايقش باشد.