Forwarded from عکس نگار
روايتى از شهيد سردار نورعلى شوشترى؛
🔻يک شب توى ساختمان فرماندهى نيروى زمينى مانده بودم، حس کنجکاوىام گل کرد و به خودم گفتم که دوست دارم حال #نمازشب و شيوه #مناجات حاجى را ببينم.
🔸اين را گفتم و وقتش که رسيد، رفتم و از لاى در و پشت سرش، براندازش کردم:
ديدم ـ خداى من ـ پارچهاش را انداخته روى شانهاش و شده عين يک فرشته!
🔺بعد دارد همانند بچهاى که مادرش را گم کرده باشد، #خدا را صدا مىزند و #گريه مىکند! شرمنده و دلشکسته شدم و آمدم عقب؛ بدون اينکه حضور من را حس کرده باشد.
✍️ عكس نوشت:
شهيد سردار نورعلى شوشترى
🔘 @labbaykeyazeinab
🔻يک شب توى ساختمان فرماندهى نيروى زمينى مانده بودم، حس کنجکاوىام گل کرد و به خودم گفتم که دوست دارم حال #نمازشب و شيوه #مناجات حاجى را ببينم.
🔸اين را گفتم و وقتش که رسيد، رفتم و از لاى در و پشت سرش، براندازش کردم:
ديدم ـ خداى من ـ پارچهاش را انداخته روى شانهاش و شده عين يک فرشته!
🔺بعد دارد همانند بچهاى که مادرش را گم کرده باشد، #خدا را صدا مىزند و #گريه مىکند! شرمنده و دلشکسته شدم و آمدم عقب؛ بدون اينکه حضور من را حس کرده باشد.
✍️ عكس نوشت:
شهيد سردار نورعلى شوشترى
🔘 @labbaykeyazeinab
روايتى از جهادگر روحانى شهيد مدافع حرم ميرزا محمود تقى پور؛
بهش گفتم: شیخ تو راهرو نخواب سرما میخوری.
گفت: "میترسم #نمازشب خواب بمونم".
#شهيد_اربعين
🔘 @labbaykeyazeinab
بهش گفتم: شیخ تو راهرو نخواب سرما میخوری.
گفت: "میترسم #نمازشب خواب بمونم".
#شهيد_اربعين
🔘 @labbaykeyazeinab