"دم عشق،دمشق"
1.7K subscribers
3.2K photos
643 videos
139 files
698 links
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اينجا القراصى‌ست؛ روستايى در نفير تيرهاىِ ريف جنوبى حلب ...
اينجا همان نقطه‌اى‌ست كه خشت‌خشت ديوارهايش به ياد #علمدار كربلا رجز حيدرى سر مى‌دهد و سرخى خاكش روضه‌ی #مقتل مى‌خواند ...
آرى؛ اينجا #صدرِ مقتل است، به وقت #تاسوعا به روايت #ابوعلى ...

📸 روايت شهيد مدافع حرم مرتضى عطايى (ابوعلى) از شهادت شهيد مدافع حرم مصطفى صدرزاده (سيدابراهيم)، برشى از مستند عابدان كهنز

♦️«دم عشق، دمشق»

پیام‌رسان سروش
🆔 http://sapp.ir/Labbaykeyazeinabs

پیام‌رسان تلگرام
🆔 https://tttttt.me/Labbaykeyazeinab
و من اينك همسفرم با قدم‌هايى از جنس حضور تو #ابوعلى ...

🔴#همسفر_آسمانی، ايام اربعين ١٣٩٨

«دم عشق، دمشق»
پیام‌رسان سروش
🔘 http://sapp.ir/Labbaykeyazeinabs

پیام‌رسان تلگرام
🔘 https://tttttt.me/Labbaykeyazeinab
"دم عشق،دمشق"
اينجا القراصى‌ست؛ روستايى در نفير تيرهاىِ ريف جنوبى حلب ... اينجا همان نقطه‌اى‌ست كه خشت‌خشت ديوارهايش به ياد #علمدار كربلا رجز حيدرى سر مى‌دهد و سرخى خاكش روضه‌ی #مقتل مى‌خواند ... آرى؛ اينجا #صدرِ مقتل است، به وقت #تاسوعا به روايت #ابوعلى ... 📸 روايت شهيد…
🔴 مستند «عابدان كهنز»

💢 روایتی از تربیت، شکوفایی و بالندگی نوجوانان مسجد امیر‌المومنین (علیه‌السلام) کُهَنز شهریار و حضور فعال آنان در وقایع مهم انقلاب اسلامی از جمله فتنه ۸۸ و فتنه تروریست‌های تکفیری در سوریه

💢 روايتى از تربيت‌يافتگان اين مسجد، شهيدان مدافع حرم «مصطفی صدرزاده»، «محمد آژند»، «سجاد عفتی» و جانبازان مدافع حرم «امیر حسین حاجی نصیری» و «رضا سلمانی»

💢برگزیده بخش مستند مدافعان حرم و فانوس مردمی پراستقبال‌ترین اثر نهمین جشنواره مردمی فیلم عمار

🔸شهيد مدافع حرم مرتضى عطايى (#ابوعلى) روايتگر بخشى از مستند

🎥 جهت تماشاى مستند #عابدان_كهنز از طريق لينك زير اقدام نماييد👇

🌐 https://www.telewebion.com/episode/2220531
فصل پایانی
t.me/Labbaykeyazeinab
🔴 #پست_ويژه
🎙 #کتاب_صوتی

📚 شهادت به روايت كتاب «#ابوعلى_كجاست»
خاطرات خودگفته شهيد مرتضى عطايى (ابوعلى)

🔰قسمت پايانى، «پرواز در روز عرفه»

#ابوعلی براى شليك بعدى آماده شد. زمانى كه مى‌خواست سومين گلوله آرپى‌جى را شليك كند، روى زانو كه بلند شد گلوله تك‌تيرانداز دشمن به او اصابت كرد. تير به گلويش خورد. به پشت افتاد و همان‌جا شهيد شد ...

زمان: ١۵:۰۸ دقيقه

🎬 كارى از: كانال «دم عشق، دمشق»

پیام‌رسان سروش
🆔 http://sapp.ir/Labbaykeyazeinabs

پیام‌رسان تلگرام
🆔 https://tttttt.me/Labbaykeyazeinab
♦️#ابوعلى؛
و به حلق و #تقصیر، چهره آراستی که #وصال محبوبان #زمینی را به #لقا #مقصود حقیقی پیوند زنی!
تا حج #جهاد را به #طواف پرواز کامل نمایی و به #احرام خون، حاجیِ عارفِ #عرفه گردی❣️

📸عكس‌نوشت:
شهيد مدافع حرم مرتضى عطايى (ابوعلى)

#شهيد_عرفه

♦️«دم عشق، دمشق»

پيام‌رسان سروش
🆔 http://sapp.ir/Labbaykeyazeinabs

پيام‌رسان تلگرام
🆔 https://tttttt.me/Labbaykeyazeinab
فصل پایانی
t.me/Labbaykeyazeinab
🔴 #پست_ويژه
🎙 مستند #کتاب_صوتی

📚 شهادت به روايت كتاب «#ابوعلى_كجاست»
خاطرات خودگفته شهيد مرتضى عطايى (ابوعلى)

🔰قسمت پايانى، «پرواز در روز عرفه»

#ابوعلی براى شليك بعدى آماده شد. زمانى كه مى‌خواست سومين گلوله آرپى‌جى را شليك كند، روى زانو كه بلند شد گلوله تك‌تيرانداز دشمن به او اصابت كرد. تير به گلويش خورد. به پشت افتاد و همان‌جا شهيد شد ...

زمان: ١۵:۰۸ دقيقه

🎬 كارى از: كانال «دم عشق، دمشق»

پیام‌رسان سروش
🆔 http://sapp.ir/Labbaykeyazeinabs

پیام‌رسان تلگرام
🆔 https://tttttt.me/Labbaykeyazeinab
Forwarded from عکس نگار
🔴 «به بهانه عيد #غدير»

🔸تقدیم به برادران شهيد مدافع حرم مرتضى عطايى (ابوعلى)، محمدحسين محمدخانى (حاج عمار) و مصطفى صدرزاده (سيدابراهيم)؛


#ابوعلى با ما سخن بگو!
از ناگفته‌های سینه‌سوز ...
و از #اسرار لب‌دوز ...

از ماجرای یک #روح و سه پیکری ...
و از #پیمان عشق و #برادری ...
از #عمار برای‌مان بگو ... که «قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِیمَانِ»
از #سيدابراهيم که «#بت‌شکن نفس» شد ...

آهای ابوعلی!
صدای‌مان تا #آسمان می‌رسد؟!

قدری #غیرت عمار و #همت ابراهیم برای‌مان بفرست ...
ما در #حصار بت‌کده نفس، #اسیر مانده‌ایم!


📸 شهيد مدافع حرم مرتضى عطايى (ابوعلى)، مزار شهيد مدافع حرم محمدحسين محمدخانى (حاج عمار)

✍️ پی‌نوشت:
شهيدان مرتضى عطايى (ابوعلى)، محمدحسين محمدخانى (حاج عمار) و مصطفى صدرزاده (سيدابراهيم) با يكديگر #عهد_اخوت بسته بودند.

«دم عشق، دمشق»

پيام‌رسان سروش
🆔 http://sapp.ir/Labbaykeyazeinabs

پیام‌رسان تلگرام
🆔 https://tttttt.me/Labbaykeyazeinab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔰تاسوعا به روايت شهيد مرتضى عطايى (ابوعلى)، بخش اول؛

🔻در ماه محرم با سيدابراهيم به عمليات آزادسازى القراصى رفتم كه موقعيتى استراتژيك بود.
🔸قبل از عمليات يكى از بچه‌ها مشغول فيلم‌گرفتن بود و به سيدابراهيم گفت: «سيدابراهيم اگر وصيتى دارى بگو.» شب تاسوعا بود. سيدابراهيم گفت: «امشب شب تاسوعاست و درهاى رحمت خدا به روى همه باز است و خيلى حال مى‌دهد آدم روز تاسوعا شهيد شود.» سيد صحبت مى‌كرد كه يك دفعه از راه رسيدم. يك مقدار حبه‌هاى درشت انگور با خودم آوردم. سيد چند حبه انگور خورد و به من تعارف كرد. من نخوردم. گفت: «اى كلك، بازهم روزه هستى؟»
🔺آن كسى كه فيلم مى‌گرفت، به سيد گفت: «رفيق شما هم كه آمد. اگر وصيتى داريد، بگوييد.» سيد گفت: من فلان مقدار قرض به بچه‌ها داده‌ام و برنگرداندند و قَدرى وصيت كرد. بعد من جلوى دوربين او را بوسيدم و رفتيم كه بخوابيم.

📚منبع كتاب: #ابوعلى_كجاست؟

📹 تصوير نوشت:
شب تاسوعا آشپزخانه مقر؛ شهيدان مدافع حرم مصطفى صدرزاده (سيدابراهيم) و مرتضى عطايى (ابوعلى)

🏴«دم عشق، دمشق»

پیام‌رسان سروش
🆔 http://sapp.ir/Labbaykeyazeinabs

پیام‌رسان تلگرام
🆔 https://tttttt.me/Labbaykeyazeinab
Forwarded from اتچ بات
🔰تاسوعا به روايت شهيد مرتضى عطايى (ابوعلى)، بخش دوم؛

🔻سحر بيدار شديم و براى شركت در عمليات حركت كرديم. در تاريكى، در باغ‌هاى زيتون جلو رفتيم. ديوارهاى سنگى به ارتفاع تقريباً يك بود. بچه‌ها پشت آن سنگر گرفتند. هوا هنوز گرگ‌وميش بود كه آتش تهيه ما شروع شد. با ١٠٧ و ادوات ديگر، القراصى را مى‌زدند تا شرايط مهيا شود و ما جلو برويم.
🔸قرار بود با حدود ٤٥ نفر از بچه‌ها، از شهر سابقيه راه بيفتيم و القراصى را آزاد كنيم. در فاصله دو كيلومترىِ شهر، منطقه‌اى بود به نام باغ مثلثى. آنجا باغ زيتونى بود كه چند سنگر در آن تعبيه شده بود. بچه‌ها در آنجا مستقر شدند.
🔺يكى دو روز بود كه كلاً سيستم سيدابراهيم عوض شده بود. يعنى حالت خاصى پيدا كرده بود. به قول يكى از بچه‌ها: "اينهايى كه پروازى مى‌شوند، حالت‌هايشان تغيير مى‌كند." سيدابراهيم اين اواخر خيلى دغدغه داشت و فكرش كاملاً مشغول بود. وقتى مى‌خواستيم به دل دشمن بزنيم، به او گفتم: "سيدابراهيم فكرت مشغوله. جريان چيه؟" اما چيزى نگفت.

📚منبع كتاب: #ابوعلى_كجاست؟

📹 تصوير نوشت:
بررسی خط مقدم توسط شهید مصطفی صدرزاده (سيد ابراهيم)، سحر روز شهادتش (سحر تاسوعا)

🏴«دم عشق، دمشق»

پیام‌رسان سروش
🆔 http://sapp.ir/Labbaykeyazeinabs

پیام‌رسان تلگرام
🆔 https://tttttt.me/Labbaykeyazeinab
Forwarded from اتچ بات
🔰تاسوعا به روايت شهيد مرتضى عطايى (ابوعلى)، بخش سوم؛

🔻در القراصى شرايط خاصى پيش آمد و مشخص نشد كه دشمن از كدام طرف دارد به ما فشار مى‌آورد. از دو سه جهت به ما فشار مى‌آورد و روى سر بچه‌ها آتش مى‌ريخت. بچه‌ها توى سنگرها زمين‌گير شده بودند و منتظر فرمان حمله بودند كه به سمت جلو حركت بكنند.
🔸هوا تازه روشن شده بود. مصطفى تا قبل از اين هر ذكرى كه مى خواست بگويد فقط روى زبانش بود و اين كار را علنى انجام نمى‌داد؛ اما در آن روز، زيارت عاشورا را از جيبش درآورد و گفت: "بچه‌ها بياييد زيارت عاشورا بخوانيم." در اين يك سال و خرده‌اى كه با هم بوديم، چنين چيزی سابقه نداشت كه سيد خودش زيارت عاشورا براى جمع بخواند.
🔺در اوج آتش تهيه و انفجارها، از زيارت عاشورا خواندن او در صبح تاسوعا، در حالى كه سربند آبىِ ياسيدالشهداء به سر داشت، فيلم گرفتم. يك مقدارى كه خواند، حالت خاصى به او دست داد و اشكش درآمد. بعد به بچه‌هاى ديگر داد تا بخوانند.

📚منبع كتاب: #ابوعلى_كجاست؟

📹 تصوير نوشت:
روز تاسوعا ساعاتی قبل از شهادت، شهيد مصطفى صدرزاده (سيدابراهيم) در حال قرائت زیارت عاشوراء

🏴«دم عشق، دمشق»

پیام‌رسان سروش
🆔 http://sapp.ir/Labbaykeyazeinabs

پیام‌رسان تلگرام
🆔 https://tttttt.me/Labbaykeyazeinab
Forwarded from اتچ بات
🔰تاسوعا به روايت شهيد مرتضى عطايى (ابوعلى)، بخش چهارم؛

🔻بعد از اينكه زيارت عاشورا خوانديم، كمى حجم آتش تهيه هم كم شد و به سمت القراصى حركت كرديم. عمليات القراصى، عمليات خيلى بزرگى بود و فرماندهان بزرگى، از جمله خودِ حاج قاسم بر آن نظارت داشتند.
🔸در اين عمليات، به حالت خط دشت‌بان حركت مى‌كرديم و با هم جلو مى‌رفتيم. يك مقدار كار چريكى نياز داشت و شرايط منطقه كار را سخت كرده بود.
🔺در زمين‌هاى كشاورزى كه پيشِ روى ما بود، دشمن تيرتراش مى‌زد و ديگر نمى‌توانستيم جلوتر برويم و زمين‌گير شديم. شهر القراصى از لحاظ استراتژيك، در يك گودى قرار گرفته بود كه دورتادورش بلندى و تپه بود. خانه‌اى سر يكى از همين ارتفاعات قرار داشت و به شهر القراصى مسلط بود. ما رفتيم آن خانه را پاك‌سازى كرديم و داخلش مستقر شديم. حدود بيست نفر در حياط آن خانه بوديم و بقيه بچه‌ها دورتادور پخش شده بودند. منتظر اين بوديم كه راه نفوذى پيدا كنيم تا وارد شهر شويم.

📚منبع كتاب: #ابوعلى_كجاست؟

📹 تصوير نوشت:
ساعتی قبل از شهادت شهید مصطفی صدرزاده (سیدابراهیم)؛ صبح تاسوعا، حومه شهر حلب، ورودی القراصی

🏴«دم عشق، دمشق»

پیام‌رسان سروش
🆔 http://sapp.ir/Labbaykeyazeinabs

پیام‌رسان تلگرام
🆔 https://tttttt.me/Labbaykeyazeinab
Forwarded from اتچ بات
🔰تاسوعا به روايت شهيد مرتضى عطايى (ابوعلى)، بخش پنجم؛

🔻به سيد گفتم: "بگذار عقب بكشيم و از شيار پايين دستِ دشمن به القراصى وصل شويم." گفت: "اگر دير بجنبيد دشمن ابتكار عمل را دست مى‌گيرد. بايد سريع كارى را كه مى‌خواهيد، انجام بدهيد و نگذاريد دشمن فكر كند. اگر فرصت جاگيرى پيدا كند، به شما مسلط مى‌شود. سريع حركت كنيد و به ديوارهاى شهر بچسبيد." ما با خانه‌هاى ابتدايى ورودى شهر تقريباً دويست متر فاصله داشتيم. سيدابراهيم مى‌خواست خود را به خانه‌هاى ورودى برساند. صدايش زدم و گفتم: "سيدابراهيم، دارى كجا مى‌روى؟ مگر نمى‌بينى تيراندازى مى‌كنند؟ قناص مى‌زند، تيربار مى‌زند." مانع او شدم و ايستاد. يكى دوبار مى‌خواست همين‌طورى حركت كند. گفتم: "سيد! نمى‌شود اين جورى حركت كنيم. فايده ندارد. شما فرمانده گردانى و بايد بچه‌ها را هدايت كنى."
🔸بعد از آن يكى دوتا از بچه‌ها حركت كردند. به خاطر آتش شديدى كه بود، موفق به نفوذ نشديم. زمين صاف و در تيررس دشمن بود و نمى‌شد نفوذ كرد. تا اينكه يكى از بچه‌ها بدون هماهنگى با سيدابراهيم، حركت كرد. چون مطمئن بود كه اگر به سيدابراهيم بگويد، او مانعش مى‌شود؛ با سرعت حركت كرد. دشمن هم تيربار را به سمتش گرفت، اما الحمدالله مشكلى پيش نيامد. چندتا گلوله دور و بَرَش خورد اما خودش را به ديوار خانه‌هاى شهر رساند.
🔺سيدابراهيم خيلى مضطرب شد كه او تنهايى رفته است و گفت: "اگر ما الان نرويم به او كمك كنيم، ممكن است او را اسير كنند يا بالاخره با تير بزنندش." به بچه‌ها سپردم مراقب باشند تا دشمن به او نزديك نشود و او را دور نزنند، چون ديد ما بهتر بود و به منطقه مسلط‌تر بوديم. سيدابراهيم طاقت نداشت و مى‌خواست هرطور شده، خودش را به خانه‌ها برساند. گفتم: "شما فرمانده هستيد. اگر براى شما اتفاقى بيفتد بچه‌ها روحيه‌شان را از دست مى‌دهند."

📚منبع كتاب: #ابوعلى_كجاست؟

📹 تصوير نوشت:
شهيد مصطفى صدرزاده (سيدابراهيم)؛ ظهر روز تاسوعا، لحظاتى قبل از شهادت

🏴«دم عشق، دمشق»

پیام‌رسان سروش
🆔 http://sapp.ir/Labbaykeyazeinabs

پیام‌رسان تلگرام
🆔 https://tttttt.me/Labbaykeyazeinab
Forwarded from اتچ بات
🔰تاسوعا به روايت شهيد مرتضى عطايى (ابوعلى)، بخش ششم؛

🔻بالاخره از كنار لوله‌هاى آب، شيارى را پيدا كرديم. از طريق آن به ورودى شهر رسيديم و دو خانه را هم تصرف كرديم. فاصله آنها با هم بيست متر بود و دشمن هم روبه‌روى ما قرار داشت. مسير تردد بين دو خانه را دشمن در تيررس خود داشت و به سمت ما شليك مى‌كرد. شهر هم پاك‌سازى نشده بود. نمى‌دانستيم دشمن در كدام خانه‌ها حضور دارد، براى همين بااحتياط عمل مى‌كرديم.
🔸حدود يك‌ربع علاف شديم و دنبال راهى براى نفوذ بوديم. از خط‌الرأسِ ارتفاع و از پشت شهر حركت كرديم. بچه‌ها را از زمين‌هاى كشاورزى چغندر و بادمجان و بستر رودخانه‌اى كه در گودى بود، حركت داديم و به داخل شهر نفوذ كرديم. ديوار اول شهر را تصرف كرديم.
🔺تقريباً حدود بيست تا خانه پاك‌سازى شد. با سيدابراهيم و تعدادى از بچه‌ها پشت يك خانه مستقر شديم. حدود پنج شش نفر از بچه‌ها هم پشت خانه ديگر با فاصله پانزده متر از ما مستقر شدند. دشمن از روبه‌رو به سمت ما تيراندازى مى‌كرد و نمى‌توانستيم جلوتر برويم. سيدابراهيم چند بار پشت اين خانه حركت كرد تا راه نفوذى پيدا كند. تردد بين اين دو خانه ممكن نبود چون از روبه‌رو تيراندازى مى‌شد. يا بايد با سرعت حركت مى‌كرديم، يا بايد به سمت بلندى و بعد به سمت خانه ديگر مى‌رفتيم.

📚منبع كتاب: #ابوعلى_كجاست؟

🎧 پادکست صوتى:
آخرین صوت بی‌سیم شهید مصطفى صدرزاده (سيدابراهيم) در روز تاسوعا و روضه‌خوانی رزمنده‌ها قبل از شروع عملیات

🏴«دم عشق، دمشق»

پیام‌رسان سروش
🆔 http://sapp.ir/Labbaykeyazeinabs

پیام‌رسان تلگرام
🆔 https://tttttt.me/Labbaykeyazeinab
Forwarded from اتچ بات
🔰تاسوعا به روايت شهيد مرتضى عطايى (ابوعلى)، بخش هفتم؛

🔻كار به كندى پيش مى‌رفت. خستگى و تشنگى به بچه‌ها فشار آورده بود. كمى پايين‌تر از ما در خانه‌اى يك منبع آب بود. روز تاسوعا هم بود. با خودم گفتم: "بگذار در اين روز من هم ساقى شوم." بعد هم به سيد گفتم: "بگذار من به يكى از همين خانه‌ها بروم و با دوربين ببينم كدام خانه‌ها آلوده است و از آنها به سمت ما تيراندازى مى‌كنند." مخفيانه از پنجره يكى از خانه‌ها داخل رفتم و منطقه را رصد كردم تا محل سنگر تيربار دشمن را پيدا كنيم؛ اما چيزى پيدا نكردم. نااميد شدم و برگشتم.
🔸خواستم به سمت جايى كه سيدابراهيم بود حركت كنم. كميل داد زد: "نرو! نرو!" وقتى ديد به حرف او گوش نمى‌كنم، گفت: "سيدابراهيم را زدند." متوجه نشدم. اصلاً به چنين مسئله‌اى فكر هم نمى‌كردم. با تعجب گفتم: "چى مى‌گى؟!" گفت: "سيدابراهيم آنجاست. او را با تير زدند." اصلاً نمى‌توانستم باور كنم. نگاه كردم، ديدم روى زمين دراز كشيده و يك چفيه روى صورتش است. ناخودآگاه به سمت او دويدم. تا چفيه را برداشتم، دنيا براى من تيره و تار شد.
🔺ظهر تاسوعا بود. آنجا فهميدم: "ألانَ اِنكَسَرَ ظَهرِى" يعنى چه. واقعاً پشتم شكست و زانوهايم شل شد. سيدابراهيم براى من مثل برادر بود. روى بدن او افتادم و صورتش را غرق بوسه كردم.

📚منبع كتاب: #ابوعلى_كجاست؟

📹 تصوير نوشت:
روايت شهيد مدافع حرم مرتضى عطايى (ابوعلى) از شهادت شهيد مدافع حرم مصطفى صدرزاده (سيدابراهيم)، برشى از مستند عابدان كهنز

🏴«دم عشق، دمشق»

پیام‌رسان سروش
🆔 http://sapp.ir/Labbaykeyazeinabs

پیام‌رسان تلگرام
🆔 https://tttttt.me/Labbaykeyazeinab
Forwarded from اتچ بات
🔰تاسوعا به روايت شهيد مرتضى عطايى (ابوعلى)، بخش هشتم؛

🔻اوضاع به هم ريخته بود و بچه‌ها روحيه خود را از دست داده بودند. بر فشار دشمن هم هر لحظه افزوده مى‌شد. پيكر سيدابراهيم خيلى غريبانه زير آفتاب افتاده بود و نمى‌شد آن را به عقب برد. به فكر اين بودم كه چطور بچه‌ها را عقب بكشم. كار سنگين شده بود. اگر بچه‌ها عقب مى‌كشيدند، احتمال اينكه پيكر سيدابراهيم دست دشمن بيفتد زياد بود. من هم ديگر نمى‌توانستم خودم را جمع‌وجور كنم، براى همين شيخ آمد و به من گفت: "ابوعلى بلند شو. نگاه بچه‌ها الان به شماست. سيدابراهيم هم وصيت كرده بعد از او شما كار را به دست بگيريد." هر چقدر شيخ مى‌گفت، فايده نداشت و اصلاً در زانوهاى من توانى براى بلند شدن نبود. شيخ نهيبى زد و گفت: "اين طورى روحيه بچه‌ها را ضعيف تر مى‌كنى. خودت را جمع‌وجور كن. سيد هم راضى نيست كه شما اين طور باشى." به هر زحمتى بود، سيد را بلند كردم و به عقب بردم.
🔸سينه او را روى پشتم انداختم و پاهاى او روى زمين كشيده مى‌شد. ده‌بيست مترى آمدم. تنهاى تنها بودم. گريه مى‌كردم. شيخ هم پيش بچه‌ها بود و آنها را جمع‌وجور مى‌كرد. همه‌اش جوش اين را مى‌زدم كه سيدابراهيم دست دشمن نيفتد. سعى كردم او را از زاويه‌اى بياورم كه كمتر در ديد باشد. هفتادهشتاد مترى كه آوردم، خيلى خسته شدم. ديدم اگر او را روى زمين بگذارم، ديگر نمى‌توانم بلندش كنم؛ براى همين به ديوار تكيه دادم و نفس گرفتم و هر طور بود، او را به ساختمان لجستيك كه اولين خانه‌اى بود كه در القراصى تصرّف كرديم، رساندم. بچه‌ها آمدند و كمك كردند و همان جا مداحى و گريه كردند.
🔺تا غروب صبر كرديم، چون نمى‌شد در روشنايى او را منتقل كرد. يكى‌دو ساعتى گذشت. بچه‌ها در خانه‌اى كه پيكر سيدابراهيم بود، خيلى رفت‌وآمد مى‌كردند. دشمن شروع كرد به كوبيدن خانه با گلوله‌هاى انفجارى ٢٣ ديوانه‌وار به سمت خانه شليك مى‌كردند. پنج‌شش حفره روى ديوارهاى خانه ايجاد كرد. تيربارچى‌هايى هم كه روى پشت‌بام گذاشته بوديم، از بس بر اثر شليك دشمن، قلوه سنگ‌هاى متلاشى شده به صورتشان خورد، نتوانستند تحمل كنند و از بالا به پايين پريدند. سريع از آن خانه خارج شديم و سنگر گرفتيم، تا شب شد و سيدابراهيم را در پتو پيچيديم و به عقب فرستاديم؛ اما خودِ ما آنجا مانديم.

📚منبع كتاب: #ابوعلى_كجاست؟

🎙صوت مداحی بر پيكر مطهر شهيد مصطفى صدرزاده (سيد ابراهيم)؛ ساختمان لجستيك اولين خانه‌اى تصرّف شده در القراصى

🏴«دم عشق، دمشق»

پیام‌رسان سروش
🆔 http://sapp.ir/Labbaykeyazeinabs

پیام‌رسان تلگرام
🆔 https://tttttt.me/Labbaykeyazeinab
Forwarded from اتچ بات
🔰تاسوعا به روايت شهيد مرتضى عطايى (ابوعلى)، بخش نهم؛

🔻بعد از شهادت سيدابراهيم دست‌وپايمان را جمع كرديم. صحبت‌هاى شيخ هم خيلى روى بچه‌ها تأثير داشت. بعد از نماز، حمله را شروع كرديم. دشمن كه مى‌ديد به او فشار مى‌آوريم، عقب‌نشينى كرد. نيروى كمكى هم از جناح راست به كمك ما آمدند و القراصى را گرفتيم.
🔸بعد هم منطقه را تحويل نيروهاى جايگزين داديم و برگشتيم. بعد از تصرف القراصى، به يگان خود رفتم.
🔺ديگر نمى‌توانستم جلوى گريه‌ام را بگيرم. بچه‌ها وقتى سر و وضع خونى من را ديدند، پرسيدند: "چى شده؟" من هم خبر شهادت سيدابراهيم را كه چند روز قبل با آنها صحبت كرده بود و بچه‌ها هم عاشقش شده بودند، دادم. آنها من را دلدارى مى‌دادند و مى‌گفتند: "مرد حسابى، هر كسى كه روز تاسوعا شهيد نمى‌شود! لياقت مى‌خواهد."

📚منبع كتاب: #ابوعلى_كجاست؟

📸 تصوير نوشت:
ابوعلی تعریف می‌کرد؛ می‌گفت: «بعد از پیروزی توی هر عملیات، با بچه‌های گردان جمع می‌شدیم و یه عکس دسته جمعی (مثل این عکس)، توی منطقه می‌گرفتیم». وقتی این عکس را فرستاده بود، هنوزم بغض داشت. گفت: «این عکس رو بعد از پیروزی توی عملیاتی که سید ابراهیم شهید شد گرفتیم. اگه دقت کنید اینجا توی عکس، من جای خالیش رو با لباس خونیش پُر کردم و دست دور گردنش انداختم».

🏴«دم عشق، دمشق»

پیام‌رسان سروش
🆔 http://sapp.ir/Labbaykeyazeinabs

پیام‌رسان تلگرام
🆔 https://tttttt.me/Labbaykeyazeinab
فصل پایانی
t.me/Labbaykeyazeinab
🔴 #پست_ويژه
🎙 مستند #کتاب_صوتی

📚 شهادت به روايت كتاب «#ابوعلى_كجاست»
خاطرات خودگفته شهيد مرتضى عطايى (ابوعلى)

🔰قسمت پايانى، «پرواز در روز عرفه»

#ابوعلی براى شليك بعدى آماده شد. زمانى كه مى‌خواست سومين گلوله آرپى‌جى را شليك كند، روى زانو كه بلند شد گلوله تك‌تيرانداز دشمن به او اصابت كرد. تير به گلويش خورد. به پشت افتاد و همان‌جا شهيد شد ...

زمان: ١۵:۰۸ دقيقه

🎬 كارى از: كانال «دم عشق، دمشق»

پیام‌رسان سروش
🆔 http://sapp.ir/Labbaykeyazeinabs

پیام‌رسان تلگرام
🆔 https://tttttt.me/Labbaykeyazeinab
Forwarded from عکس نگار
🔴 «به بهانه عيد #غدير»

🔸تقدیم به برادران شهيد مدافع حرم مرتضى عطايى (ابوعلى)، محمدحسين محمدخانى (حاج عمار) و مصطفى صدرزاده (سيدابراهيم)؛


#ابوعلى با ما سخن بگو!
از ناگفته‌های سینه‌سوز ...
و از #اسرار لب‌دوز ...

از ماجرای یک #روح و سه پیکری ...
و از #پیمان عشق و #برادری ...
از #عمار برای‌مان بگو ... که «قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِیمَانِ»
از #سيدابراهيم که «#بت‌شکن نفس» شد ...

آهای ابوعلی!
صدای‌مان تا #آسمان می‌رسد؟!

قدری #غیرت عمار و #همت ابراهیم برای‌مان بفرست ...
ما در #حصار بت‌کده نفس، #اسیر مانده‌ایم!


📸 شهيد مدافع حرم مرتضى عطايى (ابوعلى)، مزار شهيد مدافع حرم محمدحسين محمدخانى (حاج عمار)

✍️ پی‌نوشت:
شهيدان مرتضى عطايى (ابوعلى)، محمدحسين محمدخانى (حاج عمار) و مصطفى صدرزاده (سيدابراهيم) با يكديگر #عهد_اخوت بسته بودند.

«دم عشق، دمشق»

پيام‌رسان سروش
🆔 http://sapp.ir/Labbaykeyazeinabs

پیام‌رسان تلگرام
🆔 https://tttttt.me/Labbaykeyazeinab
Forwarded from "دم عشق،دمشق" (كلنا فداك يا زينب س)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اينجا القراصى‌ست؛ روستايى در نفير تيرهاىِ ريف جنوبى حلب ...
اينجا همان نقطه‌اى‌ست كه خشت‌خشت ديوارهايش به ياد #علمدار كربلا رجز حيدرى سر مى‌دهد و سرخى خاكش روضه‌ی #مقتل مى‌خواند ...
آرى؛ اينجا #صدرِ مقتل است، به وقت #تاسوعا به روايت #ابوعلى ...

📸 روايت شهيد مدافع حرم مرتضى عطايى (ابوعلى) از شهادت شهيد مدافع حرم مصطفى صدرزاده (سيدابراهيم)، برشى از مستند عابدان كهنز

♦️«دم عشق، دمشق»

پیام‌رسان سروش
🆔 http://sapp.ir/Labbaykeyazeinabs

پیام‌رسان تلگرام
🆔 https://tttttt.me/Labbaykeyazeinab
Forwarded from عکس نگار
«ابوعلى كجاست؟» زندگى نامه خودگفته شهيد مدافع حرم مرتضى عطايى (ابوعلى

🌷بسم رب الشهداء و الصدیقين🌷

«پاتوق هميشگى» ...

🔻آن هيئتِ سنتى از هيئت‌هاى ديگر متمايز بود. خاكى بودن و اخلاصى را كه در آن هيئت و متولى آن مى‌ديدم، خيلى برايم جالب بود. به قول حاج قاسم (قمی)، برخى مداحان در هيئت‌ها مى‌گويند حسين، سين، سين! در بعضى از هيئت‌ها هم افرادى براى چشم و هم چشمى، كارهايى مى‌كردند يا اينكه با شيوه هاى جديد، مداحى مى‌كردند و من اصلاً با آنها صفا نمى‌كردم؛ براى همين هر دوشنبه به حسينيه قمى مى‌رفتم. حاج قاسم هر شبِ دوشنبه، آدم‌هاى مستحقِ دور حرم را اطعام مى‌كرد و من هم براى كمك به او مى‌رفتم. در خودِ هيئت هم زيارت عاشورا و دعاى توسل مى خوانديم. گاهى زيارت عاشورا را من و دعاى توسل را پسرخاله ام مى خواند.
🔸البته من صدا و سبكى ندارم كه مداحى كنم، اما دعا، مخصوصاً ندبه و كميل را زياد مى‌خواندم. بعد هم كه مراسمِ حسينيه تمام مى‌شد، سفره مى‌انداختند. گاهى بر سر سفره آدم‌هاى كارتن خواب و بعضى وقت‌ها افراد معتاد هم مى‌آمدند كه از نظر ما عليه‌السلام نبودند و زياد از آن‌ها خوشِمان نمى‌آمد.
🔺يك روز به حاج قاسم گفتم: «حاجى، زمانى كه سفره مى‌اندازى، آدم‌هاى معتاد هم هستند. به نظر من درست نيست كه اينها را اطعام كنيم.» حاج قاسم گفت: «آق مرتضى، بالاخره اينها هم بنده خدا هستند. از همه اين حرف ها هم كه بگذريم، اگر يك نفر واقعاً گرسنه باشد و شكمش سير شود، ما را بس است.» اين اخلاص عجيبى كه در او مى‌ديدم باعث شده بود كه معمولاً به هيئت ديگرى نروم. علاوه بر برنامه ثابت هيئت در هر شبِ دوشنبه، براى شهادت ائمه عليهم‌السلام و تاسوعا و اربعين هم در حسينيه مجلس عزا برگزار مى‌شد.

✍️ برشى از كتاب:
«#ابوعلى_كجاست؟»؛ شهيد مرتضى عطايى
به كوشش دفتر مطالعات جبهه فرهنگى انقلاب اسلامى

▪️«دم عشق، دمشق»
پیام‌رسان سروش
🔘 http://sapp.ir/Labbaykeyazeinabs

پیام‌رسان تلگرام
🔘 https://tttttt.me/Labbaykeyazeinab