منــم.....👑 کــوروش 👑
1.47K subscribers
31.4K photos
27.4K videos
228 files
4.69K links
این کانال در جهت رشد و شکوفایی فرهنگ و تاریخ کهن ایرانزمین گام برمیدارد

کانال رسمی #منم_کوروش
Download Telegram
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌺
#ضرب_المثل "سنگ کسی را به سینه زدن"

این عبارت که به صورت ضر ب المثل در آمده و عارف و عامی به آن استناد و تمثیل می کنند در مورد حمایت و جانبداری از کسی یا جمعیتی به کار می رود، فی المثل گفته می شود:" از کثرت پاکدلی و عطوفت سنگ هر ضعیفی را به سینه می زند و از هر ناتوانی هواداری می کند" یا به شکل دیگر:" چرا این همه سنگ فلانی را به سینه می زنی؟" که در هر دو صورت مبین حمایت و غمخواری و جانبداری است که از طرف شخصی نسبت به شخص یا افراد و جمعیت های دیگر ابراز می شود. 


این سنگ که در عبارت بالا مورد بحث است سنگ زور خانه است که بازوان سطبر و نیرومند می خواهد تا آن را چندین بار بالا بکشد و پایین بیاورد بدون آنکه ته سنگ با زمین تماس پیدا کند. 

در قرون گذشته هر دسته از پهلوانان سنگ مخصوصی در زور خانه داشته اند و اگر پهلوانی سنگ دیگری را به سینه می زد . بالای سینه می کشید احتمال داشت که آن سنگ بر اثر بد دست بودن و بد قلقی کردن و ثقل و سنگینی فوق العاده به روی سینه آن پهلوان مغرور و کم تجربه سقوط کند و موجب جرح و صدمه و نا راحتی گردد لذا آن پهلوان را عقلای قوم از اینکار منع و موعظه می کردند که از باب احتیاط سنگ دیگری را به سینه نزند یعنی با سنگ نا شناخته و زیادتر از قدرت و زورمندی خود تمرین نکند و حدود و ثغور پهلوانی را ملحوظ و محفوظ دارد تا احیانا موجب خسران و انفعال نگردد. 

این عبارت رفته رفته از گود زور خانه به کوی و برزن و خانه و کاشانه سرایت کرده درمیان عامه و به صورت ضرب المثل در آمد با این تفاوت که اصل قضیه مبتنی بر غرور و خود خواهی ولی در معنی و مفهوم مجازی مبین حمایت و غمخواری و جانبداری است.

@manamkorosh
📚 #ضرب_المثل


مرد خسیسی، خربزه ای خرید
تا به خانه برای زنِ خود ببرد.
در راه به وسوسه افتاد
که قَدری از آن بخورد، ولی شَرم
داشت که دستِ خالی به خانه برود...

عاقبت فریب نَفس، بر وی چیره شد و
با خود گفت: قاچی از خربزه را به رَسمِ
خانزادِه ها می خورم و باقی را در راه
میگذارم، تا عابِران گَمان کنند که خانی
از اینجا گذشته است، و چنین کرد

البته به این اندک، آتش آزِ او فرو ننشست
و گفت، گوشتِ خربزه را نیز میخورم تا
گویند، خان را چاکِرانی نیز در مُلازِمت
بوده است و باقی خربزه را چاکران خورده اند...

سپس آهنگِ خوردن پوستِ آن را کرد و گفت:
این نیز می خورم تا گویند خان اسبی نیز
داشته است... و در آخر تُخم خربزه و
هر آن چیز که مانده بود را یِک جا بلعید و گفت:

اکنون نَه خانی آمده و نَه خانی رفت است.

و اینگونه این ضرب المثل اکنون نَه
خانی آمده و نَه خانی رفت است
سر زبانها افتاد...

منبع؛ ضرب المثلها و قصه هایشان
تالیف؛ مصطفی رحماندوست


@manamkorosh
📚 #ضرب_المثل


مرد خسیسی، خربزه ای خرید
تا به خانه برای زنِ خود ببرد.
در راه به وسوسه افتاد
که قَدری از آن بخورد، ولی شَرم
داشت که دستِ خالی به خانه برود...

عاقبت فریب نَفس، بر وی چیره شد و
با خود گفت: قاچی از خربزه را به رَسمِ
خانزادِه ها می خورم و باقی را در راه
میگذارم، تا عابِران گَمان کنند که خانی
از اینجا گذشته است، و چنین کرد

البته به این اندک، آتش آزِ او فرو ننشست
و گفت، گوشتِ خربزه را نیز میخورم تا
گویند، خان را چاکِرانی نیز در مُلازِمت
بوده است و باقی خربزه را چاکران خورده اند...

سپس آهنگِ خوردن پوستِ آن را کرد و گفت:
این نیز می خورم تا گویند خان اسبی نیز
داشته است... و در آخر تُخم خربزه و
هر آن چیز که مانده بود را یِک جا بلعید و گفت:

اکنون نَه خانی آمده و نَه خانی رفت است.

و اینگونه این ضرب المثل اکنون نَه
خانی آمده و نَه خانی رفت است
سر زبانها افتاد...

منبع؛ ضرب المثلها و قصه هایشان
تالیف؛ مصطفی رحماندوست

@manamkorosh
#ضرب_المثل
#زخم_زبان_بدتر_از_زخم_شمشیر_است

در زمان قدیم مرد هیزم شکنی بود که با زنش در کنار جنگلی توی یک کلبه زندگی می کرد. مرد هیزم شکن هر روز تبرش را برمی داشت و به جنگل می رفت و هیزم جمع می کرد. یک روز که مشغول کارش بود صدای ناله ای را شنید و به طرف صدا رفت. دید توی علف ها شیری افتاده و یک پایش باد کرده، به خودش جرات داد و جلو رفت.

شیر به زبان آمد و گفت : «ای مرد یک خار به پام رفته و چرک کرده بیا و یک خوبی به من بکن و این خار را از پایم درآور.» مرد جلو رفت و خار را از پای شیر درآورد. بعد از این قضیه شیر و مرد هیزم شکن دوست شدند. شیر بعد از آن به مرد در شکستن هیزم کمک می کرد و آنها را به آبادی می آورد. روزی از روزها مرد هیزم شکن از شیر خواست که به خانه او برود تا هر غذایی که دوست دارد زنش برای او بپزد. شیر اول قبول نمی کرد و می گفت : «شما آدمیزاد هستید و من حیوان هستم و دوستی آدمیزاد و حیوان هم جور درنمیاد.» اما مرد آنقدر اصرار کرد که شیر قبول کرد به خانه آنها برود و سفارش کرد که براش کله پاچه بپزند.

روز میهمانی سر سفره نشستند، شیر همانطور که داشت کله پاچه می خورد آب آن از گوشه لبهاش روی چانه اش می ریخت. زن هیزم شکن وقتی این را دید صورتش را به هم کشید و به شوهرش گفت : «مرد، این دیگه کی بود که به خانه آوردی؟» شیر تا این را شنید غرید و به مرد گفت : «ای مرد ! مگه من به تو نگفتم من حیوان هستم و شما آدمیزاد هستین و دوستی ما جور درنمیاد؟ حالا پاشو تبرت را بردار و هرقدر که زور در بازو داری با آن به فرق سرم بزن !» مرد گفت : «اما من و تو دوست هم هستیم.»

شیر گفت : «ای مرد ! به حق نون و نمکی که با هم خوردیم اگه نزنی هم تو، هم زنت را پاره می کنم.»
مرد از ترسش تبر را برداشت و تا آنجا که می توانست آن را محکم به سر شیر زد. شیر بعد از اینکه سرش شکافت پا شد و رفت. آن مرد دیگر به آن جنگل نمی رفت. یک روز با خودش گفت : «هرچه بادا باد می روم ببینم شیر مرده است یا نه؟» مرد وقتی به جنگل رسید شیر را دید. گفت : «رفیق هنوز هم زنده ای !؟»

شیر گفت : «می بینی که زخم تبر تو خوب شده و من زنده ام اما زخم زبان زنت هنوز خوب نشده و نمیشه برای اینکه (زخم زبان خوب شدنی نیست) تو هم برو و دیگر این طرف ها پیدات نشه که این دفعه اگه ببینمت تکه پاره ات می کنم.

@manamkorosh
#ضرب_المثل
#چو_فردا_شود_فکر_فردا_کنیم

ضرب المثل "چو فردا شود فکر فردا کنیم" زمانی به کار می رود که شخصی به دنبال تفریحات و سرگرمی‌های لحظه ای باشد و آینده ی خود را به طور کامل فراموش کند و وقتی دیگران به این رفتار او اعتراض کنند او در جواب آنها این مصرع را به کار می برد. این مصرع بخشی از شعری است که "نظامی گنجوی" شاعر بزرگ پارسی در کتاب" اسکندرنامه ی" خود آورده است اما آنچه که باعث معروف شدن آن در بین عوام شده است مربوط به یک واقعه ی تاریخی است که آنرا به طور خلاصه در اینجا بیان می کنیم:

"جمال الدین ابواسحاق اینجو" از امیرزادگان دولت چنگیزی بود که در قرن هشتم هجری به علت ضعف دولت مرکزی بر قسمت جنوبی ایران دست یافت و در شهر شیراز به نام شاه ابواسحاق به سلطنت نشست. ابواسحاق پادشاهی خوش خلق بود و به شعر و شاعری علاقه ی فراوانی داشت اما از طرفی مردی عشرت طلب بود و به امور پادشاهی توجه چندانی نشان نمی داد و حاضر نبود در هیچ شرایطی عیش خود را بر هم زند .

در سال 754 هجری "محمد مظفر"از رقبای ابو اسحاق از یزد به شیراز لشکر کشی کرد . شاه ابواسحاق طبق معمول به عیش و عشرت مشغول بود و هر چه بزرگان گفتند که :" اینک دشمن رسیده است " خود را به نادانی می زد و می گفت :" هرکس از این نوع سخن در مجلس من بگوید اورا سیاست کنم " به همین جهت هیچ کس جرئت نمی کرد دیگر خبری از دشمن به او دهد تا اینکه مظفر امیر مبارزالدین و سپاهیانش به دروازه شیراز رسیدند .در این شرایط حساس" شیخ امین الدوله جهرمی" ندیم و مقرب شاه ابواسحاق برای اینکه شاه را از شرایط به نحوی آگاه کند، از شاه خواست که بر بام قصر رود زیرا تماشای بهار در جای بلند و مرتفع بیشتر نشاط انگیز است.

خلاصه با این تدبیر شاه را بر بام قصر بردند . شاه ابواسحاق دید که دریای لشکر در بیرون شهر موج می زند . پرسید که :" این چه آشوب است ؟" گفتند :" صدای کوس محمد مظفر است " فرمود که :" این مردک ستیزه روی هنوز اینجاست ؟" و یا به روایت دیگر تبسمی کرد و گفت :" عجب ابله مردکی است محمد مظفر ، که در چنین نوبهاری خود را و ما را از عیش دور می گرداند !" و این بیت از اسکندرنامه را خواند و از بام فرود آمد : 

همان به که امشب تماشا کنیم 
چو فردا شود فکر فردا کنیم 

در نهایت محمد مظفر شهر شیراز را بدون زحمت و درگیری فتح کرد و شاه ابواسحاق متواری گردید و سرانجام پس از سه سال در به دری و سرگردانی در سال 757 هجری در اصفهان دستگیر شد . او را به شیراز بردند و به دستور امیر محمد مظفر یعنی همان ابله مردک کشتند.

@manamkorosh
#ضرب_المثل
#هالو_گیر_آوردن

آیا می دانستید که واژه ی "هالو" که در عبارت اصطلاحی "هالو گیر آوردن" وجود دارد، در گذشته نه تنها در معنای منفی، بلکه درست برعکس، برای اظهار ادب و ادای احترام به کار گرفته میشده است؟

عبارت "هالو گیر آوردن" امروزه در مورد افراد زودباور و ساده لوح به کار می رود. مثلا می گویند: »خیال می کنی هالو گیر آورده ای که می خواهی جنس بنجل آب کنی؟

«"هالو" تغییر یافته ی واژه ی "خالو" به معنی دایی است که لرها و بختیاری ها آن را تلفظ می کنند، زیرا آنان مخرج "خ" ندارند و به همین قیاس مثلا خدا را هدا و خرما را هرما می گویند.همان گونه که در میان شیرازی ها واژه ی"کاکو" به رسم احترام به جای آقا به یکدیگر گفته می شود،

لرها و بختیاری ها نیز واژه ی هالو را برای بزرگ ترهای خود به کار می برند و از آن برای اظهار ادب و ادای احترام استفاده می کنند، مثلا هنگامی که می خواهند بگویند: ای آقا می گویند: هی هالو.

در دوران گذشته، بیش تر اهالی لرستان به علت دشواری جاده ها با شهرها ارتباط زیادی نداشتند و بسیاری از عادات و آداب شهرنشینان را نمی دانستند. تنها شمار اندکی از اهالی ثروتمند که مورد احترام مردم بودند و از این رو به آنان هالو (خالو) می گفتند، گهگاه به منظورتجارت و مبادله کالا به شهرهای بزرگ می رفتند و شهریان به ویژه کسبه و بازاری ها از سادگی آنان سوء استفاده می کردند و در خرید وفروش اشیا و اجناس به این ساده دلان روشن ضمیر هر چه را دلشان می خواست تحمیل می کردند.در پایان معامله هنگامی که از آن کاسب زورگو و بازاری بی انصاف درباره استفاده سرشار و سود کلانش می پرسیدند، پاسخ می داد: " امروز هالو گیر آوردم " یعنی آدم ساده لوح زودباوری را به تور زدم و هر چه کالای بنجل داشتم آب کردم.

@manamkorosh
#ضرب_المثل
#همه_را_روی_دایره_ریخت

ضرب المثل "همه را روی دایره ریخت" به چه معنی است؟

 اصطلاح "همه را روی دایره ریخت" به این معناست که شخص هر آنچه را می دانسته آشکار کرده و چیزی برای پنهان کردن ندارد و صداقت خودش را به دیگران ثابت کرده است. حال ببینیم این اصطلاح از کجا آمده است.

در زمان گذشته که وسایل ارتباط جمعی مثل تلویزیون وجود نداشت، تنها سرگرمی مردم خنیاگران و مطربانی بودند که به صورت گروهی از شهری به شهری دیگر می رفتند و با کارهای خود موجب تفریح و نشاط مردم می شدند. این افراد رئیسی نیز داشتند که شخص با تجربه ای بوده و معمولا برنامه های آنها را ترتیب می داد. 

در مجلس بزم و طرب هرگاه کار یکی از این مطربان بیشتر مورد پسند واقع می شد به صورت انفرادی هم به او انعام داده می شد، بعد از پایان مجلس تمام مطربان در یک جا جمع شده و رئیس گروه، دایره یا دفی را در میان می گذاشت و افراد گروه باید هر پولی را که به صورت انعام دریافت کرده بودند، در روی دایره می ریختند و نباید پولی را برای خودشان نگه می داشتند. سپس رئیس پول ها را شمرده و سهم هر کس را براساس کاری که انجام داده بود به او می داد. 

@manamkorosh
#ضرب_المثل
#همه_را_روی_دایره_ریخت

ضرب المثل "همه را روی دایره ریخت" به چه معنی است؟

 اصطلاح "همه را روی دایره ریخت" به این معناست که شخص هر آنچه را می دانسته آشکار کرده و چیزی برای پنهان کردن ندارد و صداقت خودش را به دیگران ثابت کرده است. حال ببینیم این اصطلاح از کجا آمده است.

در زمان گذشته که وسایل ارتباط جمعی مثل تلویزیون وجود نداشت، تنها سرگرمی مردم خنیاگران و مطربانی بودند که به صورت گروهی از شهری به شهری دیگر می رفتند و با کارهای خود موجب تفریح و نشاط مردم می شدند. این افراد رئیسی نیز داشتند که شخص با تجربه ای بوده و معمولا برنامه های آنها را ترتیب می داد. 

در مجلس بزم و طرب هرگاه کار یکی از این مطربان بیشتر مورد پسند واقع می شد به صورت انفرادی هم به او انعام داده می شد، بعد از پایان مجلس تمام مطربان در یک جا جمع شده و رئیس گروه، دایره یا دفی را در میان می گذاشت و افراد گروه باید هر پولی را که به صورت انعام دریافت کرده بودند، در روی دایره می ریختند و نباید پولی را برای خودشان نگه می داشتند. سپس رئیس پول ها را شمرده و سهم هر کس را براساس کاری که انجام داده بود به او می داد. 

@manamkorosh
#ضرب_المثل:

خر لگدش زده، پاي كره خر مي‌شكند

اين مثل در موقعي گفته مي‌شود كه يك نفر از طرف آدم پر زور و قوي‌تر از خود ظلمي مي‌بيند و چون زورش به او نمي‌رسد با اوقات تلخ به خانه مي‌آيد و تلافي آن را سر زن و بچه‌اش در مي‌آورد و بي‌سبب آنان را مي‌زند و مي‌آزارد.

 

يك مرد دهاتي بود، يك خر داشت و يك كره‌خر كه هر دو را كنار مزرعه‌اش بسته بود. خر به هواي چرا افسارش را پاره مي‌كند و داخل مزرعه مي‌شود. مرد روستايي خبر مي‌شود و مي‌رود كه خرش را بگيرد ولي همين كه نزديك خر مي‌شود خر بنا مي‌كند و به جفتك زدن، يك لگدي هم به صاحبش مي‌زند و فرار مي‌كند. مرد دهاتي كه از لگد خر و گرفتنش عاجز مي‌شود به كره‌خر حمله مي‌كند و چوبدستي‌اش را مي‌كشد و پاي كره‌خر را مي‌شكند!

يك نفر كه آنجا بوده به مرد دهاتي مي‌گويد: مرد حسابي! خر لگدت زده، پاي كره خر مي‌شكني!؟»

@manamkorosh 🦅