مانگ میرزایی
615 subscribers
97 photos
7 videos
2 files
29 links
Download Telegram
رابطه‌ی عاطفی، همیشه رابطه‌ی جلاد و قربانی نیست. در هر رابطه‌ای دیالکتیکی برقرار است بین دو طرف ماجرا و طی بالا و پایین‌ها و ماجراهای مختلف، هر دو طرف هم آسیب می‌بینند و هم آسیب می‌زنند. منتها قصه که تمام شد، هرکدام می‌نشیند از بدی‌هایی که دیده می‌گوید و جای زخم‌هایش را نشان می‌دهد بدون اینکه خاطرات خوب و شیرین را هم یادآور شود یا از اشتباهات خودش چیزی بگوید.
ما جماعت قربانی نیستیم و توسط یک مشت جلاد که از فضا آمده‌اند و حالا ناپدید شده‌اند، زخم نخورده‌ایم.
ما کاکتوس‌هایی بوده‌ایم که در طول رابطه یکدیگر را به آغوش کشیده‌ایم و تن یکدیگر را زخمی کرده‌ایم.
همه‌ی تلخ و شیرین ماجرا بین همین ماها که آدم‌های معمولی هستیم با تمام خوبی‌ها و بدی‌هایمان، رخ می‌دهد.
هیچ چیز یک طرفه نیست. و ما نه آدم خوبه‌ی ماجراییم و نه قربانی. سفید نیستیم. سیاه هم نیستیم.
همانی هم که حالا شده آدم بده‌ی قصه‌ی ما یک روزی نیمه‌ی گمشده و هوای نفس و دلیل زندگی و انتخاب ما بوده.
واقع بینانه و صادقانه روایت کردن و حرف زدن، شرط اول احترام به خودمان است.

#مانگ_میرزایی

@maangmirzaei
"برای موفقیت، از خودت نپرس که میخوای از چه چیزی لذت ببری. از خودت بپرس که میخوای چه رنجی رو تحمل کنی‌."
من این رو چند سال پیش در کتاب مارک منسون خوندم و همیشه در ذهنم حک شد و بعد از اون بارها و بارها دوباره برام مرور شد و باز بهش رسیدم‌.
تو وقتی رویای شخصی خودت رو پیدا می‌کنی، پشن (passion علاقه و اشتیاق)، وقتی ارزش‌هاتو می‌شناسی، وقتی هدفت رو مشخص می‌کنی، زندگی نه تنها گل و بلبل نمیشه، بلکه چالش‌ها شروع میشن، موانع یکی یکی سر راهت سبز میشن و تو مدام مجبور میشی برای رسیدن به هدفت، برای حرکت در مسیر ارزش‌ها و معنای زندگیت، رنج‌هایی رو تحمل کنی. و تنها در صورتی خودت رو از تک و تا نمیندازی، که آگاهانه اون رنج‌ها رو انتخاب کرده باشی.
لذت همیشگی نیست. عشق و دوست داشتن یه جاهایی کافی نیست. مهمه که تو آگاهانه رنج پیش روت رو بشناسی و انتخابش بکنی و اجازه بدی اون رنج تو رو صیقل بده و بزرگت کنه نه اینکه ازت هیولا بسازه.

تا حالا بهش فکر کردی؟ رنج چه مسیری رو حاضری به جون بخری؟ برای رسیدن به چی حاضری سختی بکشی؟

#مانگ_میرزایی
@maangmirzaei
تو یک نگاهم میشه عاشق شد؟
آره به نظرم! من خیلی وقتا تو همون نگاه اول دلو دادم رفته!
ولی می‌دونی ماجرا چیه؟ تو توی اون نگاهِ اول تقریباً هیچی از اون آدم نمی‌دونی و فقط داری یه تصویر زیبا و محسورکننده می‌بینی. یه نگاه نافذ که برقش می‌گیرتت و نمی‌تونی چشم ازش برداری. اما نمی‌دونی با کی و چی طرفی؟ اینکه اون آدم چه شخصیتی داره؟ چه اخلاقایی داره؟ چجوری زندگی می‌کنه؟ هیچیِ هیچی خلاصه!
یه وقتا قصه‌ی عشق تو یه نگاه تو همون خط اول تموم میشه و خیلی وقتاام ادامه پیدا می‌کنه و تو بعداً اون آدمو بیشتر می‌شناسی و می‌فهمی عادتاش چیه؟ به چیا فکر می‌کنه؟ هیجاناتشو چجوری بروز میده؟ ادبیات حرف زدنش چجوریه؟ و خلاصه بیشتر چجوری زندگی می‌کنه و چجور آدمیه؟
و به نظرم قصه‌ی عشق واقعی از اینجا شروع میشه که طرفو شناختی، جزئیات رفتارش رو دیدی، دوست داشتنش رو، دوست داشته شدن توسطش رو زندگی کردی، زبان عشقش رو چشیدی، رابطه داشتن باهاشو زندگی کردی و هنوز و حالا، انتخابته! اینه که "عشقه"! یه عشق واقعی که حتی اگه با هیجان و هورمون و غریزه شروع شده، الآن شده جزئی از جریان زندگیت.
عشق تو نگاه اول میتونه یه نشونه باشه از اینکه اون دو نفری که نگاهشون قفلِ هم میشه، میتونن شانسِ اینو داشته باشن که یه روزی عشق واقعی هم بشن اما ممکنه هم نشن‌. باید همو بشناسن که بدونن انتخابشون چیه؟



#مانگ_میرزایی
@maangmirzaei
می‌دونی رفیق؟
مهم‌ترین رابطه‌ای که داری، رابطه با خودته.
حالت که با خودت خوب نباشه، حالت با هیچ کس و هیچ چیز دیگه هم خوب نمیشه.

همیشه یه صدایی ته قلبت داره بهت میگه چی درسته و چی غلط؟
داره بهت میگه کدوم راهو بری بهتره؟
به حرفش گوش کن. لج نکن با خودت. نذار حالت بد بشه.
نذار جنگ شه تو دلت. که تاریک‌ترین جنگ جهانه.

صلح کن با خودت.
بذار آرامش تو وجودت جریان پیدا کنه🤍

#مانگ_میرزایی
@maangmirzaei
ماها فکر می‌کنیم واسه اینکه تو روابطمون آدم جذابی باشیم، باید همه‌ش حرفی برای گفتن داشته باشیم. فکر می‌کنیم باید همیشه آسی برای رو کردن داشته باشیم، چیزی برای یاد دادن داشته باشیم، باید از اصطلاحات عجیب و غریب سر دربیاریم و خفن به نظر برسیم تا ذهن طرف مقابل درگیر ما بشه اما راستش یه لول (سطح) دیگه‌ای از جذابیت در اینه که شما خیلی ساده و خودمونی، در عین اینکه خود خودتی، بدون هیچ ادایی، آدمی باشی مشتاق شنیدن، با گوش‌هایی تشنه‌ی قصه‌ی آدما، با چشم‌هایی که با ذوق به کسی که رو به روشه نگاه کنه، با ذهنی که پر از اشتیاق کشف و یادگیری از اون آدمه. انگار که باعث میشی اون آدمِ رو به روت حسِ ارزشمندی کنه، حس کنه داره توجه می‌گیره و دیده میشه! و اینجوری تو یه جای دیگه از قلبشو تاچ (لمس) می‌کنی.
نه فقط تو روابط عاشقانه و دوستانه و خانوادگی! یالوم میگه حتی تو روابط درمانگر و درمانجو ما میتونیم از بیمار یا مراجعمون بیاموزیم. تا ابد مشتاق یادگیری و رشد باشیم. اون فرد که ویزیت می‌کنیم رو بشنویم نه که فقط مثل رادیو براش ورورورور یه سری حرفای تهی از معنا رو تکرار کنیم.
آره خلاصه! توی هر رابطه‌ای شاید شنیدن مهم‌تر از گفتن باشه.

#مانگ_میرزایی
@maangmirzaei
دنیای امروز طوری جلو میره که به تو حس ناکافی بودن بده. بهت این احساس رو بده که عقبی، کمی، باید تغییر کنی تا به یکسری استانداردها برسی و یکسری تیک‌ها رو بگیری تا "کافی"، "ارزشمند"، و احتمالاً "دوست داشتنی" باشی و روانت "احساس امنیت" کنه.
رسانه مهره اصلی این بازی کثیفه و بخش بزرگی از این حس ناکافی بودن رو ما داریم هرروز درمورد ظاهرمون می‌گیریم. و فکر می‌کنیم پر از عیب و نقصیم و لازمه که حتماً چندجور جراحی و تزریق و غیره انجام بدیم تا به اندازه کافی خوب به نظر برسیم و جذاب باشیم.
اونقدر همه غرق این بازی شدن که سخته همراهش نشدن. سخته بهش فکر نکردن. چون قطعاً شما هرروز تو فضای مجازی و واقعی داری درمورد بدن و چهره‌ت از آدم‌ها کامنت می‌گیری. مثلاً میای جلو دوربین که محتوا خلق کنی اما آدما فقط از دماغت ایراد میگیرن و تاکید میکنن که عمل کنی و خب سخته تو همچین فضایی تو باور خودت رو حفظ کنی و احتمال اینکه بری اون عمل رو انجام بدی و حالا تهشم بگی "بخاطر دل خودم بود یا انحراف داشت گفتم در کنارش زیبایی هم عمل کنه، اونم نچرال!" خیلی زیاده!
اما ما وقتی توسط رسانه و پیام‌هاش احاطه شدیم، چطور میتونیم ادعا کنیم که یک فکر، یک احساس و یک تصمیم خالص و اصیل مال خود ماست؟ ۵۰ سال پیش بود هم همین جوری فکر می‌کردیم و تصمیم می‌گرفتیم؟
به این بازی "تو ناکافی هستی!" فکر کنید. به هر کاری کردن و بازم کافی نبودن. به روی تردمیل دویدن. به هیچوقت نرسیدن. به هیچوقت آروم نگرفتن. به همیشه مضطرب بودن. به حال و اوضاعی که ما تو دنیای امروز داریم. چه درمورد ظاهرمون چه ابعاد دیگه‌ی زندگیمون.
#مانگ_میرزایی
@maangmirzaei
ممکنه فکر کنید اونی که همیشه ازش تعریف میشه و تو مقایسه‌ها میزننش تو سر بقیه، حتماً خیلی خوش به حالشه و خرذوقه!
در ظاهر آره خب اما در اصل اونم اسیر قفس شیشه‌ای اون تعریف‌ها میشه و فرصت خودش بودن، خطا کردن، گاهی گند زدن، کم بودن و حتی معمولی بودن رو انگار از دست میده.

#مانگ_میرزایی
@maangmirzaei
درست از جایی شروع شد که تصمیم گرفتم بنویسم. البته نه، پیش از آن هم هیچ چیزم به آدم‌های معقول دور و برم نرفته بود. ولی همین که تصمیم گرفتم بنویسم دیگر خیالات و وهم‌ها فقط عوامل تهوع آور ممنوعی محسوب نمی‌شدند که باید سرکوبشان کرد‌. بلکه تخیل خلق داستان و شعر بودند و فکر می‌کردم و می‌نوشتم و خودم قبل خواندن برای هرکسی حظ می‌کردم. اما این حظ‌ها فقط مختص ماه‌های اول بود. کم کم مثل یک بیمار وسواسی یا روانی شروع کردم با خودم لج کردن. هرچقدر نوشتم به دلم نچسبید و خیال کردم دیگران غلو می‌کنند که تو خوب می‌نویسی. کم کم شروع کردم به ننوشتن چون همیشه ننوشته‌هایم را بیشتر دوست داشتم. هنوز ننوشته‌هایم جزو برجسته‌ترین آثار ادبی جهان به شمار می‌روند ولی نوشته‌هایم را حتی خودم هم دیگر نمی‌خوانم. گفتم که، همه مشکلات عالم برمی‌گردد به نویسنده شدن، به شاعر شدن. شعر یعنی غم. داستان یعنی اندوه. نوشتن یعنی مالیخولیا. یعنی افسردگی. یعنی بخاطر داستان هم شده فکر اینکه هرچیزی بشوی مدام توی سرت باشد. فکر اینکه یک گراز وحشی تنها بشوی حتی اگر آدمی یا فکر می‌کنی آدمی. فکر اینکه پیامبر صد و بیست و چهار هزارم باشی حتی اگر زنی. فکر این‌که کودکی باشی که از پستان مادرش شیر می‌نوشد حتی اگر زنی پنجاه ساله باشی. فکر این‌که بزرگترین کشف علم فیزیک را به اسم خودت ثبت کنی با این‌که چیزی از فیزیک نمی‌دانی. فکر این‌که یک کارگر جنسی باشی حتی اگر تجربه یک بوسه را هم نداری. خب این همه‌ی مشکل است دیگر. نویسنده که باشی حق داری همه چیز باشی و حق نداری هیچ چیزی باشی. خب این یعنی درد. یعنی زایمان فرزندی که نه تویی نه تو نیستی. درد این است که هزار تا حرف توی گلویت خفه‌ات کند و تو باز نگویی و ننویسی چون مطمئن نیستی کتابت بعد از نوشتن هم جزو آثار برجسته باشد
یا یعد از نوشتن هم حرف‌هایت را بزند.
#مانگ_میرزایی

@maangmirzaei
همه‌ی ما یک جمله معروف از امام حسین بلدیم که هربار شاهد ظلمی هستیم به یادش میفتیم و شاید به زبون میاریمش. جمله "اگر دین ندارید، آزاده باشید."

جمله‌ای که آزادگی رو، زیر بار ظلم نرفتن رو، ظلم نکردن رو، و شاید در مفهوم گسترده‌ترش امر اخلاقی‌ رو، از دین جدا می‌کنه و میگه میشه آزاده و اخلاق مدار بود اما دیندار نه!

من هم نمیخوام از مذهب حرفی بزنم. میخوام از آزادگی بگم. از اینکه ما آدما، در هر جایی که هستیم، چقدر حواسمون به حق و ناحق نکردن هست؟ چقدر حواسمون هست که دل نشکنیم؟ چقدر حواسمون هست که زخم نزنیم؟ چقدر حواسمون هست که کسیو خراب نکنیم که خودمون بالا بریم؟ چقدر برامون مهمه که حق کسیو نخوریم؟ کاری که هرروز باید انجام بدیمو، درست انجام میدیم؟ چقدر تو رفتار با اطرافیانمون مراعات می‌کنیم؟ چقدر حواسمون به آدمای دور و برمون هست؟ چقدر مراقبیم به روانشون زخم نزنیم؟ اصلاً چقدر حواسمون به خودمون هست و مراقب خودمون هستیم؟

در دنیایی که هرکس بیشتر بپیچونه، هرکس بیشتر زیرآبی بره، هرکس بیشتر بچاپه و بقاپه، هرکس بیشتر دروغ بگه و دور بزنه، با غرور و افتخار بیشتری از کاراش میگه، اخلاق چقدر برای آدما ارزشه؟

اگر اخلاق و امر اخلاقی، اولویت و ارزش آدم ها باشه، دنیا سمت و سوی متفاوتی پیدا نمی‌کنه؟ آسیب‌های روانی کمتر نمیشه؟ حال آدما بهتر نمیشه؟

شاید بهشت رو بشه روی همین زمین با خشت‌های اخلاقی ساخت و شاید نباید منتظر وعده‌ی اون در دنیایی دیگر بود.


#مانگ_میرزایی
@maangmirzaei
سیچوئیشن شیپ اسم رابطه‌های بلاتکلیفیه که تو نمی‌دونی دقیقاً با طرف چه نسبتی داری؟ اینجوریه که باهم خوش می‌گذرونید، دلتون واسه هم قیلی ویلی میره، به هم فکر می‌کنید، اما یکیتون یا جفتتون همو گردن نمی‌گیرید و میگید نه ما پارتنر هم نیستیم.

احتمالاً خیلیامون تو اینجور رابطه‌ها گیر کردیم خیلی وقتا!

هرکس دلیل خودشو داره واسه مشخص نکردن سیچوئیشن یا موقعیت یا همون تکلیف رابطه.

مثلاً دخترا معمولاً غرورشون نمی‌ذاره تکلیف روشن کنن و منتظر میمونن تا طرف مقابلشون یه قدم جلوتر بیاد.

اما پسرا معمولاً یه چیزای دیگه‌ای میگن! (تو پرانتز بگم که اگر جزو پسرای استثنا هستید گارد نگیرید. طبیعتاً همه مثل هم نیستن.)

پسرا معمولاً اینجوری‌ان که از متعهد شدن فراری‌ان و حاضر نیستن محدودیت‌های رابطه رو قبول کنن، اما امتیازهای رابطه رو میخوان.

مثلاً دوست دارن با طرف چت کنن، دیت برن، بگردن، خوش بگذرونن، لاس بزنن و حتی اتفاقای بیشتری رو هم تجربه کنن. اما تعهدی نداشته باشن که بعد اگر با یکی دیگه هم یه تیک و تاکی زدن و دختره شاکی شد بتونن بگن من که به تو تعهدی نداشتم. تو حقی نداری روابط منو کنترل کنی.

ولی بلاتکلیف موندن رابطه، و مشخص نشدن سیچوئیشن شما با طرف مقابلت، دلیلش هرچی که باشه، یک رابطه سراسر آسیبه.

اگرم طرف رومانتیک و رویاپردازِ قضیه باشی، آسیبت بیشتره. مثلاً به رفیقات میگی من فلانی رو دوست دارم. بینمونم یه چیزایی هست. اما واضح و مشخص نیست. بعد اون فلانی چیزیو گردن نمی‌گیره و تهش تو میشی متوهم و استاکر و غیره!
و کسی نمیگه اون فلانی شاید یه سواستفاده‌گرِ گردن‌نگیره.

پسرا خیلی وقتا میگن "دخترا خیلی زود فیریک میزنن که عاشقت شدم بیا منو بگیر و آدم می‌گرخه!"
اما ماجرا این نیست. ماجرا تعهده. ماجرا حس امنیته. ماجرا احساس اعتماده. دخترا فقط میخوان بدونن ازشون سواستفاده نمیشه. میخوان بدونن کسی انکار و پنهانشون نمی‌کنه و میخوان مطمئن باشن در ادامه هرچی که بشه، طرفشون نمیزنه زیر همه چی و در نمیره. وگرنه کسی نمیخواد آویزون کسی باشه!

من فکر می‌کنم آدمایی که نمیخوان متعهد بشن، میتونن افرادی شبیه خودشون رو پیدا کنن و با همون‌ها وارد هرجور رابطه‌ای که می‌خوان بشن و لزومی نداره یه آدمو عاشق خودشون کنن و بلاتکلیف و سردرگم نگهش دارن و تهشم بگن من که کاری نکردم‌. من فقط نمی‌خواستم دلشو بشکنم!


#مانگ_میرزایی
@maangmirzaei
گفتم باید به مسیرهای پیش روت نگاه کنی ببینی کدومو بری در نهایت حسرت و پشیمونیت کمتره.
گفت عه من تا حالا فکر می‌کردم باید راهی رو پیدا کنم که هیچ پشیمونی‌ای برام نمونه!
گفتم منم تا چند سال پیش همین فکرو می‌کردم.
اما دیدم هر انتخابی که کنم، هر مسیری رو که برم، با یکسری ناکامی، یکسری حسرت و یکسری پشیمونی همراهه. فقط من باید از قبل فکر همه جاشو کرده باشم، خودمو براش آماده کرده باشم و پاش واستم. وگرنه که هیچکس نمی‌تونه همه‌ی چیزای خوبی که می‌خوادو باهم داشته باشه.

#مانگ_میرزایی
@maangmirzaei
لیلا فروهر توی یه مصاحبه‌ای گفته بود تنها ظلمی که تو زندگیم به خودم کردم و حسرتش به دلم مونده اینه که بچه‌دار نشدم. و اونقدر از بچگی همیشه مشغول کار کردن بودم که هیچوقت این وقت رو نذاشتم که بخوابم بچه بیارم و بزرگش کنم.
از اون سمت زن‌های خیلی خیلی بیشتری هستن که اونقدر غرق کارهای خانگی و بچه‌داری و همسرداری شدن، یا محدود شدن و اجازه نداشتن که نتونستن برن درس بخونن یا کار کنن یا به رویاها و خواسته‌هاشون برسن.
شاید خیلیا پشیمون باشن از مسیری که رفتن شاید هم پشیمون نباشن و صرفاً یه حسرتی به دلشون باشه از حسرت کارهای نکرده.

چون آدمیزاد نمی‌تونه همه چیزو باهم داشته باشه و به همه چیز باهم برسه.
وقت آدم محدوده، ظرفیت جسمی و روانی آدم محدوده، قدرت انتخاب و امکانات آدم محدوده.

تو ممکنه به چندتا رشته یا شغل علاقه داشته باشی و دلت بخواد توی همه‌شون بهترین باشی اما این کار عملاً غیرممکنه و نمیشه همه مسیرها رو باهم رفت و توی همشون هم نمیشه بهترین بود.

ما مجبوریم که انتخاب کنیم و باید بدونیم که همیشه بخشی از وجود ما در حسرت اون مسیری که انتخابش نکردیم میمونه. مث آدمی که دوسش داشتیم و مناسبمون نبوده و انتخابش نکردیم اما هنوزم دلتنگش میشیم و گاهی بهش فکر می‌کنیم.

زندگی ذات ناکام کننده‌ای داره. و هیچ خوشحالی و خوشبختی مطلق و بدون حسرتی در کار نیست.

رهایی در پذیرش این حقیقته‌!


#مانگ_میرزایی
@maangmirzaei
تو زندگی به همه‌ی آرزوهامون نمیشه که برسیم. به بعضی آرزوها اصلاً نباید برسیم. چون فقط تا وقتی آرزوان قشنگن!
اما به بعضی آرزوهامون محکومیم که برسیم. اصلاً اون آرزو خاص‌ها رو باید زندگیشون کنیم. از آرزوهایی حرف می‌زنم که انگار به خاطر اونا به دنیا اومدیم، انگار هدف خلقت ماان، انگار انگیزه حیاتن، انگار بند نافی‌ان که وصلمون کردن به این جهان و ازشون ارتزاق می‌کنیم.
این آرزوها رو نه به عنوان یه هدف که بهش برسی و کنارش تیک بزنی، که به عنوان مسیر سال‌های زندگیت، به عنوان مدل زندگیت که خودت طراحیش کردی، به عنوان شاخصه‌ای که آدما باهاش بشناسنت، باید در نظر بگیری.
ممکنه این آرزویی که میگم واسه یکی ارزش تاثیرگذاری باشه، واسه یکی عاشقانه زیستن باشه، واسه یکی هنر باشه، واسه یکی خلق اثر باشه. واسه هرکی هرچی باشه، اگه نادیده بگیرتش، همیشه به خودش بدهکاره و حالش با خودش بده. به هرچی هم که میخواد برسه. فایده نداره!


#مانگ_میرزایی

@maangmirzaei
نمی‌دونم چقدر تا حالا بهش فکر کردید که افسردگی آدما شکل هم نیست. آدمای افسرده مثل هم نیستن. مثل هر مشکل و آسیب و اختلال و بیماری دیگه‌ای، آدما افسردگی رو هم به شکل متفاوت و منحصر به فردی تجربه میکنن. و ما نمی‌تونیم از روی تجربه زیسته خودمون، یا شنیده‌هامون، یا حتی علمی که داریم، آدما رو حدس بزنیم.
ما باید قصه‌ی هر آدمی رو بشنویم. بدونیم چی از سر گذرونده که الان به اینجا رسیده؟

من معتقدم هرکس افسردگی رو، اضطرابو، وسواسو، تروما رو، چاقی رو، مشکلات جسمی رو، سرطان رو، به شکل منحصر به فرد خودش و با قصه خودش تجربه می‌کنه.

و هر آدمی هزارتا قصه جدیده که نمیشه حدسش زد. نمیشه پیش بینی‌ش کرد. اصلاً نباید کسیو حدس زد. چرا عادت داریم این کارو کنیم؟ چه کمکی می‌کنه؟

گوش باشیم برای شنیدن. آغوش باز باشیم برای هم. و پذیرای هم باشیم با همه تفاوت‌های منحصر به فردمون.

هر آدمی رو بدون برچسب‌ها و قبل از برچسب‌ها، به چشم یک انسان ببینیم و اجازه بدیم خودش باشه و خودش رو روایت کنه و ما بشینیم پای روایتش.

بذاریم هرکس قصه‌شو خودش بگه! با صدای خودش خیلی قشنگ‌تره!

#مانگ_میرزایی
@maangmirzaei
گفت ما معتقدیم آدما افکارشون نیستن، احساساتشون نیستن، رفتارشون نیستن و از این‌ها جدا و مستقلن و یه روز با خودم فکر کردم که پس آدم‌ها ویژگی‌های شخصیتیشون یا اختلالات و آسیب‌های روانی‌شون هم نیستن. برای همین تصمیم گرفتم به فلانی به چشم خودشیفته یا وسواس و ... نگاه نکنم‌.

اون روز باهم درمورد نگاه بالغانه جدیدش و قدرت تفکیکی که پیدا کرده بود مفصل حرف زدیم و من بعدشم به این فکر کردم که واقعاً چقدر این نگاه لازمه!

این‌که وقتی درمورد آدم‌ها حرف می‌زنیم، حتی اگر روانشناسیم و درمورد مراجعینمون حرف می‌زنیم، آدما رو با آسیب‌هاشون تعریف نکنیم و هویت آدما رو خلاصه نکنیم در یک اختلال!

یک کیس آسیب دیده و پیچیده روانشناسی، قبل از هرچیز یک انسانه، اسم داره، نقش و جایگاه خانوادگی و اجتماعی داره، حق زندگی داره و حالا روند درمانش رو هم میتونه طی بکنه.

انگ اختلالات روانشناسی که بیاد جلوتر از شخصیت انسانی آدما قرار بگیره، نگاه بقیه بهشون رو کدر می‌کنه و خیلی حق‌ها رو ازشون می‌گیره و تک تک ما باید روی این نگاه پیش داورانه و اشتباهمون خیلی کار کنیم.



#مانگ_میرزایی
@maangmirzaei
به رویاهات فکر کن.
بذار چشمات بخندن. بذار قلبت سر ذوق بیاد و گرم شه. بذار مدارهای مغزیت روشن شن و ایده‌ها جرقه بزنن. بذار حس کنی زنده‌ای و زندگی هنوز خوشگلیاشو داره.
به این فکر نکن که چقدر از مسابقه‌ی زندگی عقب موندی و در مقایسه با دیگران کم و ناکافی هستی و حکم یک لوزر رو داری.
به این فکر کن که فرصت داری. فرصت زیستن. فرصت نفس کشیدن. فرصت تماشای گل و درخت و آسمون. فرصت بازی کردن با گربه‌ها و سگای تو کوچه و خیابون. فرصت شنیدن موسیقی خوب. فرصت عاشق شدن و حرف عاشقانه زدن.
و از همه چیز مهم‌تر فرصت آرزو کردن و با تمام وجود برای اون آرزو تلاش کردن.

به رویاهات فکر کن و بذار چشمات برق بزنن.
رویاها نجات بخشن.
رویاها همیشه مسیر تاریخو تغییر دادن.
آدما اگر میخواستن رو زمین راه برن و واقع‌بین باشن و فکر و خیال نکنن هیچوقت هیچ اتفاق مهمی، فارغ از بد و خوبش، تو تاریخ زندگی آدمی اتفاق نمیفتاد.

#مانگ_میرزایی
@maangmirzaei
یه بیمار توی بخش هست که به خنده‌ها و روحیه‌ی خوبش معروفه! حال همه رو خوب می‌کنه و همه دوسش دارن! وقتی تو بخش بستریه من حتماً یه سر بهش می‌زنم که حال خودم با دیدنش و خندیدن باهاش خوب بشه!

دیده بودم که بقیه فکر می‌کنن چون می‌خنده و غر نمی‌زنه و از درد و رنجش نمیگه، بقیه فکر می‌کنن درد نداره و هیچیش نیست!

امروز نشستم مفصل‌تر باهاش حرف زدم و دیدم می‌گفت وقتی حالش بد میشه، آدما میگن تو که خوبی، تو که چیزیت نیست، تو از پس همه چی برمیای و انگار هیچکس توقع نداره اونم یه روزایی از پا دربیاد، یه روزایی جون هیچ کاری رو نداشته باشه، به هیچی امید نداشته باشه، از پس هیچی برنیاد و نیاز به کمک بقیه داشته باشه.

اصلاً بحث بیماری سخت سرطان، بار روانی سنگینش و درمان طاقت فرسای شیمی درمانی و پرتودرمانی رو بذاریم کنار،

هر آدمی، حتی اگر هیچوقت به روش نیاره و غر نزنه و نگه که اونم ضعف‌هایی داره، بازم آدمه، بازم یه جاهایی کم میاره.

بابا اصلاً شاید اونی که همیشه می‌خنده واکنش دفاعیش به رنج‌های زندگیش خندیدن باشه!

به آدما فشار نیاریم که تو قوی‌ای از پس همه چی برمیای، تو قوی‌ای، هیچیت نیست، پاشو و ...

همه‌مون حقیقتو می‌دونیم. به احساسات و حالات آدما بها بدیم و بذاریم آدما گاهی ضعیف باشن و حالشون خوب نباشه.

حتی اونایی که ضرب المثل روحیه قوی‌ان هم آدمن و هزار مدل فشار روانی رو تحمل میکنن و حق دارن گاهی کم بیارن و نیاز به استراحت و کمک و مراقبت داشته باشن.


#مانگ_میرزایی
@maangmirzaei
تو از تاریکی نمی‌ترسی؟
تاریکی شب رو نمیگم! تاریکی یه اتاق متروکه‌ی مخروبه‌ رو هم نمیگم!

از اون زوایای تاریک وجودمون شاید همه‌مون بترسیم. نه؟!

نترسیدن ازش هم سخته خب!

اینکه تو بخوای با تمام ضعف‌هات، آسیب‌هات، مشکلاتت و خصلت‌های بدت و تلخی‌های وجودت رو‌به‌رو بشی و دست از خشم و انکار بکشی. نخوای بگی نه این من نیستم و نباید باشم! و فقط تسلیم شی و بپذیری بگی آره این یه سایه تاریک تو وجود منه. و ببینیش و باهاش کنار بیای و بعد به این فکر کنی که آیا راهی هست برای اینکه نوری به اون سایه بتابونی و از خودت آدم بهتری بسازی؟

تا نپذیری که یه اتاقی یه گوشه‌ی ذهنت تاریکه، چطور میخوای چراغی براش روشن کنی؟ تا پا نذاری تو اون اتاق تاریک و نپذیری که اون تاریکی هم بخشی از تو و وجودته، تا وقتی بخوای بخش‌های از وجود خودتو نادیده بگیری یا خط بزنی، چطور میخوای آروم و قرار داشته باشی؟

همه آدما مثل تو جمع اضدادن، تاریک و روشنن، و تاریکی جزئی از وجودشونه که شاید هست تا به نور معنا بده.


#مانگ_میرزایی
@maangmirzaei
مهم نیست چند سالته و چندتا آرزوی تیک نخورده و رویای محقق نشده داری؟!
مهم اینه که هنوز رویا و آرزویی داری که بهت جون ادامه دادن بده
چون مرگ ما اون روزیه که دیگه هیچ آرزویی نداشته باشیم که واسه‌ش بجنگیم، هیچ هدفی نداشته باشیم که بخوایم واسه‌ش تلاش کنیم و هیچ رویایی نداشته باشیم که شبا با فکرش بخوابیم و صبح‌ها بهمون انگیزه بیدار شدن بده.



#مانگ_میرزایی
@maangmirzaei
وقتی نشخوار فکری سراغت میاد، میتونی از کاه کوه بسازی و داستان‌هایی توی ذهنت ببافی که هم خودت رو از پا دربیاره و هم روابطت رو.

نشخوار فکری یا همون اورتینکینگ، مووآن کردن و عبور از اتفاقات ریز و درشت گذشته رو هم تبدیل به سخت‌ترین کار ممکن می‌کنه.

ماهایی که به نشخوار فکری مبتلاییم انرژی روانی زیادی رو صرف این می‌کنیم که پشت هر نگاه، هر حرف، هر اتفاق چی بوده و ما توی هر لحظه چه کار بهتری میتونستیم بکنیم و نکردیم؟

ساعت‌ها میشینیم با خودمون به احتمالاتی فکر می‌کنیم که شاید هرگز اتفاق هم نیفته!

یه فکر، یه اتفاقی که نیفتاده و احتمالاً هیچوقت نیفتاده مگه چند بار ارزش فکر کردن داره؟

ما اورتینکرها تنها موندن با خودمون رو خیلی دوست داریم اما شاید اگر این تنهایی طولانی بشه بتونیم با فکرامون حسابی خودمونو شکنجه کنیم و شاید تنها دشمن واقعی ما خودمون باشیم.

#مانگ_میرزایی
@maangmirzaei