❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
83.9K subscribers
34.4K photos
3.64K videos
1.58K files
6.09K links
عاشقانه ای برای شما 😍

‌یاعلی گفتیم وعشق آغازشد ..❤️

♡ چنـل فـارغ از هـرگـونه تـبادلـات ♡

مرسی که هستید 💐😍
Download Telegram
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق] به قلم زیبای arameeshgh20 🌹 هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/143943 #سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_592 صدای پوزخند پیمان رو می شنوم. حوصلم سر رفته. از بس تظاهر به خوابیدن کردم خسته شدم.…
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_593

لبخند تلخی رو لبام می شینه. این روزها فقط می خوام یه چیز رو بدونم، سروش می دونه لعیا دختر خاله ی کسی هستش که عاشقشه؟ آهی می کشم و بی حرف به بیرون نگاه می کنم. می دونم پیمان و نریمان از لحن غمگینم ناراحتن؛ اما واقعا دست خودم نیست. حواسم به بیرون نیست، اون قدر مغزم پر از اتفاقات اخیره که جایی برای فکر کردن به چیزای جدید ندارم. چشمم به سرنشینای یه پژو میفته که سعی دارن از ما سبقت بگیرن. همه شون پسر هستن. یکی از پسرا بهم چشمک می زنه یه بوس برام می فرسته. با بی تفاوتی نگام رو ازش می گیرم و به رو به رو خیره می شم. نریمان با خشم می گه:
ـ خوبه والا.
پیمان:
ـ چی؟
نریمان:
ـ می بینن دو تا پسر تو ماشین نشسته ها، باز هم دست از سر دخترای مردم بر نمی دارن!
پیمان:
ـ کیا رو می گی؟
نریمان:
ـ همین پژویی که الان از ما سبقت گرفت. ما رو با چغندر اشتباهی گرفتن. حیف که توی ماموریتم؛ وگرنه حالشون رو حسابی می گرفتم.
پیمان:
ـ آدمای تازه به دوران رسیده به همینا می گن دیگه، جنبه ندارن!
نریمان:
ـ ترنم یه چیزی بگو.
ـ چی بگم؟
نریمان:
ـ اگه قرار بود من بگم تو چی بگی که دیگه نمی گفتم یه چیزی بگو.
ـ آخه حرفی واسه ی گفتن ندارم.
نریمان:
ـ فکر کنم به یه تعمیر اساسی نیاز داری!
شونه ای بالا می ندازم و هیچی نمی گم. پیمان:
ـ ترنم الان باید شاد باشی. داری بر می گردی پیش کسایی که بی صبرانه منتظرت هستن.
«چه فرقی داره؛ پشت میله ها باشی یا تو خیابون های شهر در حال قدم زدن، وقتی آرزوهات توی حبس باشند!»
_ شرمنده اما نیستن.
نریمان:
ـ اونا ازت متنفر نیستن ترنم. هر چی که بشه باز هم اونا خونوادت هستن.
ـ دیگه هیچی برام مهم نیست.
پیمان:
ـ کجا برم؟
ـ یه راه دور، یه مسیر بی مقصد، یه جاده ی بی انتها، سراغ داری؟
نریمان:
ـ ترنم.
با ناله می گم:
ـ چیه داداشی؟
پیمان:
ـ ترنم چته؟
آه تلخی می کشم.
-چیزیم نیست که؛ فقط گذشته ام درد می کند، حالم می سوزد و آینده ام مرده است! چیزیم نیست که ...
پیمان به سختی می گه:
ـ ترنم اون روز که ما نبودیم و منصو ...
منظورش رو می فهمم، سریع می پرم وسط حرفش و می گم:
ـ اتفاقی نیفتاد.
از نفس عمیقی که پیمان می کشه به وضوح می فهمم که خیالش راحت تر از قبل شده. عذاب وجدان رو از چشمای پیمان می بینم. ازش دلگیر نیستم، اون مقصر نیست. با قطره های بارونی که به شیشه های ماشین می خورن به خودم میام. شیشه ی ماشین رو پایین می کشم و یه خرده دستم رو از ماشین بیرون می برم.
«دیر آمدی باران، خیلی دیر! آتشش ریشه هایم را هم سوزاند»
پیمان:
ـ ترنم با توام.
ـ چی؟
پیمان:
ـ می گم دستتو بیار داخل و آدرس خونتون رو بده.

🔴 رمان #جدید و #فوق_هیجانی فَراری
تو این کانال استارت خورده فورا ببینید 👇🏻
https://telegram.me/joinchat/AAAAAEgcOryIeANfGDU5tg
رمان #فراری مخصوص بزرگسالانِ 👆🏻
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [اسطــوره ] به قلم زیبای 🌹 P*E*G*A*H پگاه هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/237794 #اسطــوره_ #قسمت_592 زیر چشمی حلیم خوردن با لذتش را پاییدم و دلم برایش ضعف رفت. - امروز میري دانشگاه؟ شانه اش…
😍 رمان زیبای [اسطــوره ]
به قلم زیبای 🌹 P*E*G*A*H پگاه
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از
قسمت اول بخونین👇

https://tttttt.me/mitingg/237794

#اسطــوره_ #قسمت_593

- تو این یه سال خیلی اذیت شدي. خیلی ازت غافل بودم. می دونم این زندگی اون چیزي نبود که می خواستم واست بسازم.
موهایم را نوازش کرد.
- ممنون که تحمل کردي.
موهایم را نوازش کرد.
- ممنون که تحمل کردي.
صورتش را بوسیدم.
- ممنون که موندي.
دست کوچکش را بالا بردم و به لبم رساندم.
- ممنون که تنهام نگذاشتی.
سرم را به سینه گرفت و شقیقه ام را بوسید.
- این جوري نگو. تو رو خدا این جوري حرف نزن.
عطر تنش را قورت دادم.
- منو می بخشی؟
کف دستم را روي قلبش گذاشت.
- ببخشم؟ مگه چی کار کردي که ببخشمت؟ این قلب رو ببین. هنوز بعد از یک سال، وقتی می بینمت، وقتی پیشتم هیجان
زده میشه. طپشش رو ببین.
انگشتم را روي قطره هاي اشکش کشیدم. چقدر گریه کردن برایش راحت بود.
- من آدم جا زدن نیستم دانیار. آدم تنها گذاشتن نیستم. مثل مادرم، مثل پدرم! اونا هم سال ها با مشکلات همدیگه کنار
اومدن ولی جا نزدن. بعدشم، تو که گناهی نداشتی. با اون اتفاق وحشتناکی که افتاد هر کی به جاي تو بود ...
با انگشت خط بین دو ابرویم را صاف کرد.
- من درکت می کنم عزیزم.
دایی معتقد بود شاداب پاداش سختی هاي گذشته من است. اگر می دانستم شب هاي سیاهم به شاداب ختم می شوند بی
شک تحمل همه چیز راحت تر بود.
- حالا چرا گریه می کنی خوشحال خانوم؟
لبخند زد.
- دست خودم نیست. اشکام همیشه آماده به خدمتن.
بوسه اي به لب هاي لرزانش زدم.
- دوست داري کجا بریم؟
اشک هایش را پاك کرد.
- هر جا تو بگی. فرقی نمی کنه.
دلم از این همه مظلومیت آتش می گرفت. کاش کمی گستاخی می کرد. کمی لجبازي، کمی قهر، کمی مخالفت.
- نمی شه. ماه عسله، تو باید تصمیم بگیري.

کانال دوممونو دیدین؟! 😍🌹 سوپرایز ویژه 👇
telegram.me/joinchat/AAAAAEGrkV-wqeuSdr18wA