منــم.....👑 کــوروش 👑
🔥جنگ #سرنوشت_ساز_قادســــیه🔥 ⚔قسمت #دوم⚔ join Us👉@manamkorosh💯 ✍دور شدن رستم از پایتخت برای موقعیت شاه یزدگرد که خود گرفتار رقیبان داخلی بود هم خالی از خطر نبود. این بود که رستم فرخزاد در پادگان بلاش آباد(بعدها:ساباط) در جنوب تیسپون مستقر شد تا از آنجا…
🔥جنگ #سرنوشت _ساز_قادســــــــیه🔥
⚔قسمت #سوم⚔
Join Us👉@manamkorosh💯
✍گروهی از عربان در سر راه نخلستانے کمین کردند و به کاروان عروسی شبیخون زدند...
و علاوه برآنکه زیورها و اموال و سواری هارا به تاراج(غنیمت)گرفتند،عروس را با سی زن و دختر دهکانان و صد زن و دختر از همراهان آنان را با خود بردند...
به دنبال این رخداد دست استعانه آزادمرد به دربار بلند شد و شاه به رستم دستور داد که براے بازگرداندن امنیت به منطقه دست به اقدام بزند..
لکن رستم میدانست تنها کارے که درآن شرایط از دست او برمے آید آنست که با نمایندگان عمر مذاکره کند و با دادن امتیازاتی رضایت خاطر خلیفه راجلب کند شاید امنیت به مرزهاے جنوبے عراق بازگردد...
او به همین سبب از سعد ابن ابی وقاص خواست تا نماینده ای را برای مذاکره نزد وی بفرستد تا خواسته های عربان را برای وی بازگوید...
سعد این موضوع را برای عمر نوشت و عمر به او رهنمود کرد که با رستم مذاکره کند...
🆔@manamkorosh💯
سپس سعد چن تن را که:(زبانباز و بلند قد و تنومندو دارای ظواهر پر ابهت بودند را) به اردوگاه رستم فرستاد..
تنها کسانی از این ها که سابقه ی مسلمانی داشت مغیرة ابن شعبه بود.
دیگر همراهانش همه از کسانی بودند که تازه بخاطر شرکت در لشگر کشے ها مسلمان شده بودند...
✍یکی از این ها اشعس بن قیس(رییس قبیله کنده) بود که در اواخر حیات پیامبر بخاطر شرکت در لشکر کشی های او مسلمان شده بود و در اواخر سال دهم هجری از اسلام برگشته و با میانبر یمتگنی بیعت کرد و سپس در سال ۱۲هجری مورد حمله سپاه ابوبکر قرار گرفت و مغلوب و اسیر شد و از سر ناچاری و از بیم کشته شدن دوباره مسلمان شد و چون مرد تنومندی بود ابوبکر خواهرش را به وی داد تا وفاداریش را تامین کند...
یکی دیگر از این ها عمروابن معدی کرب بود که تا پایان سال ۱۱ هجری فرمانده سپاه پیامبر یمنی یعنی(اسود عَنسی) و ضد مدینه بود و در آن اواخر به منظور پیوستن به سعد ابن ابی وقاص با قبیله اش به منطقه رفته مسلمان شده بود...
بقیه همراهان مغیره نیز رؤسای قبایل بدوی بودند که قبلا هیج گاه مسلمان نبودند.
این ده تن که مغیره در راسشان بود وارد اردوگاه رستم شدند...
رستم در اندیشه بود تا آنان را به دربار بفرستد تا یزدگرد به چشم خویشتن ببیندشان....
♨️پایان قسمت ســـــوم♨️
⚔ادامه دارد⚔
@manamkorosh
⚔قسمت #سوم⚔
Join Us👉@manamkorosh💯
✍گروهی از عربان در سر راه نخلستانے کمین کردند و به کاروان عروسی شبیخون زدند...
و علاوه برآنکه زیورها و اموال و سواری هارا به تاراج(غنیمت)گرفتند،عروس را با سی زن و دختر دهکانان و صد زن و دختر از همراهان آنان را با خود بردند...
به دنبال این رخداد دست استعانه آزادمرد به دربار بلند شد و شاه به رستم دستور داد که براے بازگرداندن امنیت به منطقه دست به اقدام بزند..
لکن رستم میدانست تنها کارے که درآن شرایط از دست او برمے آید آنست که با نمایندگان عمر مذاکره کند و با دادن امتیازاتی رضایت خاطر خلیفه راجلب کند شاید امنیت به مرزهاے جنوبے عراق بازگردد...
او به همین سبب از سعد ابن ابی وقاص خواست تا نماینده ای را برای مذاکره نزد وی بفرستد تا خواسته های عربان را برای وی بازگوید...
سعد این موضوع را برای عمر نوشت و عمر به او رهنمود کرد که با رستم مذاکره کند...
🆔@manamkorosh💯
سپس سعد چن تن را که:(زبانباز و بلند قد و تنومندو دارای ظواهر پر ابهت بودند را) به اردوگاه رستم فرستاد..
تنها کسانی از این ها که سابقه ی مسلمانی داشت مغیرة ابن شعبه بود.
دیگر همراهانش همه از کسانی بودند که تازه بخاطر شرکت در لشگر کشے ها مسلمان شده بودند...
✍یکی از این ها اشعس بن قیس(رییس قبیله کنده) بود که در اواخر حیات پیامبر بخاطر شرکت در لشکر کشی های او مسلمان شده بود و در اواخر سال دهم هجری از اسلام برگشته و با میانبر یمتگنی بیعت کرد و سپس در سال ۱۲هجری مورد حمله سپاه ابوبکر قرار گرفت و مغلوب و اسیر شد و از سر ناچاری و از بیم کشته شدن دوباره مسلمان شد و چون مرد تنومندی بود ابوبکر خواهرش را به وی داد تا وفاداریش را تامین کند...
یکی دیگر از این ها عمروابن معدی کرب بود که تا پایان سال ۱۱ هجری فرمانده سپاه پیامبر یمنی یعنی(اسود عَنسی) و ضد مدینه بود و در آن اواخر به منظور پیوستن به سعد ابن ابی وقاص با قبیله اش به منطقه رفته مسلمان شده بود...
بقیه همراهان مغیره نیز رؤسای قبایل بدوی بودند که قبلا هیج گاه مسلمان نبودند.
این ده تن که مغیره در راسشان بود وارد اردوگاه رستم شدند...
رستم در اندیشه بود تا آنان را به دربار بفرستد تا یزدگرد به چشم خویشتن ببیندشان....
♨️پایان قسمت ســـــوم♨️
⚔ادامه دارد⚔
@manamkorosh
منــم.....👑 کــوروش 👑
🔥جنگ #سرنوشت_ساز_قادســـــیه🔥 ⚔قسمت #چـــــهارم⚔ @manamkorosh💯 ✍رستم در اندیشه بود تا آنان را به دربار بفرستد تا یزدگرد آنان را به چشم خود ببیند و بداند که با این هیبت و این سلاح هایے که دارند مردمی هستند که جنگ با آنان مصلحتی برای کشور ندارد بلکه بهتر…
🔥جنگ #سرنوشت_ساز_قادســــــــیه🔥
⚔قسمت پـــــنجم⚔
🆔@manamkorosh💯
✍آن ها با این شکل و شمایل آمده بودند تا با درباری مذاکره کنند که کوله بار دوازده قرن تمدن شکوهمند و سروری بر جهان را در کنار خود داشت و در این راه دور و دراز خسته و فرتوت شده بود و گرفتار حالت عصبی بود،و توسط جنگ های داخلی اقتدارگرایان به خودخوری افتاده بود و چنان وضعیتی شکننده داشت که با ضربتی از هم میپاشید و فرومیریخت..
آن ها آمده بودند تا این ضربت آخر را بر پیکر این پیر شکوهمند ولی خسته و فرتوت بزنند و اورا از ما بیندازند...
شاه که در تمام عمرش شکل و شمایل چنبن ناموزون و قبیحی را به چشم ندیده بود برای اینکه با آنان سخن گفته باشد به ترگُمان(مترجم)گفت:
از آن ها بپرس به این کفشها چه میگویند!
گفتند:《نعلین》
شاه تکرار کرد:ناله
گفت بجرس که به این پوشش چه میگویند!
گفتند:《بُرده》(عبا)
شاه تکرار کرد:جهان را برد.
🆔@manamkorosh💯
گفت از آن ها بپرس به این چوبدستیها چه میگویند!
گفتند:《سوط》(تازیانه)
شاه تکرار کرد:سوهت(سوخت)
شاه که مانند همه سنت گرایان ایران به فال و قضا و قدر عقیده مند بود شنیدن کلماتی شبیه ناله و برد و سوهت را به شگون بد گرفت پس با آنها وارد سخن شده گفت:
برای چه آمده اید؟
به چه منظوری در اندیشه دست اندازی به سرزمینهای ما افتاده اید؟
آیا پنداشته اید که اگر ما با شنا کاری نداشته و شمارا به دست کم گرفته ایم نمیتوانیم از مس شما برآییم؟
من میدانم که شما بدبخت ترین مردم روی زمینید.
تا کنون مردم روستاهای دور و برایران را برشما گماشته بودیم تا مانع تجاوز شما به آبادی های ما باشند...
اگر بخاطر بی چیزی اتان دور و بر مرز های ما جنع شده اید دستور خواهیم داد تا خوار و بار به شما داده شود و کمک خواهیم کرد تا بتوانید پوشاک به دست آورید و کسانی را برشما حاکم خواهیم کرد تا با شما به مهربانی و دادگری رفتار کنند...
♨️پایان بخش پنجـــــم♨️
⚔ادامه دارد⚔
@manamkorosh
⚔قسمت پـــــنجم⚔
🆔@manamkorosh💯
✍آن ها با این شکل و شمایل آمده بودند تا با درباری مذاکره کنند که کوله بار دوازده قرن تمدن شکوهمند و سروری بر جهان را در کنار خود داشت و در این راه دور و دراز خسته و فرتوت شده بود و گرفتار حالت عصبی بود،و توسط جنگ های داخلی اقتدارگرایان به خودخوری افتاده بود و چنان وضعیتی شکننده داشت که با ضربتی از هم میپاشید و فرومیریخت..
آن ها آمده بودند تا این ضربت آخر را بر پیکر این پیر شکوهمند ولی خسته و فرتوت بزنند و اورا از ما بیندازند...
شاه که در تمام عمرش شکل و شمایل چنبن ناموزون و قبیحی را به چشم ندیده بود برای اینکه با آنان سخن گفته باشد به ترگُمان(مترجم)گفت:
از آن ها بپرس به این کفشها چه میگویند!
گفتند:《نعلین》
شاه تکرار کرد:ناله
گفت بجرس که به این پوشش چه میگویند!
گفتند:《بُرده》(عبا)
شاه تکرار کرد:جهان را برد.
🆔@manamkorosh💯
گفت از آن ها بپرس به این چوبدستیها چه میگویند!
گفتند:《سوط》(تازیانه)
شاه تکرار کرد:سوهت(سوخت)
شاه که مانند همه سنت گرایان ایران به فال و قضا و قدر عقیده مند بود شنیدن کلماتی شبیه ناله و برد و سوهت را به شگون بد گرفت پس با آنها وارد سخن شده گفت:
برای چه آمده اید؟
به چه منظوری در اندیشه دست اندازی به سرزمینهای ما افتاده اید؟
آیا پنداشته اید که اگر ما با شنا کاری نداشته و شمارا به دست کم گرفته ایم نمیتوانیم از مس شما برآییم؟
من میدانم که شما بدبخت ترین مردم روی زمینید.
تا کنون مردم روستاهای دور و برایران را برشما گماشته بودیم تا مانع تجاوز شما به آبادی های ما باشند...
اگر بخاطر بی چیزی اتان دور و بر مرز های ما جنع شده اید دستور خواهیم داد تا خوار و بار به شما داده شود و کمک خواهیم کرد تا بتوانید پوشاک به دست آورید و کسانی را برشما حاکم خواهیم کرد تا با شما به مهربانی و دادگری رفتار کنند...
♨️پایان بخش پنجـــــم♨️
⚔ادامه دارد⚔
@manamkorosh