❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
83.9K subscribers
34.4K photos
3.64K videos
1.58K files
6.09K links
عاشقانه ای برای شما 😍

‌یاعلی گفتیم وعشق آغازشد ..❤️

♡ چنـل فـارغ از هـرگـونه تـبادلـات ♡

مرسی که هستید 💐😍
Download Telegram
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق] به قلم زیبای arameeshgh20 🌹 هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/143943 #سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_583 « چگونه می شود از خدا گرفت چیزی را که نمی دهد؟! می گویند قسمت نیست، حکمت است. من…
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_584

پیمان با تمسخر می گه:
ـ همین مهردادخان بزرگ رو عصبی کرده بود. نه تنها پسرش ماموریت رو درست و حسابی به اتمام نرسوند، بلکه عاشق دختر دشمنش هم شد. جالبش این جا بود توی ماموریت دومی هم دووم نیاورد و همه چیز رو خراب کرد.
نریمان:
ـ من موندم خواهر ترنم چی داشت که مسعود حتی با وجود نامزدش حاضر بود از همه چیز و همه کس بگذره تا بهش برسه.
پیمان:
ـ اگه خواهرش هم مثل خودش بود جوابت روشنه.
نریمان:
ـ منظورت چیه؟
پیمان:
ـ ببین نریمان، یه دخترایی توی دنیا پیدا می شن که ناز و عشوه بلد نیستن. موقع حرف زدن به این فکر نمی کنند که کسی رو جذب کنند. قصدشون تظاهر نیست. همونی هستن که نشون می دن؛ اما به دست آوردنشون به سختی جا به جا کردن کوهه! همین هم پسرا رو جذب می کنه. تو خودت یه پسری و این رو خوب می دونی که پسرا دنبال دست نیافتنی ها هستن. مسعود توی محیطی بزرگ شده بود که پر از دخترای خوش اندام و خوش هیکل بود. همه شون با یه اشاره ی مسعود تو بغلش جون می دادن؛ اما هیچ کدومشون سادگی یا معصومیت دخترای امثال ترنم رو نداشتن، همین هم باعث شد مسعود داغون بشه؛ چون جذب چیزی شده بود که دست نیافتنی بود.
نریمان:
ـ اوه اوه، حرفای بودار می زنی!
پیمان با خشم می گه:
ـ منظورت چیه؟
نریمان با شیطنت زمزمه می کنه:
ـ یعنی بادا بادا مبارک با ...
پیمان:
ـ ببند دهنت رو تا خودم نبستم. ترنم واسه ی من حکم یه خواهر رو داره.
نریمان:
ـ باشه بابا، حالا چرا می زنی؟ یه جور گفتی گفتم شاید خبرایی باشه. کم پیش میاد از دختری طرفداری کنی!
پیمان:
ـ جناب عالی خیلی بی جا کردی که چنین فکرای بی موردی رو در مورد من تو ذهنت جا دادی.
نریمان:
ـ حالا ببین چه جور هم برای من ناز می کنه. باید از خدات هم باشه عاشق ترنم بشی.
پیمان:
ـ خفه می شی یا خفت کنم؟
نریمان:
ـ جناب عالی زحمت نکش. خودم قبول زحمت می کنم و خفه خون می گیرم.
پیمان:
ـ باید زودتر از اینا این کار رو می کردی.
نریمان:
ـ بچه پر رو.
پیمان:
ـ جلوی ترنم از این شوخی های بی مزه کنی کشتمت. یه کاری نکن باهامون معذب بشه.
نریمان:
ـ مگه دیوونه ام؟!
پیمان:
ـ کم نه!
نریمان:
ـ ایش، بی لیاقت.

🔴 رمان #جدید و #فوق_هیجانی فَراری
تو این کانال استارت خورده فورا ببینید 👇🏻
https://telegram.me/joinchat/AAAAAEgcOryIeANfGDU5tg
رمان #فراری مخصوص بزرگسالانِ 👆🏻
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [اسطــوره ] به قلم زیبای 🌹 P*E*G*A*H پگاه هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/237794 #اسطــوره_ #قسمت_583 من نیازي به شنیدن جواب نداشتم. اعصابی نمانده بود که معده اي را ترمیم کند. - به نظرتون با…
😍 رمان زیبای [اسطــوره ]
به قلم زیبای 🌹 P*E*G*A*H پگاه
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از
قسمت اول بخونین👇

https://tttttt.me/mitingg/237794

#اسطــوره_ #قسمت_584

صداي خوابالود نشمین، پوزخند روي لبم نشاند.
- خوابی؟ من جاي تو بودم به جاي تختخواب یه قبر واسه خودم می کندم.
- شما؟
- آدم بی لیاقتی مثل تو رو چه به زنده بودن؟
صدایش محتاط شد.
- دانیار؟
- آره. خودمم. زنگ زدم بهت بگم باختی. بد چیزي رو باختی. اصلا هر چی رو که داشتی باختی.
- دانیار چی میگی؟
- میگم دلم واست می سوزه. خیلی بدبختی! چون نمی دونی چی از دست دادي. چون نمی دونی با خودت چه کردي.
- دانیار!
- می دونی خاصیت دیاکو چیه؟ تا وقتی هست، تا وقتی داریش، تا وقتی کنارته قدرش رو نمی دونی، اما واي به روزي که می
فهمی دیگه نیست. اون روز دیگه روز نیست تا ابد شبه. این خاصیت دیاکوئه. از فردا روزگارت سیاهه.
- صبر کن. بذار حرف بزنم.
- وقتت تموم شد دختر خانوم. خدا بهت فرصت داد با مردترین مرد روي زمین زندگی کنی، اما تو لیاقت نداشتی. حالا اگه
دیاکو هم حاضر شه تو رو ببخشه یا حتی اگه بازم خدا بهت فرصت بده، من دیگه نمی ذارم. دیگه حتی سایه دیاکو رو هم باید
تو خواب ببینی.
بغض کرد.
- دانیار بذار حرف بزنم.
- آره دختر دایی، برو بخواب، چون مردي مثل دیاکو رو فقط توي خواب می تونی پیدا کنی. خوب بخوابی.
قطع کردم در حالی که تمام تنم رعشه داشت. لگدي به لاستیک ماشینم زدم و سوار شدم. این قصه سر دراز داشت.
شاداب با ذوق در را برایم گشود، اما از دیدن قیافه من خنده روي لبش ماسید. کنار رفت یا کنارش زدم نمی دانم. فقط پاکت
سیگار را از روي کانتر برداشتم و به اتاق رفتم. کی به اتاق آمد نمی دانم! اما دست هاي کوچکش شانه هایم را ماساژ داد و می
دانم که مغناطیس وار، آهن پاره هاي درد را از تنم بیرون کشید.
- چیزي می خوري واست بیارم؟
صورتم را چرخاندم و صورتش را نظاره کردم. موهاي مشکی افشانش را و آرایش کمرنگش را.
- نه.
و بعد یادم افتاد که او گرسنه است. که او منتظر من مانده. که او تقویت می خواهد. که او ...
به خودم لعنت فرستادم و چشمان پر سوزم را بستم و باز کردم.
- تو چیزي خوردي؟
سرش را بالا و پایین کرد.
- یه کم شیر و عسل.

کانال دوممونو دیدین؟! 😍🌹 سوپرایز ویژه 👇
telegram.me/joinchat/AAAAAEGrkV-wqeuSdr18wA
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [اسطــوره ] به قلم زیبای 🌹 P*E*G*A*H پگاه هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/237794 #اسطــوره_ #قسمت_583 - چشماش رو یادتونه؟ عین سیاهچال خالی! الان بدتره. مثل ذغال گداخته شده. سرخ و سیاه قاطی. می…
😍 رمان زیبای [اسطــوره ]
به قلم زیبای 🌹 P*E*G*A*H پگاه
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از
قسمت اول بخونین👇

https://tttttt.me/mitingg/237794

#اسطــوره_ #قسمت_584

توي خواب که گرما و سرما حس نمی شد؟ می شد؟
فکر کنم عمق دلتنگی ام را فهمید که او هم بی حرف دستش را از زیر گردنم عبور داد و موهایم را بوسید.
- خسته شدي؟
خسته؟ بودم. خیلی زیاد! دلم خانه مان را می خواست. خلوتمان را، اما بیشتر از آن دلتنگ بودم. اگر فقط حرف می زد تا ابد
تحمل می کردم.
- من که همون روزاي اول گفتم برگردیم، خودت قبول نکردي. گفتی نمی شه تنهاشون گذاشت.
نوازشش به بازوهایم رسید و با دست دیگرش دستم را گرفت.
- دستات خراب شدن. همش روسري سرته. همش تو آشپزخونه اي.
دلم نمی خواست حرف بزنم. فقط می خواستم صدایش را بشنوم.
- الانم که قهر کردي و حرف نمی زنی.
نمی دانست که سکوتم از قهر نیست. جایی خوانده بودم که مردها هیچ گاه معنی سکوت یک زن را نمی فهمند.
- از من دلخوري؟
براي این سوالش منتظر جواب نشد. آه کشید.
- حق داري. اسم این کوفتی هر چی که باشه، زندگی نیست.
نیمه راست صورتم را محکم به سینه اش چسباندم. دلم تنگ بود. نمی فهمید؟
- اسم منم هر چی باشه، شوهر نیست!
این یکی را تاب نیاوردم. با صدایی زخم خورده از بغض گفتم:
- دانیاري؟
سرم را بالا گرفت. اشک هایم سرازیر شد.
- بگو.
دستم را روي گونه زبرش گذاشتم.
- شام خوردي؟
لبخندش نا نداشت. همان پوزخندها را هم نمی زد دیگر.
- گرسنه نیستم. تو چی؟
باورم نمی شد بعد از یک ماه باز مرا به آغوشش راه داده. گرسنه بودم، اما نمی خواستم این فضا را ترك کنم.
- منم.
اشک هایم را پاك کرد.
- فردا برمی گردیم خونه. اینا دیگه از پس خودشون برمیان.
دلم را ریسه بستند و چراغانی کردند.
- دانیاري؟
- هوم؟
- چرا این قدر دیر اومدي امشب؟
سینه اش با یک دم و بازدم عمیق بالا و پایین شد.
- کلانتري بودم.
- تا این وقت شب؟
دستش را از زیر سرم بیرون کشید و نیم خیز شد. هول کردم.
- کجا؟

کانال دوممونو دیدین؟! 😍🌹 سوپرایز ویژه 👇
telegram.me/joinchat/AAAAAEGrkV-wqeuSdr18wA