❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
95K subscribers
34.6K photos
4.17K videos
1.58K files
6.62K links
عاشقانه ای برای شما 😍

‌یاعلی گفتیم وعشق آغازشد ..❤️

♡ چنـل فـارغ از هـرگـونه تـبادلـات ♡

مرسی که هستید 💐😍
Download Telegram
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق] به قلم زیبای arameeshgh20 🌹 هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/143943 #سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_591 پیمان: ـ سردار، چند دفعه بگم خوشم نمیاد وقتی توی ماموریت هستیم این جوری صداش کنی.…
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_592

صدای پوزخند پیمان رو می شنوم. حوصلم سر رفته. از بس تظاهر به خوابیدن کردم خسته شدم. چشمام رو باز می کنم و به آرومی از حالت درازکش به حالت نشسته در میام. نریمان و پیمان از بس مشغول حرف زدن در مورد ماموریتشون هستن متوجه ی بیدار شدن من نمی شن.
«دیگر کمتر اشـــک می ریزم. دارم بـزرگ می شوم، یا سنــگ! خدا می داند!»
نریمان:
ـ اِ، بیدار شدی ترنمی؟
لبخند تلخی می زنم. مگه خواب بودم؟
ـ آره داداش.
پیمان:
ـ چه بی سر و صدا. ما اصلا متوجه نشدیم.
ـ دیدم دارین حرف می زنید گفتم مزاحم نشم.
نریمان:
ـ اشتباه کردی خواهری. مگه آدم قحطه من با این دراکولا حرف بزنم.
پیمان:
ـ خوبه تا چند ثانیه پیش داشتی می زدی.
نریمان:
ـ اون هم تو مجبورم کرده بودی. هی نریمان نریمان می کردی دلم برات سوخت.
پیمان پوزخندی می زنه. نمی دونم چرا حوصله ی بحث پیمان و نریمان رو ندارم. سرم رو به شیشه ی ماشین تکیه می دم و به پیاده روها زل می زنم. نریمان:
ـ کجایی خواهری؟
ـ غرق در سیاهی های این شهر.
نریمان:
ـ خوبی ترنم؟
ـ بیشتر از همیشه.
پیمان:
ـ چرا لحنت این قدر غمگینه؟
ـ غمگین نیستم. غم ندیدی که به حال الانم می گی غمگین.
پیمان:
ـ نکنه دیشب باز کابوس دیدی؟
ـ تازگی ها فهمیدم که کابوس های شبانه شرف دارن به کابوس های روزانم.
نریمان:
ـ این جوری نگو. هنوز هم شبا کابوس می بینی؟
ـ خیلی وقته که کابوس هام رنگ حقیقت گرفتن. دیگه فقط شبا کابوس نمی بینم، لحظه به لحظه ی زندگیم پر شده از کابوس.
نریمان:
ـ ترنم چرا یهویی این قدر عوض شدی؟
ـ عوض نشدم داداش. همونم، همون ترنم، فقط دل شکسته تر از قبل.
نریمان:
ـ تو که حالت خوب بود؟
ـ هنوز هم خوبم.
نریمان:
ـ پس چرا این قدر دلگیری؟
ـ دلگیر نیستم داداش، دلمرده ام. دیگه دلی برام نمونده که بخوام باهاش گیر باشم.
نریمان:
ـ ترنم می دونم توی این چند روز خیلی اذیت شدی، غفلت ما کار دستت داد؛ اما باور کن نه من نه پیمان هیچ کدوم نمی خواستیم این جوری بشه.
ـ نریمان من از دست شماها ناراحت نیستم، شما که نمی دونستین منصور پیدام می کنه و اون اتفاقا میفته.
پیمان:
ـ ما نباید ریسک می کردیم.
آهی می کشم و می گم:
ـ بی خیال.

🔴 رمان #جدید و #فوق_هیجانی فَراری
تو این کانال استارت خورده فورا ببینید 👇🏻
https://telegram.me/joinchat/AAAAAEgcOryIeANfGDU5tg
رمان #فراری مخصوص بزرگسالانِ 👆🏻
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [اسطــوره ] به قلم زیبای 🌹 P*E*G*A*H پگاه هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/237794 #اسطــوره_ #قسمت_591 چرخید و کمرش را به سینک تکیه داد. هنوز نفس هایش تند بود. - چرا بیداري؟ دستکشش را در آورد…
😍 رمان زیبای [اسطــوره ]
به قلم زیبای 🌹 P*E*G*A*H پگاه
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از
قسمت اول بخونین👇

https://tttttt.me/mitingg/237794

#اسطــوره_ #قسمت_592

زیر چشمی حلیم خوردن با لذتش را پاییدم و دلم برایش ضعف رفت.
- امروز میري دانشگاه؟
شانه اش را بالا انداخت.
- شاید! البته کار خاصی ندارم. فقط یه سر میرم پیش استاد راهنمام.
- نرو.
قاشق را از دهانش بیرون آورد و گفت:
- چشم. هر چی دانیاري بگه.
می شد این دختر را دوست نداشت؟ می شد؟
- نمی پرسی چرا؟
کاسه را کنار زد.
- نچ. تو این خونه امر، امرِ سروره.
بلند شدم. دستش را گرفتم و با خودم به اتاق خواب بردم. مطیع و بی حرف آمد.
- چمدون کجاست؟
خندید.
- می خواي بفرستیم خونه بابام؟
لپش را کشیدم.
- شیطونی نکن وروجک. بگو کجاست بیارمش.
به قسمت بالایی کمد اشاره کرد. چمدان را پایین آوردم. دست به کمر نگاهم می کرد.
- اونجا نایست. بدو وسایلت رو جمع کن.
- نمی گی چرا؟
اخم هایش درهم رفته بود. چشم هایش دو دو می زد. جا خوردم. چه فکري کرده بود؟ یعنی انقدر توي زندگی با من احساس
ناامنی می کرد؟
چمدان را کف اتاق رها کردم.
- واسه ماه عسل خیلی دیر شده که این جوري اخم کردي؟
نفس راحتش بیشتر شرمنده ام کرد.
- واي راست میگی؟
بوسه اي که به گونه ام زد از خجالت آبم کرد.
- کجا میریم؟ چند روز میریم؟ چقدر می مونیم؟ چند دست لباس بردارم؟
شاداب به پاي چه چیز من خودخواه مانده بود؟ بغلش کردم و روي پایم نشاندمش.
- شاداب؟
دستانش را دور گردنم انداخت.
- جون شاداب؟
به چشمان پاك و روشنش خیره شدم.
- تو با من خوشبختی؟
چه سوال چرتی..
- این چه سوالیه؟
- می خوام بدونم.
با دست هایش صورتم را قاب گرفت.
- تو نفس منی. مگه میشه آدم با نفسش خوشبخت نباشه؟
جان دیاکو بودم و نفس شاداب! خوشبختی از این بیشتر؟
فرورفتگی گلویش را بوسیدم.
- تو این یه سال خیلی اذیت شدي. خیلی ازت غافل بودم. می دونم این زندگی اون چیزي نبود که می خواستم واست بسازم.
موهایم را نوازش کرد.
- ممنون که تحمل کردي.

کانال دوممونو دیدین؟! 😍🌹 سوپرایز ویژه 👇
telegram.me/joinchat/AAAAAEGrkV-wqeuSdr18wA