❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
83.9K subscribers
34.4K photos
3.64K videos
1.58K files
6.09K links
عاشقانه ای برای شما 😍

‌یاعلی گفتیم وعشق آغازشد ..❤️

♡ چنـل فـارغ از هـرگـونه تـبادلـات ♡

مرسی که هستید 💐😍
Download Telegram
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق] به قلم زیبای arameeshgh20 🌹 هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/143943 #سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_584 پیمان با تمسخر می گه: ـ همین مهردادخان بزرگ رو عصبی کرده بود. نه تنها پسرش ماموریت…
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_585

پیمان:
ـ این حرکات چیه از خودت در میاری؟ تو خجالت نمی کشی؟
نریمان:
ـ به این حرکات می گن ناز دخترونه. از این کارا می کنم که یه خرده نازم رو بکشی؛ ولی چی کار کنم که تو از این چیزا سر در نمیاری.
پیمان:
ـ برو بابا.
نریمان:
ـ پیمان.
پیمان:
ـ دیگه چه مرگته؟
نریمان:
ـ چرا ترنم بیدار نمی شه؟ مطمئنی حالش خوبه؟
پیمان:
ـ نگران نباش. داروهاش خواب آور هستن.
نریمان آهی می کشه و می گه:
ـ حس می کنم بدجور افسرده شده.
پیمان:
ـ از وقتی بهوش اومده خیلی عوض شده.
نریمان:
ـ نمی دونم توجه کردی یا نه، شده مثل همون روزایی که به هوش اومده بود و سروش رو بالای سرش ندیده بود.
پیمان:
ـ آره اما اون روزا با دلقک بازی های تو می خندید؛ اما الان یه لبخند هم به زور می زنه!
نریمان:
ـ یه چیزی بدجور ذهنم رو مشغول کرده.
پیمان:
ـ چی؟
نریمان:
ـ نکنه ...
پیمان:
ـ چرا لالمونی گرفتی؟
ـ ...
پیمان:
ـ نریمان.
نریمان نفسش رو با حرص بیرون می ده و می گه:
ـ نکنه منصور ...
پیمان:
ـ نریمان بنال ببینم چی می خوای بگی. حوصلمو سر بردی.
نریمان:
ـ اَه، لعنتی. می گم نکنه منصور بهش دست درازی کرده.
پیمان سریع می زنه رو ترمز و می گه:
ـ چـــی؟
نریمان:
ـ چه مرگته؟ ببین می تونی به کشتنمون بدی!
پیمان:
ـ تو چی گفتی؟
نریمان:
ـ اَه من یه غلطی کردم، تو بی خیال شو و راه بیفت.
پیمان:
ـ نریمان.
نریمان با حرص نفسش رو بیرون می ده و می گه:
ـ آخه وقتی ما از حرفای دکتر چیزی بهش نگفتیم پس چرا باید افسردگی بگیره؟
ـ ...
نریمان:
ـ چرا وسط خیابون وایستادی؟ راه بیفت دیگه.
پیمان ماشین رو به حرکت در میاره و زمزمه وار می گه:
ـ یعنی ممکنه؟!
نریمان:
ـ فقط در حد یه حدس و گمانه.
پیمان:
ـ نه، محاله، اون روز که پیداش کردیم وضع ظاهریش بد نبود. آره آره، مطمئنم بهش دست نزده.
نریمان:
ـ خب بابا، آروم باش.
پیمان:
ـ به خدا نریمان اگه منصور بهش دست زده باشه تا عمر دارم خودم رو نمی بخشم.
نریمان:
ـ ای بابا. من یه چیزی گفتم، به قول خودت ترنم اون روز وضع ظاهریش بد نب ...

🔴 رمان #جدید و #فوق_هیجانی فَراری
تو این کانال استارت خورده فورا ببینید 👇🏻
https://telegram.me/joinchat/AAAAAEgcOryIeANfGDU5tg
رمان #فراری مخصوص بزرگسالانِ 👆🏻
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [اسطــوره ] به قلم زیبای 🌹 P*E*G*A*H پگاه هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/237794 #اسطــوره_ #قسمت_584 صداي خوابالود نشمین، پوزخند روي لبم نشاند. - خوابی؟ من جاي تو بودم به جاي تختخواب یه قبر واسه…
😍 رمان زیبای [اسطــوره ]
به قلم زیبای 🌹 P*E*G*A*H پگاه
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از
قسمت اول بخونین👇

https://tttttt.me/mitingg/237794

#اسطــوره_ #قسمت_585

به خودم لعنت فرستادم و چشمان پر سوزم را بستم و باز کردم.
- تو چیزي خوردي؟
سرش را بالا و پایین کرد.
- یه کم شیر و عسل...
چشمانش غمگین نبود. استرس داشت.
- فقط؟
اما لبخندش مثل همیشه متین و سنگین بود.
- قرار بود ناهار رو با هم بخوریم.
اگر شاداب هم مرا رها می کرد چه؟ اصلا چه تضمینی بود بماند؟ نشمین از دیاکو با آن همه نکات مثبت به راحتی گذشت. دل
شاداب به چه چیز من خوش بود؟
- باشه. لباس بپوش بریم بیرون.
دستش را از زیر بازویم رد کرد و سرش را روي شانه ام گذاشت.
- نمی شه یه چیزي سفارش بدیم بیارن خونه؟
موهایش را بو کشیدم.
- میشه، ولی می خواستم یه کم پسته بخرم واست.
صورتش را میان درز و دروز پیراهنم مخفی کرد.
- همین جا بمونیم. پسته نمی خوام.
دستم را از دستش آزاد کردم و دور تنش پیچیدم.
- نمی شه که. کوچولو بزرگ شده. باید تقویت شه.
گربه وار خودش را توي آغوشم جا کرد و گفت:
- کوچولو فقط تو رو می خواد.
اگر شاداب می خواست مرا ترك کند می توانستم مثل دیاکو منطقی برخورد کنم و یا ...؟
دیاکو:
از برخورد دانیار شرمسار بودم و سر فرو افتاده دایی هم بیشتر خجالت زده ام می کرد، اما گوشه اي در اعماق دلم جشن برپا
بود. چسبیده بود. عجیب این فریادهاي غیورانه و حمایتگرانه دانیار چسبیده بود و باید دانیار را می شناختی تا لذت دل نگرانی
هایش تمام رگ و پی تنت را غرق سستی و مستی کند.
دستم را روي زانوي دایی گذاشتم.
- ببخشید دایی. من معذرت می خوام. دانیاره دیگه! می شناسیش اهل تعارف نیست. رك حرف می زنه. دلخور نشو.
چقدر از آخرین باري که دیده بودمش نفس هایش سنگین تر و گرفته تر شده بود. آه بلندي کشید.

کانال دوممونو دیدین؟! 😍🌹 سوپرایز ویژه 👇
telegram.me/joinchat/AAAAAEGrkV-wqeuSdr18wA
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [اسطــوره ] به قلم زیبای 🌹 P*E*G*A*H پگاه هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/237794 #اسطــوره_ #قسمت_585 به خودم لعنت فرستادم و چشمان پر سوزم را بستم و باز کردم. - تو چیزي خوردي؟ سرش را بالا و پایین…
😍 رمان زیبای [اسطــوره ]
به قلم زیبای 🌹 P*E*G*A*H پگاه
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از
قسمت اول بخونین👇

https://tttttt.me/mitingg/237794

#اسطــوره_ #قسمت_585

رك حرف می زنه. دلخور نشو.
چقدر از آخرین باري که دیده بودمش نفس هایش سنگین تر و گرفته تر شده بود. آه بلندي کشید.
مگه دروغ میگه دایی؟ مگه ناحق میگه؟ اتفاقا کاش منم جرات این همه روراستی رو داشتم! کاش تو هم داشتی! ما همیشه
چوب مصلحت اندیشی و نگرانی واسه آرامش اطرافیانمون رو خوردیم. اگه تو می تونستی رك باشی این حال و روزت نبود.
اگه من می توستم تو گوش دخترم بزنم الان این طور شرمنده تو نبودم.
زانویش را فشردم.
- این چه حرفیه مرد مومن؟ واسه چی تو گوش دخترت بزنی؟ نشمین از زن بودن، از مهربونی، از دوستی واسه من هیچی کم
نذاشت. مگه کم بودن شبایی که تا صبح پاي من و درد کشیدنام بیدار نشست یا روزایی که از این بیمارستان به اون بیمارستان
دنبال دوا و دکتر من بود؟ من با نشمین خوشبخت بودم. آروم بودم، اما چه میشه کرد؟ بچه می خواد، بچه خودش. میشه به
زور نگهش دارم؟ میشه یه عمر تو حسرت بسوزونمش؟ میشه مجبورش کنم با همچین داغی زندگی کنه؟ گیرم زندگی کنه،
گیرم بمونه، ولی دیگه اون زندگی ارزشی داره؟
دهان باز کرد، دستم را بالا گرفتم.
- نه دایی. نشمین رو سرزنش نکن. من ازش دلخور نیستم حتی بهش حق میدم. مادر شدن چیزي نیست که یه زن بتونه بی
خیالش بشه. بذار اون جوري که دوست داره زندگی کنه. مرام شما زور و قلدري نیست. مرام منم نیست. بذار واسه آیندش
خودش تصمیم بگیره.
باز آه کشید منقطع، بریده.
- چی بگم پسر جون؟ همون موقع هم نذاشتی دخالت کنم. نذاشتی گوشش رو بکشم. چی بگم که این بی مهري رو توجیه
کنه؟ چطور بهش بفهمونم که یه کرد هیچ وقت رفیق نیمه راه نمی شه؟ چطور وقتی تو اجازه نمی دي؟
تکیه دادم. خم نشستن اذیتم می کرد.
- حرف زدن فایده اي نداري. زن باید با دلش بمونه، با احساسش. نه با حرف من و شما. من نیازي به ترحم و دلسوزي ندارم.
نشمین منو بخواد می مونه. نخواد همون بهتر که بره.
فایده نداشت. حرف هایم حتی یک نقطه از آن همه سیاهی و غم چشمانش کم نکرد.
- اینا رو ولش کن دایی. الان از همه چی مهم تر دانیاره. از اون برام بگو. رابطش با شاداب چطوریه؟ اذیتش نمی کنه؟ خوبن
با همدیگه؟
سرش را آرام تکان داد و لبخند کم جانی رو لب هایش نقش بست.
- خوشی این روزاي من شده تماشاي این دوتا جوون. باورت نمی شه، تا نبینی باورت نمی شه که دانیار بتونه با یکی این
جوري نرم و قشنگ حرف بزنه. باید ببینی چه جوري نگاش می کنه، چه جوري هواشو داره. خیلی شبیه باباته. خیلی منو یاد
اون میندازه. خدا رحمتش کنه.
چیزي توي دلم ریخت. قندهایی که آب می شدند از خوشی...

کانال دوممونو دیدین؟! 😍🌹 سوپرایز ویژه 👇
telegram.me/joinchat/AAAAAEGrkV-wqeuSdr18wA
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [اسطــوره ] به قلم زیبای 🌹 P*E*G*A*H پگاه هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/237794 #اسطــوره_ #قسمت_584 توي خواب که گرما و سرما حس نمی شد؟ می شد؟ فکر کنم عمق دلتنگی ام را فهمید که او هم بی حرف دستش…
😍 رمان زیبای [اسطــوره ]
به قلم زیبای 🌹 P*E*G*A*H پگاه
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از
قسمت اول بخونین👇

https://tttttt.me/mitingg/237794

#اسطــوره_ #قسمت_585

سینه اش با یک دم و بازدم عمیق بالا و پایین شد.
- کلانتري بودم.
- تا این وقت شب؟
دستش را از زیر سرم بیرون کشید و نیم خیز شد. هول کردم.
- کجا؟
زیر لب گفت:
قاتلاي دایی رو گرفتن.
دستم را روي دهانم گذاشتم که جیغ نزنم. بعد از یک ماه، اولین بار بود که اسم دایی را می آورد.
- منو خواستن واسه شناسایی.
هر دو دستش را روي گردنش گذاشت.
- خب؟
موهایش را چنگ زد.
- خودشون بودن.
پس دلیل باز شدن زبانش این بود. شانه اش را ماساژ دادم.
- این که خیلی خوبه. خدا رو شکر.
برخاست و بالش را زیر بغلش زد.
- آره.
بالش را روي تشک انداخت. خودش را هم.
- شاید امشب بتونم راحت بخوابم.
با حسرت به پتویی که گلوله کرد و بغل گرفت نگاه کردم. همین؟ تمام سهم من بعد از یک ماه همین بود؟ خواستم اعتراض
کنم، اما لجم گرفت. تا کی می خواست دوري کند؟ تا کی می خواست به جاي من تصمیم بگیرد؟
با حرص تخت را ترك کردم و کنارش دراز کشیدم. پشتش به من بود. صدایش خواب و خستگی داشت اما هنوز هوشیار بود.
- برو سر جات دختر خوب.
به پهلو خوابیدم و دستم را دور شکمش انداختم.
- جام اینجاست.
نچ بی حوصله اي گفت.
- شاداب خانوم اذیت نکن.
از حقم کوتاه نمی آمدم. من جایگاهم را می خواستم و باید پسش می گرفتم. حالا که می دانستم او هم دلتنگ من است باید
این حصار را می شکستم.
- چی کارت دارم؟ می خوام پیش شوهرم بخوابم. گناهه؟
چرخید. ذغال هاي گداخته، اخم هاي درهم، پیشانی خط افتاده.
- می ذاري بعد از یه ماه کپه مرگمو بذارم یا پاشم برم تو هال بخوابم؟
ناباور و بهت زده به صورت جدي اش نگاه کردم. دانیار واقعا میلی به من نداشت. وگرنه ...
سعی کردم درك کنم. سعی کردم دلم نشکند، اما فایده اي نداشت. دلم شکست. بد هم شکست. نشستم و آهسته گفتم:

کانال دوممونو دیدین؟! 😍🌹 سوپرایز ویژه 👇
telegram.me/joinchat/AAAAAEGrkV-wqeuSdr18wA