❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
83.9K subscribers
34.4K photos
3.64K videos
1.58K files
6.09K links
عاشقانه ای برای شما 😍

‌یاعلی گفتیم وعشق آغازشد ..❤️

♡ چنـل فـارغ از هـرگـونه تـبادلـات ♡

مرسی که هستید 💐😍
Download Telegram
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق] به قلم زیبای arameeshgh20 🌹 هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/143943 #سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_585 پیمان: ـ این حرکات چیه از خودت در میاری؟ تو خجالت نمی کشی؟ نریمان: ـ به این حرکات…
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_586

پیمان بی توجه به حرف نریمان ادامه می ده:
ـ من برای انتقام پریا وارد این گروه شدم، تحمل ندارم یه پریای دیگه به خاطر من زندگیش تباه بشه.
نریمان:
ـ پیمان آروم بگیر.
پیمان:
ـ نریمان نکنه واقعا منصور کاری کرده؟
ـ ...
پیمان:
ـ نریمان یه چیزی بگو.
نریمان:
ـ چی بگم؟ امیدوارم حدسم مثل همیشه اشتباه از آب در بیاد.
پیمان:
ـ باید از ترنم بپرسم.
نریمان:
ـ بدبخت از خجالت آب می شه.
پیمان:
ـ مهم نیست. باید بپرسم. بابت حرفای دکتر کم عذاب وجدان ندارم. فقط کافیه یه بلای دیگه هم به خاطر انتقام مسخره ی من سر این دختر اومده باشه.
نریمان:
ـ پیمان کم تر مزخرف بگو. خودت خوب می دونی که حال و روز الان ترنم به خاطر ماموریت ما نیست. درسته اگه ما اونو تنها نمی ذاشتیم این جوری نمی شد؛ اما اگر ما هم تو گروه منصور اینا نبودیم باز ترنم توسط منصور و پدرش دزدیده می شد.
پیمان:
ـ ولی می تونستیم جلوی دزدیده شدن ترنم رو بگیریم؛ اما من برای خراب نشدن ماموریت از دستورات منصور اطاعت کردم. فقط می تونم بگم شانس آوردیم سروش زنده موند وگرنه ترنم دووم نمی آورد. وقتی خبرش رو شنیدم یه نفس راحت کشیدم. حداقل تو این یه مورد تونستم کمکی به ترنم و سروش کنم.
ته دلم خالی می شه. مگه قرار بود بلایی سر سروش بیاد؟ نریمان:
ـ آخ گفتی. بی تابی های ترنم داشت داغونم می کرد. تو عمرم دختری مثل ترنم ندیدم.
پیمان:
ـ زیادی عاشقه! این عشق کار دستش می ده.
نریمان:
ـ امان از دست جوونای امروزی.
پیمان:
ـ یه جور می گی انگار خودت پیری! خوبه چند ماه از ترنم کوچیک تری.
نریمان:
ـ تو هم که فقط سوسکم کن گوزیلا.
پیمان:
ـ حداقل احترام مافوقت رو نداری احترام بزرگ تر کوچیک تری رو داشته باش.
نریمان:
ـ برو بابا. خوبه فقط دو سال ازم بزرگ تریا!

🔴 رمان #جدید و #فوق_هیجانی فَراری
تو این کانال استارت خورده فورا ببینید 👇🏻
https://telegram.me/joinchat/AAAAAEgcOryIeANfGDU5tg
رمان #فراری مخصوص بزرگسالانِ 👆🏻
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [اسطــوره ] به قلم زیبای 🌹 P*E*G*A*H پگاه هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/237794 #اسطــوره_ #قسمت_585 رك حرف می زنه. دلخور نشو. چقدر از آخرین باري که دیده بودمش نفس هایش سنگین تر و گرفته تر شده…
😍 رمان زیبای [اسطــوره ]
به قلم زیبای 🌹 P*E*G*A*H پگاه
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از
قسمت اول بخونین👇

https://tttttt.me/mitingg/237794

#اسطــوره_ #قسمت_586

خیلی شبیه باباته. خیلی منو یاد
اون میندازه. خدا رحمتش کنه.
چیزي توي دلم ریخت. قندهایی که آب می شدند از خوشی..چیزي توي دلم ریخت. قندهایی که آب می شدند از خوشی.
- یعنی اذیتش نمی کنه؟ بهش سخت نمی گیره؟ بداخلاقی نمی کنه؟ شاداب خیلی صبوره ها، نکنه به شما چیزي نمی گه.لبخند دایی جان گرفت.
- واسه همینه که میگم باید خودت ببینی. نمی گم اخلاقش عالیه؛ هنوزم یه صبر و از خودگذشتگی فوق العاده می خواد
زندگی کردن با دانیار، اما انگار این دختر عاشق همین اخلاقاي گندش شده. طوري با شیفتگی صداش می زنه و قربون
صدقش میره که ...
تکیه داد. خنده از لبش رفت.
- معجزه بود دیاکو. اومدن این دختر به زندگی دانیار معجزه بود. کاري که فقط خود خدا می تونست انجامش بده. خدا خواست
که دانیار به زندگی برگرده و برگشت. با نیروي عشق و صداقت شاداب برش گردوند. معجزه ست. درست وقتی که امیدم نا
امید شده بود، وقتی که قید آدم شدن دانیار رو زده بودم، کلی اتفاق افتاد تا بهم ثابت شه که خدا هنوزم هست. که فقط کافیه
اراده کنه. که حواسش هست. که هواي بنده هاش رو داره. که فراموش نمی کنه. که خوابش نمی بره. که کارش درسته.
دوباره لبخند زد.
- خیالت راحت باشه. حداقل دیگه لازم نیست نگران دانیار باشی. شادابی که من دیدم با همه شکنندگی و مظلومیتش عین
شیر سر زندگیش وایساده و هواي شوهرش رو داره. این دختر فرق داره با دختر قدرنشناس من.
چند لحظه سکوت کرد.
- فرق داره با همه دخترهایی که من می شناسم.
چند لحظه دیگر هم سکوت کرد.
- فرق داره با تموم آدمایی که می شناسم.
صدایش پایین رفت. زمزمه کرد انگار براي خودش!
- شک ندارم هدف خدا از آفرینشش نجات زندگی دانیار بود.
شاداب:
یک چیزي خوب نبود. یک چیزي غلط بود. یک جایی می لنگید.
دانیار سعی می کرد آرام باشد. به روش خودش محبت می کرد. به روش خودش هوایم را داشت. به روش خودش یک لحظه
هم مرا از آغوشش دور نمی کرد، اما غمگین بود. چشمانش آن دو گودال سیاه و بی تفاوت نبودند. چشمانش به اندازه تمام
سرطان هاي دنیا درد داشتند. به اندازه تمام پیرمردهاي عالم خسته بودند. به اندازه تمام اعدامی ها نا امید بودند.
و دل من به اندازه تمامِ شب هايِ قبل از تمامِ امتحان هايِ دنیا ترس داشت، دلهره داشت، تشویش داشت و به اندازه تمام
دشت ها و دریاچه هاي نمک شور می زد.
به آتش سرخ سیگار دانیار نگاه کردم. به قامت چهار شانه اش که امروز عجیب خمیده به نظر می رسید و به دست چپی که
حتی یک لحظه هم مشت هاي گره کرده اش گشوده نمی شد.

کانال دوممونو دیدین؟! 😍🌹 سوپرایز ویژه 👇
telegram.me/joinchat/AAAAAEGrkV-wqeuSdr18wA
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [اسطــوره ] به قلم زیبای 🌹 P*E*G*A*H پگاه هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/237794 #اسطــوره_ #قسمت_585 سینه اش با یک دم و بازدم عمیق بالا و پایین شد. - کلانتري بودم. - تا این وقت شب؟ دستش را…
😍 رمان زیبای [اسطــوره ]
به قلم زیبای 🌹 P*E*G*A*H پگاه
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از
قسمت اول بخونین👇

https://tttttt.me/mitingg/237794

#اسطــوره_ #قسمت_586

دانیار واقعا میلی به من نداشت. وگرنه ...
سعی کردم درك کنم. سعی کردم دلم نشکند، اما فایده اي نداشت. دلم شکست. بد هم شکست. نشستم و آهسته گفتم:
-باشه. ببخشید.
پوف بلندي کرد.
- شاداب!
توجیه نمی خواستم. حرفش را قطع کردم.
- حق با توئه. نه اسم این کوفتی زندگیه، نه اسم تو شوهر.
بازویم را گرفت. با خشم دستش را پس زدم. کوتاه نیامد.
- گوش کن.
چانه ام می لرزید.
- به چی گوش کنم؟ این گوش پره از بهونه هات. که می ترسی بهم آسیب بزنی. که نگرانی اتفاقی واسم بیفته. که می ترسی
بفرستیم گوشه قبرستون.
با مشت به سینه اش کوبیدم.
- دروغه! همش دروغه! چون خودت می بینی که قبر من اون تخته. می بینی که مرگ من دوري از توئه. می بینی که
عزرائیلم سکوتته. می بینی و هیچ کاري نمی کنی. اسم این رو می ذاري دوست داشتن؟
دستانش شل شد. بلند شدم.
- باشه. تنها بخواب تا هر وقت که دوست داري. من آدم گدایی کردن نیستم. فکر می کردم اینو می دونی. حالا هم دیر نشده.
مطمئن باش تو هم بخواي من دیگه نمیام.
صداي ملایمش را شنیدم.
- تو غلط می کنی.
پا برداشتم. پیراهنم را گرفت و بعد مچ پایم را. آن قدر محکم کشید که افتادم. میان بازوانش زندانی شدم. غرور شکسته ام نمی
خواست آنجا باشم، اما دلم شل بود و دلتنگ.
- ولم کن. می خوام برم.
انگار یک گنجشک را توي مشت گرفته بود. خونسرد به تقلایم نگاه می کرد.
- مگه دست خودته؟
غرورم سرکشی می کرد، اما دلم می گفت نکن. بیشتر از این عذاب نده این مرد را. گلویم را بوسید. انبساط عضلاتم را فهمید،
چون فشار پنجه اش را کم کرد. لاله گوشم را بوسید و همان جا زمزمه کرد:
- من طاقت ندارم یه نفر دیگه جلوي چشمام آسیب ببینه. می فهمی؟ نمی تونم. می فهمی؟ می ترسم.
توي چشمانم نگاه کرد.

کانال دوممونو دیدین؟! 😍🌹 سوپرایز ویژه 👇
telegram.me/joinchat/AAAAAEGrkV-wqeuSdr18wA
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [اسطــوره ] به قلم زیبای 🌹 P*E*G*A*H پگاه هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/237794 #اسطــوره_ #قسمت_586 دانیار واقعا میلی به من نداشت. وگرنه ... سعی کردم درك کنم. سعی کردم دلم نشکند، اما فایده اي…
😍 رمان زیبای [اسطــوره ]
به قلم زیبای 🌹 P*E*G*A*H پگاه
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از
قسمت اول بخونین👇

https://tttttt.me/mitingg/237794

#اسطــوره_ #قسمت_586

چون فشار پنجه اش را کم کرد. لاله گوشم را بوسید و همان جا زمزمه کرد:
- من طاقت ندارم یه نفر دیگه جلوي چشمام آسیب ببینه. می فهمی؟ نمی تونم. می فهمی؟ می ترسم.
توي چشمانم نگاه کرد.
- سالم بودن تو مهم تر از خواسته هاي منه. نمی خوام باهات باشم و بعد مجبور شم تنهات بذارم. باور کن حس بدي بهت
میده، باور کن.
سرم را پایین انداختم.
- خب تنهام نذار.
موهایم را پشت گوشم زد.
- من حال و روز خوبی ندارم شاداب. اگه ...
انگشتم را روي لبش گذاشتم.
- من رو اون تخت، تنهایی، شبی صد بار می میرم. این جوري داري بیشتر بهم آسیب می زنی، خیلی بیشتر.
با افسوس سرش را تکان داد و از جا بلندم کرد و روي تخت گذاشت. با چشمان دریده حرکاتش را قورت می دادم و وقتی
دیدم بالش را برداشت و روي تخت انداخت خودم را به آغوشش پرتاب کردم.
دانیار:
- سلام دایی!
دست هایم را توي جیب کتم فرو بردم. هنوز هوا کامل روشن نشده بود. باد نیمه شب زمستانی به شدت سرما داشت.
- اومدم دایی.
ننشستم. دایی که توي آن قبر نبود. رو به رویم ایستاده بود. مثل همیشه پر قدرت و با صلابت!
- می دونم که می دونی، اما اومدم خودم بهت خبر بدم. امروز قاتلت رو اعدام کردن، همین دو ساعت پیش!
سرم را رو به آسمان گرفتم. دایی شاید هم آنجا بود.
- نمی دونم از این تصمیم راضی هستی یا نه. دیاکو می گفت اگه خودت بودي ازش می گذشتی. می بخشیدیش. اما من
گفتم نه. دایی به دزد ناموس رحم نمی کنه. همون طور که قاتلاي مامان و بابا رو به رگبار گرفت. همون طور که هشت سال
به هیچ عراقیی رحم نکرد. اینا که از عراقیا هم بدتر بودن. خودت گفتی ایرانی که به ناموسش رحم نکنه از کفتار هم کثیف
تره.
به سنگریزه جلوي پایم ضربه زدم.
- از خونت نگذشتم دایی. نه من، نه شاهو، نگذشتیم. فیلم هندي که نبود. منم جهان پهلوان تختی نیستم. من یه مرد زخم
خورده م. یکی که از اول عمرش از آدما کشیده. از خودي و نخودي و بیخودي. بذار یه بار منم طعم انتقام رو بچشم. یه بار
انتقام خون هاي ریخته شده خانواده م رو بگیرم. بذار حس کنم حداقل خون یکیتون پایمال نشده. حداقل یکیتون!
روي زانوهایم نشستم.

کانال دوممونو دیدین؟! 😍🌹 سوپرایز ویژه 👇
telegram.me/joinchat/AAAAAEGrkV-wqeuSdr18wA