اندوهگین که میشوی، چیزی در وجودت غور میکند
عناصر حزن از جنس خودش را جستجو میکند
و تبلور تنهایی و ترس و طرد شدگی در قلبت شکل میگیرد
خیال میکنی همیشه همین بوده
خودت را میبازی به سرنوشتی که خودت را به آن محکوم میدانی
دست از جنگیدن میکشی و میگذاری تیزیهای یخ زدهی تنهایی و اندوه دیوارههای گرم و تپندهی قلبت را زخم کند
دردی حس نمیکنی
تمام دردها آشناست
تمام قصهها آشناست
تو به تنهایی و اندوه خو کردهای
امیدت ناامید شده و دیگر نای نفس هم نداری چه رسد به سلاح جنگیدن
ولی هنوز دوست داری فکر کنی که
روزی ورق برخواهد گشت
یخها آب خواهد شد
و از میان سنگهای سرد کوهستان
گل سرخی خواهد رویید
و به خورشید لبخند خواهد زد
آن روز روزِ توست
#مانگ_میرزایی
عناصر حزن از جنس خودش را جستجو میکند
و تبلور تنهایی و ترس و طرد شدگی در قلبت شکل میگیرد
خیال میکنی همیشه همین بوده
خودت را میبازی به سرنوشتی که خودت را به آن محکوم میدانی
دست از جنگیدن میکشی و میگذاری تیزیهای یخ زدهی تنهایی و اندوه دیوارههای گرم و تپندهی قلبت را زخم کند
دردی حس نمیکنی
تمام دردها آشناست
تمام قصهها آشناست
تو به تنهایی و اندوه خو کردهای
امیدت ناامید شده و دیگر نای نفس هم نداری چه رسد به سلاح جنگیدن
ولی هنوز دوست داری فکر کنی که
روزی ورق برخواهد گشت
یخها آب خواهد شد
و از میان سنگهای سرد کوهستان
گل سرخی خواهد رویید
و به خورشید لبخند خواهد زد
آن روز روزِ توست
#مانگ_میرزایی